دوشنبه، ۲۹ جون ۲۰۰۹

متصدی محترم  سایت «اصالت»

ضمیمه ای این نامه نوشتهء پیرامون ترور یعقوبی ارسال است. اُمید در سایت محبوب حزبیها نشر شود. محب خزان

 

برتولد برشت میگوید: «کسی که حقیقت را نمیداند، نادان است؛ اما آن کسی که حقیقت را میداند و آنرا انکار میکند، تبهکار است».

سقوط دولت طراز دمکراتیک در سال (١٣٧١) و پیامد های بعدی آن، یکی از موارد خاص و استثنایی در تاریخ معاصر وطن ماست که باید مورد برسی، تحقیق و تتبع پژوهشگران بیطرف و متعهد به اصل حقبینی و حقگویی قرار گیرد؛ زیرا قبل و بعد از سقوط دولت که عدۀ آنرا خلاصه در وجود این یا آن شخصیت و یا این و آن قدرت مینمایند، بحث های فروان صورت گرفته و این بحث های بی پایان ادامه خواهد داشت؛ اما در ورای این قهرمان سازی ها، خوشبینی ها و بد بینی ها به "این یا آن تصمیم و یا این و آن شخصیت"، ده ها و صد ها و هزاران هزار هموطن ما، دوست و رفیق، برادر، یار و یاور و عضو فامیل ما، قربانی ماجرا جویی ها و نا عاقبت اندیشی هایی گردیدند که در نتیجه هست و بود این کشور به غارت برده شد و هرگاه در یک جمله، مصیبت های سالهای مابعد را خلاصه نماییم، خواهیم گفت که: این کشور طبق میل دشمنان تاریخی اش، غارت و سوختانده شد و مردمش مصیبت زده و آواره گردید و بر خلق الله اش آنطور عمل شد و میشود که تاریخ نظیرش را تا حال به خاطر ندارد.

اما قبل ازآنکه به برسی موضوع اصلی بپردازیم، ایجاب مینماید که به هویت راوی پی بریم و با سبک و اهدافش آشنا شویم؛ زیرا یکی از آغاز گران ماجرا و راویان قضیه، به حیث "شخص صاحب قلم"، همین آقای فخری است که به "سبک خاص" در مورد نخستین قربانی رژیم جهاد(!) و جنایت مطلب را نوشته است.

پس از گذشت بیشتر از هفده سال چند سطری مینویسم برای شناخت حسین فخری، زیرا او پس از گذشت پنج سال از واقعۀ ترور شهید غلام فاروق یعقوبی، آنرا حادثه تصویر و خواسته بوده که از یکطرف خدمتی به چپاول گران و جنایتکاران که تازه وارد عرصۀ دولتمداری می شده اند، نموده باشد و از جانب دیگر برای بی خبران از همه جا، وانمود سازد که این حسین فخری هم آدمی بوده مستقل، بیطرف و بر پلکان ترقی به زور خود، نه بر اساس الطاف جناب یعقوبی، صعود نموده است و او حزبی "دگم و یک دنده" و متعصب هم نیست که در "قالب نو" جا نگیرد و به رژیم جهاد(!) و جنایت بیشتر از پیش خدمت ننماید. لذا خواسته است، با ثابت کردن واقعه ترور یعقوبی که زمانی استاد و ولینعمتش بود، به حیث حادثۀ انتحاری، باب تازۀ ترقی و رشد را بروی خویش باز نماید و از جانبی هم "رسالت شاگرد وفادار" را بار دیگر به اثبات رساند. (١)

معرفی فخری، با وجودی که تنی چند از آگاهان، که شناخت و معرفتی با وی داشتند، یا به گوشهء عزلت خزیده اند و یا هم از دست اربابان قبلی و امروزی جناب فخری، فرار را بر قرار ترجیح داده و «. . . در گوشه های این کرۀ خاکی پراگنده و در بدر اند . . .» و مُهر سکوت بر لب شان زده شده است؛ کار است دشوار، اما با آنهم، در مورد هویت وی روایتهای بی شمار شنیده شده و رقم زده شده است. اما من خواستم چیزی را در مورد وی رقم زنم، که خود در مورد موصوف دانسته و جزئیات بیشتر از زندگی و کار و "پیکارش" را از زبان دوستان و همکارانش، آمران و"مادونانش" جمع آوری نموده، تا ماسک ابن الوقتی، خوشخدمتی، سازشکاری و "خدمت به آنان که هر که بیشتر پرداخت از آن او است"، از رُخَش برداشته شود، تا آیندگان، فریب دغل کاران چون او را، بار دیگر نخورند و وی هم بداند که تنها رفتن پیش قاضی، کار چندان عاقلانۀ نیست.

