دوشنبه، ۲۴ دسمبر ۲۰۰۷

 ازدواج، زنده گی و خانواده

 

)دوشي چی) 

 

فرانسوی: ازدواج زودش اشتباه بزرگی و دیرش اشتباه بزرگتری است.

 

بسیاری از دانشمندان علم تکامل معتقدند که جامعه مادرسالاری هیچگاه بمعنی جامعه ای با حکمرانی زنان نبوده است، و تنها جامعه پدرسالاری تسلط بر مبنای جنسیت را تجربه کرده است، و در نتیجه پدرسالاری اولین جامعه با تسلط جنسیتی بوده است. البته سناریوهای دیگری هم درباره چگونگی شکل گیری جامعه پدرسالاری طرح شده اند. ولی جدا از اینکه ما چگونه آغاز پدرسالاری را ارزیابی کنیم، میدانیم که پدر سالاری هزاران سال است که با ما بوده است.

همچنین ما میدانیم که چگونه در جوامع اولیه ماقبل پدرشاهی، خصوصیات مردانه مورد احترام والائی بوده اند و تحقیقات شاعر و نویسنده معروف رابرت بلای بسیاری از این انرژی مثبت مردانه را نشان داده است، که از تسلط مردان جدا است، و یک نیروی بسیار سالم است، همانگونه که خصوصیات زنانه، لزومآ بمعنی تسلط زنان نیست، در نتیجه ارزش نهادن به خصوصیات مردانه بمعنی پشتیبانی از تسلط مردان نیست. بزرگترین تغییر دررابطه زن و مرد در اواخر قرون وسطی اتفاق افتاد، در زمان شوالیه گری، حدود 400 سال پیش در اروپا، زمانیکه عشق بمثابه مبنای ازدواج معرفی شد.

آثار ادبی ای نظیر دونکیشوت اثر سروانتس نمونه هائی هستند که در آن خواننده میتواند این مفاهیم را بطور برجسته ملاحظه کند. این حرف به این معنی نیست که رابطه عشقی زن و مرد قبل از آن عصر وجود نداشته است. چنانکه همه میدانیم، آثار رمانتیکی نظیر لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، ویس و رامین، و رومئو و ژولیت، در ادبیات پیش از عصر مدرن فراوانند. اما در هیچیک از این آثار، عشق بمثابه پیش شرط ازدواج مطرح نیست. در جامعه سنتی، ازدواج بر اساس اراده برای زندگی کردن با دیگری انجام میشد.

و عشق بعدأ میتوانست شکل گیرد و یا شکل نگیرد. اما در جامعه مدرن، عشق به پیش نیازی، قبل از اراده کردن برای ازدواج، تبدیل شد. اما هنوز اراده برای ازدواج لازم بود، وگرنه هیچ عشقی به یک رابطه پایدار نمیانجامید.

همچنین ازدواج سنتی کماکان میتوانست وجود داشته باشد، البته با در نظر داشت این شانس که عشق میتوانست بعدأ بوجود آید. اما عامل قدرت کنار گذاشته شد، و در نتیجه در دوران مدرن، اگر در یک ازدواج سنتی عشق تکامل نمییافت، امکان طلاق بسیار بیشتر از ازدواج های سنتی مشابه در جوامع قرون وسطائی بود. در 200 سال گذشته تغییر جدیدی در روابط زن و مرد دشکل گیری کرده است.

این تغییر جدید اساسأ از طریق دو جنبش مهم اجتماعی شکل گرفته است، یکی جنبش سوسیالیستی و دیگری جنبش فمینیستی. هردوی این جنبش ها در دوران جامعه صنتعی آغاز شده، اوج یافته، و به پایان رسیدند. بسیاری گروه ها و کالت های سیاسی و ایدئولوژیک چپی، فمینیستی، و عصر جدید در زمان کنونی در اقصی نقاط جهان وجود دارند، اما من هدف بررسی آنها نیست.

یک بررسی عالی از این پروسه را، جون والاچ اسکات Joan Wallach Scott، در شماره سپتامبر 1982 مجله ساینتیفیک آمریکن Scientific America، در نوشته ای تحت عنوان "مکانیزاسیون کار زنان، " انجام داده است. آن بررسی نشان میدهد که کارهای خلق شده برای زنان در سکتور صنعتی اقتصاد، همواره زنان را در سطح حقوقی پائین نگاه می داشته است، و در موقعیت تبعیض شغلی قرار میداده است، و این حقیقت کماکان درباره سکتور صنعتی اقتصاد، حتی در جوامع فراصنعتی صادق است.

اما آنچه در اقتصاد های فراصنعتی در حال وقوع است، این واقعیت است که بیشتر شغل هائی که در سکتورهای فراصنعتی بوجود میایند، با مهارت هائی که سنتأ زن ها داشته اند، و با حصوصیات زنانه مترادف بوده اند، هم جهت هستند. مثلأ، در همه اقتصاد های فراصنعتی، یک سکتور تازه سرویس در حال رشد است. زنان که از مردان در این عرصه ها قادر ترند، رهبری را در این دسته از مشاغل سکتورهای جدید اقتصادهای فراصنعتی بدست گرفته اند.

بنابراین آشکار است که زنان کسانی هستند که مهارتهای بهتر در روابط انسانی و پروفشنل را دارند، و آنان بیشتر و بیشتر نقش های رهبری را در اقتصاد های فراصنعتی بدست میگیرند. این موضوع یک تفاوت اساسی، بمعنی اقتصادی، بین چگونگی آزاد شدن زنان در اقتصادهای فراصنعتی، در مقایسه با چگونگی سعی زنان برای آزاد شدن در جوامع صنعتی گذشته است.

یک درس بزرگ از جنبش حقوق زنان این حقیقت بود که رابطه زن و مرد دیگر نمیتواند بر اساس قدرت باشد، چه تحمیل فیزیکی، چه پاداشی، چه سازمانی. روابط جدید انسانی جدید می طلبند که بر اساس انتخاب شکل گیرند و نه تحمیل. حتی در روابط ازدواج سنتی، بیشتر و بیشتر مبنای مشابهی طلب میشود.

روابط سنتی نمیتوانستند همچون گذشته ادامه یابند و تعدیلهائی بویژه از سوی زنان خواسته میشدند. در غرب، مبارزه برای حقوق زنان همزمان بود با عمومی شدن تئوری های روانشناسی نظیر فروید، یونگ، مازلو، راجرز، هورنی، و دیگران، که رسیدن به پتانسیل های بشر را طرح میکردند.

