یکشنبه، ۱۳  جنوری ۲۰۱۸

 

Saboor Siasang   

 

 

ببرک کارمل افغان برجسته و پتان-ستایل بود. برخی او را تاجیک میخوانند، شماری پشتون و کسانی کشمیری. شکوهندگی و زیبایی چهره ستاره سینمای بالییود را داشت. با اشغال کشورش از سوی نزدیک به صد و ده ‌هزار سرباز شوروی در هنگامه نبرد با نیروهای چریکی مجاهدینی که امریکاییها پنهانی آنان را مسلح میساختند، او در نشانگاه تفنگ زندگی میکرد. البته، کردارش این را میپوشاند. یارانه، خوش‌ گفتار و خوش ‌برخورد بود. ادعای انقلابی بودن در خدمت مردمش را داشت و با پافشاری میگفت: "دست‌ نشانده اتحاد شوروی نیستم".

کارمل و من در پیرامون "پرابلم پنجشیر" که در ۱۹۸۴ میدان جنگهای خونین بود، بحث داشتیم. وقتی باز هم پافشاری کرد که "تمام نیروهای چریکی سرکوب شده و پنجشیر در کنترل کامل" اوست، دندان روی جگر فشردم و پرسیدم: "اجازه میدهید خودم بروم و ببینم؟" تکان خورد و پاسخ داد: "چگونه میتوانم بانوی جوانی را با خطر مواجه سازم؟" همچو تعارف را نوعی بهانه گریز یافتم و گفتم: "اگر پنجشیر برای من خطر دارد، نمیتواند جایگاه امن و چنانی که وانمود میسازید، زیر کنترل شما باشد." سخن پایانی وی چنین بود: "ببینم چه کاری میتوانم کنم."

فردای آن روز در هلیکوپتر جنگنده روسی نشستم و رهسپار پنجشیر شدم. از بالا نشانه‌ های آشکار بمباران گسترده را میدیدم: گام به گام گودال پی گودال یادگار بمهای افگنده شده. سلسله ‌کوهها، نشیبها و دره ‌های باریک نزدیک به کناره - به گمان زیاد سنگرهای پنهان چریکها - داغان داغان و آبله باران یا زیر برفکوچها به چشم میخوردند.

بخشهای زیاد همواری پنجشیر شکوهمند و سرسبز بودند، لیک هرچه دیده میشد کارزار رزمی بود. پوسته‌ های نظامی کوچک و بزرگ در سراسر منطقه گسترانده شده‌ بودند.

در ساحه قرارگاه مهم نظامی شهرکی به نام بارک (بازارک؟) پیاده شدیم. جنرال محمد جمال افسر ارتش و چندین قوماندان دیگر به دیدنم آمدند و پیهم میگفتند: "کنترل ساحه مطلق به دست ماست". آنجا نشانی از همپیمانان شوری شان نبود. ناگهان سر مرد روسی با موهای زرد - اشتباهاً - بالای تانکی نمایان شد. پس از آنکه مرا دید، بیدرنگ خود را پایین کشید و نهان کرد. چاشت بود. نان و کباب میخوردیم. ساعتی با جنرالها از ستراتیژیهای جنگی در برابر جنبشهای چریکی گفتیم و سپس روانه کابل شدم.

رفت و برگشت پیروزمندانه من به پنجشیر پدیده چشمگیری در گزارشگری پنداشته میشد؛ زیرا نخستین بار یک "بیگانه" چراغ سبز دیده‌ بود تا در دل میدان جنگ افغانستان پا گذارد. گردانندگان [نیوزویک] شادمان شدند. آنگاه پشتیبانان امریکایی مجاهدین ثبوت دست اول یافتند که حکومت ایالات متحده باید با جنگ‌ ابراز خیلی پیشرفته و پول بسیار هنگفت چریکها را در نبرد با روسها کمک میکرد. به اینگونه طالبان زاده شدند!

نیویارک/ هشتم جون ۲۰۱۷

[][]

 

«میتوانیم کوهها را ذوب کنیم»

گماشته مسکو: مگر رشته‌ های وابستگی وجود ندارد؟

هفته پیش [چهارم جون ۱۹۸۴] ببرک کارمل رییس جمهور افغانستان و پاتریشیا سیتهی - گزارشگر نیوزویک - در "خانه خلق" [کاخ ارگ] گفت ‌و شنود سه ساعته داشتند.

