شنبه، ۲۴ می ۲۰۱۴

مسوولیت مقالات، مطالب و نبشته های نشر شده در «دیدگاه ها» به دوش نویسنده گان آنها میباشد



عتیق الله مولوی زاده

 

اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي

 نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)


 

تاریخ ارسال به «اصالت»:

Sat, 24 May 2014 05:44:10 -0700

انتخاب تصویر زنده یاد ببرک کارمل و ویدئوی یوتیوب از «اصالت»

 

با گذشت هر روز، بازار انتخابات داغ تر و معامله های پشت پرده هم پر بار تر میشود، تا آنجا که پیران طریقت ابلیسی و عاملان نکبت و بدبختی مردم افغانستان، از حضرت مجددًی گرفته تا سید احمد گیلانی دائم الخمر واَلشراب فی الحیاته الخبیث، و انجنیر احمدزی دزد بی حیای سیافی و سایر خائنین به قرآن و دین و ناموس این ملت، گرد هم آمدند و مطابق به دستورالعمل ارباب پنجابی خود، باز هم سخن از استخاره و مصلحت و خدا و دین و مردم گفتند، من با اینکه چه کسی به کرسی ریاست جمهوری مملکت ویران شده افغانستان تکیه زند کاری ندارم، ولی دردم از این چهره های نا مقدس است که بیش از یک قرن مردم ما را خر کردند و به خریت دعوت نمودند، مگر این ها بجز از خر سازی و لا شعوری به ملت بیچاره ما چه کاری دیگر انجام داده اند، که این بار باز هم با بی شرمی و بی حیائی، مردم ما را به استخاره های باد شکمی خود شان دعوت میکنند و به زعم خودشان تعیین تکلیف میفرمایند! من به خدای حق تعالی سوگند یاد میکنم، که نفرت و انزجار نسل جوان و روشنفکر چه درگذشته و حال، از دین و قرآن خدا، وجود نا مقدس و خیانت این خائنین به اسلام بود که با عملکرد خائنانه اینها سیلی از نسل جوان از دین و خدا فرار کردند و سرنوشت ملت و مردم ما به سیاهی کشیده شد.

مگر سلیمان لایق کیست، و که بود زندگی او را بدقت بخوانید، او حق داشت و حق دارد که کافر شود و بر علیه خدا بشورد و پرچم ضد خدائی برافرازد، و اگر تواند کعبه را آتش زند، اگر شما هم به سرنوشت لایق گرفتار میشدید یقیناً برای یک لحظه آن خدا را، پرستش نه میکردید، و از مبارزه بر ضد او یک لحظه آرام نه میگرفتید، پدر لایق به نام خلیفه عبدالغنی مدت چهل سال را به دربار و خانقاه و بارگاه حضرات در کابل خدمت نمود، عبدالغنی بیچاره به امید رسیدن و تقرب الی الله شبانه روز در خانقاه خدمت کرد، از پاکی استبل اسپ ها تا صفایی و کاه گل بام ها و تهیه چوب بخاری زمستان و دست شوئی مهمانان و خانه تکانی و ظرف شوئی و کیسه مالی حمام و . . . همه بر عهده بیچاره عبدالغنی بود، بعد از چهل سال خدمات شاقه آنگاه که بیچاره به درد کمر مبتلا شد، او را سند خلافت دادند که بعد از آن میتواند در حد توان و استعداد خودش مردمان بیچاره جاهل و غافل را در ولایت بغلان به خرَیت دعوت کند و بر آنان سوار شود، بیچاره خلیفه عبدالغنی بعد از رسیدن به مقام خلافت که خود داستان شیرین و دردناکی دارد، به عنوان وفاداری به مقام ولایت، اولین فرزند پسرش را غلام مجددی نام گذاشت، که بعداً غلام مجددی، با درک سرنوشت دردناک پدر، و عصیان در برابر خدا و رسول ستمگر، نام خودش را تغییر داد و سلیمان لایق را به عنوان اسم جدید بر خود برگزید، سلیمان لایق ثمره از تربیت شده گان بارگاه طریقت حضرات است که یکسره از همه جایگاه پدری از طریقت و شریعت برید و عصیان کرد. و چه خوب عصیانی . . . و اینکه وی بعداً در حزب خودش خیانت کرد کاری ندارم و به اصطلاح مسئله درون حزبی است.

