دکتور ابراهیم کاروان

 

نوشتهء دوكتور كاروان

 

دوستان گرامی، گرداننده گان سایت وزین «اصالت»!

چندی قبل شاعر مدیحه سرای روی انگیزه های قومی و نژادی و عقده های شخصی با مرتكب شدن بزرگترین خیانت ملی و تجاوز به تاریخ اثر نا موجهه و تهوع آوری را تحت عنوان «عیاری از خراسان» به رشتۀ تحریر دراورده، این نوشته و اثر بی محتوی كه جز دروغهای شرم آور و خیانت ملی محتوی دیگری ندارد، بنده را مجبور ساخت تا منحیث یك فرد افغان بخاطر روشن شدن گوشهء از تاریخ پُر افتخار این ملت آزاده، روی اسناد و شواهد انكار ناپذیر قلم نهی برین دروغهای شرم آور و خیانت آمیز كشیده حقیقت را آن طوری كه هست بیان دارم، شما منحیث یك فرد افغان و یك ژورنالیست با درد و وطنپرست وظیفه دارید تا با در نظرداشت وظیفه ایمانی و وجدانی خویش به نشر این حقیقت مبادرت ورزید.

 

 تاریخ ارسال به «اصالت»:

Thu, March 29, 2007 12:29 am

 

هزیانات خلیل الله خلیلی و تجاوز به تاریخ

 

خلیلی شاعر بلند پایه و پُر آوازه كه شهرت افسانوی اش در شعر و ادب مرز های افغانستان را گذشته و در ممالك همجوار و همسایه بین فارسی زبانان شیفتگان و عاشقان بیشمار داشته، شاعری كه همه به فهم و دانش و استعدادش آفرین گفته و به یقین باید گفت كه این شاعر و سخنور بزرگ را میتوان بعد از قاری عبدالله از جمله بزرگترین گوینده گان شرق نامید وی با این همه شهرت، چند سال پیش اثری را كه از ایشان بكلی بعید بنظر میرسید به رشته تحریر درآورده، اثر و نوشته ای كه به آن نمیتوان جز هذیان یا مجموع خواب پریشان نام دیگری گذاشت، آقای خلیلی با بی مسوولیتی مطلق و فراموشی تمامی احساس انسانی و ندای وجدان از حقیقت كه چون آفتاب تابان فروزان و روشن است انكار نموده، دزد چپاولگر و قاتل حرفه یی را كه كشتن انسان برایش فقط چند پول سیاه بیش ارزش نداشته و از طرف دشمنان همیشگی ملت افغان برای سقوط مترقی ترین و دموكرات ترین رژیم كه تاریخ افغانستان تا اكنون شاهد آن نبود استخدام شده بود "عیار" نامیده و آن اثر تهوع انگیز و نفرت آور را كه تحریف تاریخ و یا تجاوز به تاریخ پُر افتخار این ملت غیور است «عیاری از خراسان» نامیده .

آقای خلیلی با این اثر نا موجهه و سرا پا دروغ و توصیفهای مبالغوی از یك رهزن مزدور نه تنها به تاریخ با عظمت و پُر افتخار این ملت تجاوز نموده، بلكه حیثیت و شهرت خویشرا نیز مورد سوال قرار داده، كسانیكه دنباله رو آقای خلیلی بوده و در بی مسوولیتی بدون ترس از محكمهء تاریخ، و پاسخدهی در مقابل نسلهای آینده به چنین یاوه گویی ها و هرزه گویی ها مبادرت نموده تاریخ را تحریف و حقایق را در بیشرمی تام انكار نموده، آنانیكه آن دزد جاهل و نوكر بیگانگان را بر آن شاه مترقی و مردمی ترجیح داده، كسانی اند كه جهل و ظلمت و تاریكی و نادانی را بر علم و دانش و پیشرفت و ترقی، سیاهی را بر سفیدی، وطنفروشی را بر وطنپرستی، خیانت و جنایت را بر صداقت و پاكدامنی ترجیح داده اند

انگیزۀ آقای خلیلی را در نوشتن این اثر كه بعداً درین مورد نیز صحبت خواهیم نمود نمیتوان جز عقده های شخصی در مقابل آن شاه وطنپرست علت دیگری برای آن جستجو نمود زیرا پدر خلیلی مستوفی المالك نسبت جاسوسی و دادن اطلاعات سرا پا دروغ و خلاف حقیقت از شهزاده امان الله به پدرش رابطه پسر را با پدر تیره نموده و همینكه غازی امان الله به قدرت رسید مستوفی را به شكل فجیع اعدام نموده و تمامی جایداد هایشرا كه معلوم نبود چگونه گرد آمده ظبط نمود.

معرفی غازی امان الله كبیر

میتوان گفت كه با به قدرت رسیدن غازی امان الله كبیر آفتاب طالع این ملت از لابلای ابر های ضخیم و تیره طلوع نموده و بخت و اقبال مردم درد كشیده یكباره به درخشیدن آغاز نمود .

بلی، اگر این چراغ روشن به زودی خاموش نمیگردید و جانیان و خایینین همراه با روحانیون فاسد و راشی و مزدور در خاموشی آن به دستور قدرت های استعماری غلام صفت تلاش نمینمودند افغانستان عقب افتیده، افغانستانی كه قرنها از كاروان تمدن و پیشرفت و ترقی عقب افتیده بود دوباره به شاهراه ترقی و تمدن كشانیده شده و افتخارات دیرینۀ آن دوباره احیاء میگردید، اما افسوس كه دیو های سیاه و گرگان وحشی در راه این فرشتهء نجات كمین كرده تمامی امید و آرزویش را به باد فنا داده، مملكت را دوباره به قهقرا سقوط داده و ملت را در بادیهء بد بختی و سیاهی نشاندند .

اگر گویم این شاه مترقی خواب و خیال بود بر ملت ستم دیده، آواره و درد كشیده، اگر گویم امید بود بعد از هزار ها نا امیدی و مرهم بود بر زخم های خون چكان این ملت درد مند شاید كه هیچگاه راه مبالغه را نپیموده و زیاده گویی ننموده باشم.

شاعری میگوید:

زانجا كه ز طالعم دلیل است    این واقعه هم از آن قبیل است

اینك در معرفی امان الله غازی چند سطری را از جرقه های آتش در افغانستان نقل مینمایم:

اولین پسر علیا حضرت، خانم حبیب الله خان به تاریخ ۲ جون ۱۹۸۲ در پغمان تولد گردید و نامش را امان الله گذاشتند كه پسر سوم امیر حبیب الله خان بود، در شروع جنگ جهانی اول امان الله خان ۲۱ ساله بود، از انگلیسها نفرت خاصی داشت نه از باعث دین و مذهب، بلكه آیندۀ افغانستان را در جهان معاصر نگاه میكرد، امان الله خان متواتر از محمود طرزی روش زنده گی نوین را می آموخت، امان الله خان از طریق طرزی با تركهای جوان كه میخواستند تركیه را عصری بسازند علاقه نشان میداد.

امیر عبدالرحمان در مورد امان الله گفته بود: هرگاه قدرت در خانوادۀ من باقی بماند از این بچه «امان الله «كار های بزرگ سر خواهد زد، نگاه های وی با قیافۀ دوست داشتنی مصدر كار های بزرگ خواهد شد.

یك انگلیسی بنام روز كابل گفت: امان الله آتشی را افروزد كه مدتها را در بر خواهد گرفت كه ما آنرا خاموش سازیم.

امان الله خان یك آدم بذله گو و شوخ طبع بوده و با اطرافیان خود بعضاً شوخی میكرد، اندام متوسط رنگ و چهرۀ گندم گون داشت و لباس ساده را می پسنسدید.

امان الله با پوشیدن لباس عادی پیراهن تنبان لنگی و كلاه و پوستین كلان به سماوار ها چایخانه ها میرفت و با مردم مخلوط میگردید و مردم اگر وی را میشناختند باز هم چیزی نمیگفتند و افشاء نمیكردند و در زمان سلطنت خود عین رویه را تعقیب میكرد، زمانیكه پدرش در زمستان به جلال آباد میرفت امان الله خان در کابل باقی میماند و به صفت حاكم کابل از محابس دیدن مینمود تا معلوم كند كه كدام شخص را پدرش زندانی نموده و زندانیان را آزاد ساخته و سفریه نیز برای شان میداد، در فاتحه خوانی شركت میكرد، امان الله خان یك جوان جذاب متوسط، روی گرد و چشمان سیاه داشت كه هرگز آرام نداشت در گفتار خود سعی میكرد كه طرف مقابل را به خود جذب كند.

وقتی نمایندۀ انگلیس را قبول ننموده با وی خداحافظی نموده گفت: من شما را به حكومت تان تسلیم مینمایم.

چنانچه سردار عبدالرحمان به صفت نمایندۀ اینجانب شناخته نشد و نمایندۀ مرا تنها و بدون كدام احترام و ادب واپس فرستادند و شما باید به عین ترتیب تنها بروید، جنرال عبدالوكیل به جلال آباد میرود و با قافلهء وی میتوانید كه بروید خدمتگار و هیچ چیز اجازه داده نمیشود طوری كه حكومت شما با نمایندۀ من نیز این رویه را كرده بود و من رویه با المثل را انجام میدهم.

بریتانیوی ها با یك لیست طرزی را به افغانستان فرستاده و نوشته بودند كه اگر امان الله خان با ما از در مصالحه پیش آید ما این لیست را تهیه میكنیم اما بریتانیوی ها امان الله خان را یك بچهء نا اهل و گپ نا شنو میدانستند.