پرسش: در غرب، مردم میگویند شما دست ‌نشانده اتحاد شوروی هستید. پاسخ تان چیست؟

پاسخ: در واقع جای افتخار است هنگامی که امپریالیستها و دشمنان تان با دروغها و بدگوییها بر شما میتازند. پریشان میشدم اگر چنین نمیبود. اجازه دهید به آگاهی تان برسانم: از هژده سالگی عضو فعال جنبش دانشجویی در کشورم بودم. بعد در مبارزه ملی دموکراتیک سهم گرفتم و در تهدابگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان کمک کردم. چهار سال از بهر فعالیتهایم زندانی شدم. در دهه ۱۹۶۰ دو بار از سوی همشهریان کابل به شورای ملی برگزیده شدم. پس از انقلاب [ثور/ اپریل] ۱۹۷۸ معاون شورای انقلابی گردیدم. پیشینه من پاک است. فرد انقلابی در خدمت میهن و مردمم بودم و هستم. آیا آدمی با همچو سوابق میتواند دست ‌نشانده کسی باشد؟

پرسش: پس چرا صد و ده‌ هزار سرباز شوروی و چهار هزار مشاور شوروی در کشور تان دارید؟ آیا حضور اینان بر آزادی شما چلیپا نمیکشد؟

پاسخ: در سراسر تاریخ، حتا در روزگار فرمانروایی بریتانیای امپریالیست بر نیمقاره، اتحاد شوروی یگانه دوست واقعی و صدیق مردم افغانستان بوده ‌است. با انقلاب اپریل ۱۹۷۸ که دستگاه سلطنت استبدادی فیودالی در افغانستان سرنگون گردید، نقطه عطفی در مناسبات ما با شوروی به میان آمد. چنانی که میدانید وقتی طبقه حاکم از قدرت ساقط میگردد، به آسانی تسلیم نمیشود و نمیخواهد امتیازاتش را از دست دهد. لذا، عناصر استبدادی، فیودالی و ارتجاعی در جبهه نامقدس علیه روند برنامه ‌ریزی شده انقلاب در افغانستان متحد شدند. آنان به پاکستان رفتند و از آنجا توطئه و نقشه حملات بر انقلاب را رویدست گرفتند. صف ‌بندی در سطح منطقه در صف ‌بندی بین‌المللی انعکاس یافت: نیروهای مترقی به رهبری اتحاد شوروی در برابر نیروهای ارتجاعی امپریالیستی به سردمداری ایالات متحده. تمامیت [ارضی] افغانستان در خطر بود. بر بنیاد معاهده دوستی و همکاری ۱۹۷۸ از دوستان شوروی کمک خواستیم. آنها پاسخ [مثبت] دادند.

پرسش: خطر [جنگهای] چریکی چقدر جدی است؟ گزارشها میگویند حکومت شما تنها شهرها را به دست دارد، در حالی که شورشیان ولایات را دارند.

پاسخ: امروز کنترل عام و تام کشور را به دست داریم. واقعیت تاریخی چنان است که اینجا به خاطر ساحات کوهستانی و دره‌ های تنگ و ناهموار ملاکان فیودال زمام امور مناطق و مردم خود را - بدون تامین رابطه با مقامات حاکمیت مرکزی - در اختیار داشته ‌اند. در گوشه‌ های دور افتاده حتا امروز هم وضع بر همان منوال است. ولی ما کنترل موثر اوضاع را تا سطح ولسوالیها را در دست داشته و به جرگه‌ های محلی قدرت زیاد داده‌ ایم. البته، باندهای درنده ‌یی که از سوی مرتجعین لمیده در پاکستان تحریک میشوند، مداخلات نفوذی شان را پیش میبرند و ما عکس ‌العمل نشان میدهیم.

پرسش: از عملیات پنجشیر چه میگویید؟ اگر خطر اینهمه ناچیز باشد، چرا برای نابود کردنش نیاز داشتید به فرستادن آنگونه قوای مسلح فوق‌العاده بزرگ؟

پاسخ: ما در افغانستان قدرت آتش ‌گشایی کافی برای ذوب کردن کوهها داریم؛ ولی نمیخواهیم چنان کنیم؛ زیرا همچو عملیات میتواند باعث مرگ مردمان بیگناه گردد. بگذارید همینقدر بگویم: عملیات مختصر ما در پنجشیر "پرابلم" آنجا را به طور کامل سرکوب کرد. پنجشیر به حالت عادی برگشته است.

