جامعه شناسی فلسفه


پوهنیار بشیر مومن

 

تاریخ ارسال به «اصالت»:

Tue Nov 18 2014 21:31:27

 

«درد من تنهایی نیست؛ بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی‏عرضگی را صبر، و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می‏ نامند» گاندی

 ۲۱ نوامبر از جانب سازمان یونسکو به عنوان روز جهانی فلسفه شناخته شده و هر سال این روز در مقر این سازمان در پاریس و چند شهر دیگر برگذار می شود. اصطلاح فلسفه ریشه در کلمه یونانی آرخه به معنی بذر دارد. در واقع فلسفه به دنبال کشف بنیاد عالم است که جهان هستی از چه چیز به وجود آمده است همچنین این اصطلاح به معنای دوستداری حکمت نیز هست که سپس به عربی و زبانهای ما راه یافته است. مشهور است که نخستین بار فیثاغورث واژه مذکور را به کار برده است، زمانی که از او پرسیدند: «آیا تو فرد حکیمی هستی؟» وی پاسخ داد: «نه، اما دوستدار حکمت». ازین رو امروز علمای جهان فلسفه را کاربرد عقل در حل مسایل تعریف می‌ کنند.

یکی از قدیمی ترین سوالات در طول تاریخ فلسفه، حتی امروز هم در میان عوام بوده که اول مرغ به وجود آمده یا تخم مرغ! در یونان باستان ارسطو به این نتیجه رسید که امکان نداشته مرغ یا تخم مرغ اول آمده باشند و هر دو برای همیشه وجود داشته ‌اند. در طول تاریخ، خلقت‌ گرایان هم بر اساس باورهای خود نظرات مختلفی داده ‌اند. ولی شاید بعد از داروین و شناخته شدن فلسفه تکامل یا ایولوشن، این مساله اهمیت پیشین خود را از دست داده باشد. در کتاب نظریه تکامل داروین مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرایند های تدریجی تغییر می ‌کند و دیگرگونی پوسته زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کره‌است. وی توضیح می ‌دهد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد می ‌کند و از آن نقطه پخش شده ‌است و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجاً از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده‌ است و آن را اصل مراکز آفرینش می ‌نامد. از این رو او نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. (رجوع شود به نظریه تکامل داروین)

از دید جامعه شناسی فَلسَفه عبارت است از مطالعه مسائلی کلی و اساسی، پیرامون موضوعاتی مانند هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خرد، ذهن و زبان است. تفاوت فلسفه با دیگر راه‌ های پرداختن به چنین مسائلی، موضعگیری انتقادی و معمولا سازمان یافته فلسفه و تکیه آن بر استدلال‌ عقلانی و منطقی است. در تعابیر غیرتخصصی به طور گسترده تر فلسفه به بنیادی ترین عقاید، مفاهیم و مواضع وموقف یک فرد یا گروه اشاره دارد. توجه باید نمود که کاینات به سه طریقه همیشه مورد بحث قرار گرفته، فلسفه، دین و تصوف یا عرفان. دين واژه ‌اى است عربى كه در لغت به معناى اطاعت و جزاء و. . . آمده، و اصطلاحاً به معناى اعتقاد به آفريننده ‌اى براى جهان و انسان، و دستورات از بالا آماده و متناسب با اين عقايد مى ‌باشد. و عرفان نوعی روش است و بر این فرض بنا شده است که عقل و حواس پنجگانه به دلیل خطاهای ادراکی قابل اتکا نیستند و به تنهایی قادر به درک حقیقت نمی ‌باشند و از این رو به نوعی تلاش برای ادراک بی واسطه حقایق نیاز است که بدان عرفان می‌ گویند. يكى ايمان داشتن و اعتقاد است و آن ديگرى انديشيدن و باز انديشى بر انديشه ها بنابر اين دو مسیر و روش کاملاً با فلسفه فرق دارد. بخاطر باید داشت که اساس هر سه طرز فکر در تراژدی های یونان باستان است واز آنجا کاپی برداری شده است.

