انقلاب اکتبر! استالین. نوسازی- کودتای لیبرالی

آلان مامییف

مترجم: ا. م. شیری

۲۹ آبان- عقرب ۱۳۹۲


ا. م. شیری

 

برای من تصور آن دشوار است، که یک انسان بیکار وقتی که گرسنه است و کار شایسته برای خود پیدا نمیکند، چگونه می تواند از «آزادیهای شخصی» بهرمند باشد. آزادیهای واقعی فقط در آنجا که استثمار لغو گردیده، در جایی که فرد بر فرد ستم نمیکند، در جایی که بیکاری و فقر وجود ندارد، در جایی که انسان نگران از دست دادن کار، مسکن و نان خود در فردای روزگار نیست، می تواند وجود داشته باشد. وجود آزادیهای شخصی واقعی، نه کاغذی و هر نوع دیگر، فقط در چنین جامعه ایی امکان پذیر است(۱).

ی. استالین

 

در طول ۲۰ سال اخیر نفرین گذشته خود، به بهتر روال زندگی تبدیل گشته و ما بطور کلی، یک کشور صاحب مجموعه عظیم حقارت ها هستیم. و این مجموعه را هم سالهای سال است، که به ما تحمیل میکنند. ما را به اظهار ندامت از آن وامی دارند، که پدران ما در سال ۱۹۱۷ بورژوازی را ساقط کردند. ما را مجبور می کنند بخاطر آنکه فاشیسم را در سال ۱۹۴۵ در هم کوبیدیم، اظهار پشیمانی بکنیم، بخاطر اتحاد شوروی و استالین شرمسار باشیم. ما باید بخاطر گناهان زیادی که مرتکب نشده ایم خجالت بکشیم. همه اینها را به این دلیل به ما تحمیل می کنند، که حقارت را به اذهان ما، بعنوان یک خلق حقنه کنند. روح ما را، روح خلق پیروز را در هم بشکنند. و اگر ما از این باتلاق مجموعه حقارت های ملی بیرون نیائیم، هیچوقت به ابر قدرت تبدیل نخواهیم شد. موضوع نوشتار حاضر هم همین است.

[نویسنده محترم بیجا می پندارد که این وضع فقط خاص کشور و مردم آنهاست. شاید هم از اوضاع حقارت آمیز عمومی بخوبی آگاه است و  می داند که نه تنها در همین ایران و افغانستان ما، حتی در سراسر جهان، سرمایه داری امپریالیستی در همین مدت مورد بحث مقاله، انسان را از انسانیت محروم ساخته، حقارت و پستی را، لعن و نفرین گذشته را تحت عناوین عوام فریبانه «نواندیشی» و «مدرنیسم» به «ارزش» تبدیل نموده و به اغلب احزاب، سازمانها، گروهها و افراد عدالتخواه دیروزی چنان تلقین کرده، که آنها نه فقط به این «ارزشهای» نحس نولیبرالی افتخار می کنند، حتی در قبال پذیرش چنین «ارزشها»، مزد گزاف و امکانات گسترده ای هم از محافل معین امپریالیستی- صهیونیستی دریافت می دارند. لزومی به نام بردن از این گروهها، دستجات یا افراد حقیر نیست. چرا که: اولا، شمار آنها یکی- دو تا نیست. ثانیا، «حرف را بیانداز زمین، صاحبش بر می دارد»](۲).

بسیاری از افراد کم دانش، انقلاب اکتبر را کودتا می نامند. لازم می دانم تفاوت کودتا با انقلاب را توضیح دهم. انقلاب، یعنی مبارزه طبقاتی در حرکت رو به پیش تاریخی، هنگامیکه طبقه جدید تاریخی طبقه کهنه ناسازگار با نیاز زمان را بر می اندازد. چنین طبقه ای در انقلاب کبیر فرانسه، بورژوازی بود، که دنیای فئودالی را بر افکند و آتش تاریخی تازه ای را بر افروخت. کارگران و دهقانان ستمدیده وظیفه چنین طبقه را در روسیه بانجام رساندند. حزب بلشویک هم بعنوان پیش آهنگ طبقه کارگر بود. انقلابها، یعنی مبارزه طبقاتی، بدین شکل اتفاق می افتند. اما کودتا، یعنی تسویه حساب های داخلی و با این مفهوم، نوسازی یک کودتای تیپیک بود. آن را به جرأت می توان یکی از اولین انقلابات نارنجی نامید. زمانیکه هیچ مبارزه طبقاتی در جریان نیست و فقط کشمکش برای قدرت در داخل طبقه حاکم، در میان نخبگان رهبری جاری است.