باید گفت که منظور ازین نوشته، نقد داستانها و نوشته های فخری نیست و اگر گاهی اشارۀ به کدام اثرش شده، صرف و صرف به منظور شناخت کرکتر وی که همانا موقع و لحظه شناسی است که به کلمات دیگر آنرا ابن الوقتی و فرصت طلبی و اپورتونیسم مینامند. ثانیاً برای "نقد موافق و مطلوب" آثارش، اینجا و آنجا خویشاوندان و وظیفه دارانی هستند که به اشکال گوناگون در زمینه خدمت مینمایند و برای دیگران نه موقع است و نه ضرورتی!!!

این سید غلام حسین فخری، در سال (١٣٢٨) در جغـتوی غزنی زاده شده؛ در لیسهء نادریه درس خوانده و از فارغان آخرین دوره های کمیساری اکادمی پولیس در آغاز دهۀ پنجاه است. در نظام جمهوریت محمد داؤد، در اکادمی پولیس و ولایت فراه خدمت نموده، در زمان تره کی و امین از برکت آشنایی و وطنداری با عزیز اکبری یا همه کاره اگسا و کام جان به سلامت برده و "گرم و سرد روزگار" را چشیده است. وی سعی مینماید تا وظایف و محل کار سالهای (١٣٥٨ـ ١٣٦٨) را به شکلی از اشکال در بیوگرافی و کار نامه های خود مستور نگهدارد (٢).

فخری «آدمی است زیرک و کار شناس و فرمانبردار و در کار پولیسی، . . .»، استخباراتی و اطلاعاتی، اجنتوری، کشف، تبلیغ و ضد تبلیغ سخت ماهر، راه و لحظۀ پیروزی را از فاصله های دور میبیند و درک میکند. بر همین منوال زمانی لوحۀ اسمش را مینوشت "سید غلام حسین فخری"؛ و از شنیدن پیشوند کلمۀ آغا، قبل از نامش حظ فروان میبرد و آثار نخوت و تکبر و بزرگزاده گی در چهرۀ سرخ و سپیدش نمایان میشد. حین مواجه شدن با کسی، به سبیل عادت و تربیه، ناخود آگاه دستش را به لبهای صغیر و کبیر غرض بوسیدن پیشکش مینمود. به جا و بی جا میخواست تا با نقل قولهای از نهج البلاغه بر اشخاص صاحب عقیده تاثیر بگذارد و دامنۀ ارادتمندانش را وسیعتر سازد.

با تبدیل شدن شرایط سیاسی، همای سعادت بر شانه های فخری فرود آمده و با استفاده از این که "افتخار" شاگردی شهید غلام فاروق یعقوبی را داشت، مدارج ترقی را یکی پی دیگر از مستنطق تا څارنوال عمومی قوای مسلح و از لمړی څارنی تا رتبه تورنجنرالی، بلاوقفه و بیدون زیگزاگ پیموده است. در این مرحله، حسین فخری، اولین کاری را که کرد، همانا حذف کلمۀ سید و غلام از نام رسمی اش بود و با تقاضا و خواهش های پیهم از دوستان و آشنایان، دیگر اورا "آغا صاحب" نه، بلکه "رفیق فخری" می نامیدند و این جا و آنجا بر در و دیوار اطاق کارش نقل قول های از فلیکس آهنین با قلم زیبایش به ملاحظه میرسید، و ورد زبانش کلمات قصار و کوتاه متن های از نوشته های ماکسیم گورکی و رهبران "جنبش انقلابی و کار گری" بود. فخری میتوانست ساعت ها با بیان توانا و جذاب، مفاهیم «دستان پاک، مغز سرد و قلب گرم» و سایر وصایای رهبران را توضیح و تفسیر نماید و به مناسبت سالروز تولد لنین و "دوستی افغان شوروی" مقاله بنویسد و در کورس های تیوریک، برتری و حقانیت سوسیالیسم را به اثبات برساند.