«فلسفه کالای معنوئ فاخر و شناخت عقلانئ انسان بالغ است که به وساطت منطق دیالکتیک و تفکر ماتریک، نگاهی کلی به هستی می افکند و طبیعیست هر کالائی محصول اقلیمی از جغرافیای جهان است که میوه ای خواص در دامان خود می پرورد» 1. در یونان باستان، مردم و جمیع پیشه وران برای تهیه غذائی خود به دامداری، ماهی گیری، آهنگری، چوب بری، خراطی، سنگ تراشی، بنائی، معماری، ابزار رزمایش های جنگی، حمل و نقل دریائی، کشتی سازی و انبوهی از لوازم مورد نیاز انسان در بخش صنایع دستی و خرید و فروش آنها مشغول بودند که بازتاب کارورزی و نظام چانه زنی در هوشمندئ انسان نقشی کارساز ایفا میکند که نتیجه آن در حوزه معرفت منجر به شکوفائی فرهنگ، پیدائی عقل های نقاد و فیلسوفان نامداری همچون تالس، آناکسیماندر، فیثاغورث، زنون، دموکریت، افلاطون، دیوجانوس، ارسطو، اپیکور، هراکلیتوس و زنان فیلسوفی نظیر لئونیتوم، پورسیا، هیپارخیا، کلئوبولین، آتناسیس و آپولینوس و مکتب فلسفئ ماتریالیسم با دیدگاهی معطوف بر طبیعت و گشودن راز و رمز آن که بتدریج شالودۀ دانش را پی ریزی و ایده آلیسم که روح را مقدم بر ماده میدانست که منجربه نبرد آرای دموکریت و افلاطون بود گردید که سرانجام نظام حقوقیی و ساختار بنیادین آن بعد ها در فلسفه مدرن غرب تجلی کرد. سقراط چیزی ننوشت، و می ‌خواست زنده گی را با روش سوال از یک یک افراد بهبود بخشد. ارسطو تدریس می‌ کرد و برای گروه نسبتاً خاص و معدودی می ‌نوشت، و حالا که خواننده گان او تنها شامل فلاسفه حرفه‌ ای نمی ‌شوند، خوانش آثارش باید هنوز در نهایت دقت و جدیت صورت گیرد، تا بهره ‌ای از نوشته ‌هایش نصیب خواننده شود. این الگو توسط جان رالز فیلسوف آمریکایی معاصر و تا حدودی کانت فیلسوف آلمانی دنبال شد، هر چند کانت آثار عام فهم‌ تری نیز نوشت. ‌اما بسیاری از فیلسوفان سیاسی، با توجه به آنچه روی می ‌دهد، می ‌کوشند تا نه تنها متخصصین، بلکه عامه مردم را نیز به همان میزان مطلع سازند. چنین متفکرانی معمولاً آثارشان را چند قسم می‌ نویسند، بخشی برای متخصصین و بخشی برای مخاطبین عام ‌تر. کانت و میل، هر دو نمونه‌ های از‌ این نحوه تقسیم قوا هستند. دیده میشود که فیلسوف راههای بیشماری برای بهتر ساختن زنده گی مردم پیشِ رو دارد. برخی از ‌این راه‌‌ ها بسیار انتزاعی‌ اند. ‌اما اگر درک صحیحی از مفاهیم‌ مان نداشته باشیم، از چانس برای داشتن نظریاتی خوب درباره‌ ی موضوعات با اهمیت برخوردار نخواهیم بود. داکتر سعیدآبادی دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو معتقد است که «اگر قرار است چارچوب ‌های فکری لازم برای تحلیل و درک بهتر مفاهیمی چون عدالت، صلح و امنیت ارائه شود، اگر درصدد هستیم ظرفیت‌ های یک نظام فکری و داوری مستقل را در درون خود تقویت کنیم، اگر بخواهیم توانمندی‌های خویش را در جهت درک بهتر جهان و چالش ‌های فراروی آن ارتقاء بخشیم، ‌باید بیش از گذشته به فلسفه روی آوریم و جایگاه فلسفه در یونسکو از همین منظر است»2.

