دو شنبه، ۲۶ می  ۲۰۰۸

چهار ضلع خشونت در افغانستان:
آمریکا، انگلیس، پاکستان و القاعده

(تهیه و پژوهش- زیمیرو اسکاری)

 بخش ۱۹

لجاجت و خشونت

 

مدتي است که دولت بوش مدام سرش به سنگ مي خورد حتي در زمينه اي که به خاطر آن توانست سياست خود را براي مدت طولاني به رقيبانش تحميل کند يعني مسئله امنيت داخلي. پس از آنکه کنگره آمريکا، رئيس جمهور را به خاطر سپردن مديريت چندين بندر آمريکايي به يک شرکت دولتي دوبي مورد مواخذه قرارداد، وي بيش از پيش در جلب حمايت افکار عمومي براي سياستش در عراق با مشکل برخورد کرده و سابقه شکست آمريکا در ويتنام مدام مطرح مي گردد.

اسکات ريتر، افسر سابق سازمان اطلاعاتي آمريکا، در سپتامبر ١٩٩١ به جمع بازرسين سازمان ملل پيوست که وظيفه شان اين بود که به از بين بردن سلاح هاي تخريب جمعي عراق وراکتهاي هسته اي کلاهک دار نظارت کنند. ريتر مطمئن ترين اطلاعات را از سرويس هاي اطلاعاتي آمريکا، انگليس و اسرائيل دريافت مي کرد. در سال ١٩٩٠ ايشان مشاهده نمود که عراق واقعا به تعهداتش در قبال سازمان ملل جامه عمل پوشيده است . با اين وجود، پس از سال ١٩٩١، کابينه هايي که يکي پس ازديگري در واشنگتن تشکيل شدند همگي وانمود کردند که عراق داراي سلاح هاي تخريب جمعي است. زيرا، همانگونه که ريتر به خوبي درک کرده است، هدف کاخ سفيد « تغيير رژيم در عراق بوده است» و تا آن جايي که به روابط القاعده و صدام حسين مربوط مي شود، روابطي که خطر در اختيار قراردادن سلاح هاي تخريب جمعي به سازمان القاعده را دربر داشت، در واقع دليل ساختگي ديگري بود که بوش براي توجيه حمله به عراق ارائه مي کرد. ليکن ريتر از اواخر سپتامبر ٢٠٠١ متوجه شد که حقيقت درست برعکس اظهارات بوش است و رژيم لائيک عراق هميشه مخالف سرسخت اسلام گرايي فناتيک اسامه بن لادن بوده است.

مدتهاست - از سال ١٩٤٠ تا کنون - که مفاهيمي مانند بحران، خطر فوري، تهديدات عليه امنيت ملي و عليه منافع حياتي آمريکا همگي جزء لاينفک سياست خارجي آمريکا هستند. اين مفاهيم به بسيج افکار عمومي که در ابتدا عليه جنگ بود کمک کرد و مهمتر از آن به کنگره آمريکا اجازه داد تا بودجه کلاني را تحت عنوان

 « دفاع از امنيت ملي » در اختيار دولت بگذارد. در چنين شرايطي ديگر کسي به واقعيت کاري ندارد. از مارچ ١٩٤٧ تا کنون، يعني از زماني که هري اس ترومن نظريه معروف خود را به همين نام ارائه کرد، مبالغه حساب شده از واقعيت و حتي گاهي وارونه جلوه دادن آن روش عادي روساي جمهوري آمريکا بوده و هست. نظريه ترومن بحران يونان و ترکيه را تهديدآميزترين تحريکات براي صلح جهاني وانمود مي کرد. طبق گفته هاي دين آچسن معاون وزير داخله، کنگره و مردم آمريکا « به اندازه کافي » از حجم پول لازم براي مقابله با بحران طولاني مدتي که مي رفت تا تمام اروپا و ساير نقاط جهان را دربر گيرد، « آگاهي نداشتند«.

جرج کنان، طراح اصلي طرح محاصره ابرقدرت شوروي، در مورد طرح ترومن جاي شک باقي مي گذاشت و حتي جورج مارشال معتقد بود که رئيس جمهور (ترومن) در مورد وخامت اوضاع مبالغه مي کرد. با وجودي که امروز شوروي و اقمارش از بين رفته اند اين عادت بزرگ جلوه دادن مسائل و طرح کردن تهديدات « فاجعه آميز» ي که بر صلح جهاني سنگيني مي کند همچنان ادامه دارد.

