دوشنبه، ۷ دسامبر ۲۰۰۹

ارسالی عبدالقدیر "همراز"


غفارعريف

 

                     هرآن کس که انديشۀ بد کند

                                             به فرجام بد با تن خود کند

                    به دل نيز انديشۀ بد مدار

                                           بد انديش را بد بود روزگار

" فردوسی"

 

«غروب خورشيد» نام رساله ای بلند بالايی است، در هشتاد و دو صفحه (سوای برگه های: کتابنامه، اهداء، زندگينامۀ استاد خيبر، سوانح مؤلف، پيشگفتار)، تأليف محمد حسن بارق شفيعی، به مناسبت سی و يکمين سالروز شهادت استاد مير اکبر خيبر، که در بهار ۱۳۸۸ خورشيدی (اپريل ۲۰۰۹) از سوی نهاد "نهضت آينده"، در ظاهر، با قطع و صحافت مرغوب، در کاغذ . . . در آلمان به چاپ رسيده است.

رسالۀ جگری (روی جلد) و نارنجی (عقب جلد) رنگ، در دايرۀ دوزخی طلسم شکستۀ تفتين و توطئه؛ با انتخاب تيتر «غروب خورشيد» به آن؛ با گنجانيدن و رديف کردن واژه های زيبا و دلپسند در متن آن؛ در نگاه نخست خود را چنان به معرفی ميگذارد که تو گويی خواننده در گلزار پر از طراوت ادبيات ديرين پايه داخل شده، رساترين و شکوهمند ترين نظم و نثر، انديشه و تفکر سياسی را به خوانش ميگيرد. و ليک با دريغ و درد که چنين نيست: سراب است که در زمين شوره زار انعکاس آن به چشم می خورد؛ قاتل حقيقت است که با تير و کمان موريانه خورده گی و تفنگ دهن پُرساجمه يی، در کمين نشسته؛ فريب ميدهد، زهرپاشی ميکند، تا جنايات سازمان يافته و کردار نامردمی آن، پرده پوشی شود.

                   نبايد نهادن دل اندرفريب

                                            که هست ازپس هر فرازی نشيب

                  سخن مشنو از مرد افسون منش

                                            که با جان تيره بود بد کنش

" فردوسی"

رساله از لحاظ مضمون و محتوا، در تشريح مسائل و بيان رخدادها، از عقب عينک دودی فرسوده و پر از گرد و خاک چشمک ميزند. از اينرو بطور جدی دچار "شب کوری" و لنگش است و خالق آن در توضيح بسا رويداد های سياسی و به تصوير کشيدن مبارزات ح.د.خ.ا.، پيش از ۷ ثور ۱۳۵۷ از پشت ديوار تعصب کور و بدبينی حسد ورزانه، قضاوت نموده؛ در شرح و بسط دشواری ها و همچنان پيروزی های حزب تا سرحد سفسطه گويی های عوامفريبانه، به مسخ تاريخ پرداخته و در کتمان حقايق و اغماض از نقش سازندۀ شخصيتهای مطرح در ردۀ اول جنبش انقلابی مردم افغانستان، بر محور خودبينی و خود پسندی چرخيده و مذبوحانه تلاش ورزيده تا با اين ترفند، ذهنيت کسانی را مغشوش سازد که در دهه های چهل- پنجاه و شصت خورشيدی از ميهن دور بودند، يا در دنيای غربت زاده و بزرگ شده و يا نسل سوم که بعد ها وارد حزب گرديده، از شکل گيری حوادث و تحول های سياسی در آن روزگار، آگاهی شايد و بايد ندارند

               ملکی که پريشان شد، ازشومی شيطان شد

                                                  باز آن سليمان شد، تا باد چنين با دا

"مولوی"

پابندی به صداقت در بيان حقايق، مؤيد اصالت بعُد فکری انسان و رکنی از سازندگی شخصيت اوست. ثابت قدمی در اين راه، عظمت و نيروی انديشۀ آدمی را به نمايش ميگذارد.

پاسداری و حراست از حقيقت؛ ارج گذاری به ارزشهای اخلاقی و انسانی؛ احترام به شخصيت- شرافت و کرامت انسانهای پيشتاز و مدبر، صادق به منافع مردم و مصالح عليای کشور و استوار در راه و رسم پيکار انقلابی؛ رهايی از قيد و بند خود خواهی های کوته انديشانه؛ دوری جستن از قالبهای داوری های خشک و تنگ نظرانه . . . ابزاری اند که ميتوان با رعايت آنها به شناخت درست ابعاد شخصيت آن دسته از: مؤلفان رساله ها، واقعه نگاران، گزارشگران، مؤرخان، شاعران مدح سرا، تذکره نويسان، داستان پردازان، رُمان نويسان که آثار خويش را بر بنياد حب و بغض، خلاف واقعيتها، با سر درگمُی به مندوی سياست بازی های حيله گرانه و بازار آشفتۀ کتاب عرضه نموده اند؛ دست يافت و با روشننگری و صفای دل در مقابل آنان، آيينه گذاشت و پرويزن گر آثار ايشان شد.

با ذکر همين مقدمۀ موجز، به دنبال برملا ساختن غلط گويی ها و گزافه نويسی های ميرويم که رسالۀ «غروب خورشيد» تا گلو در آن غرق است و نويسندۀ آن کوشيده تا برای نجات از کثافت کاری های خود به هر خس و خاشاک دست اندازد و به هر وسيلۀ شريف و ناشريف پناه ببرد تا انحرافات، کژ روشی ها، ماجرا جويی ها، يکه تازی ها، ناروايی ها، معامله گری ها، سازش کاری ها، خيانت ها، قانون شکنی ها، بيداد و ستمگری ها، اختناق و سرکوبگری ها، غارت و چپاولگری ها . . . را که در همۀ آنها نقش و سهم داشت، ماست مالی کرده باشد:

بارق شفيعی رسالۀ «غروب خورشيد» را «به خاطرۀ درخشان و جاودانه گرامی دانشمند فقيد و پرچمدار بزرگ شهيدان پرافتخار انقلاب ثور: استاد ميراکبرخيبر!» اهداء نموده است.
ببينيد خوانندۀ عزيز! اين دلقک بی مروت چگونه درصدد آن برآمده تا رفيق شهيد خيبر عزيز را شريک جنايات و کارنامه های سياه خود سازد.
به همگان به مانند آفتاب روشن است که درنخستين روزهای پس ازپيروزی قيام مسلحانۀ
۷ ثور ۱۳۵۷ (۲۷ اپريل ۱۹۷۸) توطئه های خائنانه و دسايس وسيع عليه مردم افغانستان (شخصيتهای علمی و فرهنگی، روشنفکران آگاه و وطنپرست، استادان دانشگاهها و آموزگاران مدارس، روحانيون خدا دوست، دانش آموزان، کارمندان و کارکنان موسسات دولتی، افسران اردو و پوليس، افراد عادی جامعه) ازجمله اعضای شرافتمند ح. د. خ. ا، پی ريزی گرديد و فقط يکی دوماه بعد از ۷ ثور، روشهای زورگويانه و حيله گری های سرکوبگرانه، ازسوی سکانداران خود خواه، قدرت طلب و بدنام رژيم نوتاسيس، به منصۀ اجراء گذاشته شد.