نتیجه در اول، گسترش روابط از هم گسیخته و بی نظمی عظیم اواخر سالهای 1960 تا اواخر سالهای 1970 بود. ازدواج سنتی از هر سو مورد حمله قرار گرفت. برخی حتی تصور میکردند ازدواج و خانواده خود ریشه همه معضلات روابط شخصی هستند و سعی در نابودی خانواده میکردند.

صنعتی شدن، خود فشار زیادی برروی واحد خانواده میگذاشت، و این تمایلات آنارشیستی همینگونه به تلاشی خانواده بیشتر کمک میکردند. بسیاری از پسرانی که در خانواده های فمینیست بار آمده بودند با مسأله متضادی روبرو بودند، و آن هم عدم رشد خصائل مردانه بود، که بطور خطرناکی خود را نشان میداد، و همزمان با رشد خود کشی و ضعف اعصاب در سطح اجتماعی بیان میشد.

طعنه روزگار آنکه، توجه به نیازهای جنس مذکر، از طرف بسیاری از خود فمینیستها پیشقراولی شد، و کم کم در میان مردان هم کسانی نظیر رابرت بلای شروع بکار جدی در این عرصه کردند، و با بهره گیری از سنت های جوامع پیش پدرشاهی، نظیر سرخپوستان آمریکا و اهالی بومی استرالیا، به اهمیت خصائل مردانه برای مردان، جدا از تسلط طلبی مرد تأکید کردند.

همینطور تعهد نوین شروع به شکل گیری کرد. بسیاری از متفکرین قدیمی شروع کردند به متمرکز کردن توجه خود به نیاز برای روابط خانوادگی اما در چارچوب تعهد جدید. اما این بار، تعهد از روی انتخاب و نه تعهد از روی زور. هرچند در نفی دومی بسیاری از مروجین جنبش پتانسیل بشر هر تعهدی را نفی میکردند و بچه را باصطلاح انگلیسی با لگن حمام کودک به دور ریخته بودند، ولی حالا متفکرین نوینی شروع به تصحیح وضعیت کردند. اما تعهد نوین برروی دستاورد های جنبش های زنان گذشته ساخته شده بود.

کارهای نویسندگانی نظیر جرج باخGeorge Bach بسیار طرفدار یافتند.  وی 40 سال درباره دعواهای زن و شوهر ها کار کرده بود و راه حل هائی که یافته بود، میتوانستند برای ملت ها نیزجهت مذاکره برای اجتناب از جنگ بکار برده شوند. وی زوجین را دشمن خودی مینامید.

وی میگفت نزاع و بیان خشم نه تنها خوب و سالم هستند بلکه انرژی حاصل از آن میتواند برای رشد زندگی بهتر بکار رود. وی نشان داد که اجتناب از بیان خشم میتواند به خود کشی یا قتل طرف مقابل، توسط قربانی تحمیل و فشار در روابط انسانی، بیانجامد. بنابراین سعی او نشان دادن این راه حل بود که قوانین دعوا کردن را بمثابه یک بازی نظیر فوتبال نشان دهد. کاربرد اصطلاح "بازی" در اینچا مناسب نیست، چرا که در ادبیات مدرن، بازی کردن بمعنی اجتناب رویاروئی با مسائل واقعی از طریق ایجاد وضعیت های کاذب مختلف است. اما مقایسه با فوتبال، برای تدوین قوانین دعوا کردن عادلانه، شاید تشبیه خوبی باشد، تا روش جرج باخ را در کتابهائی نظیر حمله خلاق، دشمن خودی، بس کن مرا دیوانه کردی، و غیره درک کنیم.

جرج باخ قوانین نزاع عادلانه را نشان داد. قوانین او عبارت بودند از رعایت فاصله مطلوب، اجتناب از درخود فروبردن ناراحتی و باصطلاح وی کیسه گونی ساختن ناراحتی، مهارت های گوش کردن، متدهائی برای تضمین فهمیدن درست و دیالوگ، درک خطر یکسان انگاری انتظارات با واقعیت، و بالاخره بدست آوردن درک واقعی از خود و همسر خود. بنابراین مهم است که مردم خود و طرف دیگر را بشناسند، قبل از آنکه وارد مناسبات با هم شوند. در نتیجه، نزدیکی، فقط آموختن مهارت های تازه نیست، تا که بهتر با شریک زندگی خود رفتار کنیم، بلکه آموختن مهارتهای لازم برای پیدا کردن و تشخیص وصلت درست است.

این موضوعی است که جرج باخ در کتاب زوج یابیPairing خود برای کسانی که هنوز ازدواج نکرده اند، ولی خواهان رابطه پایدار هستند، مورد تأکید قرار داده است. بعدها این دستاوردها به کودکان و حقوق کودک هم بسط یافتند. پیشگامانی نظیر دکتر هاییم گینوت تحقیقات بسیار وسیعی در این زمینه کردند که از کارهای پیاژه خیلی باصطلاح خاکی تر بود و موضوعات روزمره ارتباطات با کودکان را مدنظر داشت.

نویسندگانی نظیر آدل فابر و ایلین مازلیش این توسعه مهارت های روابط شخصی را بکار بسته و کتاب چگونه صحبت کنیم که کودکان گوش کنند و چگونه گوش کنیم که کودکان صحبت کنند آنها این دستاوردها را به ارتباطات با کودکان بسط داده است.

آنها نشان دادند که چگونه کمک کنیم که کودکان خشم خود را بیان کنند. از پیشگامان دیگر، موریل جیمز و دوروتی جنگوارد در کتاب تولد برای پیروز شدن، مدل دیگری از ارتباطات شخصی را ارائه میکنند. آنها میگویند انسانها در ارتباطات فی مابین در سه سطح والدین، انسان بالغ و کودک ارتباط برقرار میکنند.

بنظر آنان افراد بالغ احتیاج دارند که بیشتر در سطح دوم ارتباط برقرار کنند، اما این واقعیت به این معنی نیست که آنها میتوانند دو حالت دیگر حیات را کاملأ از زندگی خود بزدایند، و آنها نیاز دارند که در هر سه سطح ارتباطی با خود راحت باشند، و زمانی همچون والدین ارتباط برقرار کنند و زمانی نظیر کودک.

نویسندگانی نظیر نویسنده مسیحی جان پاول ارزش، عشق بدون شرط را در انواع ارتباطات شخصی در کتاب رمز عاشق ماندن و کارهای دیگرش نشان داده است.

آن مورو لیندبرگ، بیوه چارلز لیندبرگ که با چالشهای بزرگی در زندگی خود زمان گروگان گیری فرزندانش روبرو شده بود، در کتاب هدیه ای از دریا نشان میدهد که چقدر احترام در بین دو شریک زندگی میتواند اهمیت یابد، هرقدر که یک زوج از هوا و هوس اولیه فاصله میگیرند.