این فخری است که جنایات وحشتناک زندان و قتلگاه معروف «چاه آهو» را در اثر خویش تحت عنوان «ملاقات در چاه آهو» تشریح و توضیح نموده و از کشتار و درد و نالۀ شکنجه شده گان توسط باند مشتاق نافکش که فعلاً همکار کاری اش است حکایت مینماید و او را سخت محترم میشمارد.

حسین فخری «کار را میشناسد؛ رهبران را می ستاید؛ شب و روز خدمت میکند و شیفتۀ کار خودش است. کار و مسئولیت عمدۀ او جنگ پنهان با ضد انقلاب و نمایندگان ارتجاع و امپریالسم . . .» و به صورت مشخص کار با روشنفکران و جلوگیری از نفوذ و فعالیت "نیروهای ارتجاعی و ماویستی" در موسسات تعلیمی، تحصیلی و سایر موسسات مصروف در عرصۀ روشنفکری چون اتحادیه های نویسندگان، ژورنالیستان، هنرمندان و رادیو و تلویزیون است. فخری با بسی از اولیا و کار کنان این ادارات، روابط "رسمی و کاری" و "شخصی" ایجاد نموده که بعضی از آنها زمینۀ نشر نوشته هایش را به پاس"آشنایی و روابط کاری" در اینجا و آن جا فراهم نموده و "نقد های دوستانۀ" را بر داستان گونه هایش به نشر سپرده و در معرفی و بلند بردن نامش به حیث نویسندۀ "چیره دست و ماهر"، ادای "رفاقت و دوستی" نموده و زمینۀ به شهرت رسیدنش را گاهی تا آنطرف سرحدات جغرافیایی مساعد ساخته اند. بالمقابل حسین فخری نیز با استفاده از صلاحیت و امکانات وظیفوی، بعضی "اعمال و کردار" آنها را به چشم اغماض دیده و کرکترستیک های موافق و "گزارشهای مطلوب" را در مورد آنها به مقامات ذیصلاح ارائه نموده و به این طریق، نه تنها موانع را از راه رشد و ارتقای آنها بر میدارد بلکه آنها را محبوب القلوب "رهبری" نیز ساخته و بدینوسیله ادای دین مینماید.

در این دوران "رفقای ارجمند مشاور" رهنما، همکار و پشتیبان فخری و فخری "رفیق و مهرۀ قابل اعتماد" آنها است. فخری برای تحصیل شیوه های جدید و تعلیمات گوناگون اختصاصی و تبادلۀ تجارب، چندین بار به شوروی اعزام و میتود های تازۀ را در این عرصه فرا گرفته و «جد و جهد بسیار کرده» است.

در رقابت های کاری، به برکت "استعداد خداداد در عرصۀ اطلاعاتی و استخباراتی"، از بسی ها پیشی میگیرد و یگانه مانع و رادع و رقیب در راه پیشرفت بیشترش، همین جنرال یارمحمد است که پشتوانۀ قویتری را نسبت به او، در دم و دستگاه کمیته مرکزی و رهبری و طبعاً "رفقای شوروی" دارد و گاه گاهی نشان و مدال و رتبۀ "حق فخری" را میرباید و اورا که سخت مشتاق چنین مکافات است آزرده میسازد. فخری باوجودی که میداند یارمحمد توانایی تقسیم جو را بین دو . . . ندارد، اما بنابر جور روزگار، از وی اطاعت بی چون و چرا مینماید و حتی مجبور میشود، بر اساس هدایتش، صحنۀ قتل یعقوبی را طور دلخواه وی بررسی و قرار را مبنی بر "خودکشی" استاد و ولی نعمت دیروزی خویش در قید تحریر درآورده و رد پَل قاتلان و زمینه سازان قتل را پَل پُت نماید.