پيگرد خونين، بربريت، ترور و اختناق، وحشت و دهشت سياسی باند جنايتکار و فاشيستی حفيظ الله امين که سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی نيز اعضای اين مثلث شيطانی بودند؛ محيط زندگی و فضای تنفس را برعوام الناس تنگ ساخته بود. فلهذا هيچگاهی نميتوان اين ناروايی های سازمان يافته و ضد بشری را که زير نام انقلاب و ماجراجويی های انقلابی گرانه، انجام يافته بودند؛ با نام ، شخصيت، جايگاه و انديشه های تابناک و انساندوستانۀ خيبرشهيد، پيوند داد و آن بزرگ مرد را پرچمدار حلقۀ خيانت پيشه گان دانست.

1.    آيا بارق شفيعی منکر آن شده ميتواند که در جريان تطبيق نقشه های محيلانه، بخاطر قلع و قمع کامل وطنپرستان انقلابی، که خود در آن وقت در سکوی وزارت اطلاعات و کلتور فرمانروايی ميکرد؛ در پهلوی هزارها انسان بی گناه ميهن، صدها همرزم استاد مير اکبر خيبر، اعم از رفقای ملکی و نظامی از وظايف برکنار و در مخفيگاهها حيات بسر می بردند؛ به زندانها افگنده شدند؛ در پوليگون ها تيرباران و يا زنده به گور شدند؛ زجر شکنجه های طاقت فرسا و غير انسانی را کشيدند، لادرک گرديدند؛ با نثار زشت ترين و رکيک ترين الفاظ و سخنان به آدرس آنان، توهين و تحقير شدند؛ بر ضد آنان پرونده های دروغين ساختند . . . و در آن روزهای شوم و شبهای تار و خونين، سليمان لايق شياد و سردستۀ شر اندازان و اغوا گران (تا هنوز نه به علت پابندی به اعتقادها، باورها و انديشه های گذشتۀ خود و يا به نشانۀ ضديت با سياست ها و عملکردهای ضد انسانی و ضد ميهنی حاکم بر سرنوشت مردم و مملکت؛ بل به سبب جور نيامدن بر سر تقسيم غنايم به غنيمت گرفته شده و منافع شخصی و يا قرار شايعه بمنظور انجام وظيفۀ کسب اطلاعات از اعضای حزب در محبس پلچرخی، زندانی نشده بود)، قدوس غوربندی وزير تجارت و سخنگوی ستاد کشتارگاه قوماندان سپيده دم انقلاب ثور(!) و ناجی برزخ مصئونيت - قانونيت و عدالت؛ بارق شفيعی مبتکر راه اندازی «انقلاب هنری و فرهنگی» با برپايی پروگرامهای نمايشی رقص و آواز، خلاف سنن پسنديدۀ مردم به پيشگاه رهبر کبير و نابغۀ شرق، به علامت خوشنودی از بربادی کشور و ريخته شدن خون بی گناهان دربند کشيده، شادمانی و پايکوبی می نمودند.

              سنگی و گياهی که دراو خاصيتی نيست

                                                       از آدمی به که در او منفعتی نيست

                                                                                                   " سعدی "

آری خوانندۀ عزيز! بارق شفيعی خواسته با عنوان کردن «شهيدان پرافتخار انقلاب ثور» و برچسب زدن آن به خيبر شهيد، از پيش روی کوره های آدم سوزی به نام های "اگسا" و "کام" و جنايات آدمکشان حرفوی و جلادان خوناشام، با بی تفاوتی بگذرد و ليست ۱۲ هزار نفری قربانيان دست ظلم و بيداد را؛ قتل عام روستائيان بی گناه در کنرها و نورستان، در باميان- فارياب- سمنگان و کاپيسا را؛ کشتار افسران- سربازان و شهروندان عادی را درفرقۀ ۱۷ هرات، در بالاحصار و چنداول کابل و به آتش انداختن اعضای حزب (پرچمی ها) را در بند سلما . . .، به فراموشی بسپارد و پروگرام های «هنر در خدمت خلق» و اجرای رقص های نيمه عريان زنان و دختران را در روی ستيژ در مدارس، پارک ها و در صفحۀ تلويزيون، دستاورد مرحلۀ اول انقلاب ثور، در يک جامعۀ سنتی قلمداد کند.

هرگاه بارق شفيعی دريشی و کف و کالری را که درسال ۱۳۵۷ در چوکی وزارت اطلاعات و کلتور بر تن ميکرد و فعلاً آن را بعنوان يادگار ماندگار عيش و عشرت فراموش ناشدنی آن ايام، با خود داشته باشد و با دقت به آن نظر اندازی کند؛ بدون شک داغها و لکه های خون شهدای قهرمان حزب (پرچمی ها) که پس از برگزاری نخستين نمايشهای «هنر خلقی» شبانه به پيشگاه «پدرمعنوی ملت»، «روح حزب و مردم»، «رهبر کبير خلق و انقلاب» در محوطۀ حرمسرای «خانۀ خلق» يعنی ارگ؛ يکی پی ديگر سر به نيست شدند، در آن درخواهد يافت.

به نمونۀ مثال: جنرال شاهپور احمد زی رئيس ستاد کل قوای مسلح (لوی درستيز)، دگرمن هدايت معاون دانشگاه نظامی، عبدالصبور خوژمن قوماندان کندک و جکتورن سيد زمان و جکتورن سليمان افسران کندک پراشوت- دگرمن سيدا گل قوماندان غند توپچی، جگرن امان الله قوماندان کندک تانک و جگرن اسدالله قوماندان کندک دافع تانک فرقۀ ۸ پياده- دگروال عبدالرحمان گلبهاری افسر رياست زرهدار- دگروال عبدالرحيم افسر رياست استحکام - دگروال سيد کلان صافی- امان الله افسر اکادمی تخنيک وزارت دفاع ملی-  حامد کامبخش مدير عمومی رياست شهرسازی- انجنير فيض احمد و انجنير اشرف فارغان انستيتوت پولی تخنيک کابل و کارمندان رياستهای شهری و تعميراتی و دستگاه ساختمانی افغانی وزارت فوايد عامه- عبدالوکيل غوربندی رئيس زراعت ولايت بلخ- عبدالستار حميد بحاث مامور انحصارات ولايت کندز- معلم گل افضل و معلم عارف طاهری، فارغان دانشکدۀ سيانس- عزيز چپ، عبدال بشردوست دانش آموز دانشکدۀ ادبيات دانشگاه کابل، فاروق کرنزی فارغ دانشکدۀ زراعت دانشگاه کابل، ربانی کهنورد مامور وزارت اطلاعات و کلتور، احمد نور دانش آموز انستيتوت پلتخنيک کابل، عبدالوکيل معلم مسکونۀ منطقۀ سنجد درۀ چهاريکار، عنايت الله فارغ انستيتوت پلتخنيک کابل و ماموروزارت معادن و صنايع . . .

 

                   هرآنکو گذشت از رۀ مردمی

                                              ز ديوان شمُر، مشمُرش آدمی

" فردوسی"

       ويا:

            ای آشنا چه شد که تو بيگانه خو شدی؟

                                              با مهرپيشگان زچه رو کينه جو شدی؟

           ما همچو غنچه يک دل و يک روی مانده ايم

                                            با ما چرا چو لاله دورنگ و دو رو شدی؟

          نزديک تر زجان به تنم بودی ای دريغ

                                           رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی؟

         ای گل که لاف حسن زدی پيش آفتاب!

