Sep 13, 2012 19:42

 
مســـعــود «حـــداد»

 

کاشکی

کاشکی می آمدی در خانه ام
باز میکــردی ز پا زولانـه ام
می نشستی در کنارم مثل گل
می نگــفتی من ز تو بیگــانه ام
از وجــود شـمع رخسـاران تــو
گـرم میشـــد سردی کاشــانه ام
گر بپرسـید در کـنار تو کی است
در جواب می گفتمش دُردانه ام
کاشکی روحت به جانم می دمید

ای که چــشمت ساغـر و پیمانه ام
تو ز می مستی و من از حُسن تو
هوشیاری، من هــنوز دیـوانه ام
فرق مست و دیوانگی در چه است
تو به خود و من ز خود بیگانه ام
زندگی خود جان به جانان دادن است
میدهــم جان در رهــت جــانانه ام
مسعود حداد

۶  سپتامبر

 

 

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org