به پیشواز چهل و پنجمین

سالگرد تأسیس ح.د.خ.ا.

عبدالصمد ازهر

بخشی از "مصلحت ها" را کنار زده، سکوت طولانی را بخاطرمصالح علیای جنبش دموکراتیک عدالت پسند و احیای دوبارۀ آن، شکسته، چکیده ای از خاطراتِ حوادث و جریانات نیم قرن اخیر مربوط به حزب دموکراتیک خلق افغانستان - حزب وطن و درس های استخراج شده از ان را خدمت اعضای سابقۀ آن حزب و تمام دوستداران دموکراسی، ترقی و عدالت اجتماعی تقدیم میدارم. میدانم که  تمام جریانات موجود جدا شده از آن حزب با عظمت، مطالبی برابر میل و مطالبی هم خلاف میل شان در آن یافته میتوانند. شاید باز هم مرا بیگانه یا کم از کم، غیر خودی بدانند. اما من به این عقیده ام که بالآخره حرف راست باید گفته شود. این رسالت باید انجام شود. تجارب تلخ خود ما و پراتیک دیگران، به همگان آموختانده خواهد بود که اندکی به حرف های "بیگانه تر" هم گوش فرا داده شود:

 

 

برگی از خاطرات:                                                   عبدالصمد ازهر

                                                                          ٢٠ /١٢/٢٠٠٩

 

به پیشواز چهل و پنجمین

سالگرد تأسیس ح.د.خ.ا.

از کجا تا به کجا؟

از سربلندی ها و افتخارات، تا سرخورده گی و درمانده گی

چه بودیم؟ چه هستیم؟ چه باید باشیم؟

 

اواخر تابستان یا اوایل خزان سال ١٣٤١خ (١٩٦٢م) بود. تازه پس از ختم تحصیل در فاکولتۀ پولیس قاهره، با توقف های چند روزه در بیروت، دمشق، بغداد، تهران و مشهد، به کشور بازگشتم. دیدار دوباره با دوستان، غنیمتی بود که بازش یافته بودم. آن محافل مترقی چپ گرای سه سال قبل، با مقداری پس و پیشی ها وجود داشت. از دوستانی چون ببرک جان (به همین نام یادش میکردیم، چون هنوز کارمل تخلص نمیکرد)، استاد میراکبر (هنوز خیبر تخلص نمیکرد)، محمدزی، سلیمان لایق، حبیب الله تژی، حسن ضمیر صافی، سید هاشم صاعد، غلام جیلانی باختری، طاهر بورگی، دستگیر پنجشیری، هادی کریم، قدوس غوربندی، سرور یورش، محمد صدیق روهی، کاظم آهنگ، محمد نعیم (معروف به ملا)، یعقوب کومک، عبدالوهاب صافی، حسن کاکر، حکیم کتوازی، ایوب وردگ، و عده ای دیگر؛ شماری موجود، شماری کم، شماری کم نما و شماری افزون شده بودند، یا بزودی افزون گشتند.

در اثنای یکی از دیدارها با جناب کارمل، ضمن حکایاتی از مصر و کشیدن تصویری از ناسیونالیزم بالندۀ عربی تحت قیادت جمال عبدالناصر، و تنگی شرایط برای خیزش نیروهای چپی در آن کشور، سوال ضرورت یک تشکل سیاسی در کشور خود مان به پیش کشیده شد. بر سر این موضوع، با کند و کاو شرایط و اوضاع کشور، منطقه و جهان، مباحثه صورت گرفت. در بارۀ محافل و شخصیت های مورد نظر تبادل نظر صورت گرفت. از شخصیت های چون میر غلام محمد غبار، محمد صدیق فرهنگ، محمدعلی زهما، میراکبر و عده ای دیگر، نام برده شدند. برضرورت ایجاد تماس و تفاهم با اینها وعده ای دیگر، تأکید بعمل آمد. در همین دیدار، تصمیم جناب شان برای آغاز کار در زمینه مشخص گردید.

بزودی با پیش قدمی خود شان، کار درین زمینه در ابتدا با تأنی و احتیاط، و سپس با سرعت و همه جانبه، به پیش میرفت. یکی از کارهای مهم و اولی که باید انجام می شد، نزدیک سازی دو یار زندان- ببرک کارمل و میراکبر خیبر- بود، که بنا بر سوء تفاهمی از هم فاصله گرفته بودند. عده ای از فعالین به این امر اهتمام ورزیدند که نقش اساسی را درین ارتباط سلیمان لایق ادا نمود. با رفع سوء تفاهمات، کار ایجاد تماس ها، نشست های محدود و مباحثات آغاز گردید که روز تا روز گسترده تر شده میرفت. از جمله کسانی که درین ارتباط علاوه بر ببرک کارمل و میراکبر خیبر، زودتر فعال شده بودند، میتوان از سلیمان لایق، ذبیح الله زیارمل، حکیم سروری، شادروان عارف سروری، شادروان مهرالحق قطره، شادروان غلام نبی، شادروان قدوس غوربندی، اکرم عثمان، دکتور شاه ولی، و نویسنده یاد نمود. زمانی که تماس ها و جر و بحث های ببرک کارمل و میراکبر خیبر با شخصیت های کلیدی منتج به دستیابی تفاهماتی گردید، کار همه جانبۀ ایجاد تشکیلات مقدماتی، بمثابۀ زیربنایی برای کار تدارک تدویر کنگرۀ مؤسس، آغاز گردید. شخصیت های چون دستگیر پنجشیری، سرور یورش، سلطان علی کشتمند، صالح محمد زیری، اسماعیل دانش، شادروان شهرالله شهپر، نظام الدین تهذیب، عجب خان اطرافی، قیوم بشریار شادروان طاهر بدخشی، عبدالمحمد درمانگر، شرعی جوزجانی، عبدالوهاب صافی، سیلانی، شادروان ضمیر صافی، شادروان یعقوب کومک، کبیر رنجبر، بصیر رنجبر، سلیم مجاز و جمعی دگر نیز که حافظه ام درین سن و این حالت صحی شاید نتواند در ذکر همۀ آن نام ها امانت دار باشد، درین عرصه فعال بودند. (اما تکمیل این لست ضرور است تا نام کسانی که با شور و شوق انقلابی، در پایه گذاری حزب ما تلاش به خرچ داده بودند، ثبت تاریخ گردد. امید که دوستان دیگر اگر تاکنون به آن نپرداخته باشند، بتوانند این خلا را پر نمایند.) من نمی توانم آن دویدن ها، آن شور و شوق ها، آن دلهره ها، گزارش دادن ها، گزارش گرفتن ها، دید و وادیدها، مباحثه ها و استدلال کردن ها را از یاد ببرم.

این تگ و دوها ادامه داشت، تا رفته رفته راه برای رفتن به کنگرۀ بنیان گذار هموار شده رفت.

 با اطلاعاتی که از کمیسیون تسوید قانون اساسی به بیرون سرایت میکرد، این موضوع روشن بود که قانون اساسی آینده نیز، نظامیان را از عرصۀ سیاست به دور نگه میدارد و اجازه نمیدهد عضویت احزاب و سازمان های سیاسی را داشته باشند. با درنظرداشت همین واقعیت، نظامیان باید یکی از سه راه را برمی گزیدند:

ا- از سیاست دست می کشیدند. ب- از اردو مستعفی می شدند ج- در داخل اردو به ایجاد تشکیلات مخفی غیر قانونی متوسل می شدند.

ترک اردو، به این دلیل که افسران در همین رشته تحصیل و صرف عمر کرده، کار درین عرصه وسیلۀ نان آوری و معیشت شان بود، وهم به خاطری که مطابق به قوانین نافذۀ آن وقت، ترک کردن اردو (ارتش و پولیس)، خیلی مشکل و به ساده گی میسر نبود، خارج بحث بود. دست کشیدن از سیاست هم برای کسانی که هوای دگرگونی احوال ابتر کشور و مردم را، از سال ها در سر داشته اند و درین راه عملاٌ قدم های برداشته بودند، دشوار و نابجا بود. درین صورت فقط همان راه سومی باقی می ماند که هم غیر قانونی، هم پرخطر و هم فاقد شادباشی از طرف جامعه بود. چنین فعالیت مخفی سازمانی در داخل اردو، به مفهوم توطئۀ سازمان داده شده علیه دولت تلقی شده میتوانست و اشد مجازات را در قبال داشت. چون این فعالیت ها بخاطر مصئون ماندن بایست با اشد محرمیت انجام می پذیرفت، تظاهری در بیرون نداشت. نه فعالین این ساحه بیانیه های آتشین و مهیج ایراد کرده میتوانستند، نه کسی برای شان کف میزد، نه نوشته و انتشارات داشته میتوانستند و نه در جامعه و نه در درون حزب از ایشان یادی می شد. اما بنا به اینکه مجموع منسوبین اردو در آن زمان، از لحاظ ذهنی و شعور سیاسی- اجتماعی، آنقدر عقب نگه داشته شده بودند، که برای نسل های کنونی باور کردنش دشوار است (داشتن یا خواندن یک پارچه کاغذ چاپی، حتی اخبار رسمی دولتی، یا حرف زدن در بارۀ هر آنچه که به مسایل اجتماعی یا سیاسی ربط داده شده میتوانست، جرم تلقی می شد)، کار درین عرصه اگر خطیر و مشقت بار بود، بیش از حد لازمی و ضروری بود. این کار نه به این ملحوظ که منسوبین این عرصه برای قیام آماده گردانیده شوند، بلکه به خاطر تنویر و ایجاد شعور سیاسی و اجتماعی، فهم و درک مشکلات کشور و مردم، و بیدار ساختن احساس تلاش برای بیرون رفت از زنده گی رقتباری که هم از نگاه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و هم از نگاه شیوۀ زنده گی و خدمات اجتماعی، تحت انقیاد سنن، معیارها، شرایط و امکانات قرون وسطائی نگه داشته شده بود؛ یک خدمت میهن پرستانه، انسانی و در عین زمان جداٌ انقلابی بود. از جانب دیگر در غیر مشروع بودن خود نظام تحمیلی شاهی، شکی وجود نداشت و قوانین موضوعه نیز اجزائی از وسایل تحمیل همان سلطۀ غیر شرعی بودند.

بالآخره این تصمیم دشوار توسط یک عدۀ محدود گرفته شد و بتاریخ ٢٦ سنبله ۱۳۴۳ اساس "سازمان انقلابی اردو" طی نشستی در گوشه ای از باغ محوطۀ قصر تاریخی دارالامان، بدون استفاده از قلم و کاغذ، اصلی که بمثابۀ یکی از اصول زرین مبارزۀ مخفی تا پایان کار مراعات گردید، گذاشته شد. این سازمان، با درنظرداشت مشکلات و محدودیت های که در برابر آن قرار داشت، در تربیت یک نسل بالندۀ انقلابی از افسران قوای زمینی، هوائی و پولیس، مجهز به جهان بینی علمی و فن مبارزۀ مخفی، خدمات شایانی انجام داد. درین زمینه در نوشته ای تحت عنوان "حقیقت پوشیده ماندۀ یک واقعیت"، به تاریخ ٤ / ١١/ ٢٠٠٨ مطالبی نگاشته بودم که در سایت های انترنتی پیام وطن، آینده و ژواک منتشر گردیده بود. محترم ذبیح الله زیارمل عضو هیأت رهبری س. ا. ا. تهیۀ تفصیلات کامل تر ممکنه درین مورد را زیر کار دارند. برای شان در اکمال این امر مهم، که در روشن ساختن یک بخش در تاریکی ماندۀ جنبش دموکراتیک کشور سهم ارزنده ای خواهد داشت، موفقیت آرزو میکنم.

در عرصۀ کار و پیکار علنی از زمان تولد جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان، که بعداٌ نام حزب را گرفت، انکشافات بسیار سریع صورت گرفت.

به تفصیلات این انکشافات که معمولاٌ از طرف دوستان، وقتاٌ فوقتاٌ به آنها پرداخته شده است، نمیروم. اما نمیتوانم از چند رویداد خیلی برجسته طفره روم. برخی ازین رویدادها مثبت و برخی منفی بودند.

ازجمله رویدادهای مثبت میتوان از:

 - برگزاری کنگرۀ مؤسس و ایجاد تشکیلات سازمان یافتۀ سیاسی با شکل و محتوای که در تاریخ کشور ما سابقه نداشت؛

 - انتشار جریدۀ "خلق"، که غوغای انقلابیی را در کشور برپا نمود، که متأسفانه عمرش کوتاه بود و بعد از نشر شش شمارۀ دورانساز، رژیم و ارتجاع حاکم نتوانستند ادامۀ نشرات آنرا تحمل کنند؛

 - انتشار جریدۀ "پرچم"، که هر شمارۀ آن مدرسه ای بود برای آموزش، بسیجی بود برای توده ها و لرزه ای بود در کاخ ستمگران، که آنهم بعد از نشر٩٩ شماره، مصادره و توقیف گردید.

 - سهمگیری فعال و گسترده در مبارزات انتخاباتی و موفق ساختن چهار کاندید، در دورۀ دوازدهم و یک کاندید در دورۀ سیزدهم شورای ملی؛

 - ایجاد سازمان دموکراتیک زنان، تحت رهبری بانوی دلیرانقلابی – دکتورس اناهیتا راتبزاد؛ (١)

 - ایجاد سازمان دموکراتیک جوانان؛

 - ایجاد هسته های از اتحادیه های صنفی؛

 - سهمگیری فعال و پیش آهنگ در ایجاد اتحادیۀ محصلین؛

 - برپائی اجتماعات و مظاهرات باعظمت و پرحرارت؛

 - برپائی مارش های بزرگ، منجمله مارش عظیم تاریخی کارگران تفحصات نفت و گاز شبرغان، که رژیم حاکم را به لرزه آورده بود؛

 - وحدت دوبارۀ حزب در سال١٣٥٦ خ، که برای صفوف و کادرهای حزب، عبارت بود از تحقق آرزوی دیرین و پیروزی مبارزات درون حزبی شان در جهت نه گفتن به من ها، خود پسندی ها و مقام طلبی ها، اما متأسفانه که در سطح رهبری توأم بود با دودلی ها و دو رویی ها؛

 - تحول ششم جدی ١٣٥٨خ ؛

 - برگزاری کنگرۀ دوم ح.د.خ.ا.، تصویب برنامه، اساسنامه ونام نوحزب (حزب وطن) - طرح، تصویب و اعلان مصالحۀ ملی، با درنظرداشت خواست های جامعه وانکشافات نو در سطح ملی و بین المللی؛

 - طرح و تصویب قانون اساسی نوودرمعرض تطبیق قراردادن آن؛

 و از زمرۀ رویدادهای منفی باید از:

 - فراهم شدن زمینه های منفی مسبب جداکردن راه وعدم اشتراک میرغلام محمدغباردر کنگرۀ مؤسس حزب. امری که حزب را ازرهبری یک شخصیت نامدارآبدیده محروم ساخت.

 - انشعاب بزرگ سال ١٣٤٤ که دو جناح ازهم جداشده، بعداٌ به نام های خلق و پرچم، موسوم گشتند؛

 - انشعاب دوم ١٣٤٨، وانشعابات بعدی که درهردو جناح بزرگ حزب به توالی رخ داد؛ (٢) - مصادرۀ جراید خلق و پرچم، که حزب را از یک وسیلۀ بسیار زیاد مؤثر تبلیغی وجلب و جذب، محروم گردانید؛

 - ترور میراکبر خیبردرشام ٢٨ حمل ۱۳۵۷

 - به بیراهه کشانیدن "انقلاب٧ ثور" و دست کم گرفتن ارتجاع سیاه وطنی و بیرونی وهمدستان و پشتیبانان بین المللی شان؛

 - هجوم ارتش سرخ و ماندگار شدن آن. (٣)

 - مبدل شدن کشورما به میدان زورآزمائی ابرقدرت ها، در به اصطلاح جنگ سرد آنها، که برای ما داغ ِ داغ و دوزخ تمام بود؛

 - کودتای شهنواز تنی؛

 - کودتای درون حزبی که منجر به ناکامی پلان صلح ملل متحد، تسلیمی قدرت به ارتجاع سیاه، فروریختن تمام ساختار دولت، درهم شکستن ارتش،پولیس وقوای امنیتی پرقدرت و آبدیدۀ کشور،حاکمیت انارشی و بی قانونی، ویرانی کشور- خاصة ٌ شهر کابل، وشهادت، مجروحیت، معلولیت، دربدری و خاک به سری هزاران باشندۀ آن شد؛ یا د آور گردید.

به همان پیمانه که آن فاکتورهای مثبت، در انکشاف، پویائی، محبوبیت وبرجسته گی حزب، مؤثر بودند، این فاکتورهای منفی نیز به نوبۀ خود بد ترین ضربات را بر پیکرحزب وارد نمودند. اما کاری ترین و سرنوشت ساز ترین این ضربات، دوتای آنها بودند، که هر دو ازدرون خود حزب وارد گردیدند:

 ١- به بیراهه کشیدن "انقلاب" بعد از قیام نظامی ٧ ثور - عدول از خطوط اساسی مشی حزبی، اتخاذ موضع ماورای افراطی در تطبیق اصلاحات، بدون در نظرداشت سنن، تقالید و ساختار جامعه و ارتکاب جنایاتی که در حق مردم و اعضای حزب روا داشته شد، چنان ضربۀ کاری را بر هردو- مردم و حزب - وارد کرد که تمام انواع تلاش های بعدی، نه فاصلۀ ایجاد شده با مردم را و نه دودسته گی درون حزبی را، مرمت نموده نتوانست.

 ٢- کودتای درون حزبی، یا توفیق توطئۀ دستوری روسی- ائتلافی (ائتلاف بخشی از رهبری حزب با ائتلاف شمال)، آخرین میخ را برتابوت جنبش دموکراتیک کشورما کوبید. آنهایی که با وجود فهم این حقیقت که گلیم سوسیالیسم در روسیه برچیده شده بود، هنوز هم فرمان بردند و در دست دولتی که دیگر ادعای همبسته گی انترناسیونالیستی آن، جزء تاریخ شده بود، وسیله قرارگرفتند، صاف و ساده مرتکب خیانت ملی گردیده خودها را به صفت عمال اجنبی ثبت تاریخ نمودند. این لکۀ سیاه نه با تأ لیف کتاب های قطور، نه با داستان های تلخ و شیرین و نه با توجیه اتهامات ناروا بر دیگران، شسته شده میتواند.

این بار ناشایست شکست فاجعه بار نهضت دموکراتیک کشوررا نه تنها ما، سوگمندانه به دوش میکشیم، بلکه نسلهای آینده نیز محکوم به دوش کشیدن پی آمد های فلاکت بار آن گشته اند.

بادرنظرداشت امراض مزمن درون حزبی ِما، مطمئناٌ عده ای با مطالعۀ این سطور، برچسپ نجیبیست را برمن میزنند. چنین برچسپ ها به شأن من نمی خوانند و آنرا از بیخ و بن رد نموده واضح می سازم که هرکدام از رهبران حزب را احترام داشته ام و هر کردار و موضعگیری هرکدام شان را که مفید، منطقی و به نفع حزب و جنبش بوده، تائید و یاری رسانیده ام. با هرآنچه موافق نبوده ام، آنرا روبرو و در تنهائی با او در میان گذاشته ام و هیچگاه در خفا یا قفا و بر سبک معتادین فرکسیون بازی، پسگویی نکرده ام. همین خصلت انتقادی و صراحت لهجه، سبب آن هم می شد که مرا- به فحوای هرکه با ما نیست ازما نیست - مربوط به گروه یا فرکسیون عینی یا خیالی خود قراردهند. برچسپ های خیبریست، کارملسیت، نجیبیست، انتی سویتیست، ضد خلقی و امثال آن را برمن روا داشته اند. ولی با تمام صداقت اظهار میدارم که من بامواضع سازندۀ همه بوده ام و با هیچ کس مشخصی در تبانی نبوده ام. من به این عقیده ام که هر انسان، منجمله رهبران سیاسی، هم جوانب مثبت و هم جوانب منفی، هم نقاط قوی و هم نقاط ضعیف میداشته باشند. هرکدام از رهبران ما، در مقطع معین تاریخ ِکارو پیکارسیاسی، کارهای بس بزرگ و حتی دورانسازرا انجام داده اند، اما در یک مقطع دیگر مرتکب اشتباهات بزرگی هم گردیده اند. (٤)

کیش شخصیت، نه رهبران را می زیبد ونه پیروان را. اینان هم با خود و هم با جنبش جفا میکنند. برای اجتناب از گمراهی لازمست نقادانه فکرکرد و از تابعیت کورکورانه نفرت داشت. آنانی که ازتره کی یا امین، ازکارمل یا نجیب، از خیبریا هرکس دیگر بت می سازند و برای توجیه پرستش خود از مردانه گی، وفاداری یک دنده گی، افغانیت و غیرت سخن میزنند، باید مد نظر داشته باشند که داشتن تعلقات عاطفی شخصی بنا بر همین سجایای یادشده، قابل ستایش است تا زمانی که مانع تفکر مستقلانه، قضاوت آزاد و آموختن ازگذشتۀ دورونزدیک و جریانات روزمره در کشورو جهان نگردد. همچنان حُب و بُغظ ها نباید انسان را- آنهم انسانی را که ادعای چیزفهمی، جهان بینی نوین و مبارزه بخاطررنج های بیکران خلق های ستم دیده و رنج کشیده میکند، به جایی بکشاند که به نتایج خلاف آنچه مدعی آنست بانجامد.

آنانی که از مارکس و یا هر تئوریسن وفیلسوفی کورکورانه پیروی میکنند، بت پرستان کوراند. اما آنهاای که تئوری ها و نظریات آنها را نقادانه هضم میکنند شایان تقدیراند.

یک بخش قابل ملاحظۀ اعضای حزب، با تغییراتی که در پولنوم هجدهم در رهبری حزب واقع گردید، موافق نبودند. بلندکردن صدای اعتراض و دادن رأی مخالف، حق هر فرد است. این در دموکراسی درون حزبی (که متأسفانه همواره فاقد آن بوده ایم) یک اصل پذیرفته شده است. اما زمانی که کسی دراقلیت قرارمیگیرد، تا زمانی که نتوانسته است از طریق اصولی و دموکراتیک رأی برنده بیاورد، یا نظر خودرا بر کرسی نشاند، مکلف به تابعیت فیصلۀ اکثریت میباشد. من تمام آنهاای را که با سیاست ها یا طرحهای معین دکتور نجیب الله، منجمله- طرح مصالحۀ ملی- موافق نبوده ودر جلسات رأیدهی بنا بر دلایلی که نزد شان معقول پنداشته می شد علیه آن رآی داده باشند، کاملا حق بجانب دانسته این ابراز رآی را حق قانونی شان میدانم. اما بعد از تصویب، منطقاٌ باید در جهت پیاده کردن آن کار نموده باشند. ولی بودند کسانی که هم درتصامیم پولنوم هجده و هم بعداٌ در طرح جزئیات و کار توضیحی و تبلیغی مصالحۀ ملی در زمرۀ فعال ترین ها بودند، اما پسانها سروکلۀ شان در جملۀ مخالفین خیلی فعال هویدا گردید. آنها حق داشتند دلایل مخالفت خودرا از طریق اصولی بارها طرح نمایند و بران طالب رأیگیری شوند، که چنین نکردند. بازهم اگر این همه بخاطر صلح و رستگاری مردم به کار گرقته می شد، شاید امروز توجیهی می داشت، که ندارد.