                                           خشکيد شبنم تو و بی آبرو شدی

        ای چهره ازغبار غمی زنگ داشتی

                                        اشکی فشاند چشم من و، شست و شو شدی

        ازگريه همچو غنچه گره در گلوی ماست

                                        تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

                  سيمين! چه روزها که چو گرداب، درفراق

                                           پيچيدی ازملامت و در خود فرو شدی

"سيمين بهبهانی"

 

2.      «هيأت تحرير نشريۀ آينده» در تبصرۀ خود روی «زنده گينامۀ رفيق شهيد مير اکبر خيبر» پس از سرهم بندی لاف ها و گزافه گويی ها، خود بينی های بيمايه و بلند پروازی های بی حاصل، در بخشی از آن تذکار داده است:
«نشريۀ زنده گينامۀ رفيق مير اکبر خيبر که از سوی رفيق بارق شفيعی، يکی از بنيانگذاران حزب دموکراتيک خلق افغانستان، با تکيه بر اسناد و حضور شخصی در رويداد ها نگاشته شده است، گاميست در جهت روشن سازی سهمگيری يکی از چهره های درخشان حزب دموکراتيک خلق افغانستان در امر تکامل جنبش چپ دموکراتيک کشور.»
پيش از اين که به بررسی عميق و همه جانبۀ اين موضوع پرداخته شود، به خدمت اعضای «هيأت تحرير» و متصديان بنگاه نشراتی "آينده"، حالی ميگردد: خوشبختانه ح.د.خ.ا. از اين لوث و آلوده گی شرم آور، پاک و منزه است که انسانهای ابن الوقت، معامله گر و بزدل، از قماش بارق شفيعی «يکی از بنيانگذاران» آن باشد.
لئون تولستوی نگاشته است:
«ميدانم اکثر کسانی که هوشمند بشمار آمده اند و واقعاً نيز خداوند هوش و مستعد درک مشکلترين مباحث علمی و رياضی و فلسفی اند، بندرت ساده ترين و واضح ترين حقيقت را درمی يابند، بويژه اگر اين حقيقت چيزی باشد که در نتيجۀ آن، بقبول اين نکته ناگزير شوند که عقيده ای را که با صرف وقت و کوشش بسيار دربارۀ موضوعی پيدا کرده اند و از داشتن آن مفتخر اند و بديگران تعميلش داده اند و براساس آن، تمامی حيات خويش را، ترتيب داده اند، اين عقيده ممکن است غلط باشد . . .»
(هنر چيست، ترجمۀ کاوه دهگان، چاپ هفتم ۱۳۶۴، موسسۀ انتشارات امير کبير، تهران، ص ۱۵۶)
آری! «هيأت تحرير نشريۀ آينده» تا کنون اين واضح ترين و ساده ترين حقيقت را درک نکرده است که همه اشتراک کنند گان کنگرۀ مؤسس، در زمرۀ «بنيانگذاران ح.د.خ.ا.» شمرده نمی شوند! مزيد بر آن، بارق شفيعی حدود يک سال بعد از کنگرۀ مؤسس، پس از بازگشت حفيظ الله امين به افغانستان، بنا بر اصرار و پافشاری نورمحمد تره کی داير بر توسعۀ کميته مرکزی ح.د.خ.ا. در سال
۱۹۶۶ به عضويت علی البدل کميته مرکزی، پذيرفته شد.
در بارۀ خودنمايی ها، خود بزرگ منشی ها و خود محوری های رضايت مندانه و رويا های افسانوی مغزان متفکر و موسسان نهضت آينده که ماشاءالله فعلاً در قطار آنان چهره های معلودم الحال، از رديف بارق شفيعی و اسحق توخی نيز پرتو افشانی(!) ميکنند، ديدگاههای اين قلم، در گذشته در نبشته های زيرين تبارز يافته است، در صورت نياز به آنها مراجعه فرمايند:

a.      - «از داغ لاله دور شو، ای واژۀ دروغ!» (نشر شده در شماره (۶۶) اپريل ۲۰۰۵ نشريۀ "آزادی" چاپ دنمارک و سايت وزين "پندار")

b.      «نگاهی به مرامنامۀ نهضت آيندۀ افغانستان» (نشر شده در سايت وزين سپيده دم)

c.      «يارب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان!»، (نشر شده در سايت وزين "پندار" و سايت وزين سپيده دم).
من ازنهايت شب حرف می زنم
من ازنهايت شب حرف می زنم
من ازنهايت تاريکی
و از نهايت شب حرف می زنم
اگر به خانۀ من آمدی
برای من مهربانی چراغ بيار
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
«فروغ فرخزاد»

3.      در بخش تکميلی زندگينامۀ بارق شفيعی، اقتباس از صفحۀ (۱۹) کتاب «سيما ها و آواها» تأليف محترم نعمت حسينی، بسا مطالب بصورت غلط و وارونه برداشت و به شکل نادرست انعکاس يافته است.
آقای حسينی با ناديده گرفتن دونيم رخ شخصيت مؤلف رسالۀ «غروب خورشيد» به معرفی ايشان پرداخته؛ ورنه بايد ميدانست که کيفيت، مضمون و محتوای عملکرد و رفتار سياسی، حزبی، سازمانی و اجتماعی بارق شفيعی، در دو برهۀ زمانی (از تأسيس ح.د.خ.ا. الی
۷ ثور ۱۳۵۷ و از ۷ ثور ۱۳۵۷ تا به امروز) جهت های متفاوت را به خود گرفته، از بستر ثابت قدمی خارج به وادی بی سر و پای شکنجه و آزار مردم و باتلاق ترور و اختناق پا نهاده و تا انتهای کوير شوره زار که گورستان فرزندان وارستۀ ميهن ناميده ميشود، به پيش رفته است.
خير! شايد حسينی صاحب در هنگام نگارش بيوگرافی، در خلای معلومات قرار داشت و از همه چيزها واقف نبود. ليکن «هيأت تحرير نشريۀ آينده» و متصديان بنگاه نشراتی آينده، نمی توانند از اين حرف گريز نمايند که آگاهانه نخواسته اند تا بين دروغ و حقيقت فرقی قايل گردند و از تسليم شدن و سر کوفتن هم کيش و هم آيين امروزين شان، به آستان بيداد و ستمگری، کژی و ناراستی، سخنی بر زبان رانند، تا ناروايی ها را پرده پوشی کرده باشند.


            ديدی که يار جزسرجور و ستم نداشت
                                                 بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت
          يارب مگيرش، ارچه دل چون کبوترم
                                                افگند و کشت و عزت صيد حرم نداشت
          بر من جفا زبخت من آمد وگرنه يار
                                                حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت
         با اين همه هر آنکه نه خواری کشيد ازاو
                                              هرجا که رفت هيچکسش محترم نداشت ...

