نادانيم

ماییم صحــرایی که باران را نمی‌ فهمیم

عطرِ دل‌ انگیز بـهـــاران را نمی‌ فهمیم

ماییم خــــــــاکسترنشینانی که تـا اکنون

عصیانِ بی‌ پروای توفـان را نمی ‌فهمیم

هفتاد پشتِ ما اگرچه که مسلمـــان است

اما دریغ و درد ایمـــــــان را نمی ‌فهمیم

با جُـغــدهای پیر خیلــی هم‌ سری داریم

خاموشیِ شب در خیابــان را نمی‌ فهمیم

گیرم که شعرِ ما به حافظ می ‌زند پهــلو

وقتی که آیت ‌های قـــرآن را نمی‌ فهمیم

از مستیِ ما حافـــــــظِ شیراز می ‌شرمد

چون مذهب و آیینِ رندان را نمی ‌فهمیم

ای شمس، ای مردِ خدا از خیرِ ما بگذر

ما ارزشِ دنیای عـرفـــان را نمی‌ فهمیم

ماییم گمراهانِ عـــصرِ آهـــن و باروت

یک ذره قدر خـونِ انسان را نمی ‌فهمیم

  

Mon, 14 Sep 2015 20:47:33

 

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org