مقصر كيست؟

 در روشني روايت داكتر نجيب الله، در مورد حوادث ثورِ دوم

منتشره در شماره هاي 63 و 64 "آزادي"

در اين جای شک نيست که افغانستان از لحاظ موقعيت جغرافيايی خويش، هميشه طرف توجه ابر قدرت ها بوده است. اين خصوصيت و موقعيت اگر در کوتاه مدت ها به نفع کشور و باعث رونق اقتصادی و پيشرفت های اجتماعی و فرهنگی گرديده است، متأسفانه بيشتر زمينه سازِ مصيبت، جنگ، تجاوز و ويرانی برای اين مرز و بوم نيز بوده است.

همين موقعيت جغرافيايی(کوهپايه های بلند هندوکش و پامير، حايل در ميان دو ابر قدرت)، براي آن قابل توجه بودند و در تلاشِ تسخير آن، تا بتوانند با جابجا کردن وسايل تخنيکی(دستگاه های رادار و راکتهای دور بُرد)، حرکات نظامی را در تمام آسيای ميانه، چين، هند و پاکستان، تحت کنترول و مراقبت داشته باشند.

 در سال 1363 خورشيدی، در جريان جلسه کادر ها و فعالين«خاد»، يک پارچه ياد داشت به نجيب الله رئيس خاد افغانستان که در هيات رئيسه جلسه حضور داشت، داده شد. فقط در شرايط نهايت ضروری چنين مزاحمتی به رهبران داده ميشد، لذا معلوم بود که خبر مهمی بايد باشد. جلسه فعالين خاد، همزمان با عمليات تصفيوی مشترک (نظاميان افغانی و شوروی) در ولسوالی پنجشير در جريان بود.

داکتر نجيب الله مرحوم پرزه خط را بر داشت و به همه ابلاغ كرد که: يکی از قوماندانان برجسته پنجشير احمدشاه مسعود، بدست نيروهای امنيتی افتيده است.

هنوز چند دقيقه يی سپری نشده بود، که ياد داشت ديگری و اما اينبار از جانب مشاورين روسی، به هيات رئيسه سپرده شد و باز هم اين داکتر نجيب الله بود كه ياد داشت را قرائت نموده  گفت: احمد شاه مسعود هنوز در محاصرهء نيروی های امنيتی قرار دارد و عنقريب دستگير خواهد شد، عمليات تصفيوی موفقانه جريان دارد.

بلی خوانندهء عزيز! احمد شاه مسعود در همان عمليات دستگير شد، اما در عوض انتقال به اينسو، به آنطرف آمو دريا، يعنی توسط هلی کوپتر مخصوص به قلمرو اتحاد شورویِ وقت انتقال داده شد، که بعد از توافقاتی دوباره آزاد گرديد. يکی از توافقات همانا قطع آتش بس ميان او و دولت بر سر اقتدار بود.

بعد از اعلام مشی مصالحه ملی، بی جهت نبود که پُست مقام وزارت دفاع را برای مدت سه ماه برای مسعود خالی گذاشتند. ولی مسعود نخواست آنرا اشغال نمايد. برای به قدرت رسيدن اش هنوز وقت بود و او می خواست تنها و مستقل، دروازه ای کابل را بکوبد و قدرت را بدست گيرد، چنانکه کوبيد و بسيار هم خوب کوبيد(!).

اينکه مسعود چرا کُرسی مقام وزارت دفاع را نپذيرفت، يکی هم بدليل آن بود که او بخوبی ميدانست که سياست مصالحهء ملي داکتر نجيب الله بکجا می انجامد. او آگاهی داشت که روس ها در وجود داکتر نجيب الله، ديگر نمی توانند به سياستهای قبلی در اوضاع جديد ادامه دهند. مسعود بخوبی می دانست که او يکی از«ريزرف» ها در سياستهای بعدی مسكو است و لذا منتظر انکشافات بعدی شد. ناگفته نبايد گذاشت که برتری«شورای نظار» به رهبری مستقيم احمدشاه مسعود، به تناسب ساير تنظيم ها در آن بود، که از نظم، اداره، سلسله مراتب و سيستم کنترولِ نسبتا منظم، برخوردار بود.