 

«حافظ»

برخلاف آنچه که در رسالۀ «غروب خورشيد» درج است، حقيقت زندگی حزبی و سياسی بارق شفيعی، در نزد شخصيتهای علمی و فرهنگی، فعالان سياسی (دوست و دشمن) و رزمندگان صديق و پاک نهاد ح.د.خ.ا. (همه شاهدان عينی صحنه بودند و راوی صادق زندگی درون حزبی ميباشند)؛ پس از ۷ ثور ۱۳۵۷ به گونۀ زيرين رقم خورده است:

 

a.      هنگامی که حفيظ الله امين جلاد و شرکاء، با حيله گری و نيات اهريمنی شروع به تطبيق ماسترپلان از قبل طراحی شده، بخاطر فلج ساختن و سرکوب قاطع پرچمداران (ملکی و نظامی) و در نهايت امر کتگوری های مختلف افراد جامعه، کردند؛ در آن وقت بارق شفيعی يکجا با سليمان لايق (هم پيمان و سازماندهندگان بعدی برگزاری محافل عيش و عشرت و خوشگذرانی های افسانوی در نمايشهای شبانۀ «هنر در خدمت خلق! در خانۀ خلق "ارگ") به علامت سرسپردگی به هيولای خون آشام و خوش خدمتی به کابوس وحشت، به شياد پيوستند و در جلسۀ مورخ (۲۴ جون ۱۹۷۸) بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ.ا. به آغاز سياستهای خشن، تهديد، تخويف، فشار، پيگرد، دربند کشيدنها و کشتار های وحشيانه، رأی مثبت دادند و راه را برای تاخت و تاز بيشتر به حقوق و آزادی های اساسی مردم و تعرض به شخصيت و کرامت انسانی افراد جامعه، به توطئه گران و مستبدين نو خاسته در رأس حفيظ الله امين باز ساختند.

حرف در همين جا پايان نه پذيرفت؛ بلکه پس از گرفتاری و دربند کشيدن شماری از رهبران و کادرهای ملکی و نظامی حزب (پرچمی ها) و تعدادی از افسران عالی مقام و مامورين غير حزبی، بر طبق سناريوی خائنانۀ حفيظ الله امين و شرکای قديم و جديدش، زير نام کودتا برضد انقلاب ثور(!)، بارق شفيعی در چندين مارش و ميتنگ، در گرد همايی ها و محافل نمايشی که به مناسبت تقبيح اعمال کودتاچيان (!) به راه انداخته شده بود، سخنرانی کرد و ازپشت ميز خطابه به رفقا و شخصيتهای محترم غيرحزبی، متهم به کودتا(!) به سبب اين که بزعم خودش، در مقابل پدر موسفيدش (نور محمد تره کی) تمرد کرده اند، دشنام داد و رهبران حزبی تبعيد شدۀ (پرچمی ها) را پناه برده در زير چتر امپرياليسم خواند. در کار زار اين ياوه سرايی های چرکين، بارق شفيعی دهن خود را آنقدر باز ميکرد که برخورد شعاع آفتاب به دندانهايش انعکاس دوباره می يافت.

بارق شفيعی و دوست گرمابه و گلستانش، سليمان لايق، در يک ژست چاکر منشانۀ ديگر، با تسليم شدن به جلادان تاريخ و به منظور حفظ چوکی وزارت، مقام و منزلت کذايی و جاه و جلال جبروتی؛ بدليل اين که تا اين دم، در فعاليتهای حزبی و مبارزۀ سياسی، در جناح پرچمی ها، گويا غلط سازماندهی و رهبری شده بودند، توبه نامه دادند و با ايستادن در ردۀ خونخواران، درخواست رسمی سپردند تا از عضويت بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ.ا. اخراج گردند.

                پرستندۀ آز و جويای کين

                                          به گيتی ز کس نشنود آفرين

              که همواره سيری نيابی زگنج

«فروسی»

- در زندگی نامۀ بارق شفيعی (سيما ها و آوا ها) آمده است که موصوف «عمدتاً دو بار تا سرحد اعدام زندانی شد»، «يک بار در آستانۀ قيام انقلاب ثور»، «بار ديگر بلا فاصله پس از وارد شدن نيروهای مسلح شوروی سابق به افغانستان» يعنی بعد از سقوط مرگبار رژيم فاشيستی و حکومت سرنيزۀ حفيظ الله امين که بارق شفيعی يک پايۀ آن را تشکيل ميداد و وزير مقتدر (ترانسپورت و توريزم) کابينه بود.

ببينيد خوانندۀ عزيز! دروغگويی، ياوه سرايی و روسياهی تا اين سرحد!

بارق شفيعی و سليمان لايق يکجا با شمار ديگری از بلند پايه گان حزب، تا ساعت (۱۱) قبل از ظهر روز (۷ ثور ۱۳۵۷) در آزادی به سر ميبردند و در منزل يکی از کادر های ح.د.خ.ا. مخفی شده بودند. فقط بعد از ساعت (۱۱) همان روز بود که هردو، بشمول غوربندی، برخلاف نظر و تصميم دو عضو دارالانشاء کميته مرکزی حزب، از صف آنان جدا شده؛ بصورت سؤال برانگيز تصميم گرفتند تا خود را داو طلبانه به پوليس تسليم نمايند. (ص ۲۲۱ افغانستان در قرن بيستم)، (اگر اشتباه نشده باشد، وزارت داخله رژيم داوود در رابطه به همين مسأله با به معرفی گذاشتن هردو نفر، اطلاعيه مختصر چاپی را نيز به نشر رسانيد).

در عين زمان، نخستين اقدام نظامی با حرکت تانک های قوای چهار و قوای پانزده زرهدار، به استقامت شهر و اصابت اولين مرمی تانک به ارگ رياست جمهوری و محاصرۀ وزارت دفاع، آغاز شده بود و پرواز بم افگن های هوايی بر فراز ارگ و ساير نقاط، ابتکار عمل را از نزد فرمانروايان گرفته بود؛ بنابر آن در آن لحظه حياتی، هيچکسی را خطر اعدام از سوی رژيم (سوای حرکات ماجرا جويانه) تهديد نميکرد.  بويژه اين سه نفر که با رژيم داوود روابط خوب قبلی هم داشتند.

و اما بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ نيز حرف «تا سرحد اعدام» صدق نمی کند. زيرا بارق شفيعی يکجا با ساير کارمندان بلند رتبۀ حزبی- دولتی رژيم فاشيستی امين، سه شب اول را در استديو های راديو افغانستان به سر بردند و وی باسپری کردن دو روز در زندان پلچرخی (بدون تحقيق و تکميل پرونده) رها گرديد و تاپايان حاکميت به وظايف مختلف گماريده شد.

                                                      «آنچه می گفتی که:

                                                - واقعه ای بازگفتم، تا دل من خالی شود!

                                                - دل را از واقعه، تهی می کنی، ازچه

                                                  خواهی پرکردن؟ !»

 

                                             (از سخنان شمس، دربارۀ انسان، خط سوم، قسمت دوم، ص۱۳)

 

شايان ذکر است که برخلاف آنچه در زندگی نامه تذکار رفته، بارق شفيعی «همزمان (بعد از رهايی از زندان) بحيث عضو کميته مرکزی ح.د.خ.ا. . . » برگزيده نشده بود؛ بلکه يکجا با سليمان لايق منحيث عضو علی البدل (مشورتی) کميته مرکزی معرفی گرديد. به گمان اغلب در پلينوم ششم بود که عضويت اصلی کميته مرکزی ح.د.خ.ا. را حاصل کرد.

- در قسمتی از زندگينامۀ (سيما ها و آواها) چنين آمده است: «بارق شفيعی در سال (۱۳۷۱ خ.)، (۱۹۹۵ م.) آنگاه که به اصطلاح مجاهدين بر کشورما مسلط شدند نخستين ديپلماتی (!) بود که از وظيفه ی مستشاريت سفارت افغانستان در مسکو، سبکدوش گرديد. به کابل احضار گرديده، ولی اجازه ی بازگشت به کابل به او داده نشد.»