یک افسانه دیگر این است که، گویا بلشویکها پادشاه بزرگ ما را ساقط کردند. بلشویکها او را سرنگون نکردند، پادشاه خودش تاج و تحت و قدرت خدادادی خود را در  نتیجه انقلاب فوریه و زیر فشار اطرافیان تحویل داد. اما از دید من، پادشاه منصرف از تاج و تحت، به خلق خود خیانت کرد. من به این باور دارم. لیبرال های آن زمان، بورژوازی روسیه به رهبری کرنسکی به قدرت رسیدند. در مدت چند ماه حاکمیت آنها، روسیه عملا از پا در آمد، ارتش دچار هرج و مرج شد، نهادهای دولتی از کار افتادند. اما آقایان، بجای حل مشکلات موجود در کشور، به کارهائی سرگرم بودند که همواره «آقایان» مشغول می شوند: نزاع با همدیگر. تا ماه اکتبر در سراسر کشور هرج و مرج حکمرانی می کرد و  کشور هر چه بیشتر به خاک افتاد. در این زمان بود که جمله مشهور «دیروز زود بود، فردا دیر است»، بر زبان لنین جاری شد. بلشویکها روسیه را نجات دادند، کشور به خاک افتاده را به بهای تلاشهای دهشتناک و خونین بر پا داشتند، ارتش را از صفر سازمان دادند، بر اشغالگران و باندهای مختلف غلبه کردند. آنها آتش تاریخی تازه ای را بر افروختند و فرهنگ جدیدی آوردند. آنها موفق شدند آرزوی دیرین خلق، عدالت را برقرار سازند. این واقعیت را مایاکوفسکی بسیار دقیق بیان کرد: «... و من، همچون بهار بشریت، زاده کار و مبارزه، برای میهنم، برای کشورم می خوانم»!

بهار بشریت، اصطلاح بسیار دقیقی است. دقیقا در بهار، بلشویکها طرح تاریخی نو در انداختند، طرح توسعه کشور و بیرون کشیدن آن از وضعیت فاجعه بار بیسوادی و عقب ماندگی تکنولوژیکی را به همراه خود آوردند. اول اینکه آنها برنامه الکتریفیکاسیون سراسر کشور و تشکیل کمیسیون دولتی الکتریفیکاسیون را محقق ساختند. مبارزه جدی با بیسوادی و ولگردی را آغاز نمودند. با تمام قوا، علوم را از نو ساختند. بطور کلی، آنها با حل مشکلات خلق مشغول شدند، نه با پر کردن جیب های خود، خودی ها و خویشاوندان خود. نه با خرید قایقها برای خود و خارج کردن ثروت های سرقتی به مناطق پیرامونی.

یک فرق بزرگ دیگر بین انقلابیون و با آنها که دست به کودتا می زنند، عشق است. عشق به مردم، عشقی که انقلابیون حاضرند جان خود را در راه آن فدا کنند. انقلابیون حقیقی، برای روشن کردن راه خلق با قلب خویش، همچون دانه آن را از قفسه سینه بیرون می کشند. بعنوان مثال، جملاتی از انقلابی نامدار، ارنستو چه گوارا نقل می کنم: «قدرت عظیم عشق، انقلابی واقعی را به حرکت درمی آورد. تصور آن غیرممکن است، که انقلابی واقعی چنین احساسی نداشته باشد». اما آنها که دست به کودتا می زنند، به کسی غیر از خودشان عشق نمی ورزند. چنین نخبگانی، فقط برای خود کودتا می کنند. آنها ساتراپها [مقامات] را تنها برای این برکنار می کنند، که جای آنها را بگیرند. این البته بدان معنی نیست که بلشویکها فقط آرمان گرایان بودند، نه، آنها انسانهای بسیار عمل گرا بودند و نیروی محرک آنها در وهله نخست، آرمانهای والای شان بود.

