(امروز که غرب خود در مسايل افغانستان و پاکستان زمينگير شده است خبيثانه و بي شرمانه اعتراف مينمايند که در رشد و پرورش افراطيون و بنيادگرايان از سال ۱۹۸۰به اينطرف نقش داشته اند.)
مفتی محمد نعیم چهارزانو پشت میز کوتاهی نشسته و دستگاه های کنترول از راه دور چند تلویزیون را کنار دست اش گذاشته است. تلویزیونها برنامههای شبکههای کيبلی پاکستان را پخش میکنند. او مدیر الجامعه البنوریه است، مدرسه ای مذهبی به مساحت 5 هکتار درمنطقه صنعتی کراچی، بزرگ ترین مرکز اقتصادی پاکستان. او همان طور که چای را از نعلبکی آهسته آهسته می نوشد، صحبت میکند. بوی تند عرق پا فضای اتاق او را آکنده است؛ اتاقی که کاغذ دیواری های گلدار دارد و تصاویر اماکن متبرکه اسلام روی آن نصب شده است.
نعیم مرد ریز اندامی است با چشمهای گرد که پشت عینکی شبیه به عینک ماهاتما گاندی آنها را پوشانده است. محاسن او بیشتر به رنگ خاکستری است اما آراستگی آن نشان میدهد که مفتی نعیم برخلاف بعضی دیگر از مفتیها و طلبهها به زیبایی ظاهرش نیز بها می دهد. او لباس سنتی پاکستان – گشادی به تن دارد که شکم برجسته او را می پوشاند و به او ظاهر مرد میانسال، معقول، و ساده ای را می دهد که البته علاقه وافری به ابزارهای الکترونیک دارد.
روز ملاقات ما، محمد نعیم گروهی از خبرنگاران شبکه تلویزیون دولتی ایتالیا و خبرنگاری از روزنامه چپ گرای فرانسوی"لیبراسیون" را نیز به حضور پذیرفته است. در حالی که بیرون دفترمفتی کفشها را درمی آوریم تا وارد شده وجایی روی زمین نزدیک او بنشینیم یکی از خبرنگارهاى خارجی با اشاره به مفتی در گوشم آهسته می گوید:"به نظرت شبیه یک بابانوئل مسلمان نیست؟"
مفتی محمد نعیم چند دقیقه بعد گلویش را صاف می کند و گفتگو با خبرنگارها آغاز میشود. او میگوید:" رسانههای غربی این طور وانمود میکنند که مدارس مذهبی اینجا تروریست آموزش می دهند اما خوشحالم که شما به این جا آمده اید وخودتان ازنزدیک شاهد هستید که در مدارس مذهبی چه میگذرد. این جا ما بیش از ۵ هزار طلبه داریم که از ۲۹ کشور جهان و از دورترین نقاط برای آموختن علوم اسلامی آمده اند. ما به آنها فقط یاد می دهیم که چه طور مسلمانان خوبی باشند و چطور با تکیه بر آموزههای اسلام ناخالصیها و انحرافات را ازذهنشان دور کنند. به نظر من اگر جایی تروریست پرورش میدهد، آن دانشگاهها و دانشکدههای سکولارهستند نه مدارس مذهبی."
او کشتار دانشجویان دانشگاه ویرجینیای آمریکا توسط یک دانشجوی دیگر را به عنوان مثال پیش می کشد و ازخبرنگاران می پرسد:"آن واقعه چه ربطی با اسلام داشت؟"
مفتی نعیم ادامه میدهد:"میخواهم از حضور شما در این جا استفاده کنم و از طریق شما پیامی برای دولتهای متبوع تان در غرب بفرستم. در حقیقت آنها را به نوعی به به مبارزه دعوت می کنم. من از دولتهای شما میخواهم تمام زندانیها و افرادی را که به واسطه مشکلات روحی و روانی گرفتار شده اند به ما تحویل دهند و بعد از شش ماه انشاالله ما همه آنها را در جامعه البنوریه مداوا می کنیم و سالم به کشورهایشان بازمیگردانیم."
بعد از سخنان مدیر جامعه البنوریه، خبرنگار لیبراسیون از او میپرسد:"آیا مدرسه مذهبی شما یکی از مراکز اصلی جذب نیروهای جهادی در دهه ۱۹۸۰ نبوده است؟ گفته میشود که بسیاری از مقامات رده بالای نیروهای طالبان و حتی اسامه بن لادن نیز مدتی را در این مدرسه گذراندهاند."
