چشمدیدهای مایوروف الکساندر میخائیلوویچ،

مشاور ارشد نظامی اتحاد شوروی در افغانستان ۱۹۸۰-۱۹۸۱

برگردان از روسی به فارسی- دری:

 ع . ق . فضلی- ماستر علوم سیاسی و نظامی
 

13-09-1920- 14-01-2008

ترجمه این کتاب را به روح پاک پدر عزیزم فضلی بزرگ تقدیم می کنم

 که با درایت راه و رسم زندگی و راز موفقیت را به من آموخت!

 

به جای پیشگفتار

با بازگشت به خاطراتم به جنگ افغانستان و مطالعه اسناد، نقشه ‌ها و یادداشت های که نگه داشته ام، اکنون در حال بازنگری زیادی هستم. گاهی اوقات احساس می کنم در یک حالت روحی دوگانه هستم. از یک طرف، من درک می کنم که لازم است در مورد جنگ به طور واضح و با جزئیات صحبت شود. و از سوی دیگر، می ترسم در ارزیابی آن عینی قضاوت نکنم. و در قضاوت های من در مورد برخی از شخصیت ها، خواننده احتمالاً متوجه اثری قوی از برداشت های صرفاً شخصی خود خواهد شد.

برای من، به عنوان یک فرد  نظامی، طبیعی خواهد بود به آنچه که در جنگ انجام داده ام، به قهرمانی زیردستانم و حتی به متانت شخصی، مهارت نظامی یا جسارتِ خود افتخار کنم. در واقعیت، از هر زاویه ایکه به این جنگ نگریسته ام، به سختی می توانم چیز درخشان یا مثبتی پیدا کنم، که بخواهم در باره آن بنویسم. و نه به این دلیل که من اکنون به شدت مخالف ورود نیروها به افغانستان هستم - دقیقاً برعکس: من هنوز قویاً معتقدم که باید این کار انجام می شد. اما لازم بود متفاوت عمل شود - هوشمندانه تر، با درجه بلوغ بیشتر در طرح ریزی و اتخاذ تصمیمات، با انعطاف پذیری بیشتر در اجرای آنها. به هر حال، سخن در نهایت، در مورد پیامدهای مبارزه غیر متعهد بین ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای یک نقش مسلط در جهان بود. و اعزام نیروها به افغانستان با هدف استقرار بیشتر حضور شان در آسیای مرکزی و جنوب شرقی یک امر جذاب، امیدوار کننده و به موقع بود. در آن زمان، در راه رسیدن به مقصد جدیدم در کابل، من دقیقاً اینگونه فکر  می کردم . . .

اما خاطرات آن دوران اکنون مرا خوشحال نمی کند. و دوباره از خودم می پرسم: برای چه این همه را می گویم؟ برای چه کسی جالب است؟

نظامیان معمولاً در پایان عمر خود، از آنچه در جنگ برای سربلندی میهن انجام داده اند خوشحال هستند.

اما در سینهء من چیزی سنگینی می کند، شاید دلیل این امر، سکوت طولانی پانزده ساله ی من و بی میلی به در میان گذاشتن افکارم با کسی در باره وقایع غم انگیز سال اول جنگ در افغانستان باشد. اما ظاهراً زمان برداشتنِ سنگ از روی سینه ام فرا رسیده است.

احتمالاً ، برای مورخان شرح جنگ ها مهم باشد، با این حال، امیدوارم نوشتنِ چند سطر درباره افرادی که در کنار من کار کرده اند، زائد نباشد.

من می خواهم چند کلمه در مورد ارتش افغانستان بگویم. اندکی قبل از انقلاب اپریل، این ارتش صادقانه به ظاهر شاه و سپس، پس از کودتای ارگ، به رئیس جمهور داوود خدمت کرد. اما با شتاب گرفتن زمان، همه چیز با سرعتِ عجب شروع به تغییر کرد: تره کی به قدرت رسید، سپس امین و سپس هم ببرک کارمل. بدنه عظیم ارتش ۱۸۰-۲۲۰ هزار نفری همیشه به همان شکل باقی ماند و طبق معمول به فعالیت خود ادامه داد. این یک ارتش دولتی و وظیفه او حفظ منافع دولت بود، نه از قدرت این یا آن رژیم. اما اکنون زمانی فرا رسید که همین ارتش سلاح های خود را علیه هم کیشان و برادران مسلمان خود قرار داده است. این تبدیل به یک فاجعه برای مردم افغانستان شد. و این فاجعه توسط سران کرملین تهیه و اجرا شد و شعله ی آن را برای سالها زنده نگه داشتند. در سال های ۱۹۸۰- ۱۹۸۱ من در این فاجعه شرکت و در انبوهی از حوادث نقش داشته ام.

من به عنوان مشاور ارشد نظامی در جمهوری دموکراتیک افغانستان، در آن زمان باید سیاستی را که توسط رهبری شوروی تعیین شده بود، از طریق ابزار نظامی انجام می دادم. و حالا من جرأت آنرا ندارم که به تجزیه و تحلیل و درک عمیق و کامل اوضاع بین المللی و داخلی آن زمان بپردازم. احتمالاً به کار پر زحمت بسیاری از متخصصان طی چندین سال نیاز است تا همه چیز را به اندازه کافی ارزیابی و یک تصویر تاریخی واقعی را بازسازی کنند.

اما آنچه را که من دیده ام، انجام داده ام، شنیده ام، به چه چیزی فکر می کردم، با چه کسی خدمت کرده ام، کار کرده ام، جنگیده ام، از چه کسی فرمان و دستور دریافت کرده ام، به چه کسی احترام گذاشتم، چه کسی را دوست نداشتم- همه اینها را صادقانه، بدون پنهان کردن چیزی، بدون آراستگی، سعی خواهم کرد توضیح کنم و بدین وسیله حقیقت خود را در مورد جنگ افغانستان بگویم.


 

 

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است.

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد.

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org