 بدیهی است که اگر از زنده گی سیاسی به سمت زنده گی شخصی رو آوریم، فیلسوف حتی از گستره‌ی فرصت ‌های وسیع تر برای روشنگری انسانیت برخوردار خواهد بود. موضوعات بسیاری از دین گرفته تا هنر و عواطف که درک درست آن برای مردم مهم است. تجارب بشری نشان داده است که با جدی گرفتن هر کدام از ‌این موضوعات می‌ توان زنده گی مردم را بهتر نمود. دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو میگوید که «پاسخ به موضوعات و مشکلات امروز جهان، فقط پاسخ ‌های تکنیکی و فنی، سیاسی، اقتصادی نمی ‌تواند باشد؛ بلکه در فلسفه یادآور این مهم است که منابع فکری و معرفتی بشر تنها منابع تجدید پذیری ‌اند که جامعه بشری دارد»3. می ‌بینیم که «بی همگان بسر شود بی فلسفه نمیشود». جامعه شناسان معتقدند، اگر بخواهیم بدانیم در پیرامون مان چه می‌ گذرد، ناچار از پرداختن به آن هستیم. البته هر کدام از ما نیز با فلسفه سر و کاری داشته ‌ایم و اغلب هم این تجربه را کرده ‌ایم که فلسفه خوانی و فلسفه‌ دانی کار چندان آسانی نیست. شاید برای خواندن و درک فلسفه دو مانع وجود داشته باشد یکی پرگویی فیلسوفان و دیگر دشوار نویسی شان. با وجود این همه برخلاف علوم طبیعی هر کسی در هر سطحی می ‌تواند بدون معلم و راهنما به مطالعۀ فلسفی بپردازد، و با فهم اینکه بقول نیچه «در قلمرو دانش یقین و اعتقادهای بی چون و چرا جایی ندارد». جالب است که حتی اغلب فیلسوفان بزرگ، فلسفه تحصیل نکرده بودند و از طریق خودآموزی با فلسفه آشنا شدند. از دکارت گرفته که افسر اردو بود تا نیچه که زبان ‌شناسی تحصیل کرده بود و از برتراند راسل ریاضیدان تا ویتگنشتاین که انجینر طیاره بود با وصف این همه فیلسوف ‌ایده‌های نظری اصلی را روشن می ‌کند و مفاهیم عدالت را به صورتی شفاف تنظیم می ‌کند، در نتیجه مردم می ‌توانند به وضوح مباحث همسو و برخلاف آنها را بازشناسند، و می ‌توانند آنها را با قضاوت خودشان از عدالت مقایسه کنند. میدانیم که ما با فلسفه چندان رابطۀ خوبی نداریم. در میان مردم حرف معروف است اگر کسی پرحرفی نماید میگویند «اینقدر فلسفه نگو». بزرگان ما گفته اند که:

 

                خرده كارى هاى علم هَنْدسه  -   يا نجوم و علم طب و فلسفه

               اين همه علم بناى آخور است   - كه عماد بود گاو و اشترس

 