دیگر اینکه بلشویکها را به خونریزی متهم می کنند. لازم است به این جماعت یادآوری کنم، که در زمان انقلاب کبیر فرانسه شمار عظیمی از جمعیت کشته شدند. جالب است که هیچ کس آن را نفرین نمیکند و حتی روز تسخیر باستیل را روز جشن ملی نامگذاری کرده اند. برای اینکه مردم تاریخ شان را با همه دشواریها و تناقضات و حتی با خونریزی هایش عزیز می دارند. چرا که بزرگداشت تاریخ و احترام به پیشینیان خود، در هر جامعه سالم یک امر قانونمند است.

انقلابات همیشه به این دلیل ساده با خونریزی توأمند، که مبارزه طبقاتی در جریان است و مبارزه نیز همواره دو طرف غالب و مغلوب داشته و خواهد داشت. گارد های سفید رودهای خون روان کردند. جا دارد بلشویک بزرگ، لازو را که آنها زنده- زنده قطعه – قطعه کردند و در آتشدان لکوموتیو بخار سوزاندند، به یادها بیاورم. هم سفید ها و هم سرخ ها مسئول خونهای جنگهای داخلی هستند. اما همه سنگدلی سفید ها برای اینکه روح تاریخ همسو شان نبود، هیچ کمکی به آنها نکرد. و همچنین به این دلیل ساده هیچ کمکی به آنها نکرد، که در مقطع زمانی تلاقی گذشته و آینده، همواره آینده پیروز است. سفید ها خواهان توقف در گذشته بودند ولی برگشت به گذشته ممکن نیست و دوره تازه فرا رسیده بود. چرخ تاریخ به عقب نمی چرخد و گر نه جهان به باتلاق تبدیل می شود. البته، بسیار علاقمندم که انقلاب روی ندهد، اما چگونه؟ تاریخ بطور کلی زنجیره انقلابات، رویدادهای اجتماعی، معنوی، علمی و غیره بوده است. تعالیم مسیح هم انقلاب بود، انقلاب معنوی.

اما سپس چه اتفاق افتاد؟ سپس صنعتی کردن کشور تحقق یافت، بیسوادی لغو گردید، علوم بازسازی شد، کشوری ساخته شد که در آن از استثمار اثری نماند. جنگ روی داد، دهشتناک ترین جنگ در تاریخ بشر. این فقط یک جنگ معمولی نبود، جنگ بین بهار سیاه فاشیسم و بهار سرخ کمونیسم بود! ما با آلمان نجنگیدیم، ما با قوای متحد قاره اروپا جنگیدیم که قصد جان جمهوری جوان شوراها را کرده بود. این جنگ بین نیروهای طرفدار حفظ بردگی عمومی و نیروی پرچمدار آرمانهای عدالت خواهانه بود. ما پیروز شدیم، پدران ما کمر ارتش پرآوازه ورماخت [ارتش آلمان فاشیست] و دیگر کشورهای متحد آن را شکستند! ما به این دلیل پیروز شدیم، که حزب بلشویکها به بسیج و اتحاد خلق ها در این نبرد موفق شد. صرفنظر از اینکه چه کسی اکنون استالین را لعن می کند، اما بدون او پیروزی ممکن نبود. اکنون این گفته به مد روز تبدیل شده، که خود خلق بدون استالین پیروز گردید. از این آقایان باید پرسید، آیا خلق فرانسه بدون ناپلئون می توانست به پیروزی دست یابد؟ آیا مغول ها می توانستند بدون چنگیز خان پیروز شوند؟ در تاریخ چنین اتفاقی نیفتاده، برعکس، همواره کسی، رهبری، سرکرده ای بوده که خلق را بسوی غلبه رهبری کرده و در نبرد ما استالین بود. به همین سبب هم باید او را بزرگ داشت.