او نمیگفت که اشتیاق میمیرد، اما میگفت عدم وجود احترام متقابل میتواند عشق را بکشد، حتی اگر که اشتیاق و هوس، آتشش دوباره شعله ور شود. او نشان میدهد که چقدر برای یک زوج مهم است که فضای فردی خود را نگهداری کنند، و بر روی پای یکدیگر لگد نکنند.

در کتاب گروگان احساسات، کامرون بندلر نشان میدهد که چرا خانواده، فرهنگ، زبان، و ابعاد فردی همگی محدودیت های گوناگون برای بیان احساسات ایجاد میکنند.

نویسندگانی نظیر رابرت آلبرتی و ام ال امونز در کتاب حق کامل شما نشان میدهند که برخی فرهنگهای سرخ پوستان آمریکا در بیان خشم راحت ترند و علتش را نیز مورد کنکاش قرار داده اند. همچنین فلو کانوی و جیم سیگلمن شروع به نقد کالت های روانشناسی و عصر جدید کردند نظیر کالت است EST و ساینتالوژی و کالت های مذهبی نظیر جیزوس فریکز در کتاب خود تحت عنوان اسنپینگ بمعنی تغییر فوری (نگاه کنید به نوشته من درباره کالت ها). در واقع آنها نشان میدهند چگونه برخی از انسانها در راه کوشش برای رهائی از بندهای فرهنگی، خانوادگی، و فردی احساسات به این کالت ها پناه برده اند.

بالاخره شکل جدید عشق و رومانس هم توسعه یافته است. کارهای نویسندگانی نظیر دن میلمن، تحت عنوان راه جنگنده صلح جو Way of the Peaceful Warrior یا کتاب ریچارد باخ، تحت عنوان پلی برای ابد، داستانهای عشقی ای هستند بین یک مرد و یک زن، که درباره خودشان آگاه هستند، و در عین وفاداری به آنچه خود هستند، یکدیگر را برای آنچه واقعأ هستند دوست دارند، و نه بخاطر تصویری که یکی از دیگری بشکل تخیلی برای خود ساخته باشد. حتی برخی فیلم های سینمائی نظیر فرزندان خدای کمتر برای نشان دادن این حقیقت است که چقدر مثبت است که فرد با خود و احساساتش راحت باشد.

آنها نحوه بیان احساسات خود و از جمله بیان خشم را نشان داده اند. در مقایسه فیلم های قدیمی در این زمینه، نظیر چراغ گازGas Light، نشان میدادند که چگونه فرد میتواند دیوانه شود وقتی که در جدائی از زندگی واقعی سیر کند.

برخی نویسندگان، حتی از شخصیتهای کارتونی برای نشان دادن اینکه با احساسات خود راحت بودن و داشتن روابط خالص چیست بهره برده اند. مثلأ بنیامین هوف در کتاب تائو پوTao of Pooh به این هدف دست مییابد، که کتابی بسیار تفریحی است اما بسیار پر از سخنان داهیانه از زبان شخصیت های کارتونی.

زنان بیشترین تأثیر را برروی درک ما از خود در عصر مدرن داشته اند.

دیدن این حقیقت امروز، در پایان این راه، بسیار راحت است، اما این راهی پر مشقت بود، که با زنانی که هم گل سرخ میخواستند و هم نان هموار شد، در آن روز 8 مارچ. عروج آنان امروز چندین دهه بعد، در زندگی ما تبلور یافته است، و آنهم بیشتر در غرب، وقتی در نقاط دیگر جهان هنوز فرسنگ ها راه در پیش است. اکنون عشق، وفاداری، و مخالفت با فریب کاری، که بسیاری در تعهدات و ازدواج خود پایبندند، دستاورد آن کوششهای گذشته است. ممکن است دیگر مردم را در خیابانها با دادن شعارهای نان و گل سرخ نبینیم، اما بسیاری زندگی ای میکنند که تبلور این ایده آلهاست، زندگی هائی که بیشتر اقنأ کننده است.

این دیگر نه تعهد از روی تحمیل است، و نه روی دیگر سکه، که آنارشی نابود کننده بدون تعهد باشد. این تعهد از روی انتخاب است، اما مطمئنأ تعهد است.

بسیاری خصائل خوب نظیر عشق، ثبات قدم، صمیمیت، درستکاری، و حقیقت دوستی، بخاطر تقبیح روابط تحمیلی، بدور ریخته میشوند. شاید این وضع اجنتناب ناپدیر باشد. به هرحال برای غرب اقلأ دو سه دهه طول کشید تا آنارشی را تجربه کند و به تعهد های نوین برسد، و حتی در غرب هم، این تازه آغاز قوام گرفتن تعهد های نوع نوین است.

فرانسوی: داماد که نشدی ازیک شب شادمانی وعمری بداخلاقی محروم گشته ای.

فقروزند گی خانواد گی

آلمانی: زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبۀ خرابه هم زندگی می کنند.

از جمعیت 3/1 میلیارد نفر فقیر در جهان را زنان تشکیل مى دهند و همین موضوع نشانگر زنانه شدن فقر است و به رغم پیشرفت زنان در بازار کار، خانواده هاى تحت سرپرستى مادر نسبت بالاترى از فقر را دارند. اما فقر تنها برطرف کردن نیازهاى زیستى نیست، درست است که رفع گرسنگى یک نیاز زیستى است اما دسترسى به بهداشت و آموزش هم در ردیف نیازهاى اولیه قرار مى گیرد.

در مصاحبه هایى که با زنان فقیر برخى از کشورهاى جهان مى شود آنان مى گویند فقرا چه نیازى به عزت نفس و اخلاق دارند؟ هر چند هر وقت از کمبودها صحبت مى شود، از مواردى مانند کمبود غذا، کمبود پوشاک و کمبود سرپناه صحبت مى شود اما حد و انتهایى براى این کمبودها وجود ندارد و آیا همه مادرانى که قادر به سیر کردن فرزندانخود نیستند، مى توانند از اصول اخلاقى پیروى کنند؟

با این سوال این گونه در ذهن تداعى مى شود که مناعت و آبرویى که زنان فقیر از آن حرف مى زنند بسیار متفاوت از زنان خانواده هاى مرفه تر و مردان خانواده است. براى نجات از فقر و دایره شوم فقر یکى از حلقه ها باید گسسته شود. فقر غذایى یک حلقه ارتباطى بحرانى در دایره فقر است که باعث کاهش سلامت و بهداشت نامناسب، کاهش ظرفیت فراگیرى و کاهش فعالیت هاى فیزیکى در نتیجه کاهش بهره ورى و تشدید فقر مى شود.