 بدین سبب نیز در تاریخ معاصر، ما شخصیت های نامدار داشته‌ ایم، اما کسی خود را فیلسوف نخوانده است. وقتی انسان جرات پرسیدن را و جرات «نی» گفتن را نداشته باشد، طبعن که استعداد فلسفیدن را ندارد و جای خود را به بدیل هایی مانند ادبیات و تصوف و شعر و الهیات میدهد. فلسفه به ما می آموزد که همه چیز و همه کس بدون توجه به در نظر گرفتن منافعى از حاکمان مورد شک، نقد و پژوهش است. ولی کرکتر و ارزشهای ما چون ریشه در افراط و تفریط دارد که افراطش به شکل ملاحظه کاری ظاهر میگردد و تفريطش بشکل خشونت يعنى به همان ترتيبى كه به حاکمان سرخم و چاپلوسی میکنیم به همان ترتيب وقتى دردها جانگاه شد همان حاکمان را مى خواهيم سر به نیست و گلوله باران کنیم. یعنی اين همان رفتار فرهنگى اى است كه اثرى از تحقیق، و باز نگری را بلد نیست و راه وسط را نمیشناسد. به دلیل اینکه افراط و تفريط محتاج تحقیق و نقد نیست. شیوه فلسفه اینست زمانیکه یک چیز شناخته شد ارزشگذارى مى شود. روی این ملحوظ همچو پروسه و طرق نمى توانست در فرهنگ روش افراط و تفريط ما اهمیت پیدا کند. باید روشن نمود که دانش و اندیشه متشکل از دو قسمت است. بخش اول حیات و فضای دانش و اندیشیدن است و تفکر و علم. این بخش بسیار بنیادیست که به دانشمندان و محققان و منتقدان و ذهنهای خلاق در بیرون و درون یونیورستیها مربوط میگردد. ولی بخش دیگر، همان است که به صورت سیستمهای رسمی و ساختارهای رسمی یونیورستیها می بینیم. این سیستمها و ساختارها معمولا محدودیت هایی دارند، که گرفتار انواع قیود سیاسی اقتصادی هستند. یونیورستیها مخصوصا در جوامع غیر آزاد، تنها از سوی دولتها و قدرتها تهدید نمی شوند، بلکه در خود موسسات عالی نی، سازمانها و جریانات وجود میداشته باشند که با نوآوری ها وتجدد و نقدها میانه خوب نمی داشته باشند و از اینجا نوعی محافظه کاری در درون موسسات اکادمیک به وجود می آید و برای همین برخی کارهای اصیل فکری و علمی، در بیرون شکل می گیرند.

فلسفیدن از آن کارهایی است که اگر همه اسلوب هایش معین باشد، نتایجش معین نیست و قدرتها متأسفانه تحمل این ابهام را و حوصله پرسشهای بی مهابا را ندارند. برای همین است که هر چه از علوم طبیعی به علوم انسانی و اجتماعی حرکت می کنیم، علم و اندیشه مدرن برای منزلتهای سنتی بحث انگیز می شود چون از نقد و تغییر و تکثر هراس دارند. «در خود دانشهای انسانی نیز، برخی ماجراجوتر از برخی دیگر است مانند فلسفه. ماجرا های ذهن وقّاد فلسفی، تا عمق پرسشها و رازهای مگو پیش می رود و مرز ناشناس تر است. فلسفه تمایل دارد که از هرچیزی فاصله بگیرد و پرسشهای ریشه ای تری از آن بکند» 4. از همین رو نظام‌ های ایدیالوژیک از علوم انسانی میترسند و این ترس ناشی از توانایی این علم در آشکار کردن ماهیت اصلی آن‌ ها است. چون می‌دانند که علوم انسانی می ‌تواند نقایص و نا بسامانی شان را بر ملا کند.

برتراند آرتور ویلیام راسل، (Bertrand Arthur William Russell) فیلسوف، و جامعه ‌شناس انگلیسی معتقد است که «هیچوقت به خود اجازه ندهید که آنچه را دوست دارید حقیقت داشته باشد. یا آنچه را که فکر میکنید حقیقت بودنش برای بشر مفید است شما را منحرف میسازد فقط تنها به اینکه واقعیت ها چی هستند نګاه کنید. این مسآلهء فکری بود که مایل بودم مطرح کنم اما مسآله اخلاقی که مایلم به آن اشاره کنم بسیار ساده است، باید بګویم، عشق ورزیدن خردمندانه و تنفر ورزیدن ابلهانه است. درین دنیایی که در آن ما هر روز بیشتر و بیشتر بیک دیګر نزدیک میشویم باید بیاموزیم که یکدیګر را تحمل کنیم. باید بیاموزیم تا با این واقعیت که دیګران ممکن است حرفهایی بزنند که به مزاج ما خوش نیاید باید کنار بیاییم ما تنها میتوانیم درین صورت با هم زندګی کنیم. اګر قرار باشد با یکدیګر زندګی کنیم نه اینکه با یکدیګر بمیریم آموختن این نوع بزرګ منشی و تحمل یک دیګر برای تداوم حیات بشر روی این کره خاکی مطلقآ ضروریست» 5.