پرسش: آیا گروه چریکی به رهبری احمدشاه مسعود را نابود ساخته ‌اید؟ مسعود مرده است یا زنده؟

پاسخ: این مسعود که شما از وی یاد میکنید، کیست؟ تبلیغات ایالات متحده شخصیتهای مصنوعی و خدایان دروغین می‌آفرینند. ریگن در نقش هنرپیشه سینما خوب میداند که چگونه روی ستیژ جهانی - چه چلی، السلوادور یا افریقا – گُدیهایی پدید آورد. همچو تخلیقات بتهای گلین هستند و خیلی زود فرومیپاشند. مسعود ابزار امپریالیستها بود. نمیدانم زنده است یا مرده و پروایش را هم ندارم. موضوع پنجشیر حل شده ‌است.

پرسش: انقلاب چپگرا را با رسوم اسلامی افغانستان چگونه سازگاری میدهید؟

پاسخ: ماشین تبلیغات امپریالیستی پندار نادرستی را به خورد غرب داده‌است: انقلاب [ثور] ضد اسلام است. اسلام سرشار است از اصول مترقی چون صلح، صداقت، حقیقت، تساوی، حرمت به همسایه. انقلاب در افغانستان در توافق کامل با همین اصول قرار دارد. حکومت انقلابی باید در خدمت مردم باشد. خواست مردم، خواست ماست. عقاید و عنعنات اسلامی بخشی از جامعه افغانستان است و ما به آن احترام داریم.

پرسش: ولی شما نمیتوانید اسلامی و کمونیستی باشید. انقلاب سوسیالیستی مذهب را تشویق نمیکند.

پاسخ: ولی این انقلاب سوسیالیستی نیست. وقتی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در دهه ۱۹۶۰ پیریزی شد، ایدیولوژی چپی داشت. اما نمیتوانید دستگاه سیاسی را با شعارها دستور دهید، باید از لایه ‌های زیرین مردم برخیزد. انقلاب ما انقلاب ملی دموکراتیک است، یعنی ضد فیودالی، ضد امپریالیستی با سمتگیری سوسیالیستی.

[][]

برگرفته از یادداشتهای شخصی بانو Patricia Sethi و

برگهای ۲۰ و ۲۱ هفته ‌نامه نیوزویک - یازدهم جون ۱۹۸۴

 

Newsweek June 11, 1984

 

Babrak Karmal

President, Afghanistan

From Vietnam I flew to India to visit with my parents in Mumbai when the office informed me that my Afghan visa was waiting for me in New Delhi. I was off to Kabul via Aeroflot. Initially the Russian crew would not let me alight in Kabul and the tarmac, which was controlled by Soviet troops, became the scene of a major diplomatic altercation.

Finally, a representative from the Afghan foreign ministry convinced them that I was there for a purpose, but only after the plane was delayed for an extremely long time, to the irritation of all the other passengers.

President Babrak Karmal was a striking Afghan, Pathan style (some say he was a Tajik, others a Pashtun, still others a Kashmiri), with the elegance and stylish good looks of a Bollywood movie star. With his country overrun by nearly 110,000 Russian troops as he battled mujahedin guerrilla forces covertly armed by the Americans at the time, he was literally living under the gun

However his demeanour belied that. He was friendly and expansive, and had winning ways. He insisted he was not the puppet of the Soviet Union. He claimed he was a revolutionary in the service of his people.

We discussed the problem of the Panjshir valley which had been the scene of violent battles only recently. When Karmal insisted that it had been cleaned out of all guerrilla forces and was under his complete control, I took the bait. I asked him if he would permit me to see for myself. He was shocked momentarily, then replied, how can I expose a young lady to any danger? That offered me yet another gambit. I responded that if the valley posed a threat to me, then it was not as peaceful and controlled as he was making it out to be. Let’s see what I can do, were his parting words at the conclusion of the interview

Early the following morning I was aboard a Soviet-made helicopter gunship heading for the valley. The copter banked sharply to the left of Kabul and flew right through a mountain pass into the Panjshir valley. Across the mountain tops and ridges I saw clear evidence of carpet bombing, row after row of bomb craters. Ridges, slopes and smaller valleys off to the side, the place where guerrillas presumably had their hideouts, were pockmarked with holes or buried under avalanches

Most of the valley floor was still luxurious and green, but there appeared to be no activity that was not military. Army positions large and small spread out across the expanse of the countryside.

We landed at the town of Barak, the site of a major military command centre. I was met by General Mohammad Jamal of the Afghan army and several other commanders who assured me constantly that they were in complete control of the region.

Their Soviet allies were nowhere in sight except for the occasional blonde Russian head which would mistakenly pop out off a tank-top. On seeing me, however, he would drop right back in. I ate lunch – lamb and naan – with the generals in the valley and we talked for an hour about various military strategies to handle guerrilla movements before I returned to Kabul.

