یکشنبه، ۲۷ جنوری  ۲۰۰۸

 

 

 

 

 

 

  

                                 

)بخش ۲۹)

اندرزهای رسول گرامی اسلام

 Image

صد دانه مرواريد از اقيانوس کلام محمد مصطفی (ص)

·       هر چه فرزند آدم پيرتر مى‏شود، دو صفت در او جوانتر مى‏گردد: حرص و آرزو

·       دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح يابند، امت من صلاح مى‏يابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد مى‏شود: علما و حكام.

·       شما همه شبان و مسؤول نگاهبانى يكديگريد.

·       نمى‏توان همه را با مال راضى كرد اما به حسن خُلق، مى ‏توان.

·       فقر بلاست. از آن بدتر، بيمارى تن، و از بيمارى تن دشوارتر، بيمارى دل است.

·       مؤمن همواره در جستجوى حكمت است.

·       از نشر دانش نمى ‏توان جلو گيري کرد.

·       دل انسانى همچو پرى است كه در بيابان به شاخه درختى آويزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زير و رو مى‏شود.

·       مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند.

·       راه رهنماى به كار نيك، آن است که خود عامل آن كار باشيم.

·       هر دل سوخته‏اى را عاقبت پاداشى است.

·       بهشت زير قدمهاى مادران است.

·       در رفتار با زنان، از خدا بترسيد و درباره آنان، از نيكى دريغ ننماييد.

·       پروردگار همه يكى است و پدر همه يكى. همه فرزند آدميد و آدم از خاك است. گرامى ‏ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.

·       از لجاجت بپرهيزيد كه انگيزه آن، نادانى و حاصل آن، پشيمانى است.

·       بدترين مردم كسى است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد، و باز از او بدتر كسى است كه مردم از گزند او در امان و به نيكى او اميدوار نباشند.

·       خشم مگير و اگر گرفتى، لختى در قدرت كردگار بينديش.

·       چون تو را ستايش كنند، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمى‏دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مى‏گويند قرار مده.

·       به صورت متملقين خاك بپاشيد.

·       اگر خدا خير بنده‏اى را اراده كند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مى‏دهد.

·       صبح و شامى بر مؤمن نمى ‏گذرد مگر آن كه بر خود گمان خطا ببرد.

·       سخت ‏ترين دشمن تو همانا نفس اماره است كه در ميان دو پهلوى تو جا دارد.

·       دلاورترين مردم آن است كه بر هواى نفس غالب آيد.

·       با هواى نفس خود نبرد كنيد تا مالك وجود خود گرديد.

·       خوشا به حال كسى كه توجه به عيوب خود، او را از توجه به عيوب ديگران باز دارد.

·       راستى به دل آرامش مى‏بخشد و از دروغ شك و پريشانى مى‏زايد.

·       مؤمن آسان انس مى‏گيرد و مأنوس ديگران مى‏شود.

·       مؤمنين همچو اجزاى يك بنا همديگر را نگاه مى‏دارند.

·       مثل مؤمنين در دوستى و علقه به يكديگر مثل پيكرى است كه چون عضوى از آن به درد بيايد، باقى اعضا به تب و بى خوابى دچار مى ‏شوند.

·       مردم مانند دندانه‏هاى شانه با هم برابرند.

·       دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است.

·       فقرى سخت‏تر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفكر نيست.

·       از گهواره تا گور دانشجو باشيد.

·       دانش بجوييد گرچه در چين باشد.

·       شرافت مؤمن در شب زنده‏ دارى و عزت او در بى‏نيازى از ديگران است.

·       دانشمندان تشنه آموختن‏اند.

·       دست خدا با جماعت است.

·       پرهيزگارى جان و تن را آسايش مى‏بخشد.

·       هر كس چهل روز به خاطر خدا زندگى كند، چشمه حكمت از دلش به زبان جارى خواهد شد.

·       با خانواده خود بسر بردن، از گوشه مسجد گرفتن، نزد خداوند پسنديده‏ تر است.

·       بهترين دوست شما آن است كه معايب شما را به شما بنمايد.

·       دانش را به بند نوشتن در آوريد.

·       تا دل درست نشود، ايمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود.

·       تا عقل كسى را نيازموده‏ايد، به اسلام آوردن او وقعى نگذاريد.

·       تنها با عقل مى‏توان به نيكي ها رسيد. آن كه عقل ندارد از دين تهى است.

·       زيان نادانان بيش از ضررى است كه تبهكاران به دