سه شنبه، ۲ مارچ ۲۰۱۰

مینای بدبخت
یا مینای خوش بخت؟

فشردۀ یک سرگذشت بر اساس یک واقعیت

(به مناسبت هشتم مارچ)

این نوشته را به سایت ارجمند «اصالت» با یک جهان امتنان قلبی روان کردم تا ان را نشر کنید بااحترام.

نوشتهء عادله

بهار بود و گل های نورس بهاری فضای شهر را عطر آگین ساخته بودند. آدمها با همهء خیالات و آرزوهای انسانی، زندگی را استقبال میکردند، از رویدادهای خوش و طرب انگیز آن شادمان و از حوادث ناخوشایند در زندگی شان پریشان و غمگین می شدند.

در همین فصل گل های دل افزوز و عطر آگین بهاری بود که مینا ـ این دخترک ده ساله و بیخبر از همه زشتی ها، در لجنزار یک تیره بختی فرو رفت.

خانوادهء مینا، یک خانوادۀ هشت نفری بود. کاکای بیست ساله و مادرکلانش نیز با آنها در یک خانه زندگی می کردند. مینا سومین فرزند فامیلش بود. زندگی آنها به بسیار آرامی و خوشی سپری می شد.

یکروز مادر مینا به همراهی مادرکلانش به خانه یکی از خویشان به مهمانی رفته بودند. "مینا" و "بشارت" کاکای نوجوانش، روی تصادف در خانه تنها ماندند.

آنها اگرچه همیشه با همدیگر به بازی های کودکانه، همراه با دیگر طفل ها و نوجوانان مشغول می شدند، لیکن این بار زمینه و شرایط مساعد تری برای اطفأ غریزه جنسی بشارت نوجوان مهیا گردیده بود.

مینا، که هنوز احساس نوجوانی در وجودش راه نه گشوده بود، و مانند فرشتهء که در زمین زندگی کند، با یک تصادف بد که محصول شرایط نا هنجار اقتصادی و اجتماعی بود، به راه سیه روزی و بد بختی قدم گذاشت.

 

*    *    *

 

مینا از آنچه بر سرش گذشته بود یکایک به مادرش قصه کرد. مادرش از اینکه دختر ده سالهء او در برابر عملی انجام شده قرار گرفته بود، بجز خموشی و پنهان کاری این حادثه، چاره ای نداشت.

مادر مینا از این که دخترش گنهکار نیست و طعمه یک  تجاوز وحشیانه و بی رحمانه قرار گرفته است، اطمینان داشت و همیشه او را به مثابه دختر پاکیزه و پاکنهاد به دامان محبت مادری اش میگرفت و او را مورد نوازش و دلجویی قرار می داد و یگانه راز زندگی او را به کسی نمی گفت و افشاء نمی کرد. زیرا خوب میدانست که افشای آن سبب بروز بدبختی های دیگری خواهد شد.

مینا مانند فرشته ای که در دام بیعدالتی افتاده باشد، راهش را به سوی بلندی های ادب و اخلاق نیکو طی میکرد و همیشه در تلاش آن بود که بیعدالتی را در روشنی عدالت برملا سازد. با گذشت چندین سال، رفته رفته از وی یک جوان بسیار آگاه و روشن ساخته شد و با درک از علل بد بختی ها و نا هنجاری های که گریبان گیر جوانان و نوجوانان میشوند، در راه محو و نابودی آنها قدم نهاد و به مبارزه آغاز نمود. درک بزرگ انسانی او از وضع رقت بار جامعه و مردم، حادثه زمان ده سالگی او را بکلی تحت تاثیر قرار داد.

مینا به حیث یک موجود زنده طبعاً حادثه ای را که در زندگی اش اتفاق افتاده بود، نمی توانست از یاد ببرد اما افقهای روشن و امیدوار کننده را در برابر دیدگانش می دید و خوشبینانه به آینده نظر می کرد و به آن امیدوار بود.

همان بود که، در یکی از روزهای بهاری، خوشبختی واقعی به سراغ مینا آمد و مانند شگوفه های رنگین، سراپای او را پر از عطر خوشبختی ساخت. یک جوان با احساس، مهربان، مؤدب و آگاه که مانند خود مینا از نارسایی های اجتماعی بکلی واقف بود، قلب پاک و بی آلایش خود را آگاهانه و دو دسته به مینا پیشکش نمود و مینا را به همسری خود پذیرفت.

مینا و شوهرش حالا از خوشبخت ترین انسان های اند که در وضع کنونی اجتماعی، نظیر آنها را کمتر می توان سراغ کرد . . .

 

کابل ـ افغانستان

سال ۱۳۸۰

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org