صالحه رشیدی

دوستان عزیز! روز مادر است .

دو سال با قطرات اشک نتوانستم گمشده ی را که تنها من درد نبودش را میدانم، بیابم، من فقط فریاد میزنم و شما گوش کنید، به ناله ‌های من که خود مادرم تعجب نکنید، من دردی را میکشم که با سلول، سلول‌ بدنم، رگها و پوست آنرا احساس میکنم و اشک میریزم وجودم با هر قطره آن آب می‌شود، اما او را نمی یابم، آموزگارم عشقم، هستی‌ام، غرورم، سعادت ام، پیر و پیشوای من، مولائی من، پرورش دهنده تن و روحم، پاک کننده اشک هایم، قوت قلبم، مونس درد هایم، همدم هم رازم ثروت دنیایم و خدایم را نمی یابم، صدایش را نمی شنوم، در جمع مادران وی را نمی‌بینم، چه کسی میتواند بدون قلب شکسته و روح افسرده‌ ام را مرحم نهد، واه! ای مادر، نیستی که برایم بسوزی و اشک بریزی، من حال تنها بودنم را احساس میکنم، در تمام غمها و ماجرآ های زنده گی تنها ماندیم، مادر! من شنوندۀ ندارم که سرا پا مرا گوش کند، من همدم و مونسی ندارم که قصه تلخ مرا حفظ کند، مادر! هر چه مَحبت کردم من کسی که برایم مادر شود را نیافتم، من کسی را ندارم که با صفا باشد در نبود تو به هر کس اعتماد کردم، پناه بردم، نوشتم، معبودش خواندم، قصه کردم، اشک ریختم، راز های نهانی خود را گفتم، معذرت خواستم فقط چند روز با من سرگرم بودند، و مرا با صفات یاد میکردند، مادر صدایم را بشنو که قلبم می ترکد، به کی بگویم؟ از کی شکوه کنم؟ در تمام رنج‌ های دنیا تنها ماندیم، مادر با رفتنت تبسم و خوشی را از من گرفتی حتآ اعتماد و باور را از من گرفتی من به تمام مردمان دنیا بی باور شدیم، مادر تو با همه درد ها و رنج‌ های مشترک مان مرا مَحبت و عشق میدادی و به زنده گی امید، دنیا را برایم زیبا ترسیم میکردی زشتی هایش زنده گی را طبیعی میخواندی، بی تو دنیا بی بها بی ارزش است، مادر با رفتن تو انسان‌ها تغییر کرده عاطفه از وجود انسان ‌ها فرار کرده، نفرت و بدبینی زیاد شده، با تمثل مَحبت داشته هایت را میگیرند، نو پذیر اند، با بردن لذت به گوشۀ پرتاب کرده دنبال هوس می ‌روند، من نفرت داشتم از همه دنیا، از همه نوشته‌ها، میدانستم که می ‌نویسند عمل نمی‌ کنند، مادر تو بودی که نازم میدادی و می‌ گفتی صبر و حوصله مقاومت و وفاداری زن افغان زبان زد دنیاست و زن افغان الگوی عزت و شرافت، تمام غصه هایم را با دیدن دو چشم زیبای تو دور میکردم قربان قلب با صفایت مادر، مرا ببخش که نمی‌توانم از این فاصله بسیار، بسیار دور به خانه کوچک و تاریکت بیایم و شاخه گلی را نثار خاکت کنم و دمی با تو راز و نیاز کنم، مرا ببخش که هدیه ی جز اشک برایت ندارم .

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

www.esalat.org