از سال ١٩٤٧، طبق اظهارات ويلارد سي. ماتياس، عضو سازمان سيا که تا زمان تقاعدش در سال ١٩٧٣ مسئول برآورد قدرت اتحاد شوروي بود » بحث پايان ناپذيري درباره نيات اتحاد شوروي سازمان هاي اطلاعاتي نظامي و غير نظامي آمريکا را در مقابل هم قرار داده بود». براي توجيه هزينه هاي سرسام آور تبليغاتي، مي بايست اهداف اتحاد شوروي را به هشدارآميزترين شکل ممکن توصيف نمود. در نتيجه پيش از آنکه به سياست شوروي توجه شود، به امکانات آن تکيه مي شد.

گرايش هاي انعطاف پذيرانه در اتحاد شوروي ناديده گرفته شد و اختلافات بين چين و شوروي به طور عمدي و ساده لوحانه اي بي اهميت جلوه داده مي شد. همانگونه که ماتياس خاطر نشان مي ساخت « بعد از سال ١٩٦٨ قضاوت هاي مستدل و متعادل مان درباره اتحاد شوروي بيش از پيش مورد انتقاد قرار مي گرفت ». اين مجموعه به ما کمک مي کند تا جنگ ويتنام و نيز ساير جلوه هاي سياست آمريکا را از سال ١٩٤٦ درک کنيم . ريچارد نيکسون، رئيس جمهورجمهوري خواه آمريکا نفرت عميقي از سازمان سيا داشت. در سال ١٩٧٣، نيکسون مسئول سازمان سيا را که مخالف دخالت اين سازمان در محافظت از عاملين قضيه واترگيت بود از کار برکنار کرد. مشاورين اصلي کارتر، رئيس جمهوردموکرات آمريکا به سهم خويش اعتراف مي کنند که پيش بيني هاي سازمان سيا « آزارشان مي داد» واين نه به خاطر « عدم دقت » بلکه بيشتر به خاطر « ناسازگاري قابل استناد وجدي نبودن » شان.

در سال ١٩٨١، رونالد ريگن، ويليام کيزي را به رهبري سازمان سيا برگزيد که به قول او « مي توانست با تحليل گران سازمان سيا دعوا کند، با آنها به مقابله برخيزد و سرشان داد بزند». در نتيجه، کيزي سياست خارجي خود را بر سازمان سيا تحميل کرد و اظهار داشت که « برنامه ارزيابي ما به اهرم قدرتمند تبديل شده است که مي تواند بر تصميمات سياسي تاثير بگذارد». تغيير سياسي کردن سازمان سيا اين بود که اين سازمان آنچنان در مورد يک تهديد فرضي عليه آمريکا مبالغه مي کرد که به هيچ وجه نتوانست فروپاشي بلوک سوسياليستي را پيش بيني کند.

مسئولين پيشين سازمان سيا که خاطرات خود را به چاپ رسانده اند همگي بر سر عدم دقت ارزيابي هاي اين سازمان اتفاق نظر دارند. عليه رغم وجود کارکنان بسيار باصلاحيت در بطن اين سازمان و علي رغم انبوه اطلاعاتي که در اختيار دارد، از سال ١٩٤٦ تا کنون هيچگاه واشنگتن نتوانسته است به يک سيستم اطلاعاتي قابل استناد دست يابد که از نظر سياسي « بي طرف » بوده و قادر باشد که به سياست خارجي کشور با خرد و دانش جهت دهد. برعکس، درک واشنگتن از جهان بر اساس نظريه هاي پيش ساخته و يا منافع ويژه بنيان شده است، امري که، همانگونه که مي دانيم، شکست ها و ناکامي هاي بزرگي به همراه آورده است، از ويتنام تا عراق و نيز در جاهاي ديگر.

قبل از جنگ ويتنام، اطلاعات کسب شده را بنا به اهداف سياسي تغيير مي دادند، اين امر همچنان ادامه دارد. فعاليت هاي سازمان سيا تنها وقتي جدي قلمداد مي شود که به جناح شبه نظامي اش اجازه دهد تا به عمليات ويرانگر خود در خارج از کشور ادامه دهد. و البته تمام عمليات خبررساني و جمع آوري اطلاعات دستکاري مي شوند. منظور بيشتر استراتژي سياسي است تا اطلاعات واقعي.