امان الله خان یك پادشاه بود كه نه در شرق دیده شده بود نه در غرب، هیچ پادشاهی بدون بادی گارد و كش و فش جاهی نمیرفت اما بر عكس امان الله خان هر جا بدون شناخت میرفت و با مردم ملحق میگشت افغانها فكر میكردند كه شخصیكه در پهلوی ایشان ایستاده شاید امان الله باشد، شاید وی را در جاده ببینند كه با مردی در حال صحبت و سخن زدن است، فامیل وی بالای وی اعتراض كردند كه پُل چوبی را قبل از گذشتن موتر وی منهدم ساختند. امان الله گفت كه ملت افغان بادی گارد من میباشد، امان الله خان دیوانه وار با مردم عشق و علاقه داشت.

امان الله خان همیشه شكایت داشت كه آیات قرآن و هدایات آن توسط ملا ها كه اكثریت شان بیسواد و یا نیمه سواد داشتند طور صحیح توضیح و تفسیر نمیگردد، وی میدانست كه افغانستان از جهان دیگر در انزوا بسر میبرد.

امان الله روزانه ده ساعت كار میكرد، هفتهء یكمرتبه به مسجد رفته خودش نماز میداد و مردم را به قانون شریعت دعوت میكرد، به زنان بیوه اجازه داد كه دوباره عروسی نما یند.

از آنجا كه میگویند مشت نمونهء خروار است لهذا برای جلوگیری از طولانی شدن كلام به همین چند جمله در وصف آن راد مرد غازی امان الله كبیر اكتفا نموده و قضاوت را در مورد به خواننده گان محترم و آگاه میگذاریم.

موخذ: «جرقه های آتش در افغانستان» صفحات ۱ـ۲ـ۲۵ـ ۲۶ ـ۴۸ـ۴۹ نویسنده: ریه تالی استیورات

ترجمه و نگارش: یار محمد كوهستارتانی

حال بیبینیم بچهء سقاء كی بود چگونه تحریك به گرفتن پادشاهی گردید، چه عوامل باعث گردید كه یك رهزن و آدمكش حرفه یی كه بدون كوچكترین ترحمی در مقابل چند پول انسانی را نابود مینمود موفق گردید مترقی ترین و مردمی ترین رژیمی را كه تاریخ این ملت شاهد آن نبوده به سقوط مواجه ساخته و خود با یكدسته از رهزنان و اوباش و آدمكش به اریكهء قدرت تكیه بزند.

چه باعث گردید كه ملت افغان خود به ریشهء خود تیشه زده با سرنوشت خویش بازی نموده با ناخنها و دستهای خود گور خود را كنده از چنین شاه مترقی كه شب و روز در فكر آسایش و آرمش ملت و عمران مملكت بوده آرزو داشت افغانستان بزودی پله های ترقی را پیموده همگام با كاروان تمدن جهانی گردد رو گردانیده و آن رهزن را به رهبری خویش انتخاب نماید، بدون شك كه واقعیت چیزی دیگری بوده و هیچ ملت حاضر نخواهد بود كه خود در راه نیستی خود قدم برداشته و به زنده گی خویش آتش بزند.

با وجودی كه بیشتر از ۹۹ فیصدِ ملت از نعمت سواد محروم بوده و در لابلای ستمگری شاهان جبار و ستمگر و عیاش و ظالم و خونخوار قرنها از كاروان تمدن عقب افتیده فاصله های غیر قابل وصف از جهان آنروز داشتند.

با وجود فعالیت ملاهای راشی و فاسد و جیره خوار كه از طرف دشمنان داخلی و خارجی ملت بغرض سقوط این رژیم استخدام شده بودند، فیصدی زیادی ملت از غازی امان الله و پلانهای مترقی آن دفاع نموده تا پای جان برای استقرار دوبارۀ رژیم وی تلاش نمودند، زمانیكه غازی امان الله كابل را بقصد قندهار ترك نمود، ملت با تحمل هرگونه مشقت و فداكاری برای استقرار دوبارۀ رژیم وی از سر و جان دریغ ننموده اما متأسفانه با پلانهای زیركانه و سنجیدۀ دشمنان همیشگی ملت كه از سالها طرحه ریزی شده و همچنان خیانت دشمنان نقاب پوش داخلی، دشمنانی كه بخاطر پول و قدرت حاضر به فدا نمودن همه چیز بودند، این توطیه خاینانه در مقابل ملت بینوا و فقیر و بدبخت موفق گردیده خاین جای خادم را گرفته و آن دزد جاهل یا معبود آقای خلیلی كه وسیلهء انتقال قدرت از «خادم ملی» به «خاین ملی» شده بود نیز به جزای نوكری و وطنفروشی و نا سپاسی خویش رسیده همراه با باند جنایتكار و آدمكشش به طناب دار آویزان گردیده به زنده گی ننگینش خاتمه داده شد.

بچۀ سقاء كی بود؟

بچۀ سقاء در سال ۱۲۷۸ شمسی پا به دنیا گذاشته در مراحل شباب ملازم شخصی ملك محسن بود اما به آن حیات عادی و ملایم رضا نداده دست درازی را در گرفتن اموال دیگران از راه سرقت بنا میكند، اولین حادثهء كه در دوسیهء پولیس از دزدی های او بدست آمده دزدی یك اندازه جو و شاخل بود، چون صاحب مال بر وی مشتبه بود خانه را پولیس تفتیش نموده و مال مسروقه از زیر صندلی او می برآید.

در سال ۱۲۹۹ در قطعهء نمونه داخل ملازمت عسكری میشود در اثنای ملازمت هم قصه های زیادی از دزدی های او شنیده میشود كه توام با مهارت و دلاوری هایش میباشد.

همچنان در اثر "رشادت" و "جرئت" رفقای خود را كه مانند خودش به شغل دزدی عادت داشته و محبوس بودند با "رشادت" و "دلاوری" از حبس نجات داده و فرار مینمایند.

در دشتِ قلعه حاجی با تفنگی كه در دست دارد دو نفر از دزدان مشهور به نامهای خواجه و آقا را كشته و بدین مناسبت خلاف گفتهء خلیلی پاداش دیده و قدر میشود.

موخذ: «بحران و نجات» صفحهء ۸۷ نوشتهء محی الدین انیس

به اثر قرار دادی كه با عبدالقیوم خان فرقه مشر پغمانی نمود برادرش عبدالقادر را در مقابل پنج هزار افغانی و یك میل تفنگ به قتل رسانید

موخذ: «نادر چگ نه به پادشاهی رسید» صفحهء ۱۹ نوشتهء سیدال یوسفزی

حبیب الله دایرۀ از دزدان را تشكیل داده شبها دزدی مینمود و روز ها در كوه پنهان بود، كار را به جایی رسانید كه در روز روشن حاكم چاریكار را كشته و فرار نمود و كسی هم نتوانست وی را دستگیر نماید.

سپس به خاطر دزدی ها و اعمال خلاف قانون از ترس تعقیب پولیس به هندوستان آنروزی و پاكستان امروزی فرار نموده در «توت گی» به چای فروشی شروع نموده در آنجا هم نسبت سرقت های مكرر و قانون شكنی مورد پیگرد عدلی قرار گرفته به یازده ماه حبس محكوم شد سپس به شكل مرموزی از حبس رهایی یافت، مامورین دولتی او را متهم مینمودند كه در پشاور پول زیادی دزدیده، وی دو تاجر هندو را اختطاف نموده و از فامیلهای شان شش هزار روپیه غرامت گرفت.

"رشادت" و بی بند و باری این دزد كه كوچكترین قیودات اخلاقی را نمیشناخت مورد توجه قدرت استعماری وقت قرار گرفته و به خاطر اجرای جنایات خونین و بازی با سرنوشت ملت از جانب اربابان قدرت در نظر گرفته شده و به وی وظیفهء كه میتوان به آن جز خیانت و جنایت در مقابل یك ملت نام داد از طرف باداران انگلیسی اش داده شد.

به تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۹۲۸ حبیب الله در «شهرارا» در اثنای حمله به کابل مرمی خورد، وی توسط شرنپل كه در پشت وی اصابت نموده زخم برداشته و سپس در سفارت انگلیس جهت تداوی برده شده، بعداً حبیب الله حكایه مینمود كه چطور در سفارت انگلیس تداوی شده و وی را «غازی» مخاطب مینمودند.

با ذكری كوچك در سیر زنده گی این رهزن مزدور میبینیم كه از طفولیت قدم در راه شقاوت جنایت آدمكشی و دزدی مردم آزاری گذاشته و كوچكترین ارزش، وی و باند جنایتكارش به زنده گی انسانی قایل نبود.

اینرا برای این نوشتم كه سلسهء از عوام فریبان نظر به عقده های شخصی و یا تبعیضات قومی و نژادی بدون كوچكترین ترس از وجدان با دروغ های شاخدار وی را «عیار» و «جوانمرد» و «با گذشت» معرفی نموده آرزو دارند جنایات و نوكری و وطنفروشی اش را «خواستهء ملت» و «جنبش دهقانی» نام نهند.

زمانیكه سقاء با امان الله قسم نموده و در قرآن مهر نمود تا دست از دزدی و شرارت و آدمكشی بكشد، فردای آن با وجود مهر در قرآن در حكومت سرایخوجه حمله نموده سپس یكتعداد دزد و خوانین سود خور برای منافع شخصی خود در قلعه ویس الدین كلكان كمرش را بسته و وی را «امیر حبیب الله» نام نهادند وی زمانیكه توسط نادر شكست خورده و راه فرار را در پیش گرفت خودش با باند جنایتكار و اوباشش خریطه های طلا را كه در ارگ موجود بود دزدی نموده با خود بردند.

اكنون بنده موخذی دیگری را در ارتباط با این موضوع از «بحران و نجات» اثر مرحوم محی الدین انیس نقل قول مینمایم.

بنده همان طوری كه تذكر دادم از یك سلسله موخذ های استفاده مینمایم كه در واقعیت آن هیچ شك و شبه نبوده و چنین گفتار توسط مورخین دیگر نیز تایید شده باشد.