واقعیت روشن قضیه اینست که هم تدویر کننده گان پلنوم و هم مؤیدین فیصله های آن، به اجرای دستور پرداختند، که با تأسف موجب بروز دو دسته گی در حزب گردید، وآن مؤیدینی که پسان در مخالفت قرار گرفتند، نیز به اجرای دستور پرداختند. درهر حالت مانند همیشه"سرکار زمان"، که منافع ملی خودش تقدم داشت، پلان هایش را با مهروبرچسپ سوویتیزم و انترناسیونالیزم، تطبیق کرده رفت.

کنگرۀ دوم حزب، که برای قریب دونیم دهه انتظار آنرا کشیده بودیم، بالآخره درسرطان١٣٦٩ خ درچنان مقطعی اززمان دایر گردید، که بنا بر تغییرات بزرگی که در صحنۀ درونی و جهانی رخ داده بود، ضرورت آن به شدت مطرح بود. (٥)

تصامیم اتخاذ شده در مورد تجدید نظر بر برنامه و اساسنامه، پیش کشیدن پروگرام ها و سیاست های نو، انتخاب نام نو برای حزب، و غیره در مطابقت با شرایط وقت وسیاست مصالحۀ ملی، تلاش بجا و منطقیی بود برای یافتن پایگاهی در جامعه و باز ستانیدن رهبری آن، که حزب ما متأسفانه بعد از تحول٧ ثور، بنا بر دلایل معلوم، آنرا ازدست داده بود.

حزب وطن، استحالۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان و ادامۀ آن است. ما نه میتوانیم اینها را دو حزب یا دو جناح یک حزب بدانیم. افتخارات و شرمساری ها، خوبی ها و بدی ها، خیزها و افت ها، دست آوردها و باختن ها، پیش روی ها و عقب روی ها، رهبران و پیروان، همه مربوط به همان یک حزب اند که در ابتدا ح.د.خ.ا.، و سپس حزب وطن نامیدیمش. حزب ما به هردو نام در خدمت خلق و وطن قرار داشته است.

اگر ازمحاسن نجیب یاد میکنیم واز دست آوردهایش در یک مقطع معین زمانی، صحبت میکنیم، بدین معنی نیست که او ضعف ها و خلاهای جدی نداشته است. این بدین معنی هم نیست که اورا در برابر کارمل قرار میدهیم. اگر کارمل با آن سابقۀ مبارزه و طی کردن مدرسۀ زندان، نام وشهرت در جامعه، دانش گسترده ازسیاست و جهانبینی علمی، استعداد خارق العاده در مباحثه ونفوذ درشنونده، توانائی عالی نطق وبیان و قدرت عالی رهبری و سازماندهی نبود، شاید این حزب با همین نوع برنامه و خصوصیات در همان برهۀ زمانی به وجود نمی آمد. اگر آن نطق های آتشین درون و بیرون پالمان، اگرآن مضامین ورهنمودهای داهیانۀ او درجراید خلق و پرچم و اگرآن سوق و اداره و سازماندهی حزب توسط او نبود، آنهمه شهرت، محبوبیت و موفقیت نصیب حزب شده نمیتوانست.

دروازۀ انتقاد سالم و سازنده، اما نه فحش و بهتان، بایست درمورد هریک ازمراحل این حزب واحد گشوده باشد. آنانی که جز این میکنند، و صرفاٌ روی بنیاد نجیب دشمنی یا کارمل دشمنی، خیبر دشمنی یا تره کی دشمنی، ناسزاگوئی و یا دوسیه سازی میکنند، با حزب، با نهضت و با مردم خود جفا میکنند و آب به آسیاب دشمنان میریزند. آنها ای که بنا به اعتقاد بر دوگانه گی، ویا هر عامل دیگر دست به اعمالی که منجر به سقوط دولت دکتور نجیب گردید، دست بردند، بزرگترین فاجعه را آفریدند.

اینکه نجیب خوب بود یا بد، درینجا مورد بحث ما نیست. آنچه جداٌ مطرح بحث است حزب است، جنبش دموکراتیک عدالت پسند کشوراست، صلح وسلامتی جامعه و پیشرفت و اعتلای آن است.از لحاظ شخصی بد ترین پیش آمد را با من، نجیب داشته است. اما ابتکار او در بسیج حزب وسازمان های موجود آن زمان به دفاع مستقلانه، قوماندۀ با شهامت، قاطعیت ودقت او در سوق و ادارۀ قوای مسلح و مدیریت با کفایت او در تنظیم حیات ملکی و خدمات عامه، و تلاش خسته گی ناپذیرش بخاطر دست یابی به صلح، بدون شک قابل تحسین است. دران مقطع زمانی که کشور در آتش جنگ می سوخت؛ دولت وقت شوروی نیز قسماٌ بعلت ناتوانی و قسماٌ بخاطر منافع دراز مدتش، دست از پشتیبانی دولت ما کشیده بود؛ از برهان الدین ربانی پذیرائی وبا اوداخل معامله گردیده، جریان کمک هایش را بر ما قطع کرده بود؛ تلاش های مصالحۀ ملی هم به نقطه ای رسیده بود که بالآخره با پذیرش پلان ملل متحد از طرف جوانب ذید خل، یک حل مسالمت آمیز در شرف وقوع بود؛ در چنین لحظه ای خنجری که ازعقب نجیب را نه، بلکه حزب را، جنبش دموکراتیک را، دولت را، وملت افغان را نشانه گرفت چنان فاجعه ای آفرید که مثالش در تاریخ نبوده و هنوز که هنوز است این فاجعه به پهنا و گسترشش می افزاید.

آیا آنها ای که در صد د براندازی نجیب برامدند، از پی آمدهای خطرناک اقدامات شان آگاهی نداشتند؟ آیا فاجعه ای را که نجیب داهیانه پیش بینی میکرد و ازان برحذر میداشت، نا شنیده انگاشتند؟ آیا آنقدر در نجیب دشمنی غرق شده بودند وآنقدرفرمانبردار"دوستان دیروزی" بودند که حزب، دولت، قوای مسلح، ده ها سازمان مردمی، انسان های باشرف این سرزمین وشیرازۀ حیات سیاسی-اجتماعی-اقتصادی- فرهنگی آنرا بخاطر آن قربان کردند؟! آیا هنوزهم بر صحت کارنامه های شان اصرار داشته اشتباه را نمی پذیرند و در صد د عذرخواهی از حزب شان و جامعۀ شان نیستند؟!

اگر مبارزات و دست آوردها ازتأسیس حزب تا ٧ ثور، اگرپیکار ضد ارتجاع و مداخلۀ اجنبی در بعد ازان، واگر دوران دفاع مستقلانه بعد از برامدن ارتش شوروی، از افتخارات وسربلندی های همۀ ما میباشند ؛ این اعمال ضد مردم، حزب و دولت و تسلیمی کشور به ارتجاع سیاه، بدون شک از شرمساری ها و سرافگنده گی های ماندگارعاملین آنها شمرده می شوند ؛ که این شرمساری به نحوی از انحا به همۀ ما سرایت میکند. پی آمدهای آن همان سرخورده گی ها و درمانده گی ها، بلاتکلیفی ها، فاصله گرفتن ها از اصول زرین اعتقاد به انسان ومردم، خزیدن در پوستین زبان، قوم، منطقه وحتی مذهب، پناه بردن به موضع گیری های گروپی و ایجاد تشکل های جداگانه که عملاٌ وسیلۀ انقسام و تشتت آن حزب واحد سرتاسری پر افتخارما و دوری از موضع یونیورسال یک کشور، یک مردم، یک آرمان، گردیده اند، می باشند.