در هندوچين دولت آمريکا قادر بود بر روي کارشناسان واقف به مسائل محلي حساب کند. در سال ١٩٤٩، جرج آلن به سرويس اطلاعاتي پنتاگون پيوست و خيلي زود به قسمت بررسي عمليات پاريس منتقل شد تا بتواند امپراطوري استعمارگر خود را حفظ کند. خاطرات او بسيار افشاگرانه است.

 براي مثال او خاطرنشان مي سازد که رئيس جمهور آيزنهاور و وزير داخله جان فوستروالز بسيار مخالف بودند که فرانسه، پس از شکست دين بين فو قرارداد آتش بس را با دشمن امضا کند. همچنين، ايالات متحده مخالف قراردادهاي ١٩٥٤ ژنو بودند و بر اساس يک سري فرضيات کاملا » غيرواقعي»، تصميم محکوم به شکستي اتخاذ نموده و جاي فرانسه را در هندوچين گرفتند .

براي مثال، قراردادهاي ژنو شامل تبصره هايي بود که طبق آن مي بايست انتخاباتي صورت گيرد که راه را به سوي وحدت و يگانگي کشور باز کند اما دولت آمريکا مانع اجراي اين تبصره ها گشت. در همان حال، مفادي را که مربوط به اسلحه زدايي طرفين مي شد زيرپاگذاشت. مداخله آمريکا در ويتنام با اين عملکردها آغاز گشت . جنگي که بيش از بيست سال به طول انجاميد و نقطه حاد آن سال ١٩٦٨ بود که آمريکا بيش از ٥٠٠ هزار سرباز را وارد طولاني ترين جنگ تاريخ ايالات متحده آمريکا کرد.

ليکن تحليل گران سازمان سيا وقايع مربوط به هر مرحله را پيش بيني کرده بودند. بحران ظاهري خليج تونکن در ١٩٦٤ آلن را » متعجب » ساخت زيرا وي به خوبي مي دانست که حکومت سايگون و واشنگتن در آن زمان براي کمک به رژيم ويتنام جنوبي ماموريت هاي مخفيانه اي در منطقه انجام مي دادند. او ابتدا فکر مي کرد که بخش هاي نظامي آمريکا از عمليات يکديگر بي خبرند و خاطرنشان ساخت که « هيچ فکر نمي کردم که دولت [جانسون] دنبال کوچک ترين بهانه اي است تا مداخلات خود را [در ويتنام] گسترش دهد». همين ماجرا در مورد وقايع پلايکو در فوريه ١٩٦٥ تکرار و بهانه اي شد براي مداخله نظامي پيشگيرانه. حملات پلايکو گسترش از پيش تدارک شده جنگ را حقانيت بخشيدند.

درسال ١٩٩٨ سازمان سيا ماجرايي از وقايع سالهاي ١٩٦٨-١٩٦٢ با امضاي هارولد فورد  به چاپ رساند. اين ماجرا به خوبي نشان مي دهد که اظهارات رئيس وقت پنتاگون، روبرت مک نامارا (که بعدا رئيس بانک جهاني شد) مبني بر اينکه هيچ متخصصي در امور ويتنام وجود نداشت که او بتواند به آنها مراجعه نمايد، بي پايه است. در واقع، او هيچگاه حاضر به شنيدن حرف هاي اين متخصصين نشده بود. شکست هاي متعدد واشنگتن ابتدا از ناتواني آمريکا در درک شيوه هاي نظامي دشمن ناشي مي شد که فقط تعداد نفرات را درنظر مي گرفت. از طرف ديگر، دولت جانسون با لجاجت تمام از ان گوين وان تي يو، اين ديکتاتور فاسد حمايت مي کرد تا شايد بي ثباتي سياسي که از قتل رئيس جمهور ان گودين ديي يم (در نوامبر ١٩٦٣) ايجاد شده بود خاتمه دهد. بايد خاطرنشان ساخت که ان گودين ديي يم از پشتيباني ايالات متحده برخوردار بود. و آخر اينکه سربازان سايگوني که توسط واشنگتن تربيت و تجهيز شده بودند براي چنين جنگي آمادگي نداشتند زيرا در واقع تعليماتشان بر اساس يک جنگ قراردادي از نوع آمريکايي بود.