 خلاصه اينکه روس ها نيز بمثابه يک ابر قدرت، با حضور خويش در افغانستان، شايد در پهلوی رسيدن به آبهای گرم (بحر هند)، بيشتر در فکر تسخير قُله های شامخ هندوکش و پامير(بام دنيا) بودند، تا منطقه را تحت نظارت داشته باشند. اما اين مساله نيز در اينجا قابل ياد دهانی است، که کشانيدن شوروی به افغانستان، تنها بر اساس خواست مقامات کريملين نبود، بلکه در نتيجهء فشار های بود که از جانب واشنگتن وارد می شد، چنانچه استخبارات امريکا «سيا» خود در زمينه اسنادِ معتبري را افشاء نمود.

اولين شگاف در روابط کابل- مسکو:

طوريکه در بالا اشاره شد، برای مقامات کريملين، حمايت از دولت داکتر نجيب الله، در اوضاع نوين حاصله از تغييرات در سياستهای مسكو، ناممكن بود. ولی آنچه اين حمايت را بيشتر متضرر ساخت و از عُمرش كاست، اعلام 26 دلو، روز خروج نيروهای اتحاد شوروی از افغانستان بحيث روز نجات ملی افغانستان، از جانب داکتر نجيب الله بود.

اعلام اين روز، در حقيقت دشمنی آشکاری بود عليه قدرتی که هنوز کاملا از بين نرفته بود. اين تصميم، شوروی را يک دولت استعماری و متجاوز نشان داد، در حاليکه حين حضورش، همين رهبران و از جمله داکتر نجيب الله، آنرا اردوی رهائی بخش خطاب می کردند. همين داکتر نجيب الله حين رياست اش در (خاد)، به امر خود و صرفِ مليونها افغاني، اتاق های دوستی افغان- شوروی را در تمام رياست های مرکز و ولايات افغانستان مفتوح ساخت و آن دوستی را، مظهر ارادهء مردم افغانستان می دانست.

 لذا اعلام چنين يك روز(روز نجاتِ ملي) توسط داکتر نجيب الله، كه او در حقيقت براي گرفتن امتياز و دلخوشي غرب بدان توسل ورزيده بود، برای اکثر نظاميان اتحاد شوروی که با سياستهای گرباچف موافق نبودند، قابل قبول و تحمل نبود، نظاميانيکه هزاران کشته در راه دفاع از افغانستان متحمل شده بودند و روز های غم انگيزی را دوشا دوش سربازانِ افغان، در آن جنگ تحميلی گذرانيده بودند.

 اگر اين تصميم از جانب مردم افغانستان در يک مجلس کبير ملی(لويه جرگه) اتخاذ می شد، که بايد هم می شد! آنگاه ممکن روس ها کمتر از اين ناحيه جريحه دار می شدند، در حاليکه چنان نشد و آن تصميم، تصميم شخص نجيب الله بود، شخصيتي كه روسها رويش حساب مي كردند. پيآمدِ آن تصميمِ عجولانه آن شد، که کمک های شوروی، که اگر هم برای يک مدتی می توانست كم و بش ادامه يابد، نه تنها عاجل قطع شد، بلکه سرنگونی رژيم داکتر نجيب الله را نيز سرعت بخشيد. عکس العمل روس ها در مقابل تغيير موضع 360 درجه ای داکتر نجيب الله آنچنان سريع و آفتابی بود، که هنوز نجيب الله در قدرت بود، که روس ها از تعويض رژيم در کابل و به قدرت رسيدن برهان الدين ربانی، در مطبوعات خويش سخن می گفتند. اين رو گرداندن روس ها از نجيب الله تا آنجا بود، که اگر در سازمان ملل متحد پلان پنج فقروی صلح افغانستان تحت نظر بينن سيوان جريان داشت، در آنجا در مسکو روی وريانت تعويض حکومت و تغيير رژيم حرف می زدند. چنانچه بر اساس تلاش های اسلام آباد- مسکو، ملاقات آقای برهان الدين ربانی با رهبران مسکو و شماری از نظاميان، براه اندازی شد.

بايد ياد آور شد، که تغيير موضع فکری و سياسی نجيب الله نسبت به رهبران کريملين و روی آوردن به غرب را، علاوه از کمونيستهای روسيه، ناسيوناليست های روس نيز نمی پسنديدند. زيرا نجيب الله کاملا با روس ها کار را يکطرفه كرده بود، در حاليکه روس ها برعکس خواهان ادامهء نفوذ خويش، از راه های ديگری در افغانستان بودند.