من که حالا به عمر بیش ازنیم قرن رسیدم و حال و احوال را چنین می بینم به این فکر میکنم:

روز قیامت که روز دادرسی و روز عدالت خداوندگار است، ببرک کارمل کمونیست یکی از عصیان گران در برابر خدا، با همه دسته و حزبش به دادگاه الهی احضار شوند، که میشوند و من شکی در آن ندارم، و خدای رحمان بگوید! ای کارمل، چطور شد که ذات احدیت من را انکار کردید و مردم را خلاف دین و اسلام و آئین من بسیج نمودید، حالا که روز جزا و داد رسی است، بگو چه جوابی دارید؟، و کارمل با کمال ادب سر تعظیم فرود آورَد و عرض کند، ای ذات واجب الوجود فی الکون والمکان اجازه می فرمایید تا دردم را براستی و بدون ترس به محضر مبارک بیان کنم و جان سخن را به محضر الوهیت تبارک و تعالی به عرض برسانم و آنگاه که اجازه یابد:

بگوید: ای ذات مقدس باری تعالی، من که تو را ندیده بودم زیرا تو از چشمان من پنهان بودی و در میزان عقل نه میگنجیدی، تنها خبرت را شنیده بودم، رابطه هم میان من و تو وجود نداشت که به نحوی درد دل میکردم و حق و باطل را به صورت مستقیم از زبان تو میشنیدم این سعادت نصیب من چه که از تمامی آدمی زادگان هم نوع من هم نشد،

دیوانه ها را میدیدم که برهنه اند و عریان برهنه و چرکین و بو گین حشیش دود میکنند، و کثافت می بارند و تمام وقت خمار اند و از دنیا بی خبر، می پرسیدم اینها کیا هستند، میگفتند عاشقان خدا، میگفتم چرا اینطور اند، میگفتند، اینها غرق در عالم ملکوت استند میگفتم عجیب خدای که خالق زیبائی ها است چطور این همه دیوانه و بی عقل بی خود و لات و پات، و بی خبر از جهان با او مقرًب اند!!، دلم میگرفت و از عاشقی تو هم فرار میکردم زیرا با چشمانم عاشقانت را میدیدم که به چه حال و احوال پر از نکبت گرفتار اند. مردم سرزمینم را میدیدم که تو خلق شان کردی و نسبت عیال بتو را دارند، که در فقر و جهل و مریضی و بدبختی دست و پا میزنند، میگفتم چرا اینها چنین اند، باز هم میگفتند که تقدیر و قسمت خداوند است، روزی هر کسی را خدای رحمان قبل از پیدایشش تعیین کرده است و کسی را توان زیادت و کاستی در آن نیست،

شکم گنده ها را میدیدم که در تنعّم غرق اند، نه فکر حلال را دارند و نه ترس از حرام، هر چه دست شان آید میکنند ولی خدای رحمان هم با آنها رفیق و شفیق، و رعیت دردمند گرسنه پا برهنه مجبور به اطاعت و فرمان بری.

پادشاه و رهبر کشور را میدیدم، بی مسئولیت و بی بخار، زن باره گی و . . . اش شهره آفاق، و نقل مجالس و مضحکه مردم روزگار،.

مردم در گرسنگی میزیستند و در مریضی جان میدادند با درد کمر و شکم خالی و پای برهنه و دستان پر از آبله بر زمین کار میکردند و برای حکومت مالیات میدادند ولی شاه بی بخار . . . با بی وجدانی و بی مسئولیتی تام همه آن پول ها را صرف خوشگذرانی خود میکرد و برای قناعت و سکوت تا دم مرگ مردم این حضرات و این پیر ها بودند که او را با همه کثافت و خباثتش سایه خدا معرفی کردند!،

ببرک کارمل که به اینجا میرسد متوجه میشود که علی الرغم تعریف های که از خداوند برایش شده بود و سخت در هراس بود که نکند ذات قادر یکتا با گفتن همان یک کلمه کٌن همه بابا و اجداد پدری و مادری وی و تمامی اعضای بلند پایه حزبش را به قهر جهنم بفرستد!، دید! که . . نه، خدا جان به سخنان او گو ش میدهد و ازسخنان او خوشش می آید، با اطمینانی که برایش پیش آمده جرات میکند میگوید ای خدای رحمان و رحیم بخدا آن شاهی که ما داشتیم و بر ما حکومت میکرد، آنقدر کثیف بود که اگر او را سایه من میگفتند، عارم می آمد و داشتن نسبت به او خجالت میکشیدم، و چنان نسبتی را هرگز نه میپذیرفتم، العیاذ بالله من ذالک! شما که به عنوان ذات خالق هستی! اصلا چنین نسبتی در شان الوهیت نه میگنجد و جا ندارد کلاً و حاشا.