My sortie into the Panjshir was viewed to be a major coup in journalism because it was the first time an outsider was allowed into an Afghan battle zone. My editors were delighted. And American supporters of the mujahedin now had first-hand proof that the US government needed to allocate highly advanced military weapons and much more money to the guerrillas to help them fight the Russians. Thus the Taliban was born!

By  on June 08, 2017

ببرک کارمل افغان برجسته و پتان-ستایل بود. برخی او را تاجیک میخوانند، شماری پشتون و کسانی کشمیری. شکوهندگی و زیبایی چهره ستاره سینمای بالییود را داشت. با اشغال کشورش از سوی نزدیک به صدوده‌هزار سرباز شوروی در هنگامه نبرد با نیروهای چریکی مجاهدینی که امریکاییها پنهانی آنان را مسلح میساختند، او در نشانگاه تفنگ زندگی میکرد. البته، کردارش این را میپوشاند. یارانه، خوش‌ گفتار و خوش ‌برخورد بود. ادعای انقلابی بودن در خدمت مردمش را داشت و با پافشاری میگفت: "دست‌ نشانده اتحاد شوروی نیستم".

کارمل و من در پیرامون "پرابلم پنجشیر" که در ۱۹۸۴ میدان جنگهای خونین بود، بحث داشتیم. وقتی باز هم پافشاری کرد که "تمام نیروهای چریکی سرکوب شده و پنجشیر در کنترل کامل" اوست، دندان روی جگر فشردم و پرسیدم: "اجازه میدهید خودم بروم و ببینم؟" تکان خورد و پاسخ داد: "چگونه میتوانم بانوی جوانی را با خطر مواجه سازم؟" همچو تعارف را نوعی بهانه گریز یافتم و گفتم: "اگر پنجشیر برای من خطر دارد، نمیتواند جایگاه امن و چنانی که وانمود میسازید، زیر کنترل شما باشد." سخن پایانی وی چنین بود: "ببینم چه کاری میتوانم کنم."

فردای آن روز در هلیکوپتر جنگنده روسی نشستم و رهسپار پنجشیر شدم. از بالا نشانه‌ های آشکار بمباران گسترده را میدیدم: گام به گام گودال پی گودال یادگار بمهای افگنده شده. سلسله ‌کوهها، نشیبها و دره ‌های باریک نزدیک به کناره - به گمان زیاد سنگرهای پنهان چریکها - داغان داغان و آبله باران یا زیر برفکوچها به چشم میخوردند.

بخشهای زیاد همواری پنجشیر شکوهمند و سرسبز بودند، لیک هرچه دیده میشد کارزار رزمی بود. پوسته‌ های نظامی کوچک و بزرگ در سراسر منطقه گسترانده شده‌ بودند.

در ساحه قرارگاه مهم نظامی شهرکی به نام بارک (بازارک؟) پیاده شدیم. جنرال محمد جمال افسر ارتش و چندین قوماندان دیگر به دیدنم آمدند و پیهم میگفتند: "کنترل ساحه مطلق به دست ماست". آنجا نشانی از همپیمانان شوری شان نبود. ناگهان سر مرد روسی با موهای زرد - اشتباهاً - بالای تانکی نمایان شد. پس از آنکه مرا دید، بیدرنگ خود را پایین کشید و نهان کرد. چاشت بود. نان و کباب میخوردیم. ساعتی با جنرالها از ستراتیژیهای جنگی در برابر جنبشهای چریکی گفتیم و سپس روانه کابل شدم.

رفت و برگشت پیروزمندانه من به پنجشیر پدیده چشمگیری در گزارشگری پنداشته میشد؛ زیرا نخستین بار یک "بیگانه" چراغ سبز دیده‌ بود تا در دل میدان جنگ افغانستان پا گذارد. گردانندگان [نیوزویک] شادمان شدند. آنگاه پشتیبانان امریکایی مجاهدین ثبوت دست اول یافتند که حکومت ایالات متحده باید با جنگ‌ ابراز خیلی پیشرفته و پول بسیار هنگفت چریکها را در نبرد با روسها کمک میکرد. به اینگونه طالبان زاده شدند!

نیویارک/ هشتم جون ۲۰۱۷

 

* تصاویر برگرفته شده از گوگل می باشد.

* Images taken from Google.

 *   *   *

 

از قلم دکتور سیاهسنگ بخوانید:

  *  شهرزاد هزار و یک شب زرنگار

 *  داکتر صبور سیاه سنگ به صدیق رهپو

 *  ای دل پاک! گناه تو خوشم می آید، خوشم می آید ... - صبور سیاه سنگ

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org