یکشنبه، ۸ فبروری  ۲۰۰۹

nodrat.JPG 
محترم محمد نسیم «ندرت»

در خواب بودم که دق الباب دروازه مرا بیدار ساخت. فکر کردم شاید کسی از دوستانم باشد. از دیوار کج و ویران منزل کرائی ام به بیرون نظر کردم کسی را نیافتم، برگشتم و راهی بستر خوابم شدم. بستر خوابی که جز دوشک نازک و لحافِ به اصطلاح قورمه یی چیزی دیگری نبود. لحافِ  قورمه یی نام از جملۀ لحاف های  است که از تکه های رنگارنگ و توته های خورد و بزرگ پهلوی هم با تارهای مختلف همرنگ و دبل ساخته میشد و صرف مال غربا و بی نوایان بود. بالشت خوابم نیز از همان نوع تکه ها بود که با بالشت دیگران و بعضی از همشهریانم متفاوت بود. زیرا داخل آن از پخته نه بلکه از تکه های کهنه و فرسوده و جنده پُر و نام بالشت را بخود گرفته بود. خواستم بخواب بروم ولی دق الباب افکارم را بخود فرو برد و با خود گفتم که شاید رویا بوده باشد در محاسبه قرار داشتم که بار دیگر صدای در بگوشم طنین انداخت ولی اینبار دیگر آن صدای پیشین نبود. شدیدتر  و محکمتر از مرتبه اولی بود. به عجلۀ تمام خودرا به دروازه رسانیدم و بدون سر و صدا بلادرنگ در را کشودم. دیدم که پسر بچۀ دوخانه دورتر بود. بدون سلام و علیک به عجله تمام گفت: برادر جان، مادرم مریض است و حالش بسیار خراب، طالب کمک میباشم. گفتم بگو ببینم چه کمک از دست من  ساخته است؟ وی خواست تا مادرش را به شفاخانه انتقال دهیم. بدون ضیاع وقت مادرش به شفاخانه انتقال یافت. در جستجوی داکتر شدیم. متأسفانه متأسفانه حدود دوساعت  در انتظار دکتور و یا دکتوران مؤظف بودیم، ولی بدبختانه درین مدت فقط جار و جنجال ما با نرس ها و پیش خدمتان گذشت. سرانجام دکتور نوکریوال پیدا شد و حس کردم که دیگر کار ما آسان گردید و همه چیز روبه راه خواهد شد. داکتر بعد از معاینه نسخه دوا را به ما داد و گفت هرچه زودتر ادویه را آماده سازید که وضع مریض وخیم و چندان قناعت بخش نیست. چون شب بود و آنهم گذشته از نیمه شب. دواخانه ها اکثراً مسدود بود. بعد از تلاش زیاد دق الباب چندین ادویه فروشی دوا را بدست آوردیم.

خوشبختانه همان روز معاش بخور و نمیر معلمی خودرا گرفته بودم و همانطور در جیبم بود. بعد از پرداخت قیمت دوا به عجله به شفاخانه برگشتیم ولی افسوس که دیگر دیر شده بود و خانم بیچاره داعی اجل را لبیک و به ابدیت پیوسته بود و اولادهایش که سه پسر و یک دختر بود یتیم و بیسر شدند. تشویش سراپایم را فرا گرفت و با خود گفتم شاید دق الباب اول از همین پسربچه بود. ای کاش همان وقت . . . ای کاش دکتور نوکریوال بموقع و بدون ضیاع وقت بالای سر مریض میرسید و به همین ترتیب دهها ایکاش های دیگر افکارم را متلاشی نمود. به هرصورت دیگر کار تمام و دَم دَم صبح شده بود و بخانه برگشتیم بدون اینکه معیت را با خود آورده باشیم. صبح بعد از افق و دمیدن آفتاب با عدۀ از دوستان و همسایگان معیت را از شفاخانه انتقال و بعد از مراسم شستشو و تدفین و تکفین و مراسم جنازه و فاتحه خوانی با عرض احترام از پسربچه متوفی و بقیه فامیلش رخصت و پی کار خویش شدم. بعد از اندک زمان در ختم وظیفه و برگشت بخانه تصمیم گرفتم تا از آن فامیل دیدار نمایم. همان بود که راهی منزل متوفی شدم. طبق معمول احوالپرسی و تسلیت و دعای مجدد و مکث کوتاهی سر صحبت ها باز شد.