وقتی به اینجا میرسد از فرط اندوه و درد گلویش را غصه میگرد و میگوید، من علیه خائن به دین و قرآن و این خر سازان دین فروشی که بنام تو بندگانت می فروختند شوریدم، خدمت ذات احدیت عرض کنم، منکران اصلی از خدا این ها بودند، اگر اینها به خدا باور داشتند این همه خیانت به نام تو نمیکردند و من برای آسانی و نجات مردم از خدای آنها که همان شیطان لعین بود و است نام خدا را انکار کردم، چون راهی دیگر نبود، گفتم من خدای حضرات را خدای پیر گیلانی را خدای میاگل را خدای دزدان و غارت گران و خدای ظالمان و آدم کشان را و بالاخره خدای همه کسانی را که در حق انسان و انسانیت ظلم کردند جفا کردند و میکنند قبول ندارم، میخواستم دُکان و تجارت خانه اینها را که بنام تو تجارت میکردند و می کنند ببندم، ولی منظورم، نه ذات حقیقت یکتا را که مهربان است، دادرس است خبیر است علیم است، حکیم است غفور است، نه، نه تنها که، من بلکه هیچ انسان عاقل و با هوشی، خدای را که جامع صفات کمال و مظهر عشق و محبت است نمیتواند انکار کند، و من برای نجات انسان های وطنم، که تو آنها را کرامت و شرافت دادی، مجبور شدم با زحمت و کار شبانه روزی آدم تربیت کنم و حزب درست کنم، منتها با عرض معذرت چون درد مان مشترک بود اعضای حزب ما هم منکر خدا شدند، ولی عرض کردم، منکر همان خدای خدا فروشان، خدای حضرات و افندی خیل و با برنامه ریزی دقیق شاه را از اریکه قدرت ساقط کردم خواستم کارهای مردمی بیشتری انجام دهم که اوضاع را خراب کردند و کار از دست ما هم خراب شد ولی این پیر دین فروش هنوز زنده است و هنوز بنام تو استخاره میکند و بنام تو آدم میفروشد از منابع مختلف ملیون میگرد کاشکی استخاره اش رایگان و یا حد اقل ارزان باشد هر استخاره از ملیون بالا است و یقین دارم که از همه شیطنت این شیاطین بخوبی آگاه هستی ولی صبر و حوصله ات را نمیدانم!.

خدای رحمان بعد از شنیدن سخنان ببرک کارمل میگوید حالا بگو به کجا میروی، به بهشت و یا به جهنم؟ کارمل باز هم با گلوی پر از در میگوید تعیین تکلیف دست تو است و من بیچاره چکاره ام که این جسارت را کنم و جایگاه خودم را تعیین کنم هر جا که تو لازم کنید من بیچاره خوشحال و راضی ام ولی تو را به عزت و جلالت سوگند میدهم و همه دوستانت را به شفاعت میخوانم که مرا بجای بفرست که دیگر این شیاد ها در آنجا نباشند، برایم بهشت آنجاست که دیگر این حضرات و این خائنین به مردم در آنجا نباشد اگر اینها را بهشت دهی حق توست و مالک الملکی و من اعتراضی ندارم، ولی عاجزانه استدعا میکنم که من را به جهنم بفرست که حد اقل چهره کثیف این شیاطین را نبینم و خدای رحمان گوید:

راستگویان به بهشت میروند و حقه بازان و دغل کاران به جهنم . . . . و آنگاه که عدالت خدائی تحقق یابد ببرک کارمل و پیروانش به بهشت روند و دین فروشان پست فطرت و خائن به دین و ملت راهی جهنم و همه استخاره ها رسوا شود که مریدان دانند که سرنوشت پیر طریقت به کجا کشید. پناه به ذات خالق یکتا از رسوایی دین و دنیا . . . که این چنین شود . . . .

     مطلب مرتبط دیگر از همین نویسنده:

 

 

مسوولیت مقالات، مطالب و نبشته های نشر شده در «دیدگاه ها» به دوش نویسنده گان آنها بوده

و الزاماً بیانگر نظرات و دیدگاه ادارۀ سایت «اصالت» نمیباشد.