ببینید نبود همین اندیشه است که ما تا بحال با احساس به مشکلات برخورد کرده‌ایم و از شناخت عقلانی مسایل و کوشش برای یافتن راه حل‌های مشترک عاجز هستیم. در آینده هم اگر بخواهیم راه دیگری را در پیش گیریم باید بجای تکیه بر احساس مشترک به عقل مشترک متوسل شویم زیرا تنها بدین وسیله می ‌توان به اتحاد عقلانی رسید و به عمل حساب شدۀ مشترک دست زد. بطور مثال تا بحال دیده نشده که دو نفر با هم بحث سیاسی کنند و به تفاهم و نزدیکی برسند، در حالیکه بحث فلسفی اغلب به نزدیکی و تفاهم می ‌رسد. به همین ترتیب مشکل احزاب در دمکراسی‌ هاست بیشتر از نیم قرن است که فکر اندیشمندان را بخود مشغول داشته است و هنوز هم کسی نتوانسته است آنرا حل کند. بدین صور ت که از یک طرف احزاب اساس اصلی دمکراسی را تشکیل می ‌دهند و از طرف دیگر هیچیک از سیستم‌ های تک حزبی، دو حزبی و یا چند حزبی سیستم مطلوب نیستند و ضعف‌های بزرگ و کوچک خودشان را دارند. اینجاست که باید به فلسفه مراجعه صورت گیرد و فقط و فقط خود مان باید مطاله کنیم و هیچ کس را آدم کامل و عالم بی خطا نه دانست. به «رفقا» و دوستان خود که بنگریم بسیاری شان مثل خودم در جوانی باور کرده بودند فلسفۀ لنینیزم. اعتقاد به سویتیزم آخرین کلام و بهترین راه برای سعادت بشری است. دیدیم و چشیدیم که از این خوشباوری ما چه سوء استفاده‌ها که نکردند! این بدین معنی نیست که فیلسوفان خود به جنایتی دست زده باشند بلکه محدودیت دید و اشتباهات نظری آنان باعث شده است که حرفهایی بزنند که سرنوشت نامبارک را برای بشر فراهم ساخت. شما هر تئوری و یا ایدئولوژی را از ایدئولوژی ‌های فاشیستی، شووینیستی، امپریالیستی گرفته تا آنارشیستی و کمونیستی که ببینید و مطالعه نمایید از طرف فیلسوفی مطرح شده است و دیدیم که هر کدام شان در تاریخ معاصر چه فاجعه‌ ای را خلق نمودند. ولی آن دوران دیگر به پایان رسیده و علوم انسانی که بهبود واقعی وضع زنده گی بشر را در مرکز توجه خود قرار داده ‌اند از گسترش روزافزونی برخوردارند. به این ترتیب چرا ها و تاملات فلسفی انسان را چه در نوشتار و چه در گفتار از حالت قوه به فعل درمی آورد، هویت فلسفی انسان که به معنای ارایه ی همان چرا ها و تاملات فلسفی در بستر زبان است، شکل می گیرد. رابطه ی زبان با هویت فلسفی انسان، رابطه ی قدیمی است، اما سابقه ی این رابطه و تاثیر گذاری متقابل زبان بر فلسفه و فلسفه بر زبان زمانی فهم می شود که اولتر از همه، درک چند جانبه از زبان و فلسفه و سپس پیوند آن ها با هم وجود داشته باشد.