اين را ميگويند افسانه سازی شوک آور و واژگونی ارزشهای انسانی به بهای بت تراشی های بی مايه و تبارز عشق صوفيانه و سفسطه گرایی به آدم های متزلزل و متذبذب!

در اول به خوبی قابل درک است که فاصلۀ زمانی بين سالهای (۱۳۷۱ خ. و ۱۹۹۵ م.) چه مدت را دربر ميگيرد؟

دوم، آيا رفقای که در وزارت خارجه مصروفيت وظيفوی داشتند به اين ادعاء صحه ميگذارند که بارق شفيعی «نخستين ديپلماتی (!) بود که از وظيفه ی مستشاريت سفارت افغانستان در مسکو، سبکدوش گرديد»؟

سوم، محترم داوود رزميار، در آن وقت سفير دولت افغانستان در مسکو، در اين باره، چگونه تبصره خواهد کرد؟ (قرار معلوم، بارق شفيعی قبل از به قدرت رسيدن گردههای تنظيمی، از وظيفه برطرف شده بود. کارمندان آن وقت سفارت ميتوانند، صحت اين گفته را تاييد کنند.)

          هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

                                                   وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود

          خاک سيه بر سر او کز دم تو تازه نشد

                                                  يا همگی رنگ شود، يا همه آواره شود...

 «مولوی»

- در پايان زندگينامه ميخوانيم که بارق شفيعی «. . . با سلاح (مارکسيزم نقاد) به مبارزه ادامه داده و با اشتراک در دومين کنفرانس نهضت آينده بتاريخ ۲۶ جدی ۱۳۸۴ (پانزده جنوری ۲۰۰۵) به عضويت شورای مرکزی نهضت و عضو هيأت تحرير نشريۀ آينده . . . برگزيده شد.»

در رابطه با روی آوردن آقای بارق به مارکسيزم نقاد! شعری از "عراقی" به خاطرم آمد:

      پسرا ره قلندر سزد ار به ما نمايی

                               که دراز و دور ديدم ره زهد و پارسايی

            به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

                              تو برون در چه کردی که درون خانه آيی

      در دير ميزدم من ز درون صدا بر آمد

                              که درا درا عراقی که تو خود حريف مايی

نخست بايد گفت که مارکسيزم را کسی حق دارد نقد نمايد که از اقيانوس بيکران آن دانش هستی ساز، بهره ای گرفته و در آن تسلط و احاطۀ لازم داشته، آثاری پژوهشی در هر يک از بخشهای آن ايجاد و به جامعۀ انسانی تقديم کرده باشد. تا جايی که شناخت بيشتر از چهل سال از جناب بارق و اطرافيانش دارم؛ رابطۀ وی با اين دانش نه بربنياد درک، هضم و تطبيق آن در جهت نجات انسان از سيه روزی به جانب سعادت و خوشبختی بوده؛ بلکه برخوردش با آن بمثابۀ يک دکاندار سياست و انسان معامله گر برای همگان اظهر و من الشمس است.

دو ديگر اين که او ديروز با مبادی مارکسيزم چی کرد که اکنون بحيث شخصيت نقاد! آن را تفسير و غنای بيشتر بخشد؟

سوم اين که، با نوشتن واژه های «سوسياليسم دولتی (!)؟، سوسياليزم شرکتی، ملتی، حکومتی . . .، نميتوان مارکسيزم را به نقد گرفت. تا جايی که آثار و نشرات احزاب انقلابی و پيشرو ساير کشورهای جهان نيز مطالعه ميشود، چنين واژه ها و نوشته های تحليل گونه ای که در سايت نهضت آينده منتشر ميگردد، بازتاب نيافته است.

بهر حال، خداوند نيک و مبارک کند و در فعاليت سياسی او در اين سراشيبی عمر، خير و برکت اندازد!

ليکن نه گفته اند که بارق شفيعی پيش از درآمدن در قطار سپاهيان نهضت (!) [بدون] آينده، چه فعاليتهای سياسی داشت؟

در مصاحبۀ اختصاصی (مورخ اول ميزان ۱۳۸۱ خورشيدی) بارق شفيعی با نشريۀ «د حق لاره» زير عنوان «هيچگاه نمی توانم بدون انديشه و عمل سياسی دربارۀ رهايی وطنم از مصيبت موجود زندگی کنم!» مطالب جالبی درج است. از جمله داستان فانتزی گونۀ استعفاء موصوف از «رهبری سازمانی [حزب وطن عيسی جسور] که خود را جانشين حزب وطن افغانستان می خواند.»

بارق شفيعی در دومين کنگره و پلينوم شورای مرکزی حزب وطن به رهبری عيسی جسور (مورخ ۲۷ قوس ۱۳۷۹ خورشيدی مطابق ۱۸ نوامبر ۲۰۰۰) به گفتۀ خودش «به صورت غير منتظره و به شکل دراماتيک» ابتدا به عضويت دفتر سياسی و به تعقيب آن به صفت معاون آن حزب، برگزيده شد؛ ولی با تبارز اين حرمان و نا اميدی « . . . در جريان پراتيک سياسی و سازمانی، علی رغم تلاش فراوان، با توجه به تسلط عوامل بازدارنده نامساعد و ناسالم بر آنان، دريافتم که با اين حال و وضع به قول معروف از اين نمد بدين نمط نميتوان چيزی درست کرد . . .» آن حزب را ترک گفته است.

«يکی از ملوک بی انصاف پارسايی را پرسيد از عبادت ها کدام فاضل تر است؟ گفت: ترا خواب نيم روز تا در آن يک نفس خلق را نيازاری:

         ظالمی را خفته ديدم نيم روز

                                   گفتم اين فتنه است خوابش برده به

        وانکه خوابش بهتر از بيداری است

                                  آن چنان بد زندگانی مرده به»

«گلستان سعدی»

در آن زمان که در تحت سلطۀ پر از وحشت و بربريت حفيظ الله امين که با شعارهای دروغين، عوامفريبانه و تحريک آميز «ديکتاتوری پرولتاريا»، «دموکراسی خلقی» و غيره (با اشتراک و موجوديت بارق شفيعی و قدوس غوربندی در شورای انقلابی(!) و ترکيب کابينه)، جوی های خون را در افغانستان جاری ساخته بودند؛  بارق شفيعی اندکی بعد از ساقط شدن آن رژيم خونريز و پر از فتنه و فساد، به نشانۀ ندامت از ناروايی ها و اعمال شنيع گذشتۀ خود، به مثابۀ يک عضو فعال و صاحب صلاحيت در آن دولت جنايتکار، چکامۀ «رهبر» را سرود و قرار معلوم در رسانه ها هم به چاپ رسانيد.

حالا اين پرسش مطرح ميگردد که چه پيش آمد که آن نازک خيالی ها و باريک انديش های شاعرانه (!) و احساس ندامت از کرده های شرمگين، همراه با حقارت چاپلوسانه، با گذشت قريب به سی سال، امروز يکسره به فراموشی سپرده ميشود و در لابلای خزعبلات، به کتمان و تحريف حقايق پناه می برد؟

 4-  نامه های شخصی استاد مير اکبر خيبر، عنوانی بارق شفيعی که خواسته جهت ترميم سيمای برباد رفتۀ خويش، بالای آنها تجارت سياسی نمايد، همه متعلق به دورانی ميباشند که در بين مقامات رهبری، کادرها و صفوف ح.د.خ.ا. (پرچمی ها) فضای صفا و صميميت رفيقانه حکمفرما بود.