نتيجه تمام اين اشتباهات اين بود که در سال ١٩٧٥ جرالد فورد، رئيس جمهور وقت آمريکا، در نهايت ناتواني شاهد فروپاشيدگي رژيم ارواح گونه تيو شد. اما در تمام طول اين ماجراي احمقانه، رسانه هاي گروهي مدام خبر از پيروزي آمريکا مي دادند و هدفشان به خصوص بازي کردن با افکار عمومي بود. زيرا اگرچه برخي از مسئولين سياسي و نظامي و برخي از مامورين سازمان سيا که در محل قرار داشتند صادقانه به اين اخبار واژگونه باور کرده و با اين لالايي ها خوابشان برده بود، ليکن اغلبشان به خوبي آگاه بودند که آينده وظيفه سياسي شان به درجه خوشباوري شان از وقايع مربوط مي شد.

بزرگ ترين نمونه اين گول زدن هاي افکار عمومي بحث بر سر« تعادل نيروها» بود که پس از حمله تت در فوريه ١٩٦٧ دامن گرفت. هر چه بيشتر قواي دشمن ناچيز جلوه داده مي شد، گروه هاي نظامي آمريکا بيشتر مي توانستند ادعاي پيروزي کنند. به طوري که آمريکا حاضر نشد نيروهاي محلي دشمن را به حساب آورد و در واقع با يک نوک قلم بر روي صدهزار نفر خط کشيد.

جنرال کراتين آبرامز در ١٩٦٧ اظهار کرد که پذيرش موجوديت اين افراد باعث نتيجه گيري هاي « بسيار سياسي » مي شد... سازمان سيا علي رغم اعترافات خود، به اين دسيسه ها صحه گذاشت.

نتيجه اين شد که طبق اعترافات آلن، همانگونه که کارزار رواني مبني بر مبالغه بر تهديدات عليه آمريکا نقش محوري در انتخابات مجدد جانسون به رياست جمهوري ايفا نمود، شکست تت نيز مانند انفجاري بر اذهان عمومي مردم آمريکا اثر گذاشت. تنها بعد از شکست تت بود که ايالات متحده متوجه شد که در اين جنگ پيروز نخواهد گشت .هارولد فورد و جرج آلن هر دو به يک نتيجه رسيده بودند که آلن آن را اينگونه توصيف مي کند : « رهبران ما تمايل بسيار به اين دارند که خود را گول بزنند و براي خودشان توهمات بيآفرينند». ليکن در بطن سازمان سيا، بسياري از مامورين اين سازمان همانگونه به جنگ هندوچين انتقاد مي کردند که مخالفين اين جنگ. مقالات منتشر شده در درون اين سازمان با صراحت تمام نشان مي دهد که « قسمت بزرگي از اطلاعات » جمع آوري شده توسط سيا « در واقع فاقد ارزش هستند».

همچنين با صراحت بيان شده است که برخي از عمليات ويژه سرويس هاي جاسوسي و يا وابسته به پنتاگون بسيار احمقانه بود ه است. اگرچه با توسعه تکنولوژي ميزان داده هايي که دردسترس مامورين اطلاعاتي است ده برابر شده است ليکن اين مسئله نه تنها تحقيق و بررسي را آسان تر نکرده بلکه اين فراواني برعکس استفاده از داده ها را مشکل تر نموده است و تعداد اطلاعات خارج از موضوع و يا اشتباه را نيز بالا برده است.همه مي دادند که ده سال است که نظريات رايج، منافع شخصي و بلندپروازي هاي سياسي به خصوص مسئله انتخابات دوباره سياستمداران، تصميم گيرندگان را وا مي دارد تا از در نظر گرفتن اطلاعاتي که باب ميلشان نيست صرف نظر کنند. اکثر کارمندان عالي رتبه دولت که با اين مشکل روبرو هستند اعتراف مي کنند که تصميم گيرندگان قبل از هر چيز از آنها انتظار دارند که اطلاعاتي را منتقل کنند که هم راستاي اهداف آنها باشند. بدين ترتيب مسئولين سياسي اين اطلاعات را از هم تفکيک کرده وآنها را باب ميلشان انتخاب مي کنند. اينان نه تنها به قضاوت خود اعتماد کامل دارند بلکه موظفند برنامه هايشان را عملي سازند.