به هر صورت، برای لحظهء تفریح خاطر خواننده گان نطق سقاء را كه خالی از دلچسپی نیست خدمت شما عیناً نقل قول مینمایم:

نزدیكی های ساعت ۱۲ سقاء در حالیكه باغ مهمانخانه پُر از اهالی کابل و كوهستان بود و همه منتظر بیرون آمدن سقاء بودند، سقو بچه از یكی از كلكینهای عمارت بر آمده و با همان لهجهء عامیانهء خود نطق مختصری نمود.

«"من اوضاع كفر و بیدینی و لاتیگری حكومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله (ص) كمر جهاد بستم تا شما بیادر هارا از كفر و بی دینی نجات بدهم" و تقریباً مثلی كه میخواست خط مشی خود را بیان نماید.»

این را هم در نطق خود اضافه نمود كه "منبعد من پول بیت المال را به تعمیر و مدارس صرف نخواهم كرد بلكه همه را به عسكر خود میدهم كه چای و قند و پلو بخورند و به ملا ها میدهم كه عبادت كنند" بعد از آن دفعتاً سر بخشش آمده تقریباً تمامی رسومات دولت را از قبیل صفاهی و مالیات و گمرك و غیره آن وعده داد كه نخواهم گرفت و بخشیدم، دامنه نطق را هم به قصه های غیر منطقی كه عامیت و جهالیت محض وی را نشان میداد از قبیل اینكه "بروین همیشه ساعت خود را تیر كنین، مرغبازی و بودنه بازی كنین، و ترنگ تانرا خوش بگذرانین" خاتمه داده واپس به اطاق خود درآمد.

نطق سقاء در اهالی کابل حتی طبقات عوام تاثیرات عجیبی از تنفر نموده بر سر زینه كوتی مهمانخانه كه سقاء در داخل نشسته بود گیر و دار و زد و خورد عجیبی بین مردمی كه به شنیدن نطق سقاء یا دیدن رنگ او آمده بودند و سپاهیان سقاء در گرفت.

صفحه ۸۷ «بحران و نجات» نوشتهء محی الدین انیس

و اكنون در روشنی تاریخ و شهادت مورخین صادق و اسناد انكار ناپذیر به افشای این درامهء خونین كه سبب سقوط یك رژیم مترقی و دموكرات گردید پرداخته، كارگران اصلی این فاجعهء خونین و ننگین را كه منحیث جاسوس و مخرب از طرف دولت انگلیس استخدام شده بودند یك به یك معرفی مینمایم.

شیخ محبوب علی بنام سكرتر شرقی در سفارت بر یتانیه در كابل متصدی امور استخبارات و به موجب اسناد رسمی حكومت هند ماهانه مبلغ شش هزار كلدار برای جمع آوری اطلاعات اخذ مینمود كه در آنزمان پول خیلی زیاد بود.

عبدالواحد آسترالیایی یا مستر وید كه در آسترالیا میلیونر شد.

شاه محمود خان حاكم اعلی سمت مشرقی كاكای ظاهر شاه

سرادر محمد عثمان خان نائب الحكومهء سابق قندهار

غوث الدین خان ولد جانداد خان

سردار فیض محمد خان ذكریا وزیر معارف

سردار شیر محمد خان ذ كریا رئیس شورا

روحانی بز رگ نور المشایخ مجددی ملقب به شیر آغا همراه با برادر خود گل آغا مجددی و برادر زاده اش معصوم مجددی، محمد عثمان آمر مكتب الاهیات و ملا عبدالاحد ملای كوهستان خسربرۀ گل آغا، ملا دادالله یكدسته از روحانیون دیگر نیز در ضدیت با رژیم امانی فعالیت نموده اما اسناد مبنی بر اینكه در خدمت انگلیس قرار داشته باشند در دست نیست.

محمود سامی خیانت كار بزرگ و معلم نظامی امان الله خان، وی با گماشتگان دولت انگلیس ملاقات نموده و برای ایشان راپور های دقیق از تعداد عساكر، مقدار سلاح و نوع جبه خانه تهیه مینمود، رابط وی با همفری سفیر انگلیس، رحمت الله خان ملازم سفارت انگلیس بود.

محمود سامی با بدست گرفتن قدرت توسط سقاء بحیث مشاور رسمی وی قرار گرفته و بالاخره این جاسوس كثیف توسط نوكر دیگر یعنی نادر اعدام شد.

موخذ: «راپور های رسمی دولت بریتا نیه» شمارۀ اف ۵۱ سال ۱۹۲۸

در اثر تفحص و تجسس بیشتر، یك شبكه از جاسوسان در زمان حملات و شورشهای سقاء كشف گردیده كه عبارت بودند از مادام سی و صادق علی.

مادام سی مهاجر رومانی كه تابعیت فرانسوی داشته و معلمهء خاندان سلطنتی بود، وی تمامی جریانات داخل قصر را به سفارت انگلیس اطلاع میداد.

صادق علی دریور شخصی شاه، وی از مهاجرین هندی بود كه در ده افغانان زیست داشت.

بعد از كشف این دو جاسوس مادام سی بصورت تعجب آوری با دستهای نا مرئی مفقود شده یك روز بعد همراه با زنان و اطفال و دیپلوماتها توسط طیارۀ انگلیسی خارج شد.

صادق علی در اثنای كشف این واقعه بصورت مرموزی به قتل رسید.

خواجه بابو كه از سالها قبل در خدمت سی.آی.دی قرار داشت وی هموطن سقاء بوده و احتمال زیاد میرود كه معرفی سقاء به قدرت استعماری توسط وی صورت گرفته باشد.

با كشف جاسوس دیگری انگلیسی در مقابل وزارت دفاع از وجود بازیگر اصلی این تراژیدی خونین كلونل لارنس با نام مستعار پیر كرمشاه در منطقهء شنوار اطلاع حاصل گردید.

كشف لارنس در خاك افغانستان منحیث جاسوس و احتجاج دولت افغانستان در جریدۀ «امان افغان» سبب رسوایی زیادی حكومت محافظه كار "استانلی بالدوین" گردیده و وسیله گردید تا احزاب اپوزیسیون تاخت و تاز بیشمار به حزب مذكور نمود و این حزب را در انظار حقیر جلوه دهند .

همچنان این رسوایی در جهان انتشار نموده موضوع داغ و گرم جراید معتبر جهان در المان، فرانسه و ایطالیا گردید، این موضوع باعث گردید تا همفری اخراج این جاسوس كثیف را از دولت متبوعه خویش تقاضا نماید.

اما راندن این موجود كثیف وقتی صورت گرفت كه كار پایان یافته و امان الله خان پایتخت را به سقاء واگذار گردیده خود در قندهار برای تختِ از دست رفته در تلاش بود.

لارنس كی بود ــ كلونل لارنس یكی از جاسوسان زبر دست و كار آزمودۀ انگلیسی بود كه پس از موفقیتش در جهان عرب «لبنان و سوریه» به دستور بالدوین صدراعظم وقت در ۱۹۲۷ داخل هند آنروزی و پاكستان امروزی گردیده بنام مستعار "میرانشاه" كه خود را میخانیك طیاره معرفی مینمود داخل فعالیت برای بر اندازی رژیم غازی امان الله گردید، وی در آن موقع در نزدیكی سرحد افغانستان زیست نموده گاه گاه داخل افغانستان گردیده و اوضاع را از نزدیك برای تخریبات و سقوط رژیم و مسموم ساختن ملت مطالعه مینمود، زمانیكه امان الله غازی روانه سفر اروپا شد این جاسوس كثیف برای اجرای وطیفهء خویش داخل افغانستان گردید.

آقای "همری" سفیر بریتانیا منحیث معاون وی او را درین ماموریت كثیف همراهی مینمود. وی با همفری در مصر آشنا شده بود.

موخذ: «بالها بر فراز افغانستان» نوشتهء رونالد چیمین.

مارشال قوای هوایی انگلستان لارنس به قریه ها و دهات افغانستان داخل شده امان الله را متهم به كافر بودن نموده و مردم را بر علیه وی تحریك مینمود وی عكسهای ملكه ثریا را كه از روی جلد شمارۀ فوق العاده مصور لندن بنام «السترید لندن نیوز» مونتاژ شده به شكلی كه چهره از ملكه ثریا و تنه از تصویری دیگری كه برهنه بوده به آن نصب شده بود، در اختیار داشت.

این تصاویر در تمامی شهر ها و قریه جات و ولایات افغاستان توسط دستان مخفی توزیع گردید، در قندهار وی شایع ساخت كه حكومت اشخاصی ناشناسی را دستگیر نموده و سرنوشت ایشان معلوم نیست .

ملا داد محمد از لوگر این شایعات را در کابل پخش مینمود.

دو نفر از روحانیون به نامهای قاضی عبدالرحمان و محمد عثمان به دستور لارنس قبایل منگل را علیه حكومت تحریك نموده اما دستگیر شدند.

همچنان همدستان لارنس شایع نمودند كه امان الله ماشینی را از جرمنی خریده كه اجساد مرده ها را سوختانده و از گوشت و پوست آنها صابون میسازد.

«جرقه های آتش در افغانستان» صفحهء ۶۵ ترجمه و نگارش یار محمحد كوهستانی

این شایعات و تحریك ملا ها را كه همه پلانها و نقشه های لارنس انگلیسی بود بنگرید كه با شنیدن آن ملت مسلمان یعنی سوختاندن مرده ها و تعویض آن به صابون چه عكس المعل میتوانست از خود نشان بدهند.

به تاریخ ۵ دسامبر در کابل سفیر روسیه به وزیر مختار ایطالیا گفت كه حكومت هند بریتانوی در شورش شینواری ها دست دارد و آنرا تحریك و تشویق مینماید، چند روز بعد روزنامهء «امان افغان» عین موضوع را نشر نمود كه بزودی در سراسر دنیا پخش گردید.