زنان در خانواده هاى فقیر با داشتن درآمدى در حد خط فقر باز هم دچار سوءتغذیه هستند و دلیل آن نحوه هزینه و تخصیص درآمد است؛ مادرانى که حاضرند خود گرسنه بمانند اما از سهم حداقل خوراک خود به کودکان شان بدهند و به این ترتیب توزیع درآمد حداقلى را به هم بزنند و دخترانى که به خاطر دختر بودن سهم کمترى از خانواده نصیب شان مى شود در حالى که برادران شان غذاى بهترى مى خورند و به مکتب مى روند و خواسته یا ناخواسته سهم خواهران خود را مصرف مى کنند.

سه چهارم گرسنگان جهان در مناطق روستایى هستند و اکثر آنها را زنان تشکیل مى دهند. وضعیت زنان گرسنه در کشورهاى توسعه یافته نیز به همین شکل است ولى در کشورهاى توسعه یافته این زنان تحت پوشش سیستم هاى تامین اجتماعى قرار مى گیرند و به ازاى هر فرزند خود کمک هایى دریافت مى کنند هرچند این کمک ها براى بیرون کشاندن آنان از جمع فقرا کافى نیست. درگزارش سازمان ملل(سال 2006) آمده است که 5درصد زنان از سوءتغذیه شدید رنج مى برند و 5درصد نوزادان به خاطر تغذیه نامناسب مادر در دوران باردارى دچار کمى وزن و کوتاهى قد هستند. این در حالى است که در جداول جهانى آمار دقیقى از تعداد افرادى که زیر خط فقر با تعریف جهانى آن زندگى مى کنند، وجود ندارد.

کمبود آموزش بخش دیگرى از چرخه فقر زنانه است. کودکان شهرى نسبت به کودکان روستایى دسترسى بیشترى به امکانات آموزشى دارند و کودکان ثروتمند نسبت به فقیر و پسران نسبت به دختران. از 900 میلیون جمعیت بالغ بى سواد در جهان دو سوم آن را زنان تشکیل مى دهند. البته در بسیارى از کشورها آمار کمتر از واقعیت است به خاطر اینکه مقامات رسمى فرض مى کنند که چنین پدیده هایى در کشورشان وجود ندارد. تفاوت هاى جنسیتى در تحصیل با استانداردهاى زندگى همبستگى ندارد و زنان با رشد اقتصادى از رشد این تفاوت خلاص نمى شوند. کاهش این شکاف نیازمند سیاست هاى ملى حمایتى کاهش هزینه تحصیل دختران براى خانواده ها (خانواده ها پسران را به امید بازگشت سرمایه در آینده تشویق به تحصیل مى کنند اما در مورد دختران امیدى به بازگشت این هزینه ها ندارند) و ساخت بیشتر مدارس دخترانه است.

به هرحال فقر زنان، زمینه سوءاستفاده از آنان را فراهم کرده است. از کار در منزل کارفرمایان بدون حق بیمه و ساعت کار مشخص گرفته تا ازدواج هاى اجبارى براى تامین سرپناه و خوراک و حتى ورود به باندهاى فحشا براى در امان ماندن از گرسنگى. بدین ترتیب بردگى جدیدى در سطح بین المللى رواج یافته است و این بار بردگان این بازار جدید برده فروشى مردان سیاه تنومند نیستند، این بار زنان از هر نژاد و ملیتى در معرض بردگى هستند.

آلمانی: عشقی که توأم با حسادت نباشد دروغی است.

تاثیر روانی طلاق بر زندگی خانوادگی

عربی: عشق هفت ثانیه دوام دارد وهوس هفت دقیقه واندوه وبیچارگی یک عمر.

حتما بارها شنیدهاید كه جدایی والدین زندگی فرزندان را تباه میكند و عامل اصلی تمامی مشكلات روحی و روانی و رفتاری فرزندان به شمار میآید. تحقیقات بسیار زیادی در مورد تأثیر جدایی والدین بر زندگی فرزندان انجام شده است كه اغلب آنها بدون بررسی علل مشكلات رفتاری یا ذهنی كودكان طلاق، با نگاهی سطحی و ساده، جدایی والدین را عامل تمامی اختلالات رفتاری ذكر كردهاند و با توجه به این فرضیه اشتباه، مانع جدایی بسیاری از زوجها شدهاند. ولی آیا زندگی كردن كودك در یك خانه پرتشنج كه افراد آن رابطه سرد و بیروحی با یكدیگر دارند آسیب كمتری به روح و روان او وارد میآورد؟

سارا مك لین، پژوهشگر آمریكایی در این مورد میگوید: علت مشكلات روحی فرزندان طلاق، جدایی والدین یا زندگی كردن آنها با یكی از والدین نیست، بلكه تشنجها و درگیریهای خانوادگی و اختلافات والدین پیش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهنی آنها میشود و به دنبال خود معضلات رفتاری را به همراه می‌آورد. وی معتقد است جدایی به تنهایی آسیبی به هیچ یك از افراد خانواده وارد نمیكند بلكه مشكلات پیش از آن و عواملی كه موجب رسیدن خانواده به نقطه پایان میشود، موجب ایجاد مشكل در روح و روان كودك و حتی والدین خواهد شد.

جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده می‌گوید: زمانی بقای یك زندگی خانوادگی برای كودك مفید است كه درگیریها و مشكلات اعتقادی و سلیقهای والدین محسوس نباشد، زیرا در غیر این صورت دوام یك زندگی نه تنها به سود كودك نیست بلكه باعث تشدید تشویشهای ذهنی و مشكلات روحی او میشود.

پل آماتو، استاد جامعهشناسی در دانشگاه نبراسكا و آلنبوث، استاد دانشگاه پنسیلوانیا تحقیق همه جانبهای انجام داده و اعلام كردند واقعیت این است كه بسیاری از خانوادهها بدون اینكه درگیریهای شدید یا اختلافات عمیق داشته باشند از هم پاشیده میشوند. آمار نشان میدهد هفتاد درصد از كل طلاقهای صورت گرفته در ایالت متحده آمریكا مربوط به زوجهایی بوده كه با یك دوره مشاوره كوتاه و حتی با تفكر و همدلی بیشتر، قادر به ادامه زندگی بودهاند و بدون تردید این شرایط برای فرزندان مناسبتر است.