جان سرل searle استاد یونیورستی کالیفرنیا، به این باورست که «یکی از دلایلی که فلسفه زبان دیگر آن مرکزیتش را مانند مثلاً پنجاه سال پیش ندارد این است که بسیاری از فیلسوفان – به طور مثال خود من – به این اندیشه رسیده اند که فلسفه زبان به خودی خود وابسته به نتایج فلسفه ذهن است. زبان شاخه ای از ظرفیت اساسی زیستی ذهن انسان است»6.

 یکی از محققین زبان فارسی داريوش آشوری باور دارد که «زبان علمی و فنی، همچون بستر رشد انديشه و بيان علمی و فنی، پيوندی ضروری و بی‌ واسطه با رشد علوم و فنون دارد. آن‌ جا که زبان علمی و فنی در کار نباشد و يا … صورتی شکسته-بسته و تقليدی و خام از آن در ميان باشد و بس، در حقيقت علوم و فنون غايب ‌اند و يا حضوری تقليدی دارند». او می افزاید که «زبان فارسی، اگرچه به همت شاعران و عارفان و تا اندازه‌ ای تاريخ ‌نويسان، مايه ادبی خويش را نگاه داشت و پروراند، از توانايی دستگاه درونی خود برای بيان مفهوم‌ ها و انگاره‌ های علمی بهره نگرفت و بر اين بنياد، در قلمرو علم و فلسفه، زبانی ناکارامد، کند و کژتاب شد» 7. بدین اساس میتوان گفت که در افغانستان هردو زبان تا سطح علمی مانند دیگر نهاد ها و سیستم ها رشد نکرده و حلال مشکلا ت فلسفی و دیگر ساحات علمی نبوده و نیست. لذا بهتر است تا اصطلاحات را از زبانهای انگلیسی و یا عربی و زبانهای دیگر بدون تعصب و به منظور آسان سازی و درک مطالب بپذیریم.

و سر انجام به فهم جامعه شناسان، که از مدتها دوران دولتها در محدوده مرزهای جغرافیایی به پایان رسیده است و جهان به یک «دهکده» مبدل گردیده است. توسعه تکنالوژی اطلاعات و ارتباطات سبب شده است که حوزه عمومی ابعاد جهانی گسترده ای پیدا نموده است و همین فضای عمومی است که امکان گفتگوهای انتقادی محدود نشده ای را فراهم می آورد و از طریق آن متفکران اصرار می ورزند که نباید ساحت تفکر به شائبۀ قدرت و ایدیالوژیهای دولتی آلوده گردد. به این معنا بی تفاوتی به روز فلسفه، نشانه های ناراحت کننده ای برای جامعه ما دارد، با وصف این خوشبختانه مدتی است که حد اقل ازین روز در موسسات اکادیمیک کشور مان تجلیل بعمل می آورند. چون فلسفه متعلق به متفکران و اجتماع علمی آزاد و مستقل است و روز او نیز باید از این طریق تجلیل و برگزار شود. این روز را به علاقه مندان فلسفه در هر کنج و کنار «دهکده» که هستند و از فضیلت و مزیت روز جهانی آگاه و برخوردار هستند شاد باش میگویم.

منابع: 

۱- هربرت رید، ما و فلسفه، مجله ی کتاب فلسفه، شماره ی هفتم، ص ۳۱.

۲- همشهری آنلاین، تاریخ. فرهنگ

۳- همشهری . . .

۴- جان هولمن، انگیزه های فلسفی شدن زبان، ترجمه ی رضا برزگر، نشر کاوه، ایران ۱۳۸۷، ص۱۷۱.

۵- مارکوزه، فلسفه ی زبان، ترجمه الهام توتونیان، نشر اصفهان، ص ۲۸.

۶- فلسفه زبان: مصاحبه ای با جان سرل searle جان سرل – دانشگاه کالیفرنیا، برکلی(سایت ایران کلوبال)

۷- آشوری داریوش فرهنگ علوم انسانی انگليسی- فارسی، ويراست دوم، نشر مرکز، تهران ۱۳۸۴ 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org