رژيم نجيب الله تا آنجا از روس ها نا اميد گرديده بود، که در اوايل سال 1370 خورشيدی، کميسيونی در سطح وزارت امنيت دولتی در مورد جمعبندی نظريات کادر ها و فعالين در مورد اينکه هرگاه مسکو کمک های اقتصادی و نظامی اش را قطع نمايد، دولت چه تدابيری را اتخاذ نمايد؟ بوجود آمد. نشر و چاپ پول که در شوروی صورت می گرفت، نيز يکی از مشکلات رژيم، بعد از پايان کمک ها بود.

دومين شگاف در روابط کابل- مسکو:

دومين شگاف در روابط نيمه جانِ کابل- مسکو، در جريان کودتا عليه گرباچف ايجاد شد، و آن زمانی بود که داکتر نجيب الله به رهبر کودتاچيان تلگرام تبريکيه فرستاده و خواهان کمک نظامی شد. در طی سه روز آنقدر سلاح و مهمات به جانب دولت ج.ا سپرده شد، که طی شش ماهِ دوران گرباچف صورت نگرفته بود. طبيعی است که بعد از ناکامی کودتا و موفقيت باريس نيکلايوويچ ايلسن و طرفداران وی، موضعِ به ظاهر لرزان سياسی داکتر نجيب الله را، ناشی از عدم صداقت او نسبت به جريانات و انکشافات آن بُرههء از تاريخ تلقی شده، و لذا زمينه برای تعويض حکومت او را مهيا ساختند. شايد يکی از دهها دلايل برای بقتل رسانيدن داکتر نجيب الله بدست طالبان هم اين باشد، که آنها نمي توانستند بالای او اعتماد نمايند.

زمينه های درونی سقوط کابل:

تنها عوامل بالا در سقوط داکتر نجيب الله شامل نبود، بل زمينه های ديگری نيز اثر پذير بوده اند: بالاثر قطع حمايت نظامی و اقتصادی مسکو به رژيم داکتر نجيب الله، اختلافات درونی حزب بين جناح های خلق و پرچم که با حضور نيروهای شوروی از حالت اکتيف به پاسيف تبديل شده بود، دوباره سر بلند کرد، که بهترين مثال را، کودتای شهنواز تنی وزير دفاع داکتر نجيب الله می توان داد.

در اين جای شک نيست که مقامات شوروی از آن کودتا واقف بوده و حتی در سازماندهی آن نيز نقشی داشته اند، گرچه سندی در مورد نمي توان ارائه كرد، اما بنابر ديگر شواهد می توان حدس زد که: مسکو در تفاهم با غرب به اين نتيجه رسيده بودند، که بايد ح.د.خ.ا نه تنها از صحنه ای قدرت بدور انداخته شود، بلکه از لحاظ سازمانی و تشکيلاتی نيز نابود گردد. اولين گام در اين راستا تدوير پلينوم 18 بود. آن اقدام برای آن نبود که فقط ببرک کارمل را از قدرت بر اندازند و داکتر نجيب الله را به قدرت برسانند، بلکه هدف آن بود تا ح.د.خ.ا را از درون ضعيف و در برابر تصميمات بعدی ايکه بر آن تحميل می گرديد، وادار به تسليم نمودن سازد. اما اين پلان با اينکه تا حدودی کاری افتاد و به پارچه های درون حزب افزود، اما از لحاظ نظامی، آنچه هدف مسکو بود، به توان رزمی حزب ضرری نرسيد، زيرا دفاع از حاکميت در نزد اکثر نظاميان وابسته به حزب، دفاع از داکتر نجيب الله نبود، چنانچه در جنگ جلال آباد حزب توانست در نبود شوروی مستقلانه در برابر تمام گروه های جهادی در همکاری با نظاميان پاکستانی، نه تنها ايستادگی نمايد، بلکه عملا" به حريفان شان شکست نيز بدهد. چنين دفاع جانانه خلاف انتظار مسكو و واشنگتن بود. از همين سبب حدس و گمان ما اين است، که مسکو کوشيد با به راه اندازی کودتای تنی، حزبِ پيروزمند در جنگ جلال آباد را گوشمالی داده و اين پيام را برساند، که ديگر نيرومند نخواهد بود و بايد به هرنوع سازش، تا سرحد تسليم قدرت، آمادگی بگيرد.