تعداد بسيار کمي از مقامات عالي رتبه اطلاعاتي اعتقاد دارند که اطلاعاتشان مي تواند از اجراي يک سياست غلط و يا اشتباه جلوگيري کند. مسئله عراق نمونه ديگري است از اين عملکرد.

بين ويتنام و عراق تفاوت هاي سياسي و فرهنگي چشم گيري وجود دارد و موقعيت جغرافيايي - سياسي اين دو کشور کاملا از هم متفاوت است. ايالات متحده از بيم آنکه ايران در منطقه خليج سرکردگي « شيعه » خود را به قدرت بنشاند، علي رغم افتضاح ايران گيت ، صدام حسين را در جنگ عليه ايران (١٩٨٨-١٩٨٠( تشويق و حمايت کرد. اين وحشت همچنان پابرجاست زيرا اگر اکثريت شيعيان در عراق قدرت را در دست بگيرند، امري که بنظر محتمل مي آيد، ايران به اهداف سياسي - جغرافيايي خود در منطقه نزديک تر خواهد شد.

ليکن علي رغم تناقض اساسي در موضع گيري هاي آمريکا که امکان برپايي يک دموکراسي واقعي در عراق را تضعيف مي کند، ايالات متحده در حال تکرار همان اشتباهات پي در پي اي است که به شکست اش در هندوچين انجاميد. جمع آوري اطلاعات در مورد عراق به همان اندازه سطحي انجام گرفت که در ويتنام. و چون در هردوي اين جنگ ها اوضاع به ضرر آمريکا تغيير کرد و درست به همين دليل، بيش از حالت عادي از نقل و قول هاي مامورين اطلاعاتي در اين باره خبر درز کرده است.

اگرچه دلايل واقعي مداخله نظامي آمريکا در عراق ريشه هاي متعددي دارد، اين امر ديگر واضح است که طرز فکر به خصوصي از رهبران برخي محافل در آمريکا دراين مداخله نقش کليدي بازي کرده است. دونالد رامسفلد، وزير دفاع ، در خطابش به بوش به محض انتخابش به رياست جمهوري اين طرز فکر را خلاصه کرده و اظهار داشت که سياست خارجي دولت نوين آمريکا بايد کمتر به عقب نگاه کند و « رو به آينده داشته باشد». البته بوش هم طور ديگري فکر نمي کرد.

در اين مورد هم هيچگاه اطلاعات در تصميم گيري هاي مهم نقش جدي بازي نکرده است. دولت کنوني نه تنها حاضر نيست که حرف هاي سرويس هاي مختلف را به حساب آورد بلکه تحقيقات و بررسي هاي آنها را نيز تحريف مي کند. اگرچه اين عملکرد مشابه رفتار آمريکا در مورد ويتنام است به اين دليل مي باشد که آمريکا در مورد سياست خارجي اش هميشه اينگونه عمل کرده است.

دولت بوش حتي قبل از آن که به روي کار بيايد بر آن بود که خود را تهاجمي تر نشان دهد. و همانند ويتنام، ايالات متحده به پيشواز ناشناخته ها و شکست هاي غيرقابل پيش بيني شتافته است. امري که در حقيقت به هيچ وجه غيرقابل پيش بيني نبود. گزارشات دقيقي که توسط ريتر و ديگر متخصصين در مورد تسليحات عراق فراهم شده بود به کنار گذاشته شد و جاي آنها را « اطلاعات » بسيار مشکوکي گرفت که عجيب ترين آنها توسط يک عراقي به نام « کوروبال » تهيه شده بود که سرويس هاي اطلاعاتي آلمان آنها را فاقد هرگونه ارزش واقعي مي دانستند. سازمان سيا نيز به نوبه خود هشدارهايي عليه برخي از اين منابع خبري که آنها را « افسانه پرداز » مي ناميد، داده بود. از طرفي جورج بوش هشدارهاي رسمي را نيز ناديده گرفت.

