Sat, July 31, 2010 23:46

 

شعر از مرحوم م. ابراهیم  " کوهی لشکری"

فرستنده:  ب. دهزاد

 
   
   

اهدا به شهدای راستین استقلال و وطن

   

خوابِ شگفت

   
شبی در پرتو مهتاب تابان

که نورش بود هرجا پرتو افشان

شبی چون قلب دانا پاک پرنور سفید روشن هم مانند کافور
نمیدانم گذارم شیر نامش و یا نسبت دهم با سیم خامش
مه اندر جاده بود و آسمان صاف گرفته نور مه از قاف تا قاف
فتادم روی بستر گوشه بام که تا گیرم دمی از رنج آرام
خیالاتم به هر سو داشت پرواز بودم با خاطرات خویش دمساز
به سوی آسمان پرستاره بودم با هر طرف گرم نظاره
دو چشمانم به سوی آسمان بود گهی مشغول مه گه کهکشان بود
در این حالت ندانستم که چون شد هوا و هوش من از سر برون شد
ندانم خواب یا بیدار بودم و یا بیهوش یا هوشیار بودم
که خود را یافتم در بوستانی غلط گفتم یک زیبا جهانی
عجب یک عالم پرکیف و اسرار که مانند اش ندیده کس در این دار
میان گلشن شاداب و زیبا که در گیتی نبودش مثل و همتا
نمودی هر گلش در چشم بینا شراب آتشین در جام مینا
درختان صف بصف زیبا و موزون کشیده سر بسوی طاق گردون
به هر شاخی ز هر میوه فراوان که میشد در نظر هر جا نمایان
زمین اش آنچنان زیبا وشاداب که از هر برگ سبزه میچگد آب
به هر گلبن هزاری در ترانه که سر داده نوای عاشقانه
هوایش جانفزا و روح پرور ز خوشبوئی مثال مشک و عنبر
فضایش خوشگوار و صاف خوشبو نه گرمی و نه سردی بود در او
به جوی اش آب جاری صاف و آرام سفید و پاک همچون نقره فام
قصر ها دیده میشد سر به کیهان همه گلرنگ چون یاقوت و مرجان
سخن کوتاه آنجا آن چنان بود که بی مانند در روی جهان بود
نمیدانم که فردوس برین بود و یا او جنت روی زمین بود
نگنجد شرح آن اندر بیانم بود عاجز ز وصف آن زبانم
   

   
در این جا مهت ایستادم و حیران گروهی گشت در چشمم نمایان
همه در بین خود خوشحال و شاداب همه خوش مشرب و خوش خو و خندان
بسی خوش صورت و زیبا و خوشگل همه خوش طلعت و شیرین شمایل
همه در تن لباس سرخ در بر چو گل رنگین قبا از پای تا سر
شدم در جانب آنان روانه مرا کردند حلقه در میانه
مرا چون آنچنان حیران بدیدند چو سلک سچه دورم صف کشیدند
ز من احوال پرسی ها نمودند به لطف و مهربانی لب گشودند
مرا در محفل خود بار دادند برایم جرات گفتار دادند
دهان خود به صحبت باز کردم به اول از سلام آغاز کردم
جواب خوش بدادند از سلامم شدند آماده از بهر کلامم
بپرسیدم شمایان از کجائید که چون گل جمله گی رنگین قبائید
چرا هر چیز این سان لاله گون است همه اندر نظر مانند خون است
یکی از آن میان بشاش و خندان جوان خوشگل و نیکو سخندان
تبسم در لبش چون غنچه بشگفت به خنده در جواب ام اینچنین گفت
"تمام ما" همه افغانیانیم همه از این دیار باستانیم
ز خاک آریانای کبیریم که در مردی وغیرت بی نظیریم
همه زین کشور آزاده گانیم همه زین میهن جنت نشانیم
همه باشیم ما از نسل افغان که از بهر وطن گشتیم قربان
پی حفظ وطن از جان گذشتیم همه قربانی این راه گشتیم
شهیدان جفا های فرنگیم به خون خویش چون گل سرخ رنگیم
همه نابود استبداد هستیم شهید خنجر بیداد هستیم
چو خون ما فدای این زمین است همانا افتخار ما همین است
همه اینها که خونین مینمایند همش سمبول رنگ خون ما است
کنون بهر ابد ما زنده گانیم از انجا با نشات و شادکامیم
همه شادیم از این زنده گانی همه داریم عیش جاودانی
در اینجا رنج و محنت را نداریم همانا شادکام و با نشاتیم
همیشه راحت و آسوده حالیم همیشه بی گزند و بی ملالیم
نه از مرگ و نه از غم در هراسیم ز لطف حق همیشه در سپاسیم
   