اینک، صحبت از سرکوب و دیگر خشونتهای آن دوره به موضوع روز تبدیل شده است. سرکوب ها وحشتناک بودند، ولی آنها اولا، تحمیلی بودند، و ثانیا، رقم واقعی هیچ قرابتی با دهها میلیون نفر سولژنیستی ندارد. اما همان چند صد هزار نفر تیر باران شده هم بسیار زیاد است. نمی خواهم در باره کسانی که پاکسازی نخبگان و ارتش را در آستانه جنگ واقعیت بخشیدند، به داوری بنشینم. اما من این را می دانم، که میانگین سالانه مرگ و میر ناشی از الکل، مواد مخدر و جنگهای جنائی از ابتدای سالهای ۹۰، یک میلیون نفر بوده و این واقعیت است. با این وصف، باید دید چه کسی خلق خود را کشت. استالین یا نو سازان. بعقیده من، هیچ فرقی بین اعدام انسان و معتاد کردن او به هروئین وجود ندارد. هم این و هم آن به یک اندازه وحشتناک هستند. اما در اینجا یک امای دیگر هم هست و آن اینکه، سرکوبهای دوره استالین به توسعه تاریخی کشور، و پاکسازی نخبگان و ارتش، به پیروزی بزرگ در جنگ انجامید. ولی به تحلیل بردن و معتاد کردن جمعیت به جائی غیر از کاهش جمعیتی سالانه بطور متوسط یک میلیون نفر نرسید.

[این نیز یک واقعیت انکار ناپذیر است، که آمپریالیستهای اروپا و آمریکا، بخصوص، پس از آنکه ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا با سفارش مافیای مواد مخدر افغانستان را اشغال و ولایت کوزوو را از صربستان جدا کردند، موانع قانونی را از سر راه فروش و استعمال مواد مخدر در اغلب کشورهای اروپا و آمریکا برداشتند، مواد مخدر را، از جمله بواسطه اداره مبارزه با مخدر آمریکا به اولین و بزرگترین خطر برای بشریت تمام جهان تبدیل کرده اند (به نشانی های زیر رجوع کنید)(۳). مثلا در جمهوری های منشعب از اتحاد شوروی و در همه کشورهای اروپای شرقی، حتی در عراق تا سال ۲۰۰۳ و لیبی تا اواسط سال ۲۰۱۱، نه مواد مخدر پیدا می شد و نه معتادان به آنها. اما امروز شمار آنها در مجموع این کشورها، طبق آمارهای رسمی، سر به دهها میلیون نفر می زند. روسیه با پنج و نیم میلیون نفر معتاد در این زمینه پیشتاز است، احتمال می رود رقم واقعی معتادان بسیار بیشتر از ارقام رسمی باشد. در سایر کشورها هم وضع بهتر از این نیست. توجه داشته باشیم که طبق گزارشات رسمی، کشت مواد مخدر در افغانستان در سال ۲۰۱۳، نسبت به سال ۲۰۱۲، پنجاه درصد افزایش یافته و یا در ایران اگر میزان مواد مخدر کشف شده تا انقلاب بهمن ۱۳۵۵، با گرم و حداکثر با چند صد گرم اعلام می شد، امروز نه با کیلو، بلکه، با تن و بعضا با چندین تن اعلام  می شود. بطوریکه مسئله اعتیاد و فحشاء به یکی از خطرناکترین معضلات جامعه ایران تبدیل شده است. اگر به این واقعیت زشت، واقعیت استفاده از ورزش بمنظور تحمیق نسل جوان نیالوده به مواد مخدر و انحراف اذهان آنها از مسائل و معضلات اجتماعی و همچنین تولید گسترده مواد خوراکی تغییر ژن داده شده، نوشیدنی های خطرناک برای سلامتی انسان مثل کوکاکولا و پپپسی کولا، شایع سازی میکروبها و ویروسهای آزمایشگاهی و داروها کشنده را اضافه کنیم، تصویر کاملی از اوضاع تکان دهنده بشریت جهان در چند ده سال آینده بدست می آید].