آخرين تلاش های نجيب الله در داخل حاکميت:

زمانيکه نجيب الله در مقابل حريفانِ متعدد خويش قرار گرفت، او خواست به مخالفت های داخلی حزب پايان بخشد. البته شيوه های که برگزيد جالب و مقبول نبودند و از جانبی هم آن تدابير کمی ناوقت بود، اما او به انجامش اقدام کرد. يکی از آن اقدامات، رهايی زندانيان سياسی و بدرجه اول حواريون حفيظ الله امين، آنانيکه عملا در زمان قدرتِ امين، دستان شان با خون مردم افغانستان رنگين شده بود و در محاکم عدلی بعد از سقوط امين، به جزا های مختلف محکوم گرديده بودند.

آن زندانيان که بيش از ده سال را در زندان گذرانيده بودند، علاوه از اينکه توان کاری خويش را جسما" و معنا" از دست داده بودند، از لحاظ روحی نيز عقده داشتند. لذا نه تنها حضور دوبارهء آنها برای حزب و حاکميت مفيد واقع نشد، بلکه اختلافاتِ دروني حزب را نيز تشديد کرد.

حالت ديگريکه متأسفانه اختلافات را در رهبری حزب تشديد بخشيد، گرايشهای قومی، زبانی، محلی و سمتی رهبران ارشد حزب بود، که با براه انداختن شعار های ملی گرايانه و دور شدن از مواضع قبلی بود. اختلافات قومي و زباني تا آنجا ادامه يافت، که عده يی از رهبران حزب توانستند چتر های امنيتی خويش را بداخل تنظيم های جهادی بکشانند. جالب اينكه شرايطي پيش آمده بود، که امنيت رهبران را مخالفان پيشين، يعنی قوماندانان جهادی تأمين می نمودند؟!...

همزمان با شورش شمال20 حوت 1370 خورشيدی، ائتلاف با قوماندانان جهادی از شمال آغاز، و پلان صلح سازمان ملل به تاقِ نسيان سپاريده شد. در ظاهر هيچ رهبر حزب در رابطه با آن پلان، نه ديروز و نه هم امروز مخالفت خود را نشان داده و ميدهند، اما در عمل اکثر آنها کار را بجايی کشانيدند، که پلان صلح ديگرنمی توانست عملی گردد.

البته در ناکامی آن پلان، طوريکه در بالا اشاره شد، دست خارجی و از همه اولتر پاکستان و روسيه شامل بود. قابل تذکار است، که وقتی در ناکامی اين پلان از پاکستان نام می بريم، در حقيقت عدم علاقمندی ايالات متحده امريکا و انگليس را در تطبيق پلان صلح ملل متحد در مورد افغانستان نيز مي رساند، زيرا سياست پاكستان،  يعني سياست غرب!...

مرا عقيده بران است، که هرگاه رهبران با اتفاقِ هم در تطبيق پلان صلح ملل متحد و يا در ائتلاف با قوماندانان تنظيمهای جهادی، با يکدستِ واحد و تعقيب يک سياست شفاف و روشن عمل می کردند، هرگز با چنين سرنوشتی دچار نمی گرديديم و حزب ما می توانست به بقای خويش ادامه دهد، اما متأسفانه ما ديديم که رهبران حزب چگونه به چهار استقامت در حرکت شدند.

داکتر نجيب الله در نامه اش که از نمايندگی سازمان ملل متحد در کابل به آدرس نا معلومی ارسال داشته، در حقيقت سندی بزرگی برای اين ادعا، که رئيس (حزب وطن) در تمام حالات فقط در فکر خود و در دفاع از خود بوده، ارائه داشته است. آيا اعضای حزب وطن از رهبرِ در حال تبعيد خويش آرزو نداشتند، تا برعلاوه متون آن نامه، پيام های ديگری که چه بايد بکنند؟ چگونه حزب و نهضت دموکراتيک کشور را در آن برههء از تاريخ نجات دهند؟ نيز از رهبر خويش دستياب کنند؟

تاريخ گواه است که در بسياری از کشور ها، رهبران احزاب در چنين حالاتِ (مرگ و زندگی) قرار گرفته اند، ولی آنها هيچگاه از خود سخن نگفته اند و در دفاع از خود نه برآمده اند، بلکه برعلاوه اينکه برای نجات کشور و احزاب خويش رهنمود های داهيانه داده اند، در صورت ضرورت و تيره شدن بيشتر وضع، جانشين خويش را نيز قبلا انتخاب كرده اند، تا در رهبری و زعامت حزب، خلا تشکيل نشود. اما آقای دوکتور نجيب الله که امروز پيروانش، پيراهن خونين اش را اينجا و آنجا بلند ميکنند، به کدام عملکردِ او افتخار مي كنند؟

متاسفانه در جريان دو- سه ماهِ قبل از سقوط، که وقت زيادی برای تدابير خردمندانه وجود داشت، دوکتور نجيب الله همراه با آقای اسحق توخی و بينن سيوان در عقب دروازه های بسته روی پلان فرار خويش حرف می زدند و کسی خبر نداشت چه واقع می شود.

 لذا بي نياز از اثبات است، که داکتر نجيب الله در دوران قدرت اش، بخصوص ماه های اخیر، برای شخصيت خود کار می کرد، و به منافع خود و نجات زندگی خود می انديشيد، و زندگی هزاران عضو حزب که هنوز هم در سنگر های گرم، در دفاع از او خون مي ريختند، برايش ارزش و اهميتی نداشت. چه قرباني هايي احمقانه يي؟!...

بدبختانه رهبرِ حزب وطن، در فکر نجات خود و به اصطلاح «سر را زنده کشيدن!» بود، و در اين راه از هيچ کوتاهی تا سرحد فرار ناجوانمردانه نيز دريغ نکرد.

 داکتر نجيب الله زمانی که دانست با مشکلات مواجه است و پائينی ها (شورای مرکزی) از او اطاعت نمی کنند و هست و بود حزب و وطن زير سوال قرار دارد، چرا حزب را در جريان نگذاشت و به تدوير اجلاس فوق العاده اي در هر سطح ممكن، اقدام نكرد؟ بخوبي ديده مي شود كه او عمدا" نخواست چنين مجمعِ حزبي را دعوت كند، زيرا كار به درازا مي كشيد و پلانِ’’فرار‘‘ به تعويق مي افتيد.

 ما قبلا" گفتيم كه داكتر نجيب الله در روز هاي اخيرِ قدرت، فقط براي خود كار مي كرد! لذا او كوچكترين اعتناي به حيات حزب، كه بعد از او چه خواهد شد، نه نمود. اگر او در عوضِ بازيهای اپراتيفی، نظامی و ديپلوماتيک، به اقدامات حزبي متوسل مي شد و از صفوف مي پرسيد كه چه بايد بكند؟ كار به اينجا كشانيده نميشد، ولي متأسفانه  همه اقدامات دوران مصالحه ملي او، كه با كيها و چگونه مصالحه مي كند، تا زمان مرگش، چون يك راز باقي ماند. او هميشه از گروپ 35 نفري كه بايد قدرت به آنها انتقال داده شود، سخن مي گفت، اما هيچگاه از آنها نام نگرفت و كسي نيز جرأت نكرد بپرسد: آن جنابان كيها هستند؟

 ساير رهبران نيز که بارِ گناهانِ شانرا هفت قاطر حمل کرده نمی تواند، نيز از رهبر حزب عقب نماندند و برای ائتلاف با احمدشاه مسعود و تعدادی هم با حزب اسلامی حکمتيار، و گروهی هم در حالت بيطرفی قرار گرفتند. اعضای رهبری حزب، همانطوريکه داكتر نجيب الله را از لحاظ نظامی خلع يد کردند و از او اطاعت نه نمودند، بايد از لحاظ حزبی نيز ابتکار عمل را در دست می گرفتند و حزب را از متلاشی شدن نجات می دادند، که متاسفانه چنين نکردند و هر يک در صدد نجات و زنده ماندن خود شدند.