   
چو دیدی اندر اینجا حال ما را شنیدی قصه و احوال مارا
کنون بشنو تو از بگذشته ما ز حال و روزگار رفته ما
در آن دم کآن سپاه خصم بیباک سپاه دشمن بد جنس نا پاک
به فکر غارت میهن فتادند به این خاک مقدس پا نهادند
در این جا فتنه ها ایجاد کردند به ملت ظلم و استبداد کردند
به نیرنگ این وطن اشغال کردند همه هستی ما پامال کردند
از این رو دسته دسته قهرمانان زنان و پیرمردان و جوانان
به منظور جهاد آماده گشتند بر روی دشمنان ایستاده گشتند
به همرای تفنگ و داس و تلوار به دشمن حمله آوردند یکبار
چنان یک حملۀ جانانه کردند که دشمن تیت و پاش ودانه کردند
تمام دشمنان خوار و زبون شد همه غرق در میان خاک و خون شد
چنان دادند درس پر ز عبرت برای دشمنان بی مروت
که دیگر نام این کشور نگیرند اگر گیرند همچو سگ بمیرند
چو دشمن خسته و برباد گردید وطن باری دگر آزاد گردید
چو آنها آنچنان خوار و زبون شد بنای قدرت شان سرنگون شد
به فکر و چاره دیگر فتادند پی بربادی کشور فتادند
ز روی دشمنی و کینه توزی برای انتقام آن تباهی
به خاک اقدس ما پا نهادند بدل اندیشه بیجا نمودند
ز راه خدعه و مکر و خیانت گرفتند این وطن را در حمایت
وطن چندی دگر زیر اثر بود به استثمار خصم حیله گر بود
چو این مردم همه آزاده گان اند به یوغ بنده گی سر بر نمانند
بهم یکباره کی پیمان نمودند به دشمن حمله چون توفان نمودند
طریق چاره بر دشمن ببستند به هر سو قدرت آنرا شکستند
چو پایش در تلک آمد گرفتار به آزادی ما کردند اقرار
وطن باری دگر آزاد گردید همه اهل وطن دلشاد گردید
چو دشمن باز تارمار گردید زبون و خوار و بی مقدار گردید
از این رو در دل خود کینه دارند عناد و کینه دیرینه دارند
همیشه در پی آزار مایند شکست پیشرفت کار مایند
همیشه فتنه ها ایجاد سازند که تا این ملک را برباد سازند
گهی با این گهی با آن بسازند که تا هستی ما ویران سازند
پس ای اهل وطن هوشیار باشید ز فکر دشمنان آگاه باشید
که دشمن فتنه روی جهان است به چال و فن ابلیس زمان است
همه با هم برادروار باشید ز کین و دشمنی بیزار باشید
گهی با نام این و گه با آن نمایند مردم ما را پریشان
برای حفظ استقلال کشور به هم باشید دایم یار و یاور
بجا آرید حق این وطن را کنید آباد این دشت و دمن را
به صلح و آشتی و یا محبت به قلب صاف و پاک و بی کدورت
نفاق و کینه را یکسو گذارید برادروار دست هم فشارید
برای ملک خود خدمت نمائید وطن را همسر جنت نمائید
   

   
در انجا بود کز بستر پریدم به دور خویشتن کس را ندیدم
   

اسد  ۱۳۶۵ کابل