در پاسخ، مفتی نعیم با تبسمی خبرنگار لیبراسیون را که به وضوح موضعی خصمانه به خود گرفته خلع سلاح می کند و بعد میگوید:"نه، نه. حتماً اشتباه می کنید دوست عزیز من. مطمئناً آن مدرسه ای که از آن صحبت می کنید این مدرسه نبوده است." او که هنوز لبخند می زند و حالتی آمیخته با غرور به خود گرفته، ادامه می دهد:"شاید باید قبلاً برای شما توضیح می دادم. بیشتر خبرنگارهای خارجی همین مشکل را دارند. آنها به خاطر شباهت اسم مدارس مذهبی و آشنا نبودن با این نامها درباره آنها دچار اشتباه میشوند. شاید به همین خاطر بود که در سالهای گذشته خیلی از خبرنگارهای عزیز مانند شما را میدیدیم که مخفیانه به گوشه و کنار این مدرسه سرک می کشیدند تا شاید مثلاً داخل کمدها اسلحه و مهمات پیدا کنند." او از ته دل میخندد و میگوید:"میبینید که زمانه چقدر عوض شده." مفتی نعیم طی این سالها به خوبی آموخته است که چگونه با خبرنگارهایی که چنین بی محابا مدارس مذهبی را با جنبشهای تروریستی بینالمللی مرتبط میکنند، کنار بیاید و به آرامی به آنها پاسخ دهد. او مردی است که میفهمد زمانه چگونه تغییر کرده؛ او همیشه برای مصاحبه آماده است و در برابر خبرنگارهایی که به نظر میرسد او را به چالش گرفتهاند رفتاری بردبارانه دارد. سیاست و لحن سکولار و بی طرفانهای که او در صحبت کردن دارد بیشتر نتیجه سفرهای متعددش به آمریکا و بریتانیا است که بیشتر به قصد جمع کردن اعانه از مهاجرهای پاکستانی تبار متمول در این کشورها صورت میگیرد. او با افتخار میگوید:"گرداندن این مدرسه در ماه حدود پنجاه لک روپی (80 هزار دالر) خرج دارد و ما حتی یک پنی هم برای این کار از دولت دریافت نمی کنیم. تمام هزینهها را مسلمانان میپردازند."
اما این روزها برای مفتی نعیم و در کل مدارس مذهبی پاکستان روزهای خوبی نیست. اتفاق نامیمونی که نباید رخ میداد– و درعین حال غیر قابل اجتناب بود – رخ داده است. نیروهای دولتی در پی ناآرامیها مدرسه و مسجد سرخ را در اسلامآباد محاصره کرده و بعد از یک هفته به آن حمله کرده اند که بیش از صد کشته برجای گذاشته است.
عملیات تلافیجویانه نیروهای اسلامگرای افراطی از شمال پاکستان آغاز شده و کمکم تقریباً تمام کشور را فرار گرفته است و رودررویی نیروهای مذهبی و حاکمیت به اوج خود رسیده است. مفتی محمد نعیم که خود از جمله روحانیونی بوده که در آخرین هیات مذاکره کننده برای ترغیب طلاب مدرسه لال به تسلیم به اسلامآباد سفر کرده بود با اشاره به وقایع این مسجد میگوید:"دیدیم که آن چه آنها [طلبههای مسجد سرخ] انجام دادند، غلط بود. همه ما با آنها همدل بودیم اما نمیشود که هر کسی اجرای قانون را در دستان خود بگیرد."
مسجد لال (سرخ) اسلامآباد و دو مدرسه نزدیک به آن(یکی برای طلاب مرد و دیگری برای طلاب زن) در سالهای اخیر یکی از فعالترین مراکز آموزش نیروهای افراطی و بنیادگرای اسلامی بود و حتی در ۲۰۰۵ ارتباطاتی بین طلاب این مدرسه و عوامل بمبگذاری در لندن فاش شد که در پی آن نیروهای دولتی سعی کردند به این محل حمله کنند اما با مقاومت زنان چماقداری که چادر پوشیده بودند، عقب رانده شدند.
مولانا عبدالعزیر و برادرش عبدالرشید غازی که رهبری این مسجد و مدارس آن را به عهده داشتند اوایل سال جاری ابتدا اعلام کردند که در صحن مسجد و مدارس آنها قوانین شریعت حکمفرماست اما طلبههای افراطی پس از چندی سعی کردند این قوانین را به خیابانهای اسلامآباد بکشانند.