آنها پیشنهاد میكنند والدینی كه مشكلات جدی با یكدیگر ندارند سریع تصمیم به جدایی نگیرند زیرا نمیتوان از اثرات منفی این پدیده اجتماعی بر فرزندان غفلت كرد. بهتر است زوجها تا زمانی كه فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر میگذارند كانون خانواده خود را حفظ كنند و در صورت باقی ماندن مشكل، پس از سپری شدن دوران بحرانی فرزندانشان تصمیم به جدایی بگیرند. البته این مسأله تنها شامل خانوادههایی میشود كه مشكلات و درگیریهای آنها اندك است، زیرا زندگی كردن كودك در یك خانه پر تشنج و پردرگیری، نه تنها تأثیری مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلكه آسیبهای بسیار جدی به روح و روان وی وارد میكند.

مگی گالاگر در كتاب "یك جدایی مسالمتآمیز" آورده است: معمولاً طلاق به عنوان راه حلی برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشها پیشنهاد میشود اما آیا واقعا طلاق موجب خاتمه یافتن درگیری بین زوجین میشود؟ آمارها نشان میدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهای مسالمتآمیز و بدون درگیری با یكدیگر دارند و میتوانند برای تأمین خواسته فرزندشان یا ایجاد آرامش برای وی رابطهای نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با یكدیگر رفتاری تندتر دارند و مشاجرات و درگیریهای آنها با شدت بیشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت میگیرد.

این روابط با گذشت مدت زمانی حدود 5 سال از تاریخ طلاق به یك كینه و دشمنی دیرینه بدل میشود و كودكان را وارد یك میدان جنگ میكند. پس در واقع، راه حل در جدایی نیست، در تغییر شرایط است، زیرا تا پیش از آن زوجها در یك محیط و زیر یك سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفنی یا از طریق رابط و واسطه انجام میشود. حال این سؤال پیش میآید كه آیا طلاق باعث كاهش درگیریها و تنشها در خانواده میشود و آرامش را به كودكان آن خانوادهها باز میگرداند؟

روشن است كه برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشهای موجود بین زوجین، جدایی و طلاق آخرین راه است، اما بدون تردید این درگیری و مشاجره دو زوج نیست كه باعث بر هم خوردن آرامش كودك میشود بلكه درگیری و اختلاف والدین كودك است كه امنیت را در محیط خانه از بین میبرد و او را موجودی ضعیف و افسرده میكند و طلاق نیز باعث كاهش این مشاجرات نخواهد شد پس تأثیر مثبتی روی فرزندان ندارد مگر اینكه والدین با آگاهی از موقعیت خود و فرزندانشان عملكرد خود را تغییر دهند و كاری كنند كه هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود.

مگی گالاگر، در صفحه 103 كتاب "برافكندن ازدواج"، ( The Abolition Of Marriage) میگوید: طلاق باعث تشدید درگیریهای والدین و مشاجرات آنها میشود و آسیبهای وارد شده به فرزندان را افزایش میدهد. آمار نشان میدهد دو سوم از زوجها حتی پس از 5 سال از تاریخ جدایی خود نسبت به یكدیگر احساس عصبانیت و خشونت میكنند و به دنبال راهی هستند تا این كاستیهای روحی و روانی را جبران كنند. در این شرایط، اغلب به منافع و مصالح فرزندشان یا نظریات كارشناسان توجهی ندارند و تنها با پرخاشگری و خشونت موجب سبك شدن بار مشكلات خود میشوند، اما این سبك شدن باعث تشدید اختلالات روحی و روانی فرزندان میشود كه شاهد این رفتارهای پرتشنج در محیط خانواده هستند.

یك طلاق خوب و مسالمتآمیز از دوام یك ازدواج پرتنش بهتر است

تا پیش از دهه 70 میلادی، اغلب والدین خود را موظف میكردند كه برای تأمین آرامش و سلامت روانی فرزندانشان حرفی از جدایی به میان نیاورند و علیرغم اختلافات و درگیریهای بسیار به زندگی زناشویی خود ادامه دهند اما پس از آغاز این دهه، نظریه تازهای مطرح شد كه بر ساختار ذهنی و فكری خانوادهها تأثیر گذارد. نظریه جدید بر این مبنا بود كه زندگی فرزندان در خانوادههایی كه پر از تنش و درگیری است اثرات بسیار مخربی بر فكر و روح آنها دارد، پس جدایی والدین برای این دسته مفیدتر و بهتر است. با اعلام این نظریه جدید تعداد زیادی از خانوادههای پرتشنج به این راه حل تازه روی آوردند و جدا شدن والدین باعث بازگشت آرامش به زندگی فرزندان شد.

روزالیند بارنت، پژوهشگر استرالیایی میگوید: فرزندان خانوادههای پرتنش، مشكلات رفتاری بیشتری نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراین اگر والدین به جای تلاش برای تداوم یك رابطه پر از درگیری و مشاجره اقدام به جدایی كنند و پس از جدایی یك رابطه سالم و مسالمتآمیز با همسر سابق خود كه پدر یا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان كمك كنند و باعث ارتقای شخصیت او شوند. وی افزود: در بسیاری از موارد، طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگی میشود. مادران سالمتر و شادابتر میتوانند فرزندانی آرامتر و فعالتر تربیت كنند و موجب تقویت اعتماد به نفس آنها شوند. شادابتر شدن مادر و بازگشت وی به زندگی عادی باعث ایجاد انگیزه در فرزندان میشود و به آنها اطمینان میدهد كه در هر مرحله از زندگی میتوان با مشكلات مبارزه كرد و سربلند بیرون آمد.

اغلب والدین پس از جدایی، مقاومت بیشتری در برابر مشكلات پیدا میكنند و فرزندانشان را برای پذیرش شرایط سخت زندگی آماده میكنند. به همین دلیل اكثر فرزندان طلاق استقلال بیشتری دارند و در تصمیمگیریهای خود با اقتدار بیشتری حركت میكنند. اندرسون، پژوهشگر آمریكایی در مورد دلیل این مسأله میگوید: زمانی كه یك زن خود را از زندگی پرتشنج رها میكند، از نظر ذهنی و روحی با مشكلات زیادی مواجه است كه برای از میان بردن آنها احتیاج به استقلال فكری و اقتدار شخصیتی دارد و به تدریج به تقویت این نیروهای درونی میپردازد و برای اینكه فرزندانش در شرایط مشابه آسیب كمتری ببینند، سعی میكند این نیروها را در آنها ایجاد كند. بنابراین فرزندان این مادران مقتدر و توانمند، گامهای محكمتری در زندگی خود برمیدارند و موفقیتهایی مشابه با دیگر افراد جامعه خواهند داشت البته تنها در صورتی كه والدین پس از جدایی، رفتاری خشونتبار و كینهجویانه با یكدیگر نداشته باشند و محیطی نسبتاً آرام را برای فرزندانشان فراهم كنند.