در آن سالها، شايد شهيد خيبر نه تنها به آدرس بارق شعيعی؛ بلکه برای تعداد بی شماری از همرزمان خود، نامه های شخصی محبت آميز، ارسال نموده باشد که در نزد رفقا ياد گاری باقی مانده است و دريافت کننده گان نامه ها هرگز آرزو ندارند تا آنها را به سان مؤلف رسالۀ «غروب خورشيد» چاپ و به نشر برسانند.

ايکاش استاد خيبر حيات ميداشت تا اعمال و حرکات ضد حزبی، ضد مردمی و ضد ميهنی بارق شفيعی را پس از (۷ ثور ۱۳۵۷) به تماشا می نشست و مشاهده مينمود که نگارش نکته های زيبا، در خورشأن و سزاوار انسانهای دوپشت و دو رو، مرتد و منحرف از قماش بارق شفيعی، نبود.

و اما اين تلاش بارق شفيعی نيز بيهوده خواهد بود، هرگاه در فکر آن بوده باشد که از نامه های استاد خيبر داستان پردازی نمايد؛ آنگونه که «داستان در قالب نامه و يا نامه ها» بين «آقای مارتين شولتس، از کاخ رانتس بورگ، شهر مونش آلمان» و «آقای ماکس آيزن شتاين، از تالار نقاشی شولتس- آيزن شتاين، شهر سانفرانسيسکو، ايالت کاليفرنيا امريکا» شده بود.

         ميان ماندن و رفتن حکايتی کرديم

                                             که آشکارا در پرده ی کنايت رفت

        مجال ما همه اين تنگ مايه بود و، دريغ

                                             که مايه خود همه در وجه، اين حکايت رفت

«احمد شاملو»

1- Salvadore de Madariga نويسندۀ فقيد اسپانوی نگاشته است:

«انسان ميتواند وجدان را کرخت سازد، و ليک هرگز قادر نيست آن را بکُشد»

آری آقای بارق! آنچه از اين پس در اين خامه به خوانش ميگيريد، فقط و فقط بخاطر بيدار ساختن سلول های کرخت و خوابيدۀ هوش و حواس شما که از راست گويی و راست نويسی تهی می باشند، رقم ميخورد. زيرا که خواسته ايد تا بدون ترس از عذاب وجدان، حقايق را کتمان نماييد.

راستی، نگارنده نيز در نگارش مقال حاضر، در بيان درست مطالب، آن طوری که بارق شفيعی شرح داده «به شاهد و يا شاهدانی که گفته ها و عمل شان، باهم به شدت تناقض دارد، ضرورتی احساس» نميدارد؛ چرا که اکثر حوادث و رويدادهای که رسالۀ «غروب خورشيد» روی آن ميچرخد، مانند تخت روان از پيش چشمانم گذشته؛ بنا بران از سکوی يک عضو سابقه دار ح.د.خ.ا.، اما از رده های پايينی (صفوف) به افشای ماهيت اصلی دروغگويانی که سعی بخرچ ميدهند تا تاريخ را مسخ کنند، به نبرد برحق برخاسته ام.

اما بارق شفيعی در همين گفتۀ بيمايۀ خويش صداقت را لگد مال ميکند و با پر رويی و بی حيايی دروغ ميگويد و با سقوط از لبۀ پرتگاه ذلت به «اسفل السافلين»؛ چون واعظان مکار و حيله گر، بمقصد تکميل آن بخشهايی از طومار پر از شيطنت خود که آشکارا با واقعيتهای زندگی درون حزبی در تضاد است؛ نمرود وار از «خجالت نامۀ» قدوس غوربندی (اين گرسيوز «بروايت شهنامه يکی از برادران افراسياب بود که نماد بدانديشی، ناپاکی و بد سرشتی، شمرده ميشود» دوران قدرت سنگدلان ناپاک و شريک جنايات روزها و شبهای سياه و پر از غداری و نامردمی بارق) و چند جلد کتاب ديگر، با چسبيدن به يک حيله و آوردن دليل غيرموجه، مدد ميگيرد.

شرم باد بر اغوا گران شهرت طلب که برای چيره ساختن پستی های خود، به مقابله با خرد مندی و وجدان آدمی کمربسته اند!

5- و باز وقت آن رسيده است تا بغرض برملا ساختن بيشتر دوگانگی شخصيت رساله نويس «غروب خورشيد»، آنگاهی که «نفس آماره»؛ اراده، اختيار و آگاهی را از نزدش گرفته بود و در مسند قدرت در وزارت اطلاعات و کلتور و وزارت ترانسپورت و توريزم تا «عقل دندان» در خدمت يخبندان پليد قرار داشت و از سر کبر و نخوت، زمين و زمان را نمی شناخت، حرفهايی گفته شود تا طشت رسوايی اين عروسک مسخره از بام به زير افتد؛ بعد از آن، آنچه را که بارق شفيعی در برگ های شرح کارنامه ها، موضعگيری ها و انديشه های استاد خيبر، با سبکسری به شکل غلط و ناقص به خورد مردم داده است، به بحث ميگيريم:

- زمانی که سرکوبگری ها دردرون ح.د.خ.ا. و جامعه، تازه آغازشده بود؛ برخوردهای خشونت بار روز بروز افزايش می يافت و سياست ترور و اختناق بالا ميگرفت؛ در اين اوضاع و احوال حفيظ الله امين جلاد به بهانۀ دادن توضيحات بيشتر روی فرمان شماره ششم (در بارۀ سود و سلم و قروض ملاکان بالای دهقانان)، (ليکن در اصل تهديد نمودن شماری از واليان پرچمی که تا هنوز در وظايف باقی مانده بودند) والی های تعدادی از ولايات (بادغيس، نيمروز، بدخشان، قندوز . . .) را به دفتر کار خود دعوت نمود و در جريان صحبت به آنان چنين گفت:

«در حزب وحدت تأمين شده و هيچ موضوع قابل تشويش موجود نيست. از همۀ شما ميطلبم تا از روش بارق شفيعی پيروی کنيد. رفيق بارق شفيعی به ما گفته است: همان گونه که قند خشتی در پيالۀ چای داغ ذوب ميگردد، من در بين شما حل گرديده ام.

والی صاحب ها نيز بايد مانند بارق عمل نمايند، فعلاً به نام پرچمی در حزب چيزی وجود ندارد.»

با پايان گرفتن اين الفاظ پوچ، امين به والی ها ميگويد که فرمان را رفيق زيری برای تان تشريح ميدارد و خودش از سالون خارج ميشود.

بارق شفيعی که به مانند قند خشتی، در دنيای خيانت، در پيالۀ جنايتکاران ذوب شده بود و در «صحرای تحيرات» در رودخانه های مس مذاب بمقصد نفس تازه کردن، سرغوطی ميزد؛ بايست وفاداری و سرسپردگی خود را به دوزخيان به اثبات ميرسانيد تا اعتماد قوی تری بدست می آورد و چنان کرد که تا سقوط امين و شرکاء درکنار آنان باقی ماند.

      پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

                                            الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

     قيمت عشق نداند قدم صدق ندارد

                                          سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

    گر مخير بکنندم بقيامت که چه خواهی

                                         دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را ...