 کاملا مبرهن است که اگر در ائتلاف با رهبران جهادی و تسليمی قدرت به آنها، يکدستی و اتفاق نظر بين رهبران حزب وجود می داشت، کار به آنجا ها نمی کشيد، ولی دريغ که ستونهای خام رهبری که از بنياد با کدورت و اختلاف گذاشته شده بود، وارد چنان مرحلهء از اوجِ خويش گرديد، که بلند پايه ترين اعضای حزب در آنروز ها، نسبت به اعتقادات حزب خويش بی باور شدند و آن دورانِ زود گذر را، پايان تاريخ فکر کردند.

 چگونه می توان تصور نمود که آقای سلطان علی کشتمند يک تن از پيش کسوتان حزب، از حزب استعفا بدهد و به تنظيم حزب وحدت بپيوندد؟! ايشان در اثر خويش«ياد داشتهای سياسی...» استعفای خويش را غير مستقيم ناشی از اختلافات با نجيب الله می داند، در حاليکه چنين اختلافات بين رهبران سابقهء طولانی داشت و لذا آن استعفاء به دليل ضعف های عقيدتی  و بی باور شدن به اعتقادات ديروزی بوده است، نه اختلاف با نجيب!.

 نا گفته نبايد گذاشت، که ما مخالف ائتلاف ها نبوده و نيستيم و اعتراض ما اين نيست که چرا رهبران حزب وطن با مخالفين ائتلاف کردند. کاش اين ائتلاف حتی در اولين سالهای به قدرت رسيدن حزب صورت می گرفت، تا کمتر کشته و ويرانی به ميان می آمد، ولی اعتراض ما آن است، که موازی با ائتلاف، بايد حزب را نيز از گزند هر نوع خطر نجات می دادند. ما به ائتلاف برای آن گردن نهاديم که بتوانيم بعد از ختم جنگ، در کنار ديگر سازمان ها و احزاب باقی بمانيم، ولی متأسقانه هدفِ ائتلافِ رهبران حزب وطن، فقط و فقط دادن امتياز به جانب مقابل، در بدلِ رفع خطر جانی به شخص خودِ آنها بود. به عبارهء ديگر گفته می توانيم:

  که رهبران حزب وطن، آنچه در بدل تسليمِ قدرت بدست آوردند، فقط تضامين جانی و مالی خود و خانواده هاي آنها بود، به خانوادهء بزرگ، به صفوف آن حزب قهرمانان و شهيدانِ وطن(‍!)، كوچكترين اعتنايي نكردند.

داکتر نجيب الله و تمامی رهبران حزب و دولت، از تمام پلانها (وريانت بديل پلان صلح ملل متحد) ماه ها قبل اطلاع داشتند، اما از اينکه چرا مشترکا از فجايع بعدی عمدا جلوگيری نکردند و پروسهء ائتلاف را تا سرحد سازش های فردی به پيش بردند، نمی تواند چون يک رازی سالها نا معلوم باقی بماند. وضع روشن و قابل درک بوده است:

  اکثريت رهبران حزب که بنابر فشار مسکو بر حزب تحميل شده بودند، نمک حرامی نکرده و به وظايف شان به نفع همان پروژهء مشترک مسکو- واشنگتن: اضمحلال مرحلوی ح.د.خ.ا، که ديگر به مرحلهء قاطع و کيفی اش(سقوط کامل) رسيده بود، وفا دارانه عمل کردند.

 لذا اينکه نخواستند از سقوط حزب جلوگيری کنند، در حقيقت چنين وظيفه ای را بر دوش نداشتند! و از همين سبب تا امروز لب به سخن نگشودند و در مقابل هر سخن دُرشت و زشتِ صفوف، مقاومت کردند و آنرا چون جام زهر نوشيدند و آهي سر نکشيدند، و در عوض سازمان ديگری (نهضت ميهنی) را ايجاد نمودند، تا به شستشوی مغزی يک تعداد اعضای معصوم و مظلوم حزب که هنوز هم باور های شان نسبت به رهبران سابق خدشه دار نشده اند، و گوسفند وار در عقب شان روان اند، پرداخته و بدينگونه از احيای مجدد جنبش چپ دموکراتيک جامعهء ما، جلوگيری نمايند. اينکه در بدل اين خوش خدمتی، چه خوابهای طلائی در اين پسِ پيری می بينند، شايد از پاداشيکه داکتر نجيب الله در بدل آن خدمت بزرگ بدست آورد، بيشتر بدست نيآورند.

 

(ز. دره وال- دنمارك)