«جرقه های اتش»، صفحهء ۷۹

به مادر امان الله گفتند كه یك ملنگ در مسجد به اعتكاف نشسته و برای بیست روز خاموش بوده سخن نمیزند تنها برای یك روز از برای سخن زدن از مسجد خارج شده و بعد برای بیست روز دیگر به اعتكاف نشسته صحبت نمینماید، روز گفتار روز پیشگویی است.

زمانیكه ملنگ را به نزد علیا حضرت آوردند وی خود را بیخبر از سیاست وانمود ساخته گفت :

نام پادشاه این كشور چیست، سپس ملنگ سرش را پایین نموده طوری وانمود ساخت كه با یك قدرت مافوق در تماس میشود، بعد سر را بلند كرده به علیا حضرت گفت كه پسرت توسط حبیب الله نام خلع میگردد.

علیا حضرت جوابداد حبیب الله نام بسیار است كدام حبیب الله، اما ملنگ اسم حبیب الله را تكرار كرد.

«جرقه های اتش در افغانستان»، صفحهء ۷۸ـ ۷۹

علاوه ازین جاسوسان كثیف كه اسمای ایشان ذكر گردید تعداد دیگری نیز از جاسوسان داخلی و خارجی تحت دستورات لارنس در نقاط مختلف افغانستان مشغول این عمل كثیف بودند كه ذكر اسمای همه شان ضروری نیست.

در ۲۸ حمل یك نفر ملا به نام عرض مطلب در مو ضوع درانی و غلجائی در خیمه شاه شتافت و با تبرچهء كه بدست داشت قصد حمله به شاه را نموده اما دستگیر و تفتیش شد، از پوش كتابی كه داشت یك تصدیقنامهء انگلیسی بدست افتاد و خودش با همان تبرچهء كه داشت اعدام شد.

موخذ ـ «افعا نستان در مسیر تاریخ»، جلد اول، صفحهء ۸۲۳

در ۱۴ حمل ۱۳۰۷ یك نفر جاسوس دیگر خارجی دستگیر و به جرم خود معترف و بلا وقفه اعدام گردید.

موخذ ـ «افعانستان در مسیر تاریخ»، جلد اول، همان صفحه

با تكیه زدن نادر به اریكهء قدرت تعداد دیگر از جواسیس نیز داخل افغانستان شده، جواسیسی كه تمامی خواسته های انگلیس را در عمل پیاده نموده و افغانستان به شكل مرئی یا نا مرئی مستعمرۀ انگلیس گردید.

یكی از ین جواسیس "قربان حسین گادی وان" تبعهء هندوستان كه به نام مستعار "شاه جی" در افغانستان مشهور بود، این شخص كه در هندوستان شغل گادی رانی داشته و یكی از اجنت های انگلیسی بود آنقدر در دستگاه فاسد نادری با قدرت بود كه حتی نادر خان و هاشم خان در مقابل وی جرئت سخن زدن را نداشتند، همچنان ثروت افسانوی وی شهرت بسزا در میان ملت داشته و اكثر مردمان عوام میگفتند وی ماشینی دارد كه پول چاپ مینماید.

از جاسوسان دیگر انگلیسی كه درین دستگاه فاسد بیگانه پرور قدرت داشتند "الله نواز خان" هندی را میتوان نام برد.

«افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، میر غلام محمد غبار

خواننده گان عزیز خود به جنایات انگلیس و جاسوس كثیفش لارنس همراه با روحانیون راشی كه یار و یاور لارنس بوده و سعی در مسموم ساختن مردم با دروغهای شرم آور برای سقوط رژیم غازی امان الله نمودند نظر انداخته در مورد اراجیف و دروغهای بیشرمانهء آقای خلیلی و پیروانش قضاوت نمایند.

آقای خلیلی و پیروان وی باید به این آگاهی یابند كه با عوام فریبی و كلمات نغز و ادبیات شیرین نمیتوان همه را فریب داده و حقیقت را مسخ نمود، باید به یقین اظهار داشت كه خلیلی درین اثر تهوع آور و نفرت انگیز جز رو سیاهی تاریخ و نفرین ملت مزد دیگری نداشته و نخواهد داشت.

انگیزۀ سقوط رژیم امان الله غازی توسط انگلیس با گذری در تاریخ و موقف سوق الجیشی افغانستا ن به این واقعیت پی میبریم كه افغانستان همیش و همیش طرف توجه قدرت های استعماری وقت بوده و این قدرتهای غول پیكر كه مفاد خویشرا در مضار و نابودی ملت افغان و تصرف افغانستان میدیدند، از هیچ سعی و تلاش در راه به زنجیر افگندن این ملت و تسخیر این دیار مرد خیز اباء ننمودند.

شكستهای شرم آور و مفتضح انگلیس در جنگهای متعدد افغان و انگلیس و غلبه افسانوی مردان از جان گذ شته در "جنگ میوند" به رهبری راد مرد غازی ایوب خان بر دشمن دیرین این ملت دلیلی است برین مدعای ما.

ما درینجا به خاطر جلوگیری عوام فریبی یكدسته از عوام فریبان به صوت بسیار خلاصه شرح جنایات امپراطوری انگلیس را در ارتباط با سقوط این رژیم مترقی و فعالیت یكدسته از جاسوسان داخلی و خارجی با رویت اسناد معتبر و انكار نا پذیر بیان داشته قضاوت را به خواننده گان محترم میگذاریم تا از عینك انصاف میان هذیانات و دروغهای شرم آور خلیلی و پیروانش و حقیقتی كه نمیتوان آنرا انكار نمود نظر انداخته در مورد قضاوت نمایند.

سوالاتِ كه درینجا مطرح میگردد:

اول اینكه چرا دولت بر یطانیه علاقهء مفرط به سقوط رژیم غازی امان الله و خلع یا نابودی وی داشت؟

چگونه یك دزد بیسواد جاهل و یك آدمكش حرفه یی توانست در مقابل شاه چون امان الله قرار گرفته و توانایی آنرا كسب نمود تا سبب سقوط آن رژیم مترقی و مردمی شود؟

پلان براندازی رژیم طوری بود كه شورش ابتدا در شرق افغانستان برپا گردیده و همینكه دولت متوجه آن سمت گردیده و تمامی قوای نظامی به آنطرف سوق داده شود در حین زمان از پهلوی پایتخت شورش و بغاوت دیگر بر پا شده و سبب سقوط رژیم گردد این هم واضح و هویدا بود كه  بچۀ سقاء منحیث یك واسطه برای به قدرت رسیدن نادر در نظر گرفته شده بود.

نادرخان كی بود، چگونه دفعتاً از گوشهء دنیا در حالیكه نسبت مریضی و پروبلمهای صحی از كار كناره گیری نموده در نیس «فرانسه» میزیست با مغلوب نمودن سقاء به ضم خودش و طرفدارانش ملت را از چنگال آن دزد وحشی نجات داده و این سرزمین ویران را گلستان(!) ساخت.

بعد تر خواهیم دید كه هردو وطنفروش و نوكر بوده اما یك ارباب داشتند.

آن روحانیونی كه بنده با شهادت تاریخ و اسناد انكار نا پذیر مورخین صادق القول داخلی و خارجی، ایشانرا راشی و فاسد و مزدور خطاب مینمایم در رژیمهای قبلی و قدرتمند شاهان قبلی مثلاً امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان كه ظلم و جنایات ایشان هیچگونه سرحد نشناخته و تمامی اعمال ایشان در تضاد با قرآن و خدا و ارشادات اسلامی بود كجا بودند؟

آیا اعمال امیر حبیب الله مانند گرفتن صد ها زن، در صورتیكه با داشتن قدرت مالی و فزیكی در اسلام تنها داشتن چهار زن اجازه است، مخالف شریعت اسلامی نبود؟، آیا همخوابی با هزار ها زن غیر نكاحی زنا شمرده نشده و عامل آن به جزای سنگسار محكوم نمیگردد مخصوصاً اگر محكوم خلیفه و شاه یا امیر باشد، تاراج، حیف و میل بیت المال توسط امیر و پادشاه در مملکت كه ملت از داشتن لقمهء نان خشك هم محروم بوده فقر و فلاكت و بیسوادی به نقطهء اوج خود رسیده آیا گناه و جنایات غیر قابل وصف نبوده، مخالف قرآن و ارشادات اسلامی نبود؟ پس چرا این روحانیون كه همیش داد از اسلام و مسلمانی زده و خود ها را از جملهء متقی ترین و پرهیزگار ترین بنده گان خدا دانسته وظیفهء تفهیم و تطبیق ارشادات اسلامی را داشتند درین مورد لب فرو بسته و به خاطر چند پولی رضای خاطر ارباب را میخواستند.

بلی، به خاطر اینكه آن شاهان و این روحانیون هردو از یك جام آب نوشیده و هر دو در خدمت قدرتهای استعماری قرار داشتند، ایشان كسانی اند كه قرآن را نظر به ضرورت و دستور اربابان خود تحلیل و تفسیر نموده از نا آگاهی، بیخبری و بیسوادی ملت سوء استفادۀ اعظمی مینمودند.