«سعدی»

- هنگامی که مؤلف رسالۀ «غروب خورشيد» بحيث آمر زون زون شمال غرب ايفای وظيفه ميکرد، رفقای حزبی هرات به سبب گذشتۀ سياه و ناپاکش (از ۷ ثور ۱۳۵۷ ۶ جدی ۱۳۵۸) به وی اعتنايی نداشتند و در نزد آنان احترام نمی شد.

بارق شفيعی برای رفع اين مشکل بی اعتمادی و از بين بردن فضای حقير شماری خود، در صحبت با کارمندان حزبی- دولتی آن حوزه، استدلال مينمود که در روزهای پس از ششم جدی ۱۳۵۸ «پيش رفيق ببرک کارمل رفتم و از اعمال مغاير اصول حزبی و رفتار خلاف منافع مردم و مصالح عليای کشور، ندامت کشيدم و از ايشان معذرت خواستم و مورد عفو قرار گرفتم و رفيق کارمل مرا عضو علی البدل کميته مرکزی ساخت. حالا رفقای هرات چرا مرا عفو نميدارند.

- و حال يک مثال متضاد به مطلب قبلی:

بعد از کودتای ننگين ۱۴ ثور ۱۳۶۵ که تطبيق برنامۀ کشنده بهدف اخراج و تصفيۀ کاری صادق ترين راهيان راه منافع زحمتکشان ميهن و با ايمان ترين مدافعان راستين استقلال ملی و تماميت ارضی افغانستان، از وظايف حزبی و دولتی، بشدت جريان داشت؛ در يکی از جلسات کميته مرکزی ح.د.خ.ا.، بارق شفيعی بلند شده و تقاضا نمود تا آن عده اعضای حزب که خلاف اصول و موازين حزبی (!) عمل می نمايند، مجازات شوند. در اعتراض به اين طرح چاپلوسانۀ بارق، خانم جميله پلوشه برخاسته و چنين تذکار داد: «هرگاه مسأله دادن جزای حزبی به آن عده اعضای حزب که خلاف اصول و موازين حزبی عمل نموده و يا می نمايند، مطرح باشد، پس شما رفيق بارق، چندين بار مستحق جزای حزبی بوديد و بايد از حزب اخراج می شديد!»

       ای دل شباب رفت و نه چيدی گُلی زعمر

                                                 پيرانه سر مکُن هنری ننگ و نام را

«حافظ»

6-  در صفحه ۵ رسالۀ «غروب خورشيد» آمده است:

«استاد مير اکبر خيبر در زندان نيز از انديشۀ نجات و ترقی افغانستان و مطالعه و آموزش و پرورش نسل با استعداد مبارزان افغانی غافل نماند و به کمک دوستان هم زنجير و ارادتمندان خويش، به آثار و انديشه های مترقی و انقلابی مبارزان ضد ستم و استبداد، استثمار و بهره کشی و ضد عدالت اجتماعی در سراسر جهان دست يافت و به اصول رهايی (بهره کشی انسان ازانسان) و مبارزۀ طبقاتی زحمتکشان آشنا شد.

آموزش علمی او در اين گستره، يکی از نخستين انگيزه های مطالعات انديشه يی- طبقاتی و مبارزۀ مترقی نيروهای کار و زحمتکشی افغانستان بود که در چشم انداز آن، ديده به افقهای روشن انديشه های انقلابی کشودند و برخی هم يکجا با او زانو زدند و اصول مبارزۀ طبقاتی را (علی رغم غريزۀ طبقاتی خويش) بياموختند.»

دربارۀ داشتن انديشۀ مردمی و جهانبينی انساندوستانه، فضيلت و سجايای اخلاقی استاد خيبر و دوستان هم زنجيرش، هيچ انسان شرافتمند و با وجدان (بجز آدم های بی خرد، ناسپاس ، ذليل، گمراه، تاريک روان، اهريمن صفت)، نميتواند ترديدی داشته باشد. زيرا راهی را که آنان در زندگی سياسی آيندۀ خويش برگزيده بودند، راه مقابلۀ خير با شر، راه نبرد نور با ظلمت بود.

ولی بارق شفيعی در اين پاراگراف نوشتۀ خود با سبکسری، رشک حسد و خود خواهی، قلم بی زبان را در ضديت با حق گويی، در تاييد و تاکيد برگفته های دروغگويان شرمسار، در دفاع از ياوه سرايی های اغوا گرانه و دشمنی ابليس گونه با آدميت، بکار گرفته و با اين بد انديشی ماهيت عقده های ناپاک خويش را آشکارساخته است.

اين آدم خيره سر و شيطان صفت به خواننده واضح نمی سازد که برعلاوۀ دو نفر فارغ دانشکدۀ نظامی، چه کسی ديگر هم زنجير استاد خيبر در زندان بود؟

بارق شفيعی فکر ميکند که با اين انکار ورزی از پيشامد تاريخی، تاريخ را بازسازی و حوادث را رنگ کرده و با توغ بندی از پارچه های سرخ و سبز و سياه، به خورد مردم ميدهد؛ بی خبر از اين که ديگر اين نيرنگ بازی ها کارا نيستند.

آن هم زنجير دربند کشيده و رفيق سلول زندان استاد خيبر، انسان پاک نهاد، انقلابی پرشور و مدافع صديق منافع زحمتکشان و آموزگار پيگير انديشه های علمی مبارزۀ طبقاتی، شاد روان ببرک کارمل بود.

اين مطلب در کليه نوشته های تاريخی مربوط به همين دوران، در تحليل های سياسی واقعه نگاران و در آثار آگاهان سياسی (دوست و دشمن) و در گزارش های مفسرين، نويسند گان، ژورناليستان داخلی و خارجی راجع به افغانستان، بخوبی انعکاس يافته است.

و اما عبارت «يکجا با او زانو زدند . . .» را بارق شفيعی از (صفحه ۹- ۱۰) کتاب بی وزنه، پوک، مبتذل، منحط و حاوی هيا هوی دروغين عبدالقدوس غوربندی و مقالۀ عوام فريبانۀ فقير محمد  ودان، (بمناسبت ۲۸ مين سال شهادت استاد شهيد مير اکبر خيبر) مصاب به بيماری های آشفتگی روانی و درون گرايی به عاريت گرفته است.

اين ديگر به هيچ کسی پوشيده نمانده است که قدوس غوربندی (تا زمانی که در قيد حيات بود)، بارق شفيعی، سليمان لايق، فقير محمد ودان و ساير ايادی های شان، از جمۀ مکروب های مخرب برخاسته از لجنزار های گنديدۀ استبداد سياسی آن گروهک بدنامی بودند که بار اول از نام و شخصيت خيبر شهيد استفادۀ سوء نموده فرکسيونی را بنام «خيبريستها» ايجاد و به تعقيب آن در پشت و پناه داکتر نجيب الله قرار گرفته، آخرين جنايات را در دوران حاکميت وی در سرکوبی اعضای حزب تا سرحد سقوط حاکميت دولت جمهوری افغانستان و رقم زدن سرنوشت نجيب الله را تا چوبۀ دار، انجام و ادامه دادند.

قابل ياد آوری است که پيرامون کتاب قدوس غوربندی، در گذشته تعدادی از رفقای حزبی و شماری از آگاهان سياسی و نويسندگان رسالتمند، از جمله محترم خليل الله رووفی ديدگاههای خويش را (درنشريۀ "آزادی" شماره (۳۹) دلو ۱۳۷۹ مطابق فبروری ۲۰۰۱، چاپ دنمارک) به نشر رسانيده اند.