پژوهشها نشان میدهد فرزندانی كه پس از جدایی والدین بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزدیك داشته باشند و در هر دو محیط احساس امنیت و آرامش كنند كمترین آسیب را میبینند. طبق آمارهای موجود، درصد شكست رفتاری در این قشر، كمتر از فرزندان والدینی است كه پس از جدایی هنوز مشاجرات پیدرپی دارند و نتوانستهاند به آرامش لازم دست پیدا كنند. همچنین نسبت مشكلات رفتاری در فرزندان خانوادههایی كه همیشه شاهد درگیری و مشاجره والدین هستند بیشتر از فرزندان طلاق است. این در حالی است كه مشكلات رفتاری در فرزندان خانوادههایی كه یكی از والدین بهدلیل مشكلات اخلاقی و جرایم مختلف در زندان هستند یا به هر دلیلی منزل را ترك كردهاند، بسیار زیاد است.

تأثیر جدایی والدین روی فرزندان و عملكرد آنها در مراحل مختلف زندگی یكی از موضوعات بسیار با اهمیت است كه مدتهای طولانی ذهن سیاستگذاران و دانشمندان علوم اجتماعی را به خود مشغول داشته است. از آنجا كه در اغلب پژوهشها ارتباط تنگاتنگ ضعف فرزندان در مراحل مختلف زندگی به خصوص دوران تحصیل با جدایی والدین تأیید شد، بسیاری از خانوادههای مشكلدار به جای طلاق راه حل مدارا را در پیش گرفتند و به منظور كاستن اثرات منفی ارتباط زناشویی خود بر فرزندانشان، بدون داشتن پیوند عمیق عاطفی، زندگی خانوادگی را ادامه دادند، اما این راه حل تا چه حد صحیح است؟ در این پایاننامه دو موضوع بسیار با اهمیت مورد بررسی قرار میگیرد:

1) آیا اغلب فرزندان طلاق عملكرد ضعیفی در مراحل مختلف تحصیل و زندگی خود دارند؟

2) ارتباط منفی و مخرب جدایی والدین و ضعف فرزندان یك رابطه اتفاقی است و نمیتوان آن را به تمامی فرزندان طلاق تعمیم داد. با بررسی واقعیتهای اجتماع به مدارك و شواهدی بر میخوریم كه هر كدام تأیید كننده یكی از فرضیات بالاست و استفاده از مثالها، معیارها و روشهای مختلف برقراری ارتباط بین این دو فرضیه متناقض و شواهد عینی دور از هم را مشكلتر میكند. در این پایاننامه اعتبار این دو فرضیه در یك تحقیق خاص مورد بررسی قرار گرفته است. در این تحقیق اطلاعاتی در مورد یك گروه نمونه از فرزندانی كه والدین آنها به دلایل مختلف از یكدیگر جدا شدهاند، گردآوری شده است.

این اطلاعات از زمان تولد فرزند تا زمان اتمام تحصیل اوست. علاوه بر آن، گروه مورد بررسی از لحاظ سن و جنس نیز تقسیمبندی شدهاند، زیرا سن فرزند در هنگام جدایی والدین، یكی از فاكتورهای بسیار با اهمیت است. پژوهشگر این پروژه متوجه شده است كه اثرات مخرب طلاق روی عملكرد تحصیلی فرزندان بستگی به زمان جدایی دارد، به عبارت دقیقتر به شرایط سنی كودكی كه در این خانواده رشد میكند. از طرف دیگر عوامل مختلف و متفاوتی وجود دارد كه اثرات طلاق را تشدید یا تضعیف میكند و اثرات منفی این جدایی بستگی به آن عوامل دارد.

در واقع جدایی والدین به خودی خود باعث تضعیف عملكرد فرزندان نمیشود، بلكه عوامل خارجی دیگری كه از بیرون به این زندگی فروپاشیده فشار وارد میكند میتواند باعث ضعف فرزندان شود.

پژوهشگر بر این باور است كه هیچ عامل قابل مشاهدهای برای اثبات ارتباط منفی جدایی والدین و ضعف تحصیلی وجود ندارد، پس اگر یكی از فرزندان طلاق با مشكلی تحصیلی، اخلاقی و شخصیتی مواجه است دلیلی غیر از جدایی والدین دارد. او در انتهای تحقیق خود آورده است، بیشتر كودكان آمریكایی تجربه جدایی والدین خود را دارند و در خانوادههایی زندگی میكنند كه تنها یك والد حضور دارد، ولی بدون تردید تمامی این قشر، دارای مشكلات اخلاقی، روحی و تحصیلی نیستند و در صورتی كه گروهی هم این مشكلات را داشته باشند به جهت وجود عوامل دیگری غیر از مشكلات خانوادگی است، بنابراین نمیتوان به راحتی جدایی والدین را عامل مشكلات كودكان خواند و با ایجاد این ذهنیت خیل عظیمی از مردم را از زندگی عادی منع كرد.

حقوق کودکان

٭ رفتار هر جامعه با کودکان محک ارزیابى درجه انسانى بودن و آزاد بودن آن جامعه است.

٭ منفعت کودکان بر هر ملاحظه و منفعت ملى، قومى، مذهبى، نژادى، اقتصادى، فرهنگى و ایدئولوژیک مقدم است.

٭ حیات پایه اى ترین حق هر کودک است. از این رو جسم و روح کودکان باید از هر نوع تعرضى مصون باشد.

٭ کودک ملک شخصى کسى نیست. پدر، مادر و دولت صاحبان کودک نیستند.

٭ کودک کسى است که هنوز سن ١٨ سال را تمام نکرده است.

. تامین یک زندگى شاد، ایمن و خلاق براى کودکان:

تضمین رفاه و سعادت هر کودک، مستقل از وضعیت خانوادگى، با جامعه است. دولت موظف است استاندارد واحدى از رفاه و امکانات رشد مادى و معنوى کودکان و نوجوانان را، در بالاترین سطح ممکن، تضمین کند. همچنین مفاد زیر باید به شکل قانون تثبیت شود:

. بهداشت و سلامتى کودک در بالاترین سطح ممکن باید تامین و تضمین شود. خدمات بهداشتى و درمانى باید رایگان گردد.

. آموزش و پروش رایگان براى همه کودکان تامین گردد. رفتن به مدرسه تا دیپلم اجبارى است. ( کودکان از سننن پائین بایستى در یکى از عرصه هاى زیر نقاشى، موسقى، مجسمه سازى، ، هنر فلز سازى، تئاتر و سینما و ورزش آموزش ببیبد(.

. تامین مسکن مناسب با بالاترین استاندار براى همه و بل اخص تضمین آن براى خانواده هایى که کودک دارند.