اكنون مینگریم چه عوامل در كار بود تا این از خدا بیخبران و عوام فریبان از باداران خویش دستور گرفتند تا در مقابل آن رژیم مردمی و آن شاه محبوب سر عصیان و شورش برداشته سقوط آن را سبب شوند، به این آگاهی داریم كه دولت بریطانیه هیچگاه راضی نبود كه در پهلوی مستعمرۀ طلایی خویش، دولت مقتدر و مستقل را به رهبری یك شاه مترقی و دمو كرات بیبیند، از طرف دیگر امان الله غازی نه تنها از بدو جوانی از انگلیسها نسبت خاصه استعماری و زور گویی ایشان نفرت عمیق داشت، بلكه با عقیده به حریت و آزادی و استقلال كه خاصهء طبیعی یك انسان است همینكه در اریكهء قدرت قرار گرفت به خواستهء نیك آزادی خواهان هندی لبیك گفته با حمایهء اقتصادی و معنوی ایشانرا زیاده تر در مرام و مقصد میمون ایشان یاری نمود معلوم است كه این تحریك و تشجیع مبارزین و مجاهدین هندی سبب بیشتر شورشها در نقاط مختلف هند گشته درد سر بزرگی را برای دولت بریطانیه فراهم نمود.

گاه گاهی به شهادت مورخین صادق القول «ریه ماری استوارت» حكومات آزاد موقت مجاهدین و مبارزین هندی در افغانستان رویكار شده و مبارزین هندی از داخل افغانستان مبادرت به فعالیت استقلال طلبی مینمودند.

از طرف دیگر دوستی افغانستان با اتحاد شوروی و تركیه به رهبری "اتا ترك" كه یك عنصر شدیداً ضد انگلیسی بود به هیچوجه به مذاق انگلیسها گوارا نبوده و سعی میورزیدند امان الله را از چنین دوستی ها بر حذر دارند، به قول مورخین در سفر غازی امان الله به اروپا سردار شیر احمد خان ذكریا با تضرع و زاری و حتی افتیدن به پاهای امان الله خواست وی را از رفتن به شوروی مانع گردد اما امان الله كه مرد با تصمیم و آزاده بود هیچگاه نمیخواست از خارجیان دستور بگیرد لهذا به خواستهء انگلیس وقعی نگذاشته و آنچه میخواست عمل نمود .

دولت انگلیس به این عقیده بود تا زمانیكه شخصیتی چون امان الله كه محور و منبع الهام آزادی خواهان دنیا گردیده در اریكهء قدرت باشد شورش و آشوب و قیامهای آزادی خواهی نه تنها در مستعمرۀ وی هند، بلكه در تمامی مستعمراتش با درس بیداری از افغانستان، بر پا شده و دیری نخواهد گذشت كه تمامی مستعمراتش در جهان به پیروی از ملت غیور و با شهامت افغان در مقابل این استثمار گر بیمروت و دسیسه باز شمشیر انتقام از نیام كشیده به آزادی خویش نایل گردند، اینبود كه دولت انگلیس از مدتها در پی تاج بخشی به غلام آرام و گوش به فرمان خود نادر كه در دیرۀ دون نزد استادان انگلیسی خود درس خیانت و وطنفروشی را آموخته و حاضر بود در مقابل تكیه به قدرت به آسانی وطن آبایی خودرا بفروشد گردیده با چال و فریب و دسیسه های مكرر آن مزدور خاین را جانشین آن شاه مترقی و وطنپرست نمود.

اكنون باز با شهادت مورخین داخلی و خارجی دستهای نا پاك دولت بریطانیه را همراه با روحانیون مزدور و راشی در به بقدرت رسانیدن بچۀ سقاء و سقوط دولت امانی مطالعه مینماییم.

فیصله شده بود كه حبیب الله كلكانی به حیث یك حایل بین زمامدار محكوم شده كه امان الله خان باشد و زمامدار منتخب و مورد نظر آینده یعنی نادر خان رول خود را به صفت یكی از قربانیان این بازی خطرناك مطابق نقشهء استاد بازی نماید.

موخذ: «نادر چگونه به پادشاهی رسید»، صفحهء ۳۲

صمد غوث در صفحهء ۶۵ سقوط افغانستان مینویسد:

به گفتهء شاهدان عینی در کابل و اطرافِ آن تماسهای پنهانی میان بچۀ سقاء و سفارت بریطانیه عملاً وجود داشت.

در سنگر های سقاء بسته های خوردنی دیده میشد و در دهات افغانستان یك جاسوس مشهور انگلیسی" تی ای لارنس" در لباس یك شخص روحانی كه به "لارنس عربی" مشهور بود میگشت و مردم را به شورش علیه امان الله می انگیخیت.

"فرهنگ" در مورد ارتباط بچهء سقاء با انگلیس در اثر خویش «افغانستان در پنج قرن اخیر»، جلد اول، قسمت دوم، صفحهء ۵۵۱ مینویسد:

آیا از میان خانمی كه اغلب احتمال از كار های زیر پردۀ شوهرش بیخبر بود چه نتیجه میتوان گرفت، حد اقل اینكه بین وزیر مختار و رهبر شورشیان كه علیرغم تعصب مذهبی اش امر او را در بارۀ تعرض نكردن به سفارتخانه ها با جبین گشاده پذیرفت و در آن گیر و دار كه به هر یك از پیروانش ضرورت داشت برای حفاظت وزارت مختاری پاسبان مقرر كرد یك نوع تفاهم و به اصطلاح دیپلوماتیك مناسبات خاصی موجود بود .

اما اگر داستان تداوی حبیب الله را توسط جراح انگلیسی وزارت مختاری كه از زبان خودش روایت شده قبول كنیم احتمال همكاری وزیر مختار بریطانیه با او تا درجهء یقین بلند میرود .

غبار مورخ فقید افغانستان، «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، صفحهء ۵

پس از آنكه شاه امان الله وادشته شد تا افغانستان را ترك و به راه قلمرو دشمن به اروپا «ایتالیا» مقیم گردد وظیفهء نخستِ سقاء به انجام رسیده زیرا غیر از چنین قوۀ بی فكر، دیگری نمیتوانست بر روی امان الله موفقانه شمشیر براند، اینك نوبت به اجرای وظیفهء نهائی حكومت اغتشاشی رسید و آن اینكه توسط سقاء راه انهدام خودش و ورود یك دولت جدید كه مد نظر بود باز گردد، پس فعالیت تازه آغاز گردید و عمال خارجی كه ماشین نهائی تدویر چرخ حكومت اغتشاشی بودند حركت معكوس در پیش گرفتند .

تا وقتیكه امان الله در داخل حدود افغانستان باقی مانده بود تمام دستگاه های سری و علنی سیاسی و مذهبی از بچهء سقاء حمایت مینمودند، عظیم خان ترجمان والی قطغن آن ولایت را به بچهء سقاء تسلیم نموده، غلام نبی خان چرخی با زور نوته بازی از بلخ كشیده شده و عدۀ از روحانیون حامی و مبلغ «خادم دین رسول الله امیر حبیب الله صاحب بیرق سیاه بودند» امرالدین خان هندی حاكم اعلی پكتیا اینك جامه سر كرده به آشپز خانهء سید حسین نائب السلطنه سقاء در ولایت شمالی خدمت میكرد، آقای منگل سنگ بابای درمسال شوربازار کابل تعصب مذهبی را كنار گذاشته در پهلوی بچهء سقاء از یك جام آب مینوشید و از یك كاسه نان میخورد.

حضرت نور المشایخ مجددی در پكتیا با چند هزار مرد مسلح خود در عوض حمله به کابل مارش در غزنی علیه امان الله میداد، مردم وزیری هم از طرف انگلیس گذاشته نمیشدند كه ضد سقاء وارد پكتیا گردند، یعنی تمامی فعالیتهای ضد بچهء سقاء خنثی ساخته میشد.

قوای اعزامی نورالمشایخ در غزنی بروی قوای امان الله خان افتیده به دستیاری سبوتاژ كننده گان داخل دربار قوای شاه را پراگنده و خودش را به عقب كشی مجبور ساختند.

به طوریكه در یاداشتهای آقای "بست" سكرتر مخصوص "همفری" و روزنامچه شخصی خانم او «لیدی همفری« ذكر شده حبیب الله قبل از داخل شدن به کابل سر راست به سفارت بریطانیه داخل شده از پشت پنجرۀ دروازه درآمد با همفری به زبان فارسی با هم صحبت نمود پس از آن حبیب الله با همراهان خود جانب کابل رهسپار شد این اولین ملاقات آنها بود اما روز های بعد با ملاقاتهای مفصلتری دنبال گردید.

موخذ: «نادر چگونه به پادشاهی رسید»، صفحهء ۲۴

حبیب الله همانطوریكه در موقع حملهء اول خود بر طبق هدایت استاد پیش از داخل شدن به کابل اولتر به سفارت بریتانیه به ملاقات همفری شتافته بود اینك در حملهء دوم و نهایی خود نیز در راه داخل شدن به کابل «كه این دفعه قبلاً توسط پیروانش تسخیر شده بود» با یكعده از همراهانش به سواری اسپ سفیدی مقابل دروازۀ بزرگ سفارت بریتانیه قرار گرفت و خواهش ملاقات سفیر را نمود به طوریكه در صفحهء ۱۳۲ كتاب «بالها بر فراز كابل» قرار یادداشت "دانلد سن" یكی از پیلوتهای كه در آن موقع در کابل بود ذكر شده همفری به تنهایی از دروازۀ سفارت خارج و سر راست به طرف حبیب الله رفت، حبیب الله درین نوبت شخصی را كه میگفت پسر كاكایش میباشد و یك اندازه انگلیسی میدانست با خود آورده بود تا خوبتر مطالب همدیگر را فهمیده بتوانند و آنها مدتی با هم به طور خصوصی گفتگو كردند و بعد حبیب الله از سفارت دور شد.