دوره قهرمانانه تاریخ، با مرگ استالین به پایان رسید، اتفاق افتاد آنچه که اولین بلشویکها پیش بینی کرده بودند. این قول را بعاریت می گیرم، که «حزب جدا از توده ها در بهترین حالت، در جنگ نابرابر به هلاکت می رسد. اما در بدترین حالت؟ شما حدس بزنید! تسلیم می شود و به اسارت تن در می دهد؟ نه، در نبردهای سیاسی اسیر نمی گیرند. در بدترین حالت، به منافع طبقه پدید آورنده خودش خیانت خواهد کرد». کادر رهبری حزب و خدمات امنیتی پیر می شوند، اما دوباره متولد می شوند. آیا چنین اتفاق افتاد؟ رهبران حزب درک می کردند، که آنها فقط خدمتگزاران خلق اند و پس از بازنشستگی، در حکم مشاوران معمولی بازنشستگان انجام وظیفه خواهند کرد. اما فرزندان آنها از حق وراثت والدین و  امکانات آنها برخوردار نخواهند شد. روحیه مال پرستی در اذهان آنها ریشه دوانید. این را آنها درک می کردند. آنها متوجه شدند، تا زمانی که اتحاد شوروی بموجودیت خود ادامه می دهد، نمی توانند ثروت های ملی را تصاحب نمایند. و این کرم هم مثل خوره به جان نظام شورائی افتاد. بخشی از نخبگان جدید شوروی ما، تصمیم گرفتند از رفقا به آقایان تبدیل شوند. از قضا، نوسازی این نخبگان تولد یافته شوروی را که همراه غرب به توطئه علیه اتحاد شوروی مشغول بودند، متشکل کرد. چرا آنها چنین کردند، نمی دانم. اما، آنها نه تنها از خلق  روی برگرداندند، حتی از آن متنفّر هم شدند. یکی از نخبگان دوره پس از استالین بدرستی در باره خروشچوف گفت: «او می گوید، از روستا خارج شده، اما هیچگاه به شهر نرسید».

[باز هم در تأئید این نکته، که این موضوع فقط خاص جمهوری های پسا شوروی نیست، لازم به ذکر است که: اگر چه لغو القاب و عناوین، کلمات خطاب و تعارفات، حتی فحاشی های  فئودالی- بورژوائی، یکی دیگر از دستاوردهای گرامی نظام شورائی بود، ولی، حاکمیت سرمایه و مداحان آن، امروز چنان وضعیت زشتی بوجود آورده اند که کمتر همفکرانی پیدا می شوند که در مناسبات بین خود، کلمه خطاب دلنشین رفیق را بکار ببرند. همچنین حرص مال پرستی را چنان رواج داده، که حتی رهبر یکی از جریانهای مهاجر، ثروتمند شدن در اتحاد شوروی را صراحتا بی چشم انداز خواند].

اصلاح طلبان- نو سازان پس از آنکه به قدرت رسیدند، قبل از هر کاری ارتش و کمیته امنیت ملی را از بیم آنکه افسران صادق و متعهد بدفاع از میهن شوروی متوجه خیانت آنها به کشور بشوند و آنها را از قدرت خلع نمایند، متلاشی کردند. پس از آن، همه صنایع را بطور نظام مند نابود کردند. نظام بهداشت و تندرستی، آموزشی و علوم آکادمیک را از بین بردند، فرهنگ مصرفی بی ارزش آمریکائی را جایگزین فرهنگ عالی اتحاد شوروی کردند [غرب برای حصول اطمینان از تخریب ارتش، سیستم دفاعی و امنیتی بوسیله نو سازان اصلاح طلب، یک جوان آلمانی را با هواپیمای ورزشی در میدان سرخ مسکو  فرود آورد(۴). همچنین آقایان اصلاح طلب چنان شرایط ناهنجاری در نظام علمی اتحاد شوروی بوجود آوردند که در همان سالهای اول «نوسازی»، هفت هزار نفر از پانزده هزار نفر کارمند علمی آکادمی علوم جمهوری آذربایجان محل کار خود را «داوطلبانه» ترک کردند]