برخي از متخصصين رسما پيش بيني کرده بودند که بعد از سقوط صدام حسين عراق در يک نابسامانه عميق و حتي يک جنگ داخلي فرو خواهد رفت. بسياري از مردم فکر مي کنند که سازمان سيا منشا اغلب اخبار نادرستي است که کاخ سفيد براي حمله به عراق به آنها استناد کرد، اما حقيقت اين است که دولت بوش در زمينه سياست خارجي راه پيشگامانش را اتخاذ نموده و هر چه دلش مي خواست به کنگره و به مردم آمريکا باورانده بود تا حمايت آنها را کسب نمايد.

موفقيت چنين روشي عمر کوتاهي دارد... تنها کاري که براي بوش باقي مانده اين است که همانگونه که در ١٤ د سامبر ٢٠٠٥ اعلام کرد، اعتراف کند که » بسياري از اطلاعاتمان اشتباه بوده است» و بار ديگر با تکيه کلامش مبني بر قصد واشنگتن براي ايجاد يک « عراق آزاد و دموکراتيک » همگام را متعجب سازد. درحالي که حتي در خود دولت آمريکا نيز ديگر کسي به چنين آينده اي براي عراق باور ندارد.

از اين پس تنها هدف کاخ سفيد اين است که مسئوليت اين اشتباه فاجعه آميز، چه در زمينه نظامي و چه در زمينه سياسي، به گردن رئيس جمهور و حزبش نيفتد.

باوجود اين چه در جنگ ويتنام و چه در جنگ با عراق عوامل ديگري به جز رياکاري رهبران نقش داشته است. براي مثال در سال هاي ١٩٦٠ پنتاگون به طرز کورکورانه اي به قدرت نيروي نظامي اش معتقد بود و فکر مي کرد که از نظر تکنولوژي رهبر جهان بوده و کنترول کامل را در بسيج نيروها و نيروي هوايي اش دارا مي باشد. اين گنده دماغي، يکي از شاخص هاي عرق ملي آمريکا مي باشد که سازندگان اسلحه همواره آن را با جديت و پشتکار تشويق کرده اند.

چنين احساسي اين فکر را ترويج مي کند که اگر بتوان دشمن را با يک مداخله نظامي از بين برد و به قول وزير دفاع، آقاي رامسفلد او را « شوکه » و « وحشت زده » نمود  مشکلات اجتماعي و سياسي ناپديد خواهند شد .با وجود اين، در عراق، مانند ويتنام، تکنالوژي آمريکايي ضعف هاي خود را برملا ساخت و حمل ونقل نيروهاي نظامي به يک کابوس تبديل شده است.

تکنولوژي آمريکايي دقيقا به خاطر پيچيدگي بسيار زيادش در عراق به طور همه جابنه با شکست روبرو شد در حالي که براي حل مشکلات اصلي مردم که کاملا قابل پيش بيني بود، مانند کمبود آب، به طرز باورنکردني به پول و زمان طولاني نيازمي باشد . هزينه جنگ نيز به شکست هاي پي در پي پيوست. جنگ ويتنام و سپس عراق هزينه غيرمنتظره و سرسام آوري به بار آورد. از طرفي به خاطر اعتماد بيش از حد به يک تکنالوژي گران قيمت و از طرف ديگر به خاطر واسطه هاي نالايق و فاسد.

نتايج اين جنگ ها براي جامعه آمريکا بسيار ناگوار بود ه است. جانسون براي تامين هزينه ماجراجويي آمريکا در هندوچين مجبور شد از قسمت بزرگي از بودجه برنامه اش « براي مبارزه عليه فقر» صرف نظر کند به طوري که مارتين لوترکينگ اعلام کرد : « بمب هايي که در ويتنام فرود مي آيند در شهرهاي ما منفجر مي شوند». جنگ آسياي جنوب شرقي همچنين به کم شدن ارزش دالر کمک نمود و واشنگتن را مجبور کرد که از برابري دالر با طلا صرف نظر کند. و از آنجايي که به جنگ عراق مربوط مي شود، اين جنگ با کسري بودجه تجاري و بودجه تمام آمريکا مصادف شده است.

 تا پاييز ٢٠٠٥ هزينه اين جنگ حداقل به ٢٢٥ ميليارد دالر بالغ شد يعني نصف مبلغي که آمريکا در مدت ٩ سال در ويتنام خرج نموده بود در مدت دو سال و نيم در عراق خرج کرد . برخي ها رقم اين جنگ را به هزار ميليارد دالر تخمين زده اند، رقمي که در تاريخ بي سابقه بوده است.