طلبهها در روزهای بعد به کتابخانههای کودکان حمله کرده و کنترول آنها را به دست گرفتند، چندین زن تبعه چین را که در کلینیک طب سوزنی کار میکردند به اتهام فساد اخلاقی ربودند، فروشگاههای نوارهای ویدئویی و موسیقی را به آتش کشیدند، به نیروهای پولیس که در محدوده تحت کنترول آنها وارد شده بودند حمله کرده و بعد از ضرب و شتم تعدادی از آن چهار نفرشان را ربودند و تمام این کارها را در منطقه ای انجام دادند که چسبیده به پارلمان پاکستان و در فاصله ای نزدیک به دفتر مرکزی «آی اس آی»، یکی از مخوفترین سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی جهان، بود.
حمله نیروهای دولتی به این مسجد در پی محاصره هفت روزه آن موجب کشته شدن بیش از ۱۰۰ تن از جمله عبدالرشید غازی شد. مولانا عبدالعزیز، برادر او و دیگر رهبر مسجد سرخ که هنگام فرار در لباس و پوشیه زنانه به دام نیروهای پولیس افتاده بود هنوز زنده است و محاکمه میشود. از مدرسه چندین قبضه اسلحه کلاشنیکوف، مین ضد تانک، نارنجک، و آرپیجی کشف شد.
مفتی نعیم میگوید:"به خاطر اعمال و فعالیتهای یک مدرسه مذهبی نمیشود انگشت اتهام را به سمت تمام مدارس مذهبی نشانه گرفت. مثلاً مگر میشود به خاطر این که یک دانشجوی کور يای در دانشگاه ویرجینیا تعدادی از همکلاسیهای خود را به قتل رسانده همه کوريایها را متهم کرد." او ادامه میدهد:"ما به طور قطع عملیات انتحاری را محکوم میکنیم. چنین عملیاتی هیچ توجیهی بر اساس موازین اسلامی ندارند. اما باید به دلایل پیدایش چنین پدیده هایی نیز توجه کنیم. به عقیده من این عملی است که از ناامیدی مطلق ناشی میشود."
مفتی نعیم برخلاف بسیاری از روحانیون همترازخود در پاکستان مردی میانه رو و معتدل است و از هواداران گفتگوی بین مذاهب به شمار میرود. اما مشکل اصلی این است که حتی مفتی نعیم هم بخشی از سیستم و حرکتی به شمار میرود که کاملاً عکس این طرز تفکر عمل میکند.
پرفسور پرویز هودبیهوی از دانشگاه قاعد اعظم اسلام آباد دراین باره میگوید:"این حرکت- اسلامگرایی افراطی- حرکتی سرکوب گرودانش ستیز است که کاملاً از طرز تفکر مدرن بیگانه است. گسترش این حرکت در سالهای اخیر باعث رادیکالیزه شدن جامعه پاکستان شده و آن چه در مسجد سرخ اتفاق افتاد فقط نمود گسترش این طرز تفکر بود."
در میانه مصاحبه ما با مفتی نعیم یکی از چند گوشی تلفون همراه او زنگ می زند که ظاهراً از دیگر گوشیها اهمیت بیشتری دارد؛ مفتی در طول مصاحبه تماسهای تلفنی را پاسخ نمی گفت اما وقتی این تلفون زنگ زد عذرخواست و بعد از پایان مکالمه با عذرخواهی مجدد جلسه را پیش ازموعد به پایان رساند.
اما درمقابل، مفتی نعیم ما را به دو تن از دستیاران اش میسپارد تا گوشه و کنار مدرسه را به ما نشان دهند. پس از بازدید از مدرسه هنگامی که سمت خروجی حرکت میکنیم به گروهی ازطلبهها برمیخوریم که در زاویه یکی از صحنها گرد هم آمدهاند. مکالمه چند دقیقهای ما با این طلاب نشان میدهد که چه نفرت و انزجاری از دولت در بین اسلامگراها وجود دارد.
گل خان هفده ساله که از شش سال پیش تاکنون در این مدرسه تحت تعالیم اسلامی قرار داشته فریاد میزند: "مشرف سگ آمریکاییهاست. آن چه او در مدرسه لال انجام داد جنایت علیه اسلام و مسلمین بود. مولانا غازی مرد شجاعی بود واکنون شهیدی حقیقی است.