وقتی در "جنگ قدرت بهار ١٣٦٥" داکتر نجیب به پیروزی میرسد، همزمان با قرار گرفتن یعقوبی شهید، در طرف برنده، فخری نیز نمیتواند جاه و مقام خودرا به خطر اندازد و بیدون تردد، وی نیز «عشق به داکتر و مصالحه را چنان شاخ و پنجه میدهد که تب اطاعت از "رفیق ارجمند" پیشین به همراه تمام ریشه هایش میخشکد». او در آتشی که تازه روشن شده؛ خودرا گرم نموده و در رویاهای طلایی غرق میشود، که بزودی در عمل تحقق آنرا میبیند؛ مسئولیت امنیت اپراتیفی تمام ادارات وزارت امنیت دولتی به وی محول میشود. فخری "پولیس سیاسی درونی" را در دستگاه عریض و طویل خدمات اطلاعات دولتی، طور مطلوب و دلخواه حاکمیت و زمام داران سوق و اداره میکند و از امتیازات مادی و معنوی این خدمت گذاری مستفید میگردد و بنابر پیشنهاد مربی اش که پُست وزارت امنیت را صاحب شده به مقامات بالا و بالاتر عزتقرر حاصل میکند.

فخری میداند که با بریدن از "خط حزب و حزبی ها"، یگانه حامی و پشتیبانش یعقوبی است، لذا سعی مینماید تا نه تنها باعث آزردگی خاطرش نگردد؛ بلکه زمان که «آتش خشم یعقوبی، در اثر اصابت راکتی یا انفجاری که کاخ مرمرین وزارت امنیت دولتی را میلرزاند، یا رخسار کمیته مرکزی را میخراشد و یا . . . شعله ور میگردد »؛ این فخری لحظه شناس است که به نزدش شتافته و ضمن دلجویی، گزارش های را در مورد "رقبا" و رفقای "نامطلوب" پیشکش مینماید؛ که پاداشش مقام څارنوالی اختصاصی امنیت ملی، څارنوال عمومی قوای مسلح و رتبهء تورنجنرالی و دهها نشان و مدال دیگر است. با این همه فخری از جملۀ آن قدرت طلبانی نیست که راز و رمز پیشرفت را به شکل "ماهرانه" بلد نباشد. در ظاهر امر سعی مینمایید تا خودرا شخص مهم و قابل اعتماد «تیم» جلوه دهد؛ اما گاه گاهی که کاملاً مطمئن باشد که سخنانش به گوش اولیای امور نمیرسد، اینجا و آنجا با بعضی مخالفان «تیم» نیز درد دل نموده و از "حاکمان زمان" شکایت های را مطرح و پابندی خودرا به «اصولیت و حزبیت» ابراز مینماید. فخری بعد از «غایله ټنی» بر مسند څارنوالی عموی قوای مسلح تکیه میزند و وظایف سخت و دشوار را در مقابل خود میبیند، زیرا او باید از موضع قانون با طرفداران «غایله» طبق خواست اولیای امور، تصفیه حساب نماید.

فخری پس از «نافرمانی جنرال عبدالرشید دوستم در زمستان سال (١٣٧٠) و از دست رفتن شمال» بیشتر و پیشتر از همه، پیامد های این "نافرمانی" را احساس مینماید و «به فراست بوی خطر را در فضای پیرامونش احساس می کند». بنابر همین علت، بر عکس ولینعمتش که "از هر سو روزنه ها را بسته میبیند و رویا های شیرینش را بر باد رفته"؛ دیگر پابندی به آرمان و تعهدات حزبی را کار "طفلان و ساده گان" میپندارد؛ لذا در صدد گشایش باب های نو برامده و سعی مینماید که به مدد پیشوند قبلی نامش، بار دیگر تار های «تنبور کهنۀ» خویشرا به احتزاز درآورده و مناسبات را از طریق "اشخاص مطمئن" با حزب وحدت بر قرار نماید و در ارسال تقاضا نامهء عضویت در آن حزب، که سالهای سال با تمام امکانات شخصی و رسمی بر علیه آن رزمیده بود، کوچکترین تردد را در خود نشان نداده و بر «همه فصول مشترک، سوابق رفاقت و حق مریدی و مرادی» خط بطلان میکشد. او دیگر چون مردان جنگی و «مانند آخرین جنگجوی قبیله از گذرگاه کوهستانی» و معتقداتش دفاع نمی کند. بعد ازین سید غلام حسین فخری بر عکس ولینعمتش که «غریب و بی یاور است»؛ اما به دشمنان وطن چراغ سبز نمیدهد؛ خودرا در خدمت آنانی قرار میدهد که مدت ها قبل کمر را برای ویرانی و نابودی این خطه بسته بودند و وظیفه داشتند تا همه هست و نیست آنرا به غارت برند و همین سید غلام حسین فخری از درون «حاکمیت جمهوری افغانستان» در نقش مهرۀ از ستون پنجم آنها عمل نموده و به آرزوی قدم گذاشتن در قصر مرمرین وزارت امنیت که آنرا جایگاه آرام و مناسب برای نوشتن داستانهایش میداند، روز شماری میکند.

اتحاد وحدتی ها با جمعیتی ها و شورای نظار برای چور کابل، زمینهء "ائتلاف و وحدت" سید غلام حسین فخری را با سایر عمال "ستون پنجم" در دستگاه دولت نیز مهیا میسازد و وی اولین "دستور" را مبنی بر پَل پُت ساختن شهادت یعقوبی به حیث پولیس و استخباراتچی کار کشته نه تنها "مسلکی" انجام داده، بلکه برای ابراز ارادت و اثبات صداقت به حاکمان تازه به قدرت رسیده، نکوهش نامۀ را در وصف «استادش» با ادبیات "عالی و شایسته" نیز انشاء مینماید.

با تغییر هر رژیم، قلم فخری نیز تغییر مینماید، اگر گاهی از وحشت و دهشت جنایتکاران، در نوشتۀ «ملاقات در چاه آهو» صحبت نموده و سر بازی و فدا کاری را در دفاع از حاکمیت مردم تبلیغ میکند، در زمان تسلط جهادی(!) ها سفر نامۀ حج را رقم میزند و با پیشوند کلمۀ الحاج قبل از اسمش مباهات مینماید.

در دوران کنونی که کشور به "آزادی" رسیده و در راه ساختن "دموکراسی و . . ." قدم میگذارد، حسین فخری با زدودن پیشوند الحاج و سید از نامش، مسئولیت بخش های عمدۀ اداره استخباراتی و اطلاعاتی رژیم را به عهده دارد و با تلفیق تجارب آموخته از ک.گ.ب و تلفیق آن با تجارب جهانی سی.آی.ای نسبت به همه یک سر و قد بلند تر در خدمت رژیم است و به این ترتیب سومین نوع دولت، از خدمتگذاری های وی برخودار میگردد. بعضی از همان "آشنایان قدیم" و همکاران "سابق" و دست پرورده های آنها که اکنون مالک "انجوهای فرهنگی" ساخته غرب اند، بار دگر با سازمان دادن شب نشینی ها، نقد نویسی ها و مصاحبه ها، در بزرگ سازی آقای فخری سرمایه گذاری میکنند، اینان برعلاوه وظیفه دارند تا روی آن بخش های از زندگی نامه و کار نامه های فخری که وی مفاد را از ذکر آن نمیبیند، خاک بیاندازند، و اگر گاهی کسی جرأت نماید که انگشت را به جانب فخری و نوشته هایش دراز نماید، مورد نکوهش قرار میدهند. (٣)

اما در مورد آنچه که سید غلام حسین فخری پیرامون برسی محل واقعه شهادت غلام فاروق یعقوبی نگاشته از لحاظ مسلکی سوالات ذیل از لابلای نوشتۀ "ادبی" وی قابل پرسش و باز نگری دانسته میشود:

همان طوری که گفته اند: «محل واقعه، آیینه یی را ماند که میتوان در آن چهرۀ مجرم را مشاهده کرد» و با بررسی و مشاهدۀ دقیق مسلکی و آنهم توسط اشخاص مجرب و کار کشته و وارد در امر بررسی محل واقعه، به سهولت میتوان نه تنها رویداد قضیهء جرمی را دریافت، بلکه میتوان رد پل مجرم و یا مجرمین را پیدا و موفق به شناخت و دستگیری و سپردن آن به پنجه قانون و عدالت شد. حال ببینیم که درمورد قضیه قتل سترجنرال غلام فاروق یعقوبی عضو هیئت اجرائیهء حزب وطن و وزیر امنیت کشور، در حالی که تا هنوز تمام ارکان دولت از هم فرو نه ریخته است، څارنوال عمومی قوای مسلح تا چه اندازه و چگونه اجرات مسلکی و قانونی نموده است:

١ ـ از لحاظ مسلکی، محترم فخری شخصی نیست که صلاحیت ابراز نظر را در مورد گویا "خود کشی" یعقوبی داشته باشد و یا بتوان نظرش را درمورد بررسی محل واقعۀ قتل، صائب و وارد دانست، زیرا فخری در مدت نزده سال اشتغالش در ادارات پولیس و څارنوالی عمدتاً به کار های اداری و بیروکراسی و در امنیت دولتی، به «راپور گیری و گزارش دهی» مشغول بوده، تا امور مربوط به بررسی محل واقعه؛ و آنهم واقعۀ قتل. شناختی که از جناب فخری وجود دارد، به صراحت میتوان گفت که وی در طول تمام مدت کاری اش یکبار هم محل واقعۀ قتل را از موضع مکلفیت وظیفوی، بررسی ننموده و یقیناً که خودش نیز باید بدان اذعان و اعتراف نماید. به روی همین دلیل، آنانکه چند صباحی را در بخش جنایی و کریمنال تخنیک کار کرده اند و شناخت از فخری دارند، یقیناً با من همنوا خواهند بود که کار برد اصطلاحات مسلکی و کتابی چون موجودیت تفنگچه در دست راست، تشریح فوحۀ دخول و خروج مرمی، صمل میته و کبابت میته، عدم موجودیت آثار کبودی، خراشیدگی، تورم، سرخی، مقابله و منازعه و ضرب و جرح در نوشته اش، پیرامون مشاهدۀ جسد، صرف و صرف تلاش است در جهت تحمیق هموطنان و تلقین آن ها مبنی بر قبولی خودکشی یعقوبی و رنگین ساختن نوشته و بس.

٢ ـ آقای فخری به عوض آنکه به نظر و مشاهدات کارمندان مسلکی که محل واقعه را مشاهده و بررسی کرده اند، استناد نماید، چشم دید شخصی و فردی خویش را، آنهم با کلمات کاملاً کتابی و شابلون گونه که گویا نقل بالنقل از کتب درسی اکادمی پولیس باز نویسی شده، بیان میدارد و آنهم بعد از گذشت پنج سال از وقوع واقعه و این دیگر واقعاً شاهکار است!!!؟؟؟.

٣ ـ فخری صرف نوعیت تفنگچه آلمانی را بیدون مارک آن ذکر میکند. مگر به حیث څارنوال و بررسی کنندۀ محل واقعه اینرا توضیح نمیدهد که آیا این تفنگچه ثبت دفاتر ادارات مربوط امنیت بوده و به شخص یعقوبی تعلق داشت و یا اینکه طور دیگری در محل واقعه بکار گرفته شده است؟ آیا صرف تثبیت این موضوع، نمی توانست جوابگوی دهها سوال دیگر باشد؟

٤ ـ آقای فخری میداند که در اکثریت نزدیک به اتفاق قضایای خودکشی، نامۀ که آنرا از لحاظ مسلکی وداعیه نامیده اند باید موجود باشد، آنطور که فخری در مورد یعقوبی قلم فرسایی کرده است؛ علت نبودن نامه چه باید بوده باشد؟

٤ ــ آیا نزد محترم فخری این سوال خلق نشده که چرا روی میز یعقوبی، برخلاف گذشته ها، مرتب بنظر میرسد؟ مگر یعقوبی روی چه ملحوظ و بر خلاف عادت و سبک کار، به تصفیه اوراق و اسناد روی میز و جعبه های میزش پرداخته است؟ آیا شخص که تصمیم به خود کشی داشته باشد؛ به چنین امر مبادرت میورزد؟ آیا اشخاص و سازمانهای پشت پردۀ دخیل در ترور یعقوبی، علاقمند غارت اسناد و مدارک و دوسیه های موجود سر میز و داخل روک میز و سیف دفترش نبوده اند؟ آیا برای دریافت حقیقت، صرف باید شکل قرار داشت جسد را با اصطلاحات مسلکی و توضیحات شکلی تشریح کرد؟ و یا بایست تمام اطاق به شمول اطاقهای همجوار را دقیقاً بررسی و مشاهده نموده، شکست و ریخت و از جمله سیف های موجود و سایر اشیای مفقود شده و کمبود را، ثبت مشاهدات محل واقعه کرد؟

٥ ـ فخری از موجودیت مقدار قلیلی از پول افغانی و اسعار خارجی در جعبۀ میز و دفتر کار یعقوبی شهید مینویسد، اما برای آنانی که در مورد سبک و میتود کار ادرات اطلاعاتی و استخباراتی و از جمله وزارت امنیت دولتی معلومات دارند، تا چه اندازۀ این نوشتۀ جناب فخری ارزش خواهد داشت؟ آیا یعقوبی صرف با بیست هزار افغانی و سی و چهل مارک مصروف کار و پیکار با دشمنان وطن و رژیم بود. آیا نزد فخری این سوال، آنگاه و اکنون خلق نگردیده است که اگر عدۀ خواستار سر یعقوبی بودند، دیگران و از جمله عاملین اجرای قتل و همکاران آن، در "پاک کردن میز کار و سیف های موجود" در دفتر کارش علاقمند نبودند؟ سطحی نگری و یا خاموشی فخری را در این مورد چگونه باید ارزیابی کرد؟

٦ ــ همراه ساختن محترم جنرال میرعظم الدین در بررسی محل واقعه، آنطور که فخری صاحب ادعا نموده، به عوض صراحت دادن به واقعهء "خودکشی"، در پیچیدگی و مشکوکیت آن می افزاید. زیرا همین میرعظم الدین خان بعد از تسلط حکومت جهاد(!) و جنایت با وجود داشتن چندین سال سابقۀ کار در بخش های مهم و سری خدمات اطلاعات دولتی، پست پر مسئولیت وزارت مخابرات را نصیب میگردد. اینکه معیار اعتبار این تقرر و توظیف در چه بوده است، الغیب و عندالله؟

٧ ــ شهادت جنرال باقی که ادامۀ سناریوی ترور یعقوبی شهید است، در نوشتۀ فخری چنین انعکاس می یابد: «څارنوال امنیت ملی می آید و گزارش میدهد: آثار و علایم مرمی ها در سر و گردن جنرال باقی دیده میشوند و تحقیقات مزید را ایجاب میکند.» اما این څارنوال عمومی قوای مسلح و مسئول در جه اول بررسی همچو قضایا، به عوض دریافت کان و کیف قضیه قتل، در ذکر اصل و نسب و روابط مقتول با شهید داکتر نجیب الله می براید و اتهامات نا وارد را بر وی می بندد. آیا این نوع برخورد در مورد قضیهء قتل، بر روی معیار های کاری و مسلکی صورت گرفته و یا تنها خوش خدمتی محض و جبونانۀ بوده است؟

در خاتمه، اینکه این حسین فرخی که مانند «یارمحمد از یعقوبی نواخت ها دیده، جاه، عزت و قدرت یافته و مونس و همدم یکدیگر بوده اند» و گاه گاه نان ظهر را با وی صرف مینموده است، چرا چنین ناجوانمردانه هم در تحقیر و تعجیز یعقوبی مینویسد و هم در پَل پُت کردن قتلش قلم فرسایی مینماید؛ سوالیست که گذشت زمان به آن جواب خواهد داد؛ اما با یک پیشداوری که ما به تبهکاران سر و کار و کار داریم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برای توضیح بیشتر به آدرسهای ذیل مراجعه شود:

 ١ــ «فصلی در ذکر مرگ یعقوبی نوشته» حسین فخری:

http://pendar.forums1.net/forum-f15/topic-t1516.htm

٢ ـ «گاه شمار زندگی حسین فخری»:

http://www.rahenejatdaily.com/398/85071003.html

٣ ـ نوشته از سخیداد هاتف:

 http://www.afghanpenlog.com/2007_11_01_archive.html

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org