 

*****

 

 درین نبشته به صورت موجز از سربلندی ها و افتخارات تا سرخورده گی ودرمانده گی سفر کردیم. از چه بودیم؟ وچه هستیم؟ اندکی حرف زدیم. اما بیایید مهمترین حرف را بزنیم و آن اینکه : بعد ازین چه خواهیم بود؟ یاچه باید باشیم؟

من درینجا به خاطر جلوگیری از طوالت کلام، نمیخواهم به تحلیل اوضاع در کشور، منطقه و جهان، ویا به پیمانۀ بدبختی، زبونی و بیچاره گی مردم خود که بارها و با دقت تمام از سوی دوستان و قلم بدستان دیگر، صورت گرفته است بپردازم. صرفاٌ به دهل و سرنای امریکا ومتحدین، درمورد نیات نیک و دست آوردهای شان، وبه فاجعۀ انتخابات اخیر، اشاراتی میکنم:

نیروها ی نظامی- سیاسی مسلط در افغانستان، برای مردم کشورهای شان، وبرای جهانیان چنان نغاره میزنند که اینها اند که دل سوختانده (ملتی را که خود پارچه کرده اند) ملت سازی میکنند (تازه اوباما ازین ادعا پا کشیده و گفته است ما در صدد ملت سازی نیستیم)، دموکراسی غربی را پیاده میکنند و اقتصاد بازار آزاد را ترویج می نمایند. در حالیکه:

بجای ساختن ملت واحد، با استفاده از هر فرصت به شمول انتخابات، درزهای وحدت ملی را گشاده ترساخته اند.

 با وداع با عدالت و حمایت از جنگ سالاران جباردرمرکز، ولایات واطراف کشور، تقلب در انتخابات و تحمیل یک نتیجۀ من دراورد بجای به محاکمه کشانیدن هردو جانب متقلب، چشم پوشی از رشوت، اختلاس (تازه درین ارتباط سروصدا راه انداخته اند) وانواع چوروچپاول، نقض سیستماتیک حقوق زنان و اطفال، محکومیت های بیشرمانۀ ژورنالیستان ونویسنده گان حتی با اتهامات جعلی مذهبی، فقدان آزادی وجدان و نقض آشکارحقوق و آزادی های انسانی؛ تعبیر جدیدی را از دموکراسی در اذهان مردم جاگزین ساخته اند.

با دادن خودمختاری فعال مایشائی به شماری از تاجران دلال، گشوده ماندن بازار روی امتعۀ استهلاکی خارجی، از نظراندازی ایجاد زیرساخت های تولیدی (صنعتی و زراعتی) و خدماتی، عدم حمایۀ صنایع کوچک نوبنیاد، آزاد گذاشتن دست غاصبین زمین های دولتی و معادن، وتسلط مافیای مواد مخدر (بدون شک با همیاری بیرونی ها)، بیکاری های مزمن روزافزون، ورشکسته گی رو به صعود اقتصاد خانواده و در مجموع اقتصاد کشورو جلوگیری ازمداخله و یا سهم گیری دولت درپروسۀ ساختمان اقتصادی، وبا انواع اقدامات دیگر؛ همان "اقتصاد بازار آزاد موعود" را به ارمغان آوردند. هشت سال از موجودیت " جامعۀ بین المللی" (؟) با تبلیغاتِ مصارف ده ها ملیارد دالری در بازسازی کشور میگذرد، کشور ما نه تنها هنوز فاقد منابع انرژی خودی، فاقد صنایع خودی و فاقد سیستم آبیاری و زراعت باقی مانده، بلکه درین بخش ها تا کنون تهدابی هم گذاشته نشده است.

از اشغال نظامی کشورکه تحت پوشش قلع وقمع القاعده و طالبان در سال٢٠٠١م برکشور ما تاختند، هشت سال میگذرد. تا کنون نه تنها آنها را ازبین نبرده اند، بلکه با بمباردها وعملیات غلط، کشتن هاو بستن ها، به شکنجه گاه های گوانتانامو وبگرام فرستادن ها، تلاشی های توأم با هتک حرمت، مشروعیت دادن به حاکمیت تفنگ سالاران و جبارانی که مردم رااز هست و بود مادی، معنوی و حیاتی ساقط کرده اند ویأس مردم از امید خامی که به "جامعۀ بین المللی" و "جهان متمدن" در یاری شان برای رهائی ازان آ دمخواران بسته بودند، با فروگذاشت معضل بیکاری وبی نانی ودر یک کلمه با بیچاره ساختن مردم ؛ روی طالبان را سفید گردانیده باعث تقویت آنها گردیدند.

به فاجعۀ انتخابات بنگرید ! ببینید مردم در انتخاب رئیس جمهور کشور، تا چه اندازه بیچاره شده بودند. آنها می با یست از میان دو تیم منفورومردود، که پاشنۀ انواع ستم وجنایات شان را پیوسته بر گلوی خویش احساس کرده بودند، یکی را به ریاست "جمهوری اسلامی افغانستان" برمی گزیدند. توجه کنید به بازی های قبل از انتخابات: آن شمار کاندیدها را بنگرید! آن سطوح دانش را ملاحظه کنید ! آن پلاتفرم های انتخاباتی را نظر کنید ! زهی شرمساری ! چنین به نظر میرسد که قدرتمندان باپشتیبانی حامیان بیرونی شان، با چنین زمینه سازی های سهل برای کاندید شدن (چه در نصوص قانونی وچه درعملیۀ موقع دهی)، مردم مارا در انظار جهانیان ذلیل، بی دانش و بی فرهنگ جلوه داده، نمایش میدهند که گویا درین کشور انسان بدرد بخوری وجود ندارد وصرفاٌ خود این کفن کشان قدیم در میان این قماش کاندیدان، یک سروگردن بالاتر اند. دو سه کاندیدی که با داشتن سطح بالای علمی دارای پلاتفرم های کم وبیش سازنده بودند، بنا به نداشتن پشتیبانۀ تشکیلاتی وسیع سراسری و فقدان منابع مالی، درپهلوی عامل تخطی و تقلب، موفقیت به دست آورده نتوانستند و نه میتوانستند. (٦)

با ذکراین مختصر، برمیگردیم به این پرسش که چه خواهیم بود یا چه باید باشیم. همرزمان ما که همواره ادعا داشته اند که گل های سر سبد جامعۀ خود بودند، و بدون شک که بودند، باید ثابت کنند که هنوز هم همان گل های سر سبد جامعه اند. این بدان معنی است که همان وجدان های دیروزی مملوازصفا، رفاقت وهمبسته گی باهمی وبالاترازهمه همبسته گی با مردم کشوربدون تبعیض جنس، قوم، زبان، منطقه و مذهب را در خود زنده فعال نگه دارند ؛ با آن شرافتی که در تاروپود فردفرد این همرزمان وجود دارد و در زنده گی سیاسی دیروز خود با وقف و فداکاری آنرا به نمایش گذاشته و امروز بران افتخار میکنند، با یک عزم راسخ با تمام فاکتورهای جداسازنده و در تعارض قراردهنده از قبیل سرنوشت جنبش را در قمار وفاداری به رهبران و شخصیت های معین گذاشتن، پناه بردن به سمت، قوم، زبان و مذهب معین که بدون شک مولود همان سرگیچه و بلاتکلیفی ناشی از سقوط وشکست حزب - دولت و جنبش دموکراتیک بود، انزجارها وبدبینی های زائیده ازانتساب به فرکسیون ها و گروپ های معین، شرمساری از پشتیبانی کج اندیشان و کجروانی که باعث سقوط حزب و دولت و فجایع زائیده ازان گردیدند، و همچنان مأیوسیت و عزلت گزینی، وداع گویند؛ از یک حزبی که در جریان پراتیک مبارزه و بنا به اقتضای زمان و شرایط،استحاله نمود (اگربکاربرد این اصطلاح بیولوژیک بجا باشد) وبر برنامه و نامش تجدید نظر کرد، دو حزب نسازند و جفاکارانه آنرا به حزب کارمل و حزب نجیب انقسام نه بخشند؛

دست آنانی را که فاجعه آفریدند و دیگر نه در جامعه و نه درحزب رو دارند، آنانی را که تحت عناوین زبان، سمت، قوم و مذهب در تلاش جداکردن افراد یا بخشهاای از پیکرحزب افتاده اند، و آنانی را که بخاطرقراردادن خویش در مقام رهبری (حتی از یک گروپ)، در مقابل وحدت مجدد حزب، سنگ اندازی میکنند، از سر خود کوتاه سازند. آنها ای را که در لحظات بسیار حساس و سرنوشت ساز کشور، جفاکارانه راه خودرا از راه حزب جداساخته تا سطح نزول به سِکت لغزیده بودند، واز مدتی بازدر تلاش بدست آوردن جای پا، وحتی رهبری آن استند، با مشت آهنین دوباره به سِکت شان فرستاده، بر سر جای شان بنشانند.