اين دو جنگ، علاوه بر قدرت سلاح هاي به کار برده شده، نيروهاي نظامي بسيار وسيعي را در منطقه بسيج نمود. هنگامي که تعداد نظاميان آمريکا در جنگ ويتنام به ٥٠٠ هزار نفر رسيد، افکار عمومي عليه رئيس جمهور بسيج شد و حزب او را از کاخ سفيد بيرون کرد. در مورد جنگ عراق، افکار عمومي حتي اگر عليه جنگ نبود حد اقل خيلي زود عليه نحوه مداخله آمريکا در عراق بسيج شد. در اواخر سال ٢٠٠٥ حدود دوسوم آمريکايي ها مخالف ادامه عمليات در عراق بوده و ٥٨ درصداعتقاد دارند که رئيس جمهور دلايل کافي براي ادامه حظور نيروهاي آمريکا در عراق ارائه نداده است.

سرانجام، در فوريه گذشته ٦٣ درصد معتقد بودند که از اين پس اهداف اعلام شده نه به از دست دادن جان سربازان آمريکايي مي ارزد و نه به قيمت هزينه گران آن و حدود ٤٨ درصد حتي خواستار تخليه فوري نيروهاي نظامي از عراق شدند .وضعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي همچنان تعيين کننده تر از مواضع نظامي مي باشند. اين امر در مورد ويتنام در سال ١٩٧٥ حقانيت داشت و امروز نيز در مورد عراق صدق مي کند. يک جنگ يا از نظر سياسي پيروز مي شود و يا شکست مي خورد.

ليکن رهبران مستقر در واشنگتن تقريبا هيچگاه هشدارهاي متخصصين را به حساب نمي آورند که مدام محدوديت قدرت نظامي را گوشزد مي کنند. مي توان گفت که مسئله نگران کننده هر جنگي گذشته از مدت آن، هميشه اين بوده است که رئيس جمهور براي اثبات برتري خود، واقعيت سياسي منطقه را قرباني زور نيروي اسلحه کرده است .در مورد ويتنام و نيز در جنگ عليه عراق، افکار عمومي ابتدا به خاطر برملا شدن دروغ هاي بي شرمانه بسيج شده و سرانجام کار به جايي رسيد که مردم ديگر يک کلمه از حرف هاي مقامات را باور نمي کردند. سياستمداران آنچنان در دروغ هاي خود غرق شده بودند که بسياري از آنها به مرور زمان ديگر قادر نبودند واقعيت را از خيالبافي تشخيص دهند.

رهبران آمريکايي واقعا فکر مي کردند که اگر کمونيست ها در ويتنام پيروز شوند مواضع شان مانند « مهره ها در بازي دومينو » فرو خواهد ريخت و چين تمام آسياي جنوب شرقي را تصرف خواهد کرد. به همين ترتيب جنگ عراق با اين دلايل حقانيت بخشيده شده بود که عراق داراي سلاح هاي کشتار جمعي بوده و با القاعده رابطه داشته است ليکن هيچ سند و واقعه اي نتوانست اين اظهارات را تاييد کند، دروغ هايي که طبيعتا قدم به قدم راه باور مردم به حرفهاي آتي حکومت را مين گذاري کرد.

سه سال بعد از آغاز جنگ در عراق، ١٦٠ هزار سرباز آمريکايي و نيروهاي متحدينشان در عراق مستقر شده اند، رقمي بيش از انتظار رئيس جمهور بوش. مانند جنگ ويتنام، روحيه سربازان بسيار پائين است و هر روز بدتر مي شود . ليکن اينگونه که از اظهارات مقاومت محلي پيداست، نيروهاي نظامي مهمي سالها در عراق مستقر خواهند ماند. در هندوچين، رئيس جمهور نيکسون سعي کرد که به جنگ چهره محلي » ويتنامي » داده و بار جنگ را به دوش ارتش بزرگ رئيس جمهور تيو بياندازد. ليکن اين ارتش که تحت رهبري فرماندهان کاتوليک بود، روحيه اش را از دست داد و نتوانست مدت زيادي دوام بياورد.