مقالۀ فقير محمد ودان را که از لحاظ محتوا با رسالۀ «غروب خورشيد» مو به مو يکسان است؛ صرف در جابجايی واژه ها، شيوۀ نگارش و استفاده از الفاظ با هم فرق دارند و با ذهنيت  معتاد به افيون بدگويی و زيرپا گذاردن اصول نويسندگی و امانت داری در نقل قول از آثار ديگران، به رشتۀ تحرير درآمده بود؛ اين قلم در نبشته ای با تيتر «بياد بود خاطرۀ همرزم شهيد!» (بمناسبت ۳۰ سالگی ترور استاد مير اکبر خيبر) نشرشده در سايت وزين «سپيده دم» و سايت وزين «پندار»، سبک و سنگين نموده است.

        چو چيره شود بر دل مرد رشک

                                         يکی درد مندی بود بی پزشک

       که رشک آورد ، آز و گرم و نياز

                                         دژ آگاه ديوی بود کينه ساز 

«فردوسی»

7- در مورد نقش استاد خيبر «در حلقۀ مؤسسان ح.د.خ.ا.» (صفحه ۶-۸ غروب خورشيد) حرف های زيادی از جانب ساير نويسنده گان گفته و نوشته شده است که نسبت به توضيحات يکجانبه، بديهه گويی، رجز خوانی و کار خود بخودی (سوای استناد به بخشهايی از بيانيۀ پرشور و انقلابی زنده ياد ببرک کارمل که پس از بخاک سپاری رفيق خيبر بر سر قبرش ايراد کردند و به عنوان بيانيۀ اساسی حزب پنداشته ميشود) بارق شفيعی تسليم طلب و تهمت گر، بمراتب ناب تر، بی طرفانه تر و پذيرا تر می باشند.

سلطان علی کشتمند عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ.ا. منتخب کنگرۀ موسس در کتاب «يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی» ( ج ۱-۲، صفحه ۱۳۱- ۱۴۶) و دستگير پنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ.ا. منتخب کنگرۀ موسس، در نبشتۀ «نقش فعال ببرک کارمل در تشکيل جمعيت دموکراتيک خلق» به شرح و بسط اين موضوع پرداخته اند. همچنان رفيق عزيز عبدالواحد فيضی در نوشتۀ «رخداد های خونبار دو سدۀ اخير را چی نام گذاشت؟» که سلسلۀ نشر نوبت وار آن تا هنوز درسايت «سپيده دم» ادامه دارد؛ متکی به اسناد موثق، به قدر کافی روشنی انداخته است.

بنابر آن اين قسمت اضافه گويی های بارق، ايجاب بحث بيشتر را نميکند، تنها با آوردن چند نقل قول اکتفاء ميشود.

سلطان علی کشتمند می نويسد:

«من برای نخستين بار با ببرک کارمل پس از رهايی وی از زندان ملاقات کردم. او برای تعداد کثيری از جوانان و روشنفکران مرجع قابل اعتمادی برای طرح مسايل روز سياسی بود. وی با اطمينان و با خوشبينی نسبت به آينده صحبت ميکرد. او معتقد به دموکراسی سياسی و تشکل روشنفکران در يک حزب دموکراتيک بود. در آنهنگام هنوز مسايل مارکسيستی در صحبتهای وی انعکاس نداشت. در دوران زندان، او آثار زيادی مطالعه کرده و زبان انگليسی را فرا گرفته بود. صحبتهای سياسی وی گيرا، آموزنده و مستدل بود و خيلی به زودی موفق به جلب شماری از جوانان پيرامون خويش گرديد. آشنايی و دوستی من با ببرک کارمل برپايۀ درکهای مشترک مان از مسايل سياسی ماندگار شد و با تشکيل حزب دموکراتيک خلق افغانستان تحکيم يافت.»

(يادداشتهای سياسی و رويداد های تاريخی، نويسنده: سلطان علی کشتمند، ج ۱- ۲، ص ۸۷- ۸۸)

کشتمند در مورد نقش فعال و پر تحرک زنده ياد ببرک کارمل در ميان حلقات مطالعه مبنی بر اينکه رسالتش را «بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته و جوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته» ايفاء نمود، اينگونه توضيحات ميدهد:

«در عرصۀ ايجاد حلقات مطالعه و گرايشها برای گسترش آنها عمدتاً ببرک کارمل به فعاليتهای مبتکرانه يی ميپرداخت. او شناخت و مناسبات وسيعی با روشنفکران و پيوندهای ديرين با مبارزان و آزاديخواهان داشت. در حلقاتيکه عمدتاً به ابتکار ببرک کارمل بوجود آمده بودند، علاوه بر تبادله آثار سياسی و مباحثه پيرامون محتويات آنها، بحثهای جدی دربارۀ اوضاع سياسی و اجتماعی کشور انجام ميگرفت. ولی، از هرگونه تذکر مشخصی در باره تشکل سياسی احتراز بعمل ميآمد. من نيز شامل يکی از اين حلقات بودم و ببرک کارمل نيز در آن شرکت ميکرد، ولی او هرگز اظهار نميداشت که حلقه مربوطه را وی ايجاد کرده، اداره و سرپرستی مينمايد. در آغاز من نميدانستم که حلقات مشابه ديگری نيز وجود دارد. ولی پس از چندی از وجود آنها اطلاع يافتم و بعضاً در حلقات ديگر نيز شرکت ميکردم.

ببرک کارمل در چندين حلقه مطالعاتی بطور متناوب شرکت ميورزيد. او در برخوردها و صحبتهايش خيلی با احتياط و متواضع بود، ولی عملاً نظريات سياسی وی به جانبداری جدی از دموکراسی که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتاپای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد. او بمثابۀ پُلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته و جوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته، بنا بر شناختهايش از هر دو جانب، سن و استعداد سياسی خويش، نقش ايفاء مينمود. وی زمينه های بازديدها و صحبتهای متداوم را با شخصيتهای سياسی دورۀ هفتم شورای ملی برای بسياری از جوانان بوجود آورده بود که عمدتاً عبارت بودند از: شخصيتهای خانوادۀ عبدالرحمن محمودی و شخصيتهای ديگر حزب خلق، ميرغلام محمد غبار شخصيت برجسته سياسی و مؤرخ کشور، مير محمد صديق فرهنگ بارز و نويسنده سياسی، فتح محمد ميرزاد معروف به فرقه مشر و براتعلی تاج و ساير رهبران سياسی هزاره ها و ديگر شخصيتهای حزب وطن، رهبران ويش زلميان و ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا و بقايای اتحاديه محصلان دوره هفتم که همقطاران وی بودند و شخصيتهای مستقل و منفرد مانند مير اکبر خيبر و ديگران.» (همان کتاب، ص ۹۷- ۹۸).

بارق شفيعی ضرورت دارد تا در کارهای آيندۀ خود، اين منظومۀ عرفانی، عارف فرزانه، سنايی غزنوی را در چوکات جهانبينی خويش در نظر گيرد:

          تا معتکف راه خرابات نگردی

                                            شايستۀ ارباب کرامات نگردی

         درراه حقيقت نشوی قبلۀ احرار

                                           تا قدوۀ اصحاب مقاسات نگردی

          تا خدمت رندان نگزينی به دل و جان

                                           شايستۀ سکان سماوات نگردی

         محکم نشود دست تو در دامن تحقيق

                                           تا سوختۀ راه ملامات نگردی

 

ادامه دارد . . .

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

www.esalat.org