شادروان کارمل، دران روزگاران اولیۀ کاروپیکار، وقتی موضوع جدیی را مطرح میکرد، و در وجنات طرف مقابل علایم تردد را مشاهده می نمود، توصیه میکرد: رفیق! برو در تنهائی یک گیلاس چای برایت درست کرده در مقابلت بگذار، یکدانه سگرت هم روشن کن، و کلاهت را در مقابلت گذاشته با اعصاب آرام و خاطر جمع، بر تمام جوانب قضیه غور و اندیشه کن، و تصمیم بگیر!

تصور میکنم جر و بحث های دستجمعی – جایی که هر کدام ما در پره گیر مانده و از موضعگیری گروپ یا فرکسیون خود حمایت مان را اعلام کرده ایم، به اندازۀ کافی صورت گرفته است. تبادلۀ دشنام و دوسیه سازی نیز به پیمانۀ بیش از کفایت و در سطح خیلی پایانتر از مقام ما و شما، بعمل آمده است. از خود قهرمان تراشی، تحقیر همسنگران دیروز و تکرار اتهامات بی پایۀ دشمنان، هم انجام یافته است. حال وقت آن رسیده که همین توصیۀ کارمل را که در تنهائی نشسته با کلاه خود مشورت کنیم، به کار گیریم. مشروط به اینکه در لحظات این اندیشیدن، حُب و بُغظ خودرا کنار گذاشته، مصمم باشیم راه درست را- راهی که مارا از قالب ها و میله های آهنینی که به دور خود کشیده ایم ویا به دور ما کشیده اند، رهائی بخشیده، به نزدیکی ووحدت با همرزمان دیروزی برساند و بار دیگر مارا این افتخارنصیب گرداند که با غرور و سربلندی، درتکاپوی نجات مردم از انواع و اقسام مظالم و مصایب قرار گیریم ویگانه گی ازهم گسیختۀ این ملت را به زور و توانائی حزب سراسری که مانند گذشته های دور، مرزمنطقوی، اتنیکی، زبانی و مذهبی نه می شناخت، بار دیگر تأمین کنیم. با سینۀ فراخ و از خودگذری، راه را برای سپردن رهبری به کادرهای جوان و با انرژی هموار نمائیم.

هستند کسانی که اصلاٌ میل اشتراک در از سرگیری مبارزات را ندارند، واین تمایل را پنهان میدارند. اینان در محافل و گردهم آئی ها اشتراک میکنند، جروبحث به راه می اندازند، بیانیه ها میدهند، اما به نحوی از انحا، حضوری یا غیابی، جلو پیشرفت امور را میگیرند. به چنین دوستان باید یادآورگردید که ادامه یا ترک صف مبارزه، حق شخصی هرفرد است. هیچکس کسی را نه مجبور و نه ملامت کرده میتواند. هرگاه ایشان با شهامت اخلاقی از ادامۀ کارسیاسی معذرت بخواهند، مقام لایق احترام شان بصفت همسنگر دیروز نزد دوستان ماندگار خواهد بود. خوشبختانه داریم دوستانی واقعیت گرا را که با حفظ افتخار بر گذشته، اعلام کرده اند که بنا بر دلایلی، تمایلی به ادامۀ مبارزه ندارند.

 این دعوت به یگانه گی، نه بدین معنی است که بار دیگر در همان لاک متحجر بخزیم، به دور خود قلعۀ آهنین ایجاد و از جامعه ودیگر نیروهای دموکرات وتحول طلب، فاصله گرفته خودرا عقل کل بدانیم و خودرا در موضعی قرار دهیم که هرکه با ما نیست ازما نیست ؛ دروازه را بروی دگراندیشان، منشعبین دیروز، یا اصحاب عقاید متفاوت، ببندیم ؛ ویا خود ازدرامدن به درهای دیگر هراسان باشیم. آن زمان، که جز افکار خودما، جزبیانیه های خودما، جزکتاب های مکتب خودما، از دیگران را نه می پسندیدیم وحتماٌ رد میکردیم، جزء تاریخ شده است. شرایط در افغانستان و در جهان درین چهل و پنج سال از زمان تأسیس ح.د.خ.ا.، خیلی زیاد تغییر کرده است. باچشم باز و گوش شنوا به نظریات دیگران، ولی با در نظر داشت منا فع مردم محروم کوچه و ده، کوه و بیابان، کارخانه و مزرعه، بایست فعالانه با مجموع جنبش درامیخت.

راه برای رسیدن به آن هدف نهائیی که جهان بینی علمی در برابر جوامع انسانی قرار داده است، طولانی است. هرگاه بخاطرهدف ستراتژیک دور،اهداف نزدیک را قربان میکنیم، واضحاٌ خطا میکنیم. اگراین درست است که آرزومندی ما ایجاد یک حزب واحد قوی وسراسری است، یقیناٌ چنین حزبی برای اروپا نه بلکه برای افغانستان مورد نظر خواهد بود. این حزب باید درداخل افغانستان رسماٌ و علناٌ در خدمت مردم قرار گیرد و خودرادر جامعه مطرح ساخته بتواند. پیش کشیدن آن گونه برنامه ها، مقوله ها وشعارها که روان اجتماعی با آنها سازش ندارد، مانع فعالیت ومطرح شدن حزب درداخل کشورمیگردد.

در اوضاع و احوالی که ارتجاع سیاه با حمایت خارجی بر کشور مسلط میباشد، وظیفۀ اساسی این است که با کار وپیکار سیاسی وسیع و پیگیر، ارتجاع حاکم مجبور به عقب نشینی ها ودادن امتیازها بنفع مردم زحمتکش ما که سخت درمانده و بی دادرس مانده اند، گردانیده شود وباعقب راندن های پی در پی بالآخره از صحنۀ سیاسی بیرون ساخته شود. هردست آوردی که از رنج های مردم زحمتکش ما کاسته بتواند، از یکسو قدمی خواهد بود درجهت کوتاه تر ساختن طریق بسوی اهداف درازمدت وستراتژیک، و ازسوی دیگروسیله ای خواهد بود در سمت راهیابی در دل های جمعیت های ملیونی زحمتکش و رنج کشیده.

فراموش نکنید که مادرتاریخ، باز آبستن است. اینکه این بار چه میزاید هنوز جنس، شکل و فورم این جنین مشخص نیست. آنچه به یقین میتوان گفت اینست که این مولود تازه نسبت به مادرش متکاملترو مترقی ترخواهد بود. بعد از ناکامی تجربۀ انقلاب های سوسیالیستی در یک یا چند کشوری که دارای درجات متفاوتی از رشد اقتصادی-اجتماعی، بودند و پیشرفته ترین شان هم به پخته گی کامل سرمایه داری نرسیده بود (٧)، اینک سیستم جهانی سرمایه داری که در این مرحلۀ بالائی تکامل خود، امپراطوری مالی جهانی (گلوبال) را دراختیار دارد، وکنسرن ها وشرکت های چندین ملیتی آن چنان بی جلوگشته اند، که نه مرزهای ملی را می شناسد و نه حاکمیت حکومت های خودی را، خاصة ٌدرسالهای اخیر،در دوران گلوبالیزاسیون، چنان بی جلو تاخت که خودرا به کناره های پرتگاه رسانید. بحرانی که از آغاز این بی جلوی نطفه گرفت و انکشاف کرد، با وجود تلاشها برای پوشیده نگهداری آن بویژه درطول سال ٢٠٠٧، بالآخره در سال ٢٠٠٨، با سقوط و افلاس بزرگترین بانک ها، کنسرن ها وبیمه ها، با تمام قوت از پرده افتاد و مجبور به اعتراف براین بحران عمیق شدند. اگر تناسب انکشافات تکنالوژیکی و امکانات موجود در دوران دو بحران بزرگ سرمایه داری را در نظر داشته باشیم، این بحران، بسیار شدیدتر و وسیعتر از بحران معروف اوایل سال های سی میلادی، میباشد. دولت های کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری در تمام جهان، مجبور شدند برخلاف اصول مقدس سرمایه داری، دست به مداخله و حتی ملی سازی (کاری که آنرا بحیث یک خصیصۀ نادرست سوسیالیزم، همواره تقبیح میکردند) بزنند. حتی جورج بوش، با تمام ضدیت با این نوع اقدام و فریادها ای که علیه آن برآورد، مجبور به توسل به آن شد. با آنکه هر روز از خاتمۀ بحران حرف زده میروند ولی شاخص بیکاری وکسر بودجه هنوز رو به بالاست وشاخص عمومی تولید و صادرات هنوز هم رو به افت میباشد. پروسۀ افلاس بانکها هنوز ادامه دارد. دردوهفتۀ پیش، سه صدوسی و چندمین بانک امریکا اعلان افلاس نمود. ایشان از مؤقتی بودن تدابیر اتخاذ شده از جانب دولت، صحبت میکنند. بگذارهرچه میخواهند، بگویند. واقعیت قضیه اینست که عمر بورژوازی لیبرال دیرپا نیست. پروسۀ تغییروگذاربه دورانی نوآغاز گردیده است. مدتی که این انباشتِ تغییرات کمی تا گذار به تحول کیفی، در بر میگیرد، اگر بحساب عمر یک نسل دراز به نظر آید، بحساب عمر تاریخ، با وجود تلاش های مذبوحانۀ سیستم جهانی سرمایه داری بخاطر طولانی ساختن عمرش، خیلی کوتاه خواهد بود. تند باد حرکت تاریخ چنان سرعت تعجیلی بخود گرفته است، که باورکردنش مشکل است.