پسربچه از هرطرف و هرگوشه و زاویه زنده گی فامیل قصه ها کرد و داستان ها و سرگذشت ها را بیان داشت. چه بگویم همه قصه ها دردآور بود و رنجدهنده و تراژید.

می خواستم همیشه در خدمت شان باشم ولی افسوس که خودم نیز مثل سائر هموطنانم و بخصوص قشر معلم درآمد کافی نداشتم. دارای جاه و جلال و سرپناه نبودم و با معاش ناچیز و بخور نمیر شب و روز خویشرا پشت سر میگذاشتم. بدبختانه من نیز تنها و تنها زنده گی میکردم و در ایام نوجوانی به اثر سیلابی که در قریه ما سرازیر شده بود اعضای فامیل را از دست داده بودم و از من در حق آن خانواده چیزی ساخته نبود بجز اینکه بعضاً خبرگیرای شان باشم و . . . ،

در یکی از دیدار ها بار دیگر پسربچه سرگذشت فامیلی را آنچه ناگفته بود آغاز و از حال و احوال و رویداد های شان قصه ها گفت. که با شنیدن آن بدون اراده اشک از چشمان جاری شد. قصه ها مثل قصه های قبلی سراپا دردآور بود. از داستان ها یکی هم داستان لادرک پدرش بود که از زبان مادر چنین گفت:

مادرم میگفت که پدرم شخص روشن فکر بود. از درد و آلام ملت ما رنج میکشید و در بدست آوردن حقوق حقه ملت افغان مبارزه میکرد. پدرم در یک فامیل متوسط پائین در شهر مزارشریف بدنیا آمده بود و به مشکل مکتب را تا ختم صنف دوازده خوانده بود و نسبت معاذیر اقتصادی و غیره آنوقت چانس ادامه تحصیل را نیافت. به ناچار به کار دولتی اشتغال ورزید و در پهلوی وظیفه بمطالعه میپرداخت تا باشد از قضایا و رویداد های مملکت باخبر باشد. بعضاً مقالات و نوشته های را به علاقمندانش از طریق نشست ها و جراید آزاد که جدیداً به وجود آمده بود میرسانید تا به این شکل خدمات به مردمش انجام دهد و با وجود سرزنش ها از هیچ چیزی هراس نداشت و قاطعانه به پیش میرفت.

سرانجام پدرم نیز مانند دهها و صدها وطنپرست و دردمند جامعه افغانی به جرم بیان حقایق و تحریر مطالب گویا ضددولتی از طرف دولت وقت "سلطنت ظاهرشاه" زندانی شد. مادرم مدتی از پدرم که در زندان دهمزنگ بود بازدید کرد. بعد از گذشت تقریباً یکسال و چند مادرم دیگر موفق به دیدار پدرم نشد. روزها، ماهها و سالها در جستجو و انتظار گذشت ولی هرگز موفق به دیدار همسرش نشد و به اصطلاح داغ بدل ماند، به ابدیت پیوست.

بلی، این پسر جوان که نمیدانم امروز در کجا بود و باش دارد آیا . . . ، معلومات ندارم. زیرا مدتهاست که ملت افغان در دنیا و هم بداخل مملکت مهاجر و پراگنده و بی خبر از حال و احوال یکدیگر اند. اگر بعضی ها این همه بدبختی ها و نارسائی ها را مغرضانه و ناجوانمردانه و دور از انصاف بدوش عدۀ از هموطنان شریف و میهن دوستان و کسانیکه عمر های شیرین خویشرا برای نجات ملت غیور ما از ظلم و ستم و استبداد مستبدین تاریخ و اهل یحیی سپری و در خدمت مردم صرف کرده اند و از هیچگونه ظلم و ستم و استبداد تاریخ زدۀ اهل سلطنت و مزدوران ایشان هراس نداشته و بارها زجر و شکنجه زندان های مخوف سلطنتی را دیده و صدها اشخاص منور و رزمنده این وطن مثل پدر این پسر زندانی، اعدام و تبعید شده می اندازند و از خاندان اهل یحیی پشتیبانی و همه اعمال زشت و غیرانسانی آنهارا ستر و اخفا مینمایند به یاد داشته باشند که آنها در برابر مردم خود جفا می کنند و تاریخ آنهارا هرگز نمی بخشد. آنها بی خبر از اینکه امروز با گذشت زمان هر روز چهره های شان افشاء و چهره های وطنپرستان واقعی با وطنفروشان و نوکران ضد انسان و انسانیت که همانا امپریالیزم میباشد برملاء می شود و امروز مردم با دیانت و راستین افغان به دوران سیاه و تاریک نادرشاه و ظاهرشاه که بیشتر از ۹۵ فیصد نفوس افغانستان بی سواد، بدون اقتصاد، بدون آب صحی آشامیدنی، و . . . بودند نفرین می فرستند و به چهره های مزدوران وابسته به امپریالیزم سی. آی. ای و آی. اس. آی پاکستان چه در قید حیات اند و یا به کیفر اعمال رسیده اند بخوبی و عملاً آشنا گردیده اند.