تا آنجايي که به ارتش عراق مربوط مي شود، ايالات متحده ابتدا آن را از هم پاشيد. اکنون قسمتي از آن به کمک افسران سابق صدام حسين در حال بازسازي است. اين تصميم که در اوج استيصال گرفته شد يک گردش کامل در سياست واشنگتن بود. فکر اينکه چنين ارتشي بتواند اهداف واشنگتن را برآورده نموده و يا از نظر نظامي مفيد واقع شود خيالي واهي است. همانگونه که در ويتنام بودايي ها مخالف اقليت کاتوليک بودند، اقليتي که آمريکا از بين شان رهبران دست نشانده خود را به اکثريت بودايي تحميل کرد، عراق نيز کشوري است که در آن اختلافات مذهبي وجود دارد. از اين پس آمريکا بر سر دوراهي مانده است.

يا بايد عراق را ترک کند و کشور را يقينا در يک نابساماني عميق فرو برد و يا نيروهاي عراقي را مسلح ساخته و به پيشواز يک جنگ داخلي برود .نتايج انتخابات آتش منافقات را داغ تر کرده است . شيعيان سه پنجم جمعيت عراق را تشکيل داده و داراي رهبري، عقايد و برنامه سياسي خاص خود مي باشند. اينان چه قدرت را در دولت به دست بگيرند و چه در ارتش، به هر حال نفوذ ايران در منطقه را تقويت خواهند کرد. علي رغم هشدارهاي متخصصين، دولت بوش ديد درستي از پيچيدگي هاي سياسي اي که در عراق بايد با آنها دست و پنجه نرم کند ندارد ليکن تجربه افغانستان به خوبي نشان مي دهد که پيروزي نظامي در نهايت به پيروزي سياسي بستگي دارد و نه بر عکس. در عراق همانند ويتنام، ايالات متحده به نيروي متحدينش در محل زيادي خوش بين بوده و زمان لازم براي باقي ماندن در منطقه را بسيار کمتر تر از واقعيت در نظر گرفته است.

 تلاش هاي دولت بوش براي موفقيت در عراق همانقدر شانس دارند که تلاش هاي پيشينيانش در هندوچين. اگر در ويتنام اختلافات عميق مذهبي وجود داشت، اختلافات مذهبي در عراق چندجانبه تر بوده و بروز يک جنگ داخلي بسيار نزديک است. اگر در نهايت جنگ، کمونيست هاي در ويتنام پيروز شدند، در عراق چيزي که حکمراني خواهد کرد يک نابساماني همه جانبه خواهد بود.

رامسفلد در يک يادداشت داخلي محرمانه در اکتبر ٢٠٠٣ اعتراف کرد که « ما عوامل لازم را در دست نداريم تا بتوانيم بسنجيم آيا در جنگ مان عليه تروريسم جهاني پيروز خواهيم شد يا شکست خواهيم خورد». مي توان گفت که برخي از اعضاي بانفوذ دولت بوش مدتهاست که اعتماد به نفسي را که در آغاز جنگ داشتند ديگر براي عمليات آتي از دست داده اند. ليکن همانند ويتنام، ديگر براي عوض کردن اوضاع بسيار دير شده است. اکنون ديگر تمام اعتبار نظامي آمريکا زير علامت سئوال رفته    .

با گذشت زمان، سياست داخلي هميشه بقيه مسائل را تحت الشعاع خويش قرار مي دهد. امري که در جنگ ويتنام اتفاق افتاد و بي شک در جنگ عراق نيز رخ خواهد داد. در ايالات متحده پس از سال ١٩٦٨ افکار عمومي عليه دموکرات ها چرخيد و حمله تت در فوريه همانقدر به ضرر رئيس جمهور جانسون تمام شد که براي او و جنرال هايش غيرمترقبه بود، باوجودي که سازماي سيا تعدا د نيروهاي دشمن را به ٦٠٠ هزار نفر تخمين زده بود، هيچکس نخواست آن را باور کند.

نيکسون در انتخابات ١٩٦٨ پيروز شد زيرا به مردم خسته از جنگ، قول صلح آبرومندانه داده بود. جنگي که با اين حال هفت سال پس از روي کار آمدن نيکسون ادامه يافت.

.

 

www.esalat.org