. نظارت مستقیم دولت در امر تغذیه کودکان. همه کودکان باید از تغذیه مناسب، مکفى و مقوى برخوردار باشند. در مدارس و مهد کودکها غذاى مجانى باید در اختیار کودکان قرار گیرد.

. دولت باید کلیه کودکان فاقد خانواده و امکانات خانوادگى را تحت تکفل خویش گرفته و با فراهم کردن امکانات زندگى و تربیتى آنها در نهادهاى با استاندارد بالاى بهداشتى، ایمنى و تفریحى مانع تباهى جسمى، روحى و شخصیتى کودکان گردد.

. کودکان مستقل از شرایط خانوادگى شان، جهت برخوردارى از یک محیظ اجتماعى شاد، خلاق و فعال باید بتوانند به مهد کودکهاى مجهز و مدرن دسترسى داشته باشند.

. مراقبتهاى ویژه زنان باردار و نوزادان از نظر تغذیه و بهداشت بدون در نظر گرفتن شرایط خانوادگى صورت گیرد. ١٦ هفته مرخصى دوران باردارى و زایمان، یکسال مرخصى براى نگهدارى نوزاد، سپردن کارهاى سبک به زنان باردار و تضمین شغلى چه در هنگام باردارى و چه پس از بازگشت به کار.

. در اختیار گذاشتن مشاورین متخصص کودک و فراهم کردن تسهیلات لازم براى خانواده ها و بطور مشخص زنان، جهت نگهدارى اصولى نوزادان، بهداشت و تغذیه آنان.

. حمایت مادى و معنوى از خانوادهاى با یک سرپرست و بویژه مادرانى که جدا شده اند و یا اصولا بدون ازدواج صاحب فرزند شده اند در قبال فشارهاى مادى، محدویتهاى اجتماعى و اخلاقیات ارتجاعى.

. تامین یک زندگى شایسته انسانى براى کودکان دارى نقص بدنى و یا عقلى. فراهم کردن امکانات و تسهیلات لازم براى شرکت فعال آنان در زندگى اجتماعى جدا از وضعیت خانوادگى شان. تامین نیازهاى ویژه پزشکى، درمانى، تغذیه و آموزشى آنان.

. حمایتهاى ویژه مادى و معنوى از نوجوانانى که به هر دلیلى نمیتوانند با خانواده هاى خود زندگى کنند و خانواده را ترک کرده اند.

. کمک به امر مبارزه با اعتیاد کودکان، حمایت کودکان در ترک اعتیاد و مقابله قاطع با عاملین تولید، قاچاق و فروش مواد مخدر در بین کودکان.

. دولت موظف است تمام کودکانى که چه به همراه خانواده و چه بدون آنها، خواهان پناهندگى شده اند را تحت حمایت کامل خود قرار دهد. کودکان پناهنده باید از بدو تقاضاى پناهندگى از همه حقوق و مزایاى اجتماعى برخوردار باشند که در جامعه برسمیت شناخته شده و یا موجود است.

. دولت موظف است جهت جلوگیرى از مرگ و میر کودکان به سازماندهى پروژه هاى گسترده بهداشتى، درمانى، تامین تغذیه مکفى، بهزیستى محیط بپردازد.

حمایت کودکان در مقابل آزارهاى جسمى و روحى خانواده و جامعه:

برای تضمین آن که بتوان بطور موثر و پیگیر مانع آزارهاى جسمى و روانى کودکان گشت نه تنها مفاد زیر باید بصورت قانون درآیند، بلکه دولت، سیستم قضایى و نهادى مربوط به کودکان در اجرا آنها بطور همجانبه دخیل گردند و هر گونه سرپیچى و یا عدم تبعیت از این قوانین جرم محسوب شده و مورد پیگرد قرار گیرد:

. ممنوعیت کار حرفه اى براى کودکان زیر ١٦ سال، ممنوعیت هر نوع انقیاد، بردگى و بیگارى کشیدن از کودکان.

اعمال مجازاتهاى سنگین بخاطر سرقت و خرید و فروش کودکان.

مقابله قاطع قانونى با سو استفاده جنسى از کودکان. هر نوع سو استفاده جنسى از کودکان چون به تن فروشى کشاندن آنان، استفاده در زمینه هاى پورنوگرافیک و نمایشهاى سکسى، جرم سنگین جنایى محسوب میشود.

. ممنوعیت حبس و زندانى کردن کودکان، ممنوعیت شکنجه و اقرار گرفتن از کودکان.

. لغو مجازات اعدام بطور کلى و اعدام کودکان بطور اخص.

. سهل انگارى در برآورده کردن نیازهاى اساسى کودک چه از طرف خانواده و چه از طرف موسسات مربوط به کودکان و دولت که منجر به آسیب دیدن کودک گردد باید پیگیرى قانونى شده و عاملین آن مورد تعقیب و مجازات قرار گیرند.

. ممنوعیت هر گونه آزمایش پزشکى، دارویى و یا عمل جراحى بروى کودکان جز در مواردى که مستقیما به مسئله سلامتى کودک مربوط است.

. ممنوعیت هر نوع تعرض به جسم کودک، از جمله به بهانه مذهب، سنت و رسوم. ممنوعیت ختنه پسر و دختر.

. تنبیه بدنى، اعمال فشار روانى و ارعاب کودکان جرم بوده و قابل پیگیرى قانونى است.

. ممنوعیت هر نوع آزار کودکان در خانواده، مدارس و موسسات آموزشى و در سطح جامعه بطور کلى. ممنوعیت تفتیش عقاید کودکان.

. ممنوعیت جابجایى جغرافیاى کودکان بدون توجه به منفعت مستقیم و مستقل آنان و ممنوعیت اخراج کودکان از کشور.

. ممنوعیت به خدمت گرفتن افراد زیر ١٨ سال در ارتش و یا اعزام به جنگ. .

. ممنوعیت گرفتن اسیر جنگى از شهروندان غیر نظامى و بطور مشخص کودکان.

مقابله با هرگونه آزار و تبعیض علیه کودکان دختر:

. ممنوعیت تحمیل کار خانگى و یا وظایف ویژه خانه دارى به کودکان دختر در خانواده.

. ممنوعیت حجاب براى دختران زیر ١٦ سال و هر گونه محدویت ایجاد کردن براى کودکان دختر جهت شرکت در فعالیتهاى ورزشى، هنرى و تفریحى که کودکان پسر از آن برخوردارند.

. اعمال مجازات سنگین براى هر نوع آزار، ارعاب، سلب آزادى، تحقیر و خشونت علیه زنان و دختران در خانواده.