باید اعتراف کرد که انقلاب ۷ ثور نیز در اوایل دست آوردهای چندان نداشت زیرا جواسیس سی. آی. ای امریکا در وجود امین جنبش را به بیراهه کشانید که درین مرحله نه تنها روحانیون، مردم عادی، سرمایه داران ملی کشور صدمه دید و زندان ها و گورهای دسته جمعی از ایشان به فغان رسید بلکه عدۀ بی شمار اعضای وطنپرست ح.د.خ.ا. و بخصوص جناح پرچم به رهبری فقید کارمل عزیز صدمات بزرگ را متقبل شد که در نتیجه صدها تن رفقای ما کشته و دهها تن زندانی و تعدادی هم تبعید شدند. ولی از آنجائیکه مبارزه علیه فساد، قانون شکنی، بی عدالتی، استعمار و استثمار فرد از فرد وظیفه و تعهد ما در مقابل ملت افغان تحت رهبری مرد غیور فقید ببرک کارمل بود و مبارزین برحق ملت افغانستان که از سالیان متمادی مبارزۀ بی امان نموده بودند آرام نگرفته برعلیه امین و باند جنایت کارش مبارزات را تا سرحد نابودی ایشان با قبول تمام مشکلات انجام و مرحله نوین و تکاملی را آغاز و مردم و ملت غیور را از شر ایشان نجات دادند. فقید کارمل با درنظرداشت تعهدات که در برابر ملت افغانستان داشت، نخست حکم رهائی تمام زندانیان سیاسی را بدون قید و شرط اعلام و عملی نمود و بخاطر غم شریکی با خانواده های شهدای ملت افغان روزی را بنام ماتم ملی با فاتحه گیری و اهدا دعا و درود بر روان پاک شهدا تجلیل نمودند.

زنده یاد کارمل با درایت و پختگی و شناخت که از دشمن بشریت و دشمن تاریخی افغانستان و جهان که امپریالیزم میباشد داشت به یاری اعضای صدیق حزب، قوای مسلح قهرمان و مردم شریف و نجیب و وطنپرست و رویکار  آوردن فرزندان کارفهم، پاک نفس و دست آوردهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی لرزه به دشمنان قسم خورده انداخت تا اینکه طرف های مقابل با حیله و نیرنگ سیاسی و عدول دستۀ از دوستان(!) زمینه کودتای درونی را در حزب و دولت سازماندهی و آب در آسیاب بیگانه و دشمن بشریت ریختند. متأسفانه در اثر نارسائی های بعدی عدۀ از رفقای ارشد زندانی، سبکدوش، بیکار و تبعید شدند که صفوف حزب نیز از اینگونه حوادث بدور نماند. لیکن با آنهم بنابر ارشادات ارزشمند رهبر گرانقدر ببرک کارمل عزیز اعضای رزمنده و دلیر حزب که حیات و محات شان را وابسته به حزب میدانستند پلانهای دشمن را یکی بعد دیگری خنثی نموده که طور مثال میتوان حوادث و حمله مزدوران و اجیران را جمع بادراران پاکستانی شان بالای جلال آباد و کودتای تنی را ناکام ساختند نام برد.