توسل به جنگ – در عراق وافغانستان- نتوانست جلو بحران را بگیرد. دوران توسل به جنگهای بزرگ جهانی بخاطر غلبه بر بحران اقتصادی، گذشته است زیرا با دسترسی کشورهای متعدد به اسلحۀ هستوی، خودِ مشتعل کننده گان جنگ نیز از تباهی در امان بوده نمیتوانند.

بحران دیگری که آن هم مولود بی لگامی سرمایه داری جهان خواراست، به تندی می تازد، وآن عبارت از تباهی محیط زیست آدمیان است که به سرعت سلامت جسمی شان را، آب شان را، غذای شان را و زمین زیر پای شان را ازایشان میگیرد. مسئولیت کامل این فاجعه نیزبدون شک به دوش همین سیستم جهانی است که دران تمام منابع ووسایل طبیعی بهزیستی انسان و همچنان ارزش های والای انسانی، فدای سودِ سرمایه میگردند. این پدیده نیز گلوبال است وتروخشک را میسوزاند وهمین خصیصه، سرمایه داری را بعد ازناکامی مقاومت و تذبذب، مجبور به عقب نشینی هاای ساخته میرود.

بهر حال قصد من از تذکر این آبستنی تاریخ این بود که مجموع جهان در آستانۀ دگرگونی های جذری قرار دارد و بایست با شناخت دقیق ازجامعۀ خود، منطقۀ خود، از سیستم گلوبال و از تغییرات و تحولاتی که با تندی تمام، هر روز و هر سال در شرف وقوع است، موضع خود را مشخص نموده، از درون این جریان، نه از بیرون آن، سیرحوادث و انکشافات را به نفع زحمتکشان ومحرومین جامعه تغییر دهیم. با درنظرداشت همین واقعیت های جهانی، وهمچنان واقعیت انکشاف نیافته گی کشور خودما، در جهت انکشاف قدم برداریم. لاجرم با سرمایه داری، که برای جامعۀ ما یک دوران مترقی است، به پیش رویم وآنرا باتمام توان توسعه داده به مدارج عالی انکشاف برسانیم. تمام امکانات دولتی، خصوصی، کوپراتیفی، خارجی و مختلط به کار گرفته شوند وجامعه، از بالا ناظر و باز دارندۀ بی لگامی های بازار باشد.

در چنین حالت صرفاٌ یک سازمان یگانۀ سراسری، ویقیناٌ با برنامه و نامی که از نو طرف تائید قرار خواهد گرفت، میتواند به انجام این رسالت بزرگ بپردازد. چنین سازمانی مرکز جذب نیروهای دیگر دموکرات و ترقیخواه قرار خواهد گرفت. با استفاده از تجارب سازمانی گذشته بزودی استحکام و گسترش یافته، در دلها جا پیدا نموده و بر سیرجریانات و حوادث کشوری در جهت منافع قاطبۀ مردم زحمتکش و تهید ست، تأثیرات خودرا وارد کرده خواهد رفت.

 

به امید تحقق آرمان بازیابی حزب واحد سراسری ومطرح بودن آن در صحنۀ سیاسی کشور!

 

 به امیدی که بزودی درزنده گی، شاهد این رویداد باشم !

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 ١- این شخصیت دانشمندِ از خود گذرباوقف، که قامت وگردن رسایش نمایانگرسربلندیِ وغرور انقلابی بود، و طنین نافذ صدایش در بیانیه های آتشین، بر دلها می نشست ودر مغزهانفوذ میکرد. درعین حال انسان متواضع و برهر فرد سازمانش و بر هر عضو حزب مادروار مهربان بود واست. عمرش دراز و صحتش کامل باد!

 ٢- وجوه مشترک درونی گروپ های منشعب، عبارت بود ازانتساب شان به منطقه، سمت، زبان وآنچه "ملیت" خوانده می شد. برخ بزرگی از توان حزب مصروف حمله و دفاع ذات البینی گردید. چون این جدائی ها و تبلیغات منفی علیه همدیگر، دلیل موجهی برای اقناع عامۀ مردم نداشت، باعث بی اعتباری جناح های بزرگ وکوچک حزب و بی آبرویی رهبران متهم به خودخواهی، در جامعه وحتی درمیان صفوف حزبی گردید. هرکدام از جناح ها و گروپ های منشعب شده، در تلاش تثبیت خود در سطح بین المللی از طریق چپ نمائی وسرخ نمائی به مسابقه پرداختند - عملی که باعث گردید در سطح ملی و بین المللی تاپۀ سرخ کمونیستی بخورند وبه اعتبارشان درجامعه صدمۀ سنگین وارد گردیده، بنام کمونیست و کافرتجرید گردند. دست پرقدرت ظاهراٌ غیر محسوسی درعقب وقوع انشعاب بزرگ و سپس انشعابات ثانوی، قرار داشت، که از یکسو کنترولش را برین حزب چند پارچه آسان می ساخت و از سوی دیگرزمینه را برای پیاده ساختن آلترناتیف های بعدی از قبل پلان شده، مهیا می گردانید. (در بهم اندازی نورمحمد تره کی و حفیظالله امین؛ دردویی اندازی میان ببرک کارمل و دکتور نجیب الله؛ درتلاش جداکردن شمال کشور از جنوب آن؛ درمبادرت تنی به کودتای ناکام علیه دولت نجیب الله؛ درکودتای آخر درون حزبی که منجربه ناکام ساختن پلان صلح ملل متحد و تسلیمی قدرت به ارتجاع سیاه گردید؛ و ده ها مورد دیگر؛ دست این قدرت "دوست" آشکارا نمایان است.

 ٣- این هجوم اگرمردم را ازمصیبت حفیظالله امین رهائی بخشید با ماندگارشدن ودر دست گرفتن سکان نظامی- اداری عملاٌ در مقام یک کشور اشغالگرقرار گرفت. این وضع ازیکسوباعث تشدید تبلیغات و ارتقای مداخلات خارجی قبلاٌ آغاز شده، به سطح جنگ تمام عیاراعلان ناشده گردید وازسوی دیگرباعث دسته پیدا کردن تبرسوداگران دین،انشعال احساسات ملی- مذهبی، وایجاد شکوک در مورد حزب و دولت گردید. حضور این ارتش، تمام کمک های اقتصادی وفرهنگی شوروی را تحت سایه قرارداده بود.

