نوید بهار

خوانم به بال مرغ مهاجر نوید پار
آید هوای تازه ز آغوش نو بهار 
کلک عروس باغ حنا می کند ربیع 
گیرد به سر زچادر آلوان افتخار
گریان ابر پاره کند سینه ی سراب 
خندد چمن ز فرش نگارین روزگار
از خون لاله سرخ شود جامه ی شفق
داغ دلش نشانه ی از قلب داغدار
فرش پرن چو قوس قزح پهن روی دشت
زرکوب شد به قطره ی الماس آب دار
نیلوفریست چادر گردون بی ستون
پژواک رنگ نرگس شهلاست بر مدار
دارد هوا٬ تجارت پرسود با گلاب
در آستین صبح کشد مشک از تتار
آید ز آب چشمه ی خورشید همچو سیم
تر می کند دهان و لب خشک جویبار
دست نسیم طره ی سنبل کند پریش 
یا بکشند تسلسل چون زلف تابدار
هر صبحدم ز بستر گل شور برملاست
دارد طنین بگوش فلک ناله ی هزار
استاره ها به دشت و دمن شمع بزم ماست
شبنم دهد ز صفحه ی گل شست و شو غبار
آید سروش بلبل بیدل در این چمن 
بوم از دیار و کشور ما روی برفرار 
جوش شراب در دل خم میشود به جام 
دهقان به شوق٬ جوش بهار آورد به کار
گریم به حال غنچه که بشگفتنش دمیست 
خندد٬ رود به دامن خاشاک نابکار
تیر جفا به سینه ی مرغ سحر مزن
صید حرم به تیر ستمگر شود شکار
(فرخاری) یکه تاز رود شیخ در بهشت
نوشد ز آب تلخ قدح پیش آبشار

مولانا کبیر فرخاری 
ونکوور کانادا

 

تاریخ ارسال به «اصالت»:

Mon, 23 Mar 2015 05:30:50

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org