. بطور کلی، هر چیزی را که جزو دستاوردهای اتحاد شوروی بحساب می آمد، از بین بردند. اتحاد ناگسستنی را گسستند و هر آنچه را که با زحمت همه کشور ساخته شده بود، به غرب منتقل کردند. خلق را به چنین جهنم اجتماعی انداختند تا فقط بفکر نان خشک و  بقاء ساده خود باشد. ۵- ۷ درصد جمعیت از نعمات نوسازی بهره بردند و بقیه فقط باختند. اما از انقلاب اکتبر برعکس، کمتر از ۱۰ درصد جمعیت، عمدتا  اشراف آسیب دید و بقیه ۹۰ درصد، از جهنم اجتماعی بیرون آمدند و به جایگاه شهروندان برابر حقوق میهن خود ارتقاء یافتند.

تاریخ مضحکه است و شوخی پسند. [ایگور گایدار]، نوه آرکادی گایدار، فرمانده نامدار سرخ و قهرمان جنگهای داخلی، مرد اصلی نابودی اتحاد شوروی بود. او، نمونه عینی تولد دو باره است. نوه، به آمالی که پدر بزرگش در راه آن خونها ریخته بود، خیانت کرد. [به باور نویسنده و واقعاً هم اگر مرد اصلی تجزیه اتحاد شوروی نوه یک قهرمان ملی پیشاپیش باند مافیایی گورباچف- یلتسین- یاکوولییوف در جلو صحنه تجزیه اتحاد شوروی بود، اما در پشت صحنه خیل انبوه دشمنان عدالت اجتماعی، عمدتا یهودی تبار، یا بمفهوم دقیقتر اعضای باندهای صهیونیستی (در حدود بیش از ۸۰ درصد)، مانند آناتولی چوبایس (معاون اول نخست وزیر سابق و رئیس شرکت برق و انرژی روسیه از ابتدای تأسیس تا کنون)، باریس نمتسوف، ناتان شارانسکی، الکساندر بووین، گنادی بوربولیس (چهره اصلی در امضای قرارداد کودتایی بلاوژسکی)، ولادیمیر گوسینسکی، آلک دریپاسک، گالینا استاراویتووا، باریس برزوفسکی، میخائیل خادارکوفسکی، رُمان آبراموویچ، آلکسی میللر (رئیس گازپروم روسیه از ابتدای تأسیس تا کنون)، یوسف کابزون (خواننده)، یلنا بونر (همسر دوم و مصلحتی آندری ساخاروف و رابط او با محافل صهیونیستی)، لئونید یاکوبوویچ، والریا نووادورسکایا و بسیاری دیگر فعالیت می کردند. پس از ختم دوره حقارت آمیز یلتسین، برخی از اینها با دهها میلیارد دلار پول سرقتی به غرب و اسرائیل گریختند، بعضی ها دستگیر و زندانی شدند و تعدادی نیز هنوز اهرمهای کلیدی روسیه را در دست دارند]. من شخصا آرزو نمی کنم یک نوه خائن به پدربزرگم باشم. برای اینکه اگر ما اتحاد شوروی را فراموش کنیم، در واقع اجازه داده ایم به تاریخ ما تف کنند، به میلیونها انسان که با خون خود آن را ساختند و از آن دفاع کردند، خیانت کرده ایم. به همین دلیل، اتحاد شوروی را میهن خود و کشور بزرگ می دانم و تجزیه آن را خیانت عظیم میشمارم. و اطمینان دارم، که اگر روسیه سایه این شبح ۲۰ ساله را از بالای سر خود دور نکند، و ابر قدرت سابق را باز نسازد، براحتی از نقشه جهان پاک خواهد شد.

توضیحات:

(۱)- متن مأخوذ از کتیبه روی پورتره مربوط به مقاله.

(۲)- همه کلمات، عبارات، اسامی و پاراگراف های داخل [] از مترجم است.

(۳) و (۴)- نشانی ها:

 

 http://www.hafteh.de/?p=40129

http://www.ayenda.org/Zakhire%20Kokaien%20USA(E.Shiri).pdf

http://eb1384.wordpress.com/2012/08/15/

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2013/01/121221_an_magazine_german_pilot_ussr.shtml

 

 

 

 

Wed Nov 20 2013 22:18:37

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org