. ممنوعیت هر نوع برخورد تحقیر آمیز، مردسالارانه، پدر سالانه و نابرابر با دختران در نهادها و موسسات اجتماعى.

. ممنوعیت هر نوع دخالت از جانب فامیل و یا هر نهادى در زندگى خصوصى، روابط شخصى و عاطفى و جنسى دختران بالاى شانزده سال. ممنوعیت تجسس و دخالت در وجود و عدم وجود پرده بکارت دختران، جز در مواردى که مستقیما به بهداشت و سلامت دختران مربوط است.

. حذف کلیه اشارات تبعیض آمیز و تحقیر آمیز نسبت به زنان و دختران از کتب، منابع درسى و متقابلا گنجاندن مواد درسى لازم براى تفهیم برابرى زن و مرد و نقد اشکال مختلف ستمکشى زن در جامعه.

. مقابله با دخالت مذهب در زندگى کودکان:

. ممنوعیت دست اندازى مادى و معنوى مذاهب، نهادهاى مذهبى و سکتهاى مذهبى به کودکان.

. ممنوعیت جلب افراد زیر ١٦ سال به فرقه هاى مذهبى و مراسم و اماکن مذهبى.

. مبارزه فرهنگى و حقوقى با کلیه خرافات، سنتها و عادتهایى که براى سلامتى کودکان زیان بخش هستند.

. ممنوعیت و لغو کلیه قوانین مذهبى که مانع برخوردارى کودکان از یک زندگى خلاق و شاد و شرکت در فعالیتهاى اجتماعى و تفریحات مخصوص کودکان میگردد.

. جدایى کامل مذهب از آموزش و پرورش.

. مدارس و موسسات آموزشى در همه سطوح باید مختلط باشد.

. ممنوعیت ایجاد مدارس مذهبى براى کودکان. ممنوعیت تدریس دروس مذهبى و یا تبیین مذهبى موضوعات در مدارس و موسسات آموزشى. آموزش جنسى، ایمنى و بهداشت مربوط به آن بعنوان مواد درسى در مدارس.

. لغو کلیه قوانین و مقرارتى که ناقض اصل آموزش و پروش غیر مذهبى هستند. ممنوعیت حمل و یا پوشیدن سمبلهایى مذهبى در مدارس.

. حذف کلیه تعطیلات مذهبى از تقویم رسمى جامعه و تقویم مدارس.

حقوق مدنى و اجتماعى کودک:

جهت مقابله با هر گونه تبعیض و بى حقوقى نسبت به کودکان در جامعه، حقوق زیر باید به رسمیت شناخته شود:

. برابرى کامل حقوقى کودکان جدا از جنسیت، رنگ پوست، نژاد و تعلق ملى، مذهبى و موقعیت اجتماعى خانواده.

. برابرى کامل حقوقى کودکان، اعم از اینکه داخل یا خارج از ازدواج بدنیا آمده باشند.

. برابرى کامل حقوقى کودکان اعم از این که در خانواده بیولوژیکى زندگى میکنند یا غیر بیولوژیکى و یا تحت سرپرستى موسسات و نهادهاى نگهدارى از کودکان قرار دارند.

. حق هر کودک در جستجو و اطلاع از حقیقت در مورد کلیه جوانب زندگى برسمیت شناخته شود.

. آزادى کودکان در ابراز عقیده و احساسات و ارزش گذارى به عقاید و افکار آنان.

. داشتن تفریح، بازى، آسایش و استراحت و برخورداى از امکانات مناسب جهت انجام فعالیتهاى فرهنگى، هنرى و ورزشى حق مسلم کودک میباشد.

. رعایت حق هر کودک براى معاشرت و زندگى اجتماعى، ممنوعیت هر نوع جداسازى و محروم سازى کودکان از محیط اجتماعى و معاشرت با دیگر کودکان.

. سن قانونى بلوغ جنسى براى دختر و پسر ١٦ سال است. ممنوعیت و جرم بودن رابطه جنسى افراد بزرگسال، بالاى سن بلوغ، با افراد زیر سن قانونى، ولو با رضایت آنها.

. حق هر زوج بالاى ١٦ سال به زندگى مشترک به میل و انتخاب خود. ممنوعیت هر نوع اجبار و اعمال فشار از جانب هر فرد و مرجعى بر افراد در امر انتخاب همسر، زندگى مشترک (ازداوج) و جدایى  )طلاق(.

. آزادى بى قید و شرط هر فرد بالاى شانزده سال اعم از دختر و پسر در انتخاب محل زندگى، تحصیل و نوع شغل، آزادى سفر و نقل و مکان.

. لغو امتیازات مرد بعنوان "سرپرست خانواده" و برقراى حقوق و وظایف برابر براى زن و مرد در رابطه با:

٭ سرپرستى و تربیت فرزندان ( حتى پس از جدایى و طلاق(

٭ اعمال کنترول دارایى ها و امور مالى خانواده، وراثت

٭ انتخاب محل زندگى و سکونت

٭ کارخانگى و اشتغال حرفه اى

٭ طلاق، تقسیم و تملک اموال خانواده پس از جدایى

٭ انتخاب نام خانوادگى براى کودک، در صورت عدم توافق، نام خانوادگى مادر بر کودک خواهد بود.

. رسیدگى به خلافهاى جنایى کودکان در دادگاههاى ویژه کودکان (تا سن ١٨ سالگى) با حضور وکیل و مددکار اجتماعى کودک. کودکان مجرم نیستند حتى اگر قانون را زیر پا گذاشته باشند. ( دادگاه مرجع رسیدگى به خلافهاى قانونى کودکان با ناتوانیهاى ذهنى و یا بیماریهاى روانى نیست(

. مصونیت زندگى خصوصى کودک، مکاتبات، مراسلات و مکالمات کودک.

. حق راى همگانى و برابر کلیه افراد بالاى ١٦ سال. این حق شامل انتخاب کردن و انتخاب شدن براى هر نهاد و ارگان نمایندگى میباشد.

. برابرى حقوقى کامل کودکان مهاجر و پناهنده با دیگر شهروندان.

. حق هر کودک و والدین آن است که بتوانند از پیوستن به اعضاى خانواده خود در کشور دیگر محروم نگردند. کودکى که والدین او در کشورهاى متفاوت بسر میبرند حق دارد با هر دو آنها بطور شخصى، منظم و مستقیم تماس داشته باشد.

. آزادى تشکیل و فعالیت سازمانها و نهادهاى غیر دولتى مدافع حقوق کودک تضمین گردد.

منابع مورد استفاده: زن و خانواده هشت مارچ، حقوق زن و مرد از دید اسلام و آرشیف نویسنده.

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org