موخذ: «نادر چگونه به پادشاهی رسید»، صفحهء ۳۰

افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول، صفحهء ۸۱۵

مقدمات یك توطیه بزرگ در هر حال از مدتی قبل در كاپیسا مرد متهور و ماجراجوی به نام حبیب الله بچهء سقاء زیر نظر دقیق مخالفین دولت گرفته شده بود، حبیب الله مرد گندم گون، تنومند و میانه قامت بوده كه ریش دم بودنه داشته و گفته میشد كه در ایام خدمت عسكری گاهی به دزدی هم میپرداخت و وقتی به همین نام در حكومت محلی كوهدامن یك دو دره حبس را طی كرده بود. حبیب الله پس از آنكه در دشت قلعه حاجی با یك دستهء كوچك بر خورد میكند كه میخواستند تفنگش را بگیرند، ایشان را مغلوب نموده و پس از آن در كاپیسا دستهء از دزدان را تشكیل داده و خود در راس دسته قرار گرفت.

افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، صفحهء ۸۱۶، سطر ۲۱

 **و اما خود حبیب الله بچهء سقاء بعد از آنكه پادشاه شد سر گذشت مختصر خود را در ماورای سرحد افغانستان در یك دربار شبانه به حاضرین چنین شرح داد:

من از ترس تعقیب امان الله با پسر های مامای خود سكندر و سمندر در پشاور رفته و چندی مشغول چای فروشی بودم و آنگاه در توت گی رفته دوكان سماوار گشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسید * اما او از دزدی خود در پاره چنار و محكوم شدن به یازده ماه حبس سخن نگفت.*

در راه بازگشت به قریهء بدیكوت رسیدم، روز جمعه بود به مسجد رفتم، ملاهی در منبر وعظ جهاد با كفر مینمود.

و چون تمام شد من پیش او رفتم و از او دعای خیر خواستم، ملا به من دعا داده گفت در خارج شدن از مسجد در سر راه خود درختی خواهید دید پای آنرا بشگافید و هرچه بیابید بر دارید، من به چالاكی چنان كردم و چهار تفنگ و یك مقدار كارتوس و یكهزار روپیهء نقد یافتم و برداشتم و روان شدم. وقتیكه از لغمان جانب كوهدامن میرفتم باز در راه به ملاهی بر خوردم كه مرا دید و امر به جهاد در برابر امان الله داد، حبیب الله در مجالس خصوصی خود از زخم خوردن خود در حملهء كابل و اینكه كجا و چگونه و در كدام عمارت خارجی تحت تداوی گرفته شده و چگونه او را به عنوان غازی احترام مینمودند هم تفصیلاتی میداد .**

البته در مورد ارتباط حبیب الله و دولت بریطانیه و كمك و حمایهء وی توسط آن دولت نه تنها مرحوم غبار، بلكه همه مورخین داخلی و خارجی كه تاریخ افغانستان و سقوط رژیم امانی را مورد تحقیق و پژوهش قرار داده اند، گفتهء مرحوم غبار را تصدیق نموده و با وی هم عقیده هستند،اما آقای خلیلی متاسفانه با لجاجت آرزو دارد این دروغهای بیشرمانه اش را همه قبول نمایند.

اكنون باز فهرستِ از مورخ بزرگ غبار، جلد اول، صفحهء ۸۲۱

 **بعد از آنكه بچهء سقاء به دزدی در پاره چنار متهم و محكوم به یازده ماه حبس شد، دفعتاً بطوری مرموزی رها شده و به افغانستان برگشت .

وقتیكه در مشرق کابل مقدمات اغتشاش فراهم آورده میشد بچهء سقاء نیز در كابل و كاپیسا دستهء از دزدان را تشكیل داده و به سر قت و قطاع الطریقی پر داخت، او شبها دزدی میكرد و روز ها در كوه ها متواری میگردید، كار او به جایی كشید كه مقداری پولی كه از خزانهء مزار به کابل می آمد، همینكه بچهء سقاء شنید، راه را گرفته پول را ربود و تعقیب حكومت بجایی نرسید. **

مرحوم غبار مانند دیگر مورخین پاكنهاد و بیطرف حقیقت را آنطوریكه هست در مورد این رهزن بر ملا نموده و كوچكترین شبهه برای خواننده گان عزیز در مورد این خاین ملی در نوكری و چاكری وی به دولت بریطانیه نمانده است حبیب الله كه پابند هیچگونه قیودات اخلاقی نبوده و كوچكترین اطلاع از مسلمانی و ارشادات قرآنی نداشته و فقط برای تزویر و ریا كاری اقدام به یك سلسه ژست های مسلمانی نموده و میخواست خود رامتقی جلوه دهد، اما اكنون بنگریم كه این مسلمان متظاهر چگونه پا به عهد و پیمانی كه در مقابل قرآن نموده زده و چگونه عهد شكنی نمود.

افغانستان در مسیر تاریخ، صفحهء ۸۲۱، سطر ۳۲

** احمد علی رییس تنظیمه ؤ كاپیسا تیلفونی با مركز كابل قضیه را در میان نهاده و اختیار گرفت كه به هر نوعی است با بچهء سقاء مفاهمه و فیصله به عمل آورد، بچهء سقاء محل فیصله را "باغ عارق" قرار داد، یعنی یك دزد كه در كوهها پناهنده بود اینك در مقابل رییس تنظیمه حیثیت مساوی پیدا كرد .

رییس احمد علی خان با دو نفر همراه خود نزد بچهء سقاء رفته و در نتیجهء مذاكرۀ حبیب الله و سید حسین، عهد نامهء آنهم در حاشیهء قرآن، دو نفر مذكور مهر نموده و درین معاهده بچهء سقاء قبول كرد كه از مخالفت با دولت و شرارت دست بكشد، در مقابل دولت تعهد نمود كه جرایم بچهء سقاء و رفقایش را عفو نماید .

احمد علی خان با این معاهدۀ مفتضح و بیسابقه بچهء سقاء و سید حسین را با خود در سرای خواجه آورده و به وزیر حرب اطلاع داد كه هشتاد و دو تفنگ و كارتوس با معاش و رتبه غند مشری به هر دو نفر بچهء سقاء و سید حسین داده شود، این خواسته توسط شاه منظور و اجرا گردید.

روز بیست و یك قوس متعاقب این عهد و پیمان در قرآن، بچهء سقاء در مركز حكومت محلی سرای خواجه حمله نموده حكومت را تاراج و محافظین را خلع سلاح نموده و خود به مقصد حمله در پایتخت روان شد**

این دزد بی مروت كه تظاهر به اسلام و مسلمانی مینمود با وجود عهد و پیمانی كه در قرآن نموده به آن اهمیت قایل نشده و به آن عهد شكنی نمود، همان عهد شكنی را كه نادرشاه با وی نموده و وی را با وجود مهر نمودن در قرآن اعدام نمود پس میبینیم كه حبیب الله خودش نیز همین عهد شكنی را با غازی امان الله نموده بود.

حبیب الله بچهء سقاء در مدت كوتاه زمامداریش از هیچ نوع جنایت و خیانت در مقابل ملت كوتاهی نكرده كه ذكر همه آن خارج ازین محموله بوده نه مرا قدرت گفتن و نه شمارا شاید حوصلهء شنیدن آن باشد، اما به مصداق مثل مشت نمونه خروار چند نمونهء آنرا درینجا ذكر مینماییم.

حبیب الله برای آنكه غازی امان الله را در انظار ملت بیدین و كافر معرفی نماید، سند و فتواهی مبنی بر كافر بودن آن مرد غازی را ترتیب داده و یكدسته از رجال دورۀ امانی را به زور برچه مجبور به تصدیق و امضای آن سند بی محتوا نمود، آن بیچاره ها هم كه كشتن و بستن و مرگ های فجیع را در صورت انكار میدیدند چارۀ جز آن نداشتند كه در آن سند بی محتوا امضا نمایند وی مورخ و دانشمند بزرگ كاتب را به گمان اینكه ملیت هزاره را از دادن بیعت به وی منع نموده است انقدر لت و كوب نمود كه به مرگش انجامید.

مولوی عبدالواسع فقیه بزرگ و روحانی منزه و پاكیزه، دانشمندی كه روز گار نظیرش را ندیده و گوش زمانه فقیه و عالم و فاضل به آن فضیلت و پایه نشنیده، مرد متدین و وطنپرستی كه صیت تقوی و فضیلت و پرهیزگاریش همه جا رسیده و زبانزد خاص و عام بود.

این روحانی بزرگ كه یكی از مشوقین و مدافعین سرسخت ریفورمهای غازی امان الله كبیر بود، با سقوط رژیم امانی و با به قدرت رسیدن بچهء سقاء حاضر نشد بنا بر اعمال خلاف شرع و حركات مخالف اسلامی حبیب الله به وی بیعت نماید، و اینكه چرا برایش بیعت نمیكند، مردانه وار و با شجاعت تام بدون كوچكترین دلهره و اظطراب كه سرشت و طینت چنین مردان پاكنهاد و متقی بوده و جز از ایزد متعال و لایزال از هیچكس و هیچ چیز چون كشتن و بستن و مثله شدن و مرگ های فجیع در مقابل حقیقت گویی ترسی ندارند، به جواب این دزد خاین گفت، قرار شرع شریف كسیكه سابقهء رهزنی داشته باشد مستحق امارت نیست، چون شما سابقهء رهزنی دارید لهذا نمیتوانم به شما بیعت كنم .

 **موخذ فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر صفحهء ۵۸۳، جلد دوم.

مرد بزرگ فقیه دانشمند و عالم متقی با گفتن این حقیقت در مقابل این حیوان درنده مرگ را به شدید ترین شكل آن متقبل شده و شهید راه حق گویی گردید.* روحش شاد و بهشت برین جایگاه همیشگی اش.