" مسلماً از دید نیروهای نزدیک به دولت و سکولار مذاکره با غازی عبدالرشید غیرممکن بود چرا که او از قبل گزینه کشته شدن را انتخاب کرده بود. او بارها در مصاحبههای تلفونی که در روزهای آخر با شبکههای تلویزیونی مانند ژئو انجام داد، گفت:"انشاالله شهید می شویم و ازخون ما انقلاب اسلامی در پاکستان راه میافتد." مذاکره و به توافق رسیدن غیر ممکن است و به همین خاطر آن چه اتفاق افتاد غیر قابل اجتناب به نظر میرسد اما در آن موقعیت نمیشد این را به گلخان و افرادی مثل او توضیح داد.
بعد ازپایان غائله مسجد سرخ، استفن هادلی یکی از مشاوران امنیت ملی ایالات متحده در توصیف این رویداد گفت:"این [واقعه] پدیده ای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود." اظهار نظر هادلی یکی از درست ترین توصیفهایی بود که در آن روزها منتشر شد و شاید به این خاطر که آمریکاییها نیز به اندازه سایرین در پدید آمدن چنین جنبشهایی مقصر بودهاند.
سال ۱۹۷۹ آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بینالمللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ در حالی که ایران با انقلاب سعی می کرد به نظام جمهوری دست پیدا کند پاکستان در پی کودتای جنرال ضیا الحق به ورطه دیکتاتوری سقوط میکرد.
ضیا الحق در حقیقت کسی است که پاکستان را به مهد یکی ازهولناک ترین پدیدههای تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروههای شبه نظامی اسلام گرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکتهای تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار میرود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است. ضیا الحق پس از آن که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پیشین را به اتهام طرح سو قصد به جان یکی از رقبای سیاسی اش در اپریل ۱۹۷۹ به دار آویخت سعی کرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بینالمللی خنثی کند.
بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیش گرفته بود و در مقابل ضیا الحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی کمونیسم در آسیای مرکزی به ویژه افغانستان بود سعی کرد به آمریکا نزدیک شود.
در حالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کرده بود، ضیا الحق که به ظاهر مسلمان دو آتشه ای بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکتهای افراطی سوق داد. بخشی از این تغییر نگرش بر مسائل اسلامی در حقیقت نتیجه تغییر سیاستهای آمریکا بود. سازمان سیا در سال ۱۹۷۹ درگزارشی محرمانه به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، حمایت مخفی از مجاهدین مسلمان را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی می جنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد.
ضیا الحق در راستای حمایت از این سیاست که کمکهای نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبشهای افراطی و مسلح کردن آنها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت مهدکودک جهادگرانی به شمار میرفتند که در افغانستان میجنگیدند.
به این ترتیب طی سه دهه هزاران مدرسه مذهبی با کمکهای مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبشهای رادیکال اسلامگرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلامآباد که رئیس وقت آن، مولانا عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت در دوران مبارزه جهادگران علیه کمونیسم سالانه از هزاران طلبه جدید ثبت نام میکردند که طی چند سال به جهادگرانی تبدیل میشدند که دوشادوش سایرین در افغانستان میجنگیدند.
اما مساله دیگری که به گسترش مدارس مذهبی تندرو در پاکستان کمک زیادی کرد انقلاب اسلامی ایران بود. کشورهایی مانند عربستان سعودی و عراق که در آن زمان از افزایش نفوذ ایران در منطقه بیمناک بودند بخش قابل توجهی ازمازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمانهای مذهبی تندرو سنیها در پاکستان سهیم شوند.
در نظر آنها پاکستانی با دیدگاههای رادیکال سنی میتوانست عنصر خوبی در مهار کردن تهدید ایران به عنوان حکومتی با ایدئولوژی شیعه باشد. در همین راستا ضیا الحق موفق شد سازمانهای خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریستها و گروهای شبهنظامی است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشاندهاند و به نیروهای طالبان در عملیاتشان در خاک افغانستان کمک میکنند.
در دوران ضیا الحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزشهای مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکات در طول دوران حکومت ضیا الحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای شهروندان پاکستانی اجباری شد. این بخش از کمکهای مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندیها که شاخهای بومی از سنیهای هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنیها که ریشههایشان از مدرسهای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) میآید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاههای بسیار نزدیکی به وهابیهای عربستان دارند. امروز مدارس مذهبی دیوبندیها و بریلویها که شاخه بومی دیگری از سنیهای جنوب آسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابیها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.