 ٤- اگر با چشم پوشی از کا ستی ها و اشتباهات شان، حرفهاای در مورد رهبران داشته باشیم، به خصوصیات ذیل میتوان اشاره نمود:

 ببرک کارمل در توضیح جهان بینی علمی، پخش آگاهی سیاسی و تنویر راه وروش مبارزه، چه بوسیلۀ گفتار، چه بوسیلۀ نوشتار، خدمات بزرگی انجام داد. همچنین از قدرت عالی نطق و بیان، مهارت سازماندهی، هوشیاری سیاسی وتوان عالی رهبری، برخوردار بود. از آغاز حیات سیاسی و خاصة ٌ در دورۀ ده سالۀ دموکراسی سلطنتی، با ایراد بیانیه ها از عقب تریبیون پارلمان ودر مظاهرات و اجتماعات و همچنان با پخش رهنمودها و اندیشه هایش در جراید خلق و پرچم وبا رهبری یک بخش مهم ح.د.خ.ا.، به مثابۀ یک رهبر بسیار برجستۀ اپوزیسیون، در سطح کشور و جهان شناخته شده بود.

 میراکبرخیبر- آن یار هم زنجیرکارمل – رهبر دیگری بود از طراز دیگربا درونمایۀ پُر. انسانی بود فروتن، آموزگاردقیق و با حوصله، صاحب تحلیل ژرف ازجامعه، منطقه و جهان. هیچ گاهی اول صحبت نمیکرد، شنوندۀ خوب بود و در عین زمان منتقدعالی نیز بود. در تلاش بود دست همه کس را بگیرد وماهرانه از کجروی و سقوط نجاتش دهد. خودخواهی و مقام جوئی اصلاٌ در او مُرده بود. در رفاقت سخت استواربود. کارمل را همیشه، حتی در مواقعی که روی موضوعی با هم اختلاف سلیقه یانظرمی داشتند، دوست می داشت. کارمل را تا آخر حتی در غیاب، ببرک جان می نامید. او سال های سال با این دوستی عشق ورزید. درسالهای آخر زنده گیش، ازینکه عدم موافقت بر مواضع و پالیسی های مشخص ومهم، میان شان فاصله ایجاد نموده میتوانست، رنج میبرد. با تأسف که ترورش کردند، وحزب وجامعه را ازچنین رهبر با تدبیرمحروم گردانیدند. ترور خیبرنقطۀ عطفی گردید در تاریخ کشور، وتمام بزرگ لرزه ها وپس لرزه ها ازشهادت همین بزرگ مرد با تدبیر مایه گرفتند.

 دکتور نجیب الله از فیض دانش هردو شخصیت بالا- کارمل و خیبر- بهرۀ کافی برده بود. از زمان مبارزات درپوهنتون و در سخنرانی ها درمظاهرات، تا روزگاران پسین حیات سیاسیش انسانی بود دینامیک، متحرک، جسوروبیباک، خوش معاشرت و دارای بینش و شم قوی سیاسی. در سازماندهی و رهبری توانائی کافی داشت. شناخت خوب و دقیقی از جامعه وروان آن داشت. همان طوریکه نطاق خوب سر ستیج بود، در فن صحبت با مردم و با زبان مردم هم خیلی برازنده بود. از ابتدا دارای کرکتر نظامی گونه بود. در زمان رهبری حزب، این خصیصه اش برازنده گی داشت. درتصمیم گیری قاطع، واز قدرت سوق و ادارۀ عالی برخورداربود و ازمخاطره نه می هراسید.

 در مورد نورمحمد تره کی، بنا به اینکه اورا کمتر دیده ام و معاشرتی با هم نداشته ایم،قضاوتم دقیق نه خواهد بود. اما انتباه عمومیم ازو اینست که او نیزبا سابقۀ جهان بینی علمی، از دیر زمانی در تکاپوی یافتن راهی برای رهائی انسان زحمتکش بوده است. در مقام رهبری بیشتر به رهبران سمبولیک می ماند، ویا شاید موجودیت دیر پای حفیظ الله امین پرقدرت درکنارش، باعث این انتباه گردیده باشد. انسان خوش باور وبیشتر از دیگران پذیرای کیش شخصیت به نظر می آید، که حفیظ الله امین در تقویت این خصیصه بخاطر بهره گیری خودش، نقش بزرگی داشت. افسوس که به اشتباهاتش خیلی دیر پی برد و خیلی دیر جنبید.

 حفیظ الله امین از رهبران پر تلاش، نهایت تیزهوش، باقدرت عالی سازماندهی و قومانده (در مورد او"قومانده" بجای کلمۀ "رهبری" صدق بیشتر دارد)، قاطعیت، مدیریت، جذابیت ونفوذ، و در عین زمان نهایت درجه حیله گر، توطئه گر و بیرحم بود. او جنون قدرت داشت وبخاطر رسیدن به آن هر جنایتی را مرتکب می شد. ازلحاظ روانی یک سادیست بود و از کشتن و زجردادن لذت می برد. کارنامه های سیاه او زبانزد خاص و عام است ونتایج دهشتبار سیاه کاری های اورا هنوزو تا ندانم،این جامعه و این حزب به دوش کشیده میروند. من همیشه آرزو میکردم ایکاش امین با آن استعداد و توانائی سازماندهی و رهبری و آن چهره و کرکتر کرازماتیکش، انسان نورمال، پاکدل، از خودگذر و خدمت گزار می بود !!! دران صورت چه انسان به درد بخوری بوده میتوانس

 شاید خُرده گرفته شود که چرا درمورد حفیظ الله امین ازیادآوری کاستی ها و اشتباهات چشم پوشی صورت نگرفته است؟! چنانکه گفته آمد، رهبران دیگر نیز شمایل مردود و اشتباهات بزرگی داشته اند، که ذکر آنهارا بنا بردلایل "مصلحتی" میتوان به تعویق انداخت. اما در مورد امین، مشکل اساسی اینست که درکرکتراو نمیتوان میان دو قطب نیک و بد فاصله یافت. رخ هرنیک اورا که برگردانید با چهرۀ دهشتناک بد مواجه میشوید. ای بسا مثبت هاای که در برابرحتی یک منفی رنگ می بازند.

 ٥ - سالیان دراز تحت عنوان شرایط ناگوار، هم محکوم مرکزیت خشک و محروم از دموکراسی درون حزبی، مجبور به استماع یک بیانیۀ اساسی و چند بیانیۀ تائیدی و بلندکردن دست ها در موافقت با آن، حتی در سطح جلسات کمیته مرکزی بودیم وهم از تدویر کنگره ها بی نصیب گردیدیم. صرف نظر ازینکه در کنگره ها در ساختار تشکیلاتی حزب و مهره های اساسی آن، و پلاتفرم ها و پروگرام ها، نوآوری هاای به وقوع می پیوندند که باعث پویش، پایش و پالش حزب میگردند وآنرا از پوسیده گی و زنگ برداشتن نگه میدارند، مسائل حاد درونی و بیرونی نیز دران راه حل می یابند. مطمئناٌ اگر قبل از هر فاجعه ای و قبل از اتخاذ هر تصمیم سرنوشت سازی، کنگره را دایر میکردند، کار به انشعابات و خودکامه گی ها، ویا اتخاذ تصامیم نادرست نه می انجامید ودموکراسی درون حزبی آنقدر به تابو مبدل نمی گردید.

 ٦ - رو آوری یکعده انسان های فاقد تحصیل، پروگرام، منطق و دانش ابتدائی سیاسی، به کاندیداتوری، در عین زمان یک تف انداختن آنها بر ریش سرکارنیز بود. بدین معنی که گویا ما هم کم تان نیستیم، ویا اینکه شما چه شایسته گی بالاتر ازما دارید؟ ! که ندارید !

 ٧ - نظریۀ راه رشد غیر سرمایه داری هم ریشه در همین توهم داشت که اگرانقلاب های سوسیالیستی در کشورها ای چون روسیه، چین و منگولیا موفق شده میتوانند، چرا در کشورهای دیگر درحال رشد، نیز به موفقیت نرسند، به ویژه که پشتیبانی اتحادشوروی را هم خواهند داشت.

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org