ولی متأسفانه و بدبختانه بالاثر سازش ها با . . . و ملل متحد و خیانت اشخاص ذیدخل در رأس بینین سیوان حزب و دولت و مردم افغانستان را فریب داده و مردمان بی خرد را رویکار و ملت مارا در آتش جنگ و جوی خون که خواسته شان بود رها کردند.

زنده یاد ببرک کارمل در یکی از بیانات ارزشمند شان دشمنان وطن همان تاجران دین اسلام را وانمود فرموده بودند که در دوره های مختلف و ایام مختلف بنام "جهاد" مردم متدین و بیسواد مارا فریب داده اند.

ببرک کارمل عزیز در یکی از بیانات دیگر خود چنین فرموده بودند:

"از همان وقت دونوع اسلام ظهور کرد. یک اسلام واقعی و حقیقی و محمدی، یکی آنرا بنام مؤافقین یاد میکردند، یکی اسلام منافقین، که در آن وقت هم وجود داشت".

اسلام منافقین (اخوان المسلمین) همیشه در ادوار تاریخ و بخصوص تاریخ افغانستان اسلام فروش بوده و تاجران دین اسلام اند که زمانی چهره های کثیف شان در زمان شاه امان الله غازی هویدا گردید، متعاقباً در زمان نادرشاه و ظاهرشاه در خفا در زد و بند بودند و در زمان شهید داؤد ظهور و بعدها بعد از ۷ ثور و بخصوص بعد از مرحله نوین و تکاملی ظاهر گردیده و در لباس "مجاهد" و "اسلام" برای بادراران خویش ادای دین نمودند.

ظهور ایشان بعد از ۸ ثور ۱۳۷۱ عملاً خصلت اسلامی شانرا در معرض تماشا گذاشتند و هنوز هم در افانستان اعمال این اسلام نمایان برملا میگردد و بر ملا میگردد. بی جا نخواهد بود و نیست که در مورد عملکرد های اخیر این تاجران دین اسلام نکاتی طور نمونه بیان داریم.

تخریب شهرکابل زیبا؛ چور و چپاول و غارت دارائی عامه و بیت المال و اشخاص و افراد؛ اختطاف و تجاوز بر ناموس ملت افغان؛ فروش دختران به باداران عربی شان؛ ترور و کُشت و کَشتار؛ بریدن سینه های زنان؛ رقص مرده گان؛ تخریب تندیس های تاریخی بامیان زیبا؛ حملات انتحاری؛ لواطت و زنا با اطفال زیر سن و معصوم، قاچاق مواد مخدر، تیزاب پاشی به روی زنان و دختران که البته ناجی دین اسلام حکمتیار زمانی چنین اعمال ضد دین اسلام و ضد بشریت را در پوهنتون کابل انجام داده بود، اگر به اعمال خائینانه و ضدانسانی دین فروشان اسلام قلم برانیم ممکن نی، بلکه به واقعیت کتابها میتوان نوشت.

در خاتمه از دوستان، علاقمندان و اعضای خانواده بزرگ مان ح.د.خ.ا. معذرت میخواهم که به این کلمات و جملات چنین داستان را به رشته تحریر آورده و نام بزرگمرد تاریخ مان، پدر بزرگوار مان زنده یاد ببرک کارمل عزیز را گرفته ام. زیرا مقام والای شان بالاتر و بالاتر از فهم و دانش منست. من از کسانیکه از مبارزات برحق ح.د.خ.ا. و رهبری فرزند صدیق افغانستان ببرک کارمل بنابر ملحوظات و دلایلی دور مانده اند دوستانه تقاضا میکنم که تاریخ را از اول یعنی شروع بخوانند نه از آخیر. زیرا کارمل عزیز هنوز جوان بیش نبود که مبارزه حق بر باطل را شروع و مبارزه برضد استعمار و استثمار را بی امان تا دم وداع ازین جهان ادامه داد و بار گران خدمت به خلق ستمدیده و عذاب کشیده را با شانه های مبارک شان نقل و حمل کردند.

 

درود بر روان پاک زنده یاد رفیق ببرک کارمل و شهدای گلگون کفن ما!

زنده و جاوید باد نام کارمل عزیز!

با احترام،

محمد نسیم «ندرت»،
 

هالند

 

 توجه !

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با کسب مجوز کتبی از «اصالت» مجاز است !

کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «
اصالت» می باشد.

Copyright©2006 Esalat

 

 www.esalat.org