حبیب الله با وجود بیسوادی و عدم آگاهی مطلق از اسلام و ارشادات قرآنی در حالیكه عملش بكلی مغایر شریعت اسلامی بوده و در قطب مخالف اسلام قرار داشت خود را "خادم دین رسو ل الله" معرفی نموده اما این "خادم دین"، هر عالم رو حانی و هر شخصی را كه بر اعمال خلاف انسانی و اسلامی اش تنقید مینمود با مرگ های فوق العاده فجیع، زجر آور و توصیف ناشدنی نابود مینمود، بطور مثال قاضی عبدالرحمان را كه مانند مولوی عبدالواسع از قضات متجدد بود در كابل بند از بند جدا نموده و كلهء كشته شده گان جنگ را برای ارعاب و ترس ملت در بازار پل خشتی با میخ كوفته و بدین صورت وحشتی در شهر ایجاد نمود.

موخذ: افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، صفحهء ۸۲۸،

همچنان حبیب الله معلم و غلام رسول را كه از جمله مدرسین و متعلمین بوده و دواطلب كشتن بچهء سقاء بودند با قاری دوست محمد كه درین گروپ شامل بوده و قاری موصوف برای خوش خدمتی و انتظار پاداش موضوع را به كریم صاحبزاده رییس ضبط احوالات سقاء اطلاع داده بود به شكل فجیع با پرتاب نمودن از طیاره نابود نمود. موخذ: روز نامهء كاروان، ماه سرطان و اسد سال ۴۹،

وی برای ارعاب و ترس ملت از گوش بریدن و بینی سوراخ نمودن و یا گوشهارا در دیوار میخ نمودن قربانیها و مظلومین نیز مضایقه ننموده و چنین اعمال زشت و نفرت انگیز و حیوانی اعمال روز مروزه خود و باند جنایتكارش بود.

ازدواج تحمیلی بچهء سقاو با دو شیزه "بینظیر" خواهر "استاد برشنا" نیز شاهد دیگری است بر صدها و هزار ها جنایات وی، دوشیزۀ معصوم و پاكدامن كه به هیچ وجه راضی به این وصلت نبوده و همسری با این "خاین" و "دزد" را توهین بزرگی به خود میدانست، مجبور به ترك زنده گی و قبول مرگ گردیده و خود را مسموم نمود، اما از مرگ نجات داده شد.

علاوه از سقاو و باند جنایتكارش یكتعداد دزدان و جنایتكاران حرفوی با القاب پوچ و بیمعنی مانند "جرنیل خود مختار" و "كرنیل خود مختار" كه جنایاتشان رسماً سرحدی نداشت چون گله های گرگ به جان ملت مظلوم و گوسفند افتیده، جنایاتی را كه شاید تاریخ ندیده و با شنیدن آن مو بر اندام راست میگردد بر ملت بد بخت و ستمدیده روا داشته، نیمه های شب خانه های مردم بیگناه و بید فاع توسط این باند جنایتكار تلاشی شده آنچه از مال و جنس و زیورات بود غارت شده و اگر مقاومتی صورت گرفته و اگر كسیكه خانه اش مورد تاراج و چپاول قرار میگرفت اعتراض مینمود در همان فرصت بدون درنگ و توقف سینه اش توسط این جنایتكاران شگافته شده و مرگ مهیب و وحشتناكی در انتظارش میبود سید حسین نائب السلطنه سقاء كه شاید تاریخ چنین جانی خونخوار و آدمكش قسی القلب و بی بند و بار ندیده، آنقدر جنایت نمود، آنقدر خون ریخت و اعمال شنیع و كریه و خلاف انسانی مرتكب شد كه حتی وحشیان عالم و درنده گان بیابان از آن شرم دارند، چه بسا از دوشیزه گان عفیف و پاكدامن كه توسط این جنایتكار بی حیثیت، بی عصمت و بی عزت شده و سپس یا خود مرگ را بر زندگی بی عصمتی ترجیح داده و آرزو نداشتند كه دیگر خاطرۀ این جنایت ایشان را تا دم مرگ معذب دارد و یا اینكه توسط این جنایتكار به كشتار گاه فر ستاده شدند.

رول روحانیون در براندازی رژیم غازی امان الله و معرفی شیر آغا و گل آغا و بقیه فا میل مجددی:

در میان فامیل مجددی برادر مهتر ایشان حضرت شیخ المشایخ مجددی شخصیت پاك و منزه خدا جو و خدا شناس و مسلمان واقعی و مبراء از همه دسایس بوده هیچگاه به مال و منال دنیوی حرص نداشته و هیچگاه بخاطر قدرت و پول تن به نوكری و دسیسه بازی نداد.

این شخصیت والا و منزه و پاك طینت كه نور ایمان از چهرۀ جذاب و نورانی اش در خشیده جز راه حقیقت و خدمت به ملت مسلمان هدفی دیگر نداشت همراه با مولوی عبد الواسع و تعداد دیگری از رو حانیون پاك طینت و خداجو با سرشت و طینت منزه و پاكیزه كه داشتند طرفداران سرسخت و جدی ریفورمهای غازی امان الله بوده و تطبیق آنرا برای جامعهء عقب افتیدۀ چون افغانستان حتمی و لازمی میدانستند، وی این دانشمند پاك طینت و منزه در زمان سلطنت غازی امان الله جامه بدل نموده و به بهشت برین واصل گردید، روحش شاد و بهشت برین جایگاه همیشگی اش.

شیر آغا مشهور به نور المشایخ بنا به دستور انگلیس وظیفه براندازی رژیم و تحریك ملت در مقابل غازی امان الله را داشته روی این دلیل افغانستان را ترك گفته و در منطقهء «سرند واقع هندوستان» جا گزین گردیده و سپس به دستور بادارن خود به دیرۀ اسماعیل خان آمده در آنجا توسط انگلیسها برایش خانه و مسكن داده شده سپس با غلجائی ها و دیگر اقوام به تماس شده ملت را به دستور انگلیس بر علیه امان الله به شورش واداشت، وی ۴۰۰نفر از ملا های راشی و فاسد را كه كوچكترین معلومات در رشتهء الهیات نداشته و در عین زمان اكثراً بیسواد و غافل از ترقی و پیشرفت علم و دانش بودند تحت تلقین قرار داده و امضای ایشانرا برای شورش در مقابل امان الله به دلیل اینكه وی "كافر" است گرفت

محمد ولی خان وكیل امان الله از دولت انگلیس خواهش نمود كه رو حانی مذ كور را نسبت تبلیغات نا درست و مخالف رژیم با مسموم ساختن ملت از سرحدات بدور سازد، بنا برین وی بدستور انگلیس آنجا را ترك نموده در شهر كاندال وایكاوامین فرستاده شد، وی در انجا بنام اینكه اسلام در خطر است از مردم اعا نه جمع نموده و با آن پول داخل افغانستان گردیده ملت را به شورش علیه رژیم بر انگیخت

مؤخذ: ریفورم و شورشیان ــ افغانستان ۱۹۱۹ــ۱۹۲۹ صفحه ۱۲۸، نوشتۀ Leon B. Poullada

گل آغا و معصوم برادر زاده اش كه در کابل محبوس بوده و غازی امان الله ایندو را نسبت خدمات شیخ المشایخ معاف نموده تنها به حبس ایشان اكتفا نموده بود، در گرما گرم شورش سقا از حبس رها شده وظیفه گرفتند كه با ملای تگاب صحبت نموده و وی را از اعمال شوم و نا فرجام سقاو آگاهی دهد، تا از همكاری با وی دست بكشد

اما متأسفا نه كه ایشان بنا به دستور و پیامهای شیر آغا از راه راست منحرف شده عوض آنكه سد راه شورش سقاو گردند وی را همكاری نمودند.

زمانیكه امان الله غازی کابل را ترك نموده و دوباره در قندهار اعلام پادشاهی نموده و عساكر فاتح اش در غزنی رسیده میخواست بطرف کابل رهسپار شود شش هزار نفر از قوم سلیمانخیل كه مریدان شیر آغا بودند بالای عسكر غازی امان الله حمله نموده سبب شكست این قوا گردیدند.

به این ترتیب آخرین پردۀ این درامه تراژیدی با سقوط غازی امان الله شاه محبوب و رویكار آمدن سقاو به همكاری این روحانی معلوم الحال و این فامیل كه در خدمت بیگانگان و دشمنان ملت افغانستان بود پایان یافته سیاهی و تاریكی جهل و ظلمت و نادانی در عوض سپیدی و روشنی و پیشرفت و ترقی گریبانگیر این ملت مظلوم و بدبخت گردید.

اكنون با ذكر این همه شواهد و اسناد موثق و غیر قابل انكار از مورخین صادق القول فكر نمی نمایم كه در تاج بخشی به سقاو توسط انگلیس كوچكترین شبه موجود باشد.

لازم بود آقای خلیلی از چنین اثر شرم آور و ناموجهه و سرا پا دروغ و یاوه گویی در پیشگاه ملت خجالت كشیده نباید و آرزو نمیرفت وی با همه شهرتش با چنین دروغهای بیشرمانه كه وجدان انسانی با استماع آن تكان میخورد به حیثیت و آبرو و شهرت خویش بازی نماید.

انگیزۀ آقای خلیلی در نو شتن این اثر؟

آیا شاعر شیرین سخن و بزرگ چون خلیلی نمیتوانست سد راه تبارز عقده های خویش گشته و قبل از آنكه اقدام به چنین هذیانات و واهیات و اثر تهوع آور و نفرت انگیز نموده با بی مسوولیتی تام تجاوز به تاریخ این ملت آزاده نماید، لازم بود اندكی فهم و عقل و بینیش را رهنمون خویش ساخته از چنین عمل هرزه كه از ورای آن چهرۀ واقعی اش از پس نقابهای فوق العاده ضخیم هویدا گردد اجتناب نماید، اما عقدۀ مرگ پدر آقای خلیلی را چنان كر و كور و از خود بیخود نموده بود كه نتوانست هیچگاهی چنین دور اندیشی را داشته، معقول اندیشیده شخصیت و حیثیت خویشرا مورد سوال قرار ندهد.

پدر آقای خلیلی مستوفی الممالك نسبت جاسوسی و پخش اخبار نا موجهه، سراپا دروغ و تهمت و افتراهات شرم آور به امان الله، رابطهء امیر حبیب الله خان را با پسرش شهزاده امان الله تیره و تار نموده حتی به امیر حبیب الله اطلاع داده بود كه امان الله و مادرش قصد كشتن وی را دارند، این توطئه ها و افتراهات شرم آور و دور از منطق سبب گردید كه امان الله با به قدرت رسیدن، مستوفی الممالك را به شكل فوق العاده فجیع با آویزان نمودن از درخت اعدام نموده جایداد و ملكیت افسانوی اش را كه از راه های نا معلوم و نوشیدن خون ملت، جبر و ظلم گرد آمده بود ظبط نماید، اما هیچگاه مانند نادر متعرض فامیلش نگشته و فرزندان مستوفی از نعمت تحصیل محروم نگردیدند.

در وصف آقای خلیلی باید بنویسم كه جناب محترم ایشان زمانیكه یار و یاور و ندیم ظاهر شاه و شاعر دربار بوده شب و روز در وصف ظاهر شاه مدیحه سرایی نموده طوریكه بیشتر از نصف دیوانش را مدح ظاهر شاه تشكیل میداد هیچگاه چنین جرأت ننموده و بخاطر اینكه از لطف ظاهر شاه محروم نگشته و آنهمه امتیازات از وی سلب نگردد، هیچگاه قدرت اینرا نداشت كه لب گشوده و آن دزد را كه چون نادر آلهء دست دشمنان این ملت بود "عیار" نامیده و جمیع صفات خوب را به وی نسبت بدهد، اما زمانیكه ظاهرشاه دیگر شاه نبوده از قدرت افتیده و چون مهاجر آواره و بیچاره در گوشهء از دنیا بسر میبرد، عقده های دیرینهء آقای خلیلی طغیان نموده با فراموشی تمامی محبتهای ظاهرشاه و بیرحمی تام، تجاوز به تاریخ ملت غیور نموده به نوشتن چنین هذیانات شوم آور و ننگین مبادرت ورزید.

اینك برای معرفی بیشتر آقای خلیلی مشاعرۀ وی را با یكتن از شاعران شیرین سخن بنام شیون ذكر نموده قضاوت را به خواننده گان محترم در شناخت آقای خلیلی میگذارم.

 

خلیلی

الهی رند و مستی را ببخشای به عصیان پای بستۀ را ببخشای

خلیل بت شكن را هر كه بخشد خلیل بت پرست را ببخشای

 

شیون

خداوند گوید

خلیل از بت شكن یا بت پرست است و اگر میخواره و یا رند و مست است

ببخشایم او را ولی هرگز نبخشم خلیلی را كه  . . . است

زمانیكه رژیم غازی امان الله سقوط نموده و آن دزد بیسواد جاهل چون بلای آسمانی با دستهای مخفی و آشكار دولت بریطانیه بر ملت نازل گردید آقای خلیل الله خلیلی بحیث مستوفی ولایت بلخ، میرزا محمد یوسف برادرزاده مستوفی الممالك سر منشی سقاو و آقای عبدالرحیم صافی خسر و مامای خلیلی كه به گمان اغلب یكی از پرزه های انگلیس بودد منحیث والی هرات انجام وظیفه مینمود، عبدالرحیم صافی كه از جمله حامیان و طرفداران سقاو بود در مقابل شجاع الدوله جنگیده و اورا شكست داده و خود منحیث والی هرات و نماینده سقاو امور آن ولایت را بدست گرفت.

اكنون مینگریم كه طرفداری آقای خلیلی از سقاو آنقدر هم بی دلیل نیست، اما تعجب آور تر از همه اینكه پس از شكست سقاو و قتل وی توسط نادر آقای صافی با قاتل سقاو دست یاری و همكاری داده و در كلانترین پست منحیث معاون صدارت و وزیر فواید عامامه ایفای وظیفه مینمود، این موضوع خاطر نشان میسازد كه آقای صافی به دستور انگلیس با سقاو همكاری نموده و چون یكی از اجنتهای انگلیس بود پس از قتل سقاو بدست نوكر دیگر انگلیس یعنی نادر كلانترین پست را اشغال نمود، آقای صافی به اینهم اكتفا نكرده پس از مرگ نادر میخواست با كمك مردم صافی و بر پا نمودن اغتشاشات و نا آرامیها دولت را سرنگون نماید، اما اینبار بدون اجازۀ ارباب خود و بدون آگاهی از حدود اختیارات خود اقدام به چنین عمل خطرناكی نموده ولی موضوع كشف گردیده وی همراه با خواهر زاده خود آقای خلیلی توسط هاشم خان مشهور به جلاد به اعدام محكوم شدند اما با شفاعت ظاهر شاه هر دو از مرگ نجات یافتند.

آقای خلیلی با اینهمه ناز و نعمت و حتی نجات وی از مرگ توسط ظاهرشاه باز هم قدر احسان و نیكی ولی نعمت خود را نشناخته در زمان جهاد(!) تا جاییكه قدرت داشت با مضامین و مقالات شدید الحن از ظاهرشاه بدگویی نمود.

با شناخت آقای محترم خلیلی میبینیم كه وی با سوء استفاده از شهرت خویش فكر مینمود با یك سلسله دروغهای بیشرمانه میتواند ملت را فریب داده و آنهمه اراجیف و آن اثر تهوع آور و نفرت انگیز خویشرا بالای ملت بقبولاند اما فراموش نموده بود كه نمیتوان شهادت تاریخ را در پردۀ دری این اغتشاش سیاه و موجودیت دو نوكر و دو مزدور «سقاو» و «نادر» كه باسرنوشت ملت بازی نمودند انكار نموده اعمال جنایتکارانهء ایشانرا كه سبب از بین رفتن آن رژیم مترقی و سقوط افغانستان به قهقرا گردید فراموش نمود.

به تعقیب آقای خلیلی یكدسته از موجودات نژاد پرست در نهایت بیشرمی با پیروی ازین واهیات و اراجیف آقای خلیلی جرأت پیدا نموده آنها نیز این دزد كثیف و مزدور را معبود خود ساخته با فراموشی تمامی مسوولیت های وجدانی وایمانی و تاریخی، شورش و بغاوت سقاو را "جنبش دهقانی" نامیده و آن عمل شوم و خیانت به ملت را خواسته های برحق ملت جلوه دادند.

بدبختی بزرگ اینست كه یكی ازین نویسنده گان معلم تاریخ لیسهء نادریه بوده و با وقاحت و بیشرمی عجیب آن دزد چپاولگر را كه وصفش و هدف از آوردنش توسط قدرت استعماری قبلاً ذكر گردید، بر آن شاه محبوب و مترقی ترجیح داده اوصاف مبالغوی را كه بكلی در قطب مخالف واقیعت است بر آن وطنفروش و نوكر كه نامش لكهء ننگ بر تاریخ است نسبت داده، این آقای محترم نه تنها به تاریخ تجاوز نموده، بلكه به وظیفهء خویش نیز بزرگترین خیانت را نموده، و از اعتمادی كه به وی منحیث یك رهنما یا استاد شده سوء استفاده نموده زیرا منحیث یك استاد و معلم تاریخ وظیفهء ایمانی و وجدانی داشت كه تاریخ واقعی و واقیعت ها را به شاگردان بیاموزد نه آنچه محصول عقده های كثیف و درسهای كه در ارتباط با نژاد پرستی آموخته.

بنده ازین جناب معلم صاحب سوال مینمایم آن شاگرد كه به امید آموختن درس و تاریخ این ملت به كلاس ایشان میاید از وی چه خواهد آموخت، اینكه آن دزد بیمروت كه به دستور انگلیس با سرنوشت ملت بازی نمود بهتر است از آن شاه مترقی و مردمی و دیمو كرات.

معلم صاحب شما كه فرد دانا و اگاه بوده وظیفه و مسوولیت شما منحیث یك معلم تاریخ ایجاب حقیقت گویی را نموده و وظیفه داشتید كه فرزندان ملت را با مسوولیت وجدانی و ایمانی كه دارید از حقیقت مطلع بسازید اما متأسفانه، با چنین دروغهای دور از انصاف و شرم آور آن شاگرد مظلوم را فریب داده با فراموشی وظیفهء مقدس تان حقیقت را معكوس جلوه داده "خاین" را "خادم" و "وطنفروش" را "وطنپرست" و "سیاه" را "سفید" میگویید چه انتظاری میتوان از آن هموطن بیسواد و نا آگاه داشت؟

چو كفر از كعبه خیزد كجا ماند مسلمانی، شما و آقای خلیلی و تمامی پیروانش درین راه با گفتن چنین دروغهای شرم آور و نفرت انگیز جز رو سیاهی تاریخ و نفرین ملت مزد دیگری نخواهید داشت.

بالاخره بخاطر تجاوز به تاریخ پُر افتخار ملت آزاده و توهین و دروغهای بیشرمانه به آن شاه محبوب، دموكرات، مترقی، شاهی كه تاریخ این ملت مثل او ندیده و نخواهد دید، شاهی كه كارنامه های پُر افتخارش زینت ده اوراق تاریخ این ملت بوده و هیچگاه جانفشانی هایش در راه بهبود وضع ملت و انكشاف و پیشرفت مملكت فراموش خاطر و خاطره ها نخواهند شد، راد مردی كه ارمغان استقلال و آزادی را به ملت ارزانی داشت، ملت پیشنهاد مینماید كه نویسنده گان چنین اراجیف و دروغهای توهین آمیز باید به محاكمهء ملت كشانیده شده و جوابگوی این هذیان گویی های خود باشند.

 

پایان

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

 

www.esalat.org