Wed, August 3, 2011 23:23

طنز


امین الله  مفکر امینی

 

او هم نتوانست!

 

روزی روزگاری پادشاهی با چند نفر از وزیران و درباریانش، خواستند از امور اکمال ساختمانی جاده ها دیدن نمایند. به عزم ایــــن کار نیک، شروع کردند از دیدن اولین جاده ای در اطراف شهر. در حالیکه پادشاه و اعضای کابینه اش با محافظینش، به طرفِ محل مورد نظر رفتند و بآن نزدیک شدند، از قضا سنگِ نسبتاً بزرگ با دیگر چغله ها و پارچه های خورد و ریزهء سنگ فراموش  کارگران شهرداری شده بود که آنرا از آنجا بردارند. به مجرد نزدیک شدن هیئت با صلاحیت و بازدید از کار ساختمانی آن منطقه، چشم پادشاه و اعضای معیتی اش به آن سنگ و خورد وریزه هایش افتاد که در کنار جاده بود.

 شهردار شهر که سخت ازین وضعیت برآشفته شده بود ولی ظاهراً زهر خندی به لب داشت با بسیار متانت پیش شد و گفت، این نخستین باریست که عمله و فعله ای شهرداری چنین فراموش کاری کرده اند. به هر ترتیب، آستینش را بالا زد و دستانش را به دور آن سنگ حلقه نموده و شروع به برداشتن سنگ و کنار گذاشتن آن از محل عبور و مرو هیئت نمود. ولی به هر اندازه ای که تلاش به خرچ داد و زور زد سنگ را نه توانست از جایش تکان دهد.

 وزیر خدمات اجتماعی جلو آمد و گفت، آقای شهردار! اجرای هر کاری یک مهارت خاص میخواهد که چطور آنرا انجام داد و من به عنوان وزیر خدمات اجتماعی با دانشی مهندسیی که فرا گرفته ام این سنگ را از کنار جاده می بردارم. او آستین هایش را بالا زد و به بلند کردن سنگ اقدام نمود اما او هم موفق نشد.

 به همین ترتیب هیئت معیتی هر یک از بلند نمودن آن سنگ عاجز ماندند. این بار رئیس مجلس کشور که جز هیئت معیتی به حیث نمایندۀ مردم و نفر اول پارلمان بود جلو آمد و با خنده رو به پادشاه کرده و به شوخی گفت: اعلی حضرت، حالا می بینید کــــــه من چگونه این سنگ را هر قدر برداشتنش مشکل هم باشد، با آسانی بلندش میکنم. در پشتیبانی و حمایت از من میلیونها مردم میهن رای داده اند و برایم شرم است که این سنگ کوچک را از سر عبورگاه مردمم نتوانم بردارم. او با این گفته و غرور به مجردی که دستان مبارکش را به دو طرف سنگ حلقه نمود و خواست بلندش کند او هم نتوانست.

 پادشاه که سخت از این وضع و ناتوانی و عاجز ماندن هیئت معیتی اش در برداشتن سنگ ناخوشنود بود همه را با عصبانیت کنار زد و گفت، شرم به شما که یک سنگی که آنقدر به نظرم بزرگ و سنگین هم نمی باشد را نتوانستید از عبور گاه عامه بلند کنید و کنار بگذارید. همه سر ها به پایین خم شد. خودش دست به کار شد و آستین ها را بالا زد و با غرور دستان مبارکش را به سنگ حلقه زد و به مجردی که خواست سنگ را از جایش بلند نماید، هاهاهاها  او هم نتوانست.

 فلمبرداری که کامرۀ ویدیویی روی شانه داشت و از ابتداء تا انتها جریان را می دید با صدای بلند شروع به خندیدن نمود که بر اعصاب پادشاه و اعضای معیتی اش خوش نخورد.

پادشاه رو به آن فلمبردار کرده گفت، چرا خنده کردی؟ به عوض اینکه دست به کار می شدی و در بلند کردن این سنگ کمک میکردی یک خنده ای دیگر هم میکنی، فلمبردار در حالیکه به خنده اش ادامه و کلمه ای "خیلی معذرت میخواهم" را تکراراً میگفت بـه جواب پادشاه چنین گفت:

 اعلی حضرت! بسیار ببخشید، من اصلاً بر شما نی، بلکه بر خودم خنده کردم. پادشاه گفت: بر خودت چطور خنده کردی؟

فلمبردار گفت: من قبل از شما با چند تنی دیگر غرض تدابیر امنیتی و وضع منطقه و فراهم کردن تسهیلات فلمبرداری اینجا بودم. من بار اول پیش از آمدن جناب شما خواستم سنگ را از جایش بردارم و کنار بگذارم ولی من هم نتوانستم. هیئت معیتی به شمول پادشاه  گفت: که این همه خنده نداشت. گفت، نخیر عالی جنابان، شما صرف آنرا از جایش برداشته نتوانستید، ولی من متاسفانه نی تنها این که سنگ را از جایش برداشته نتوانستم، بلکه حین برداشتن بیش از حد بالای خود آنقدر فشار آوردم که دل دردم گرفت و تا کنون از دردش ناراحتم.

 رهگذران که همه جمع بودند یکی آنها زمزمه کنان و با تکان سر چنین گفت:

پادشاه، رییس مجلس و این همه اعضای کابینه و دربار که نتوانند یک سنگ عادی را از عبورگاه مردم بردارند، پس چطور خواهند توانست کارهای مشکل و عـــدیده مردم را حل کنند و این را زمزمه کرده و از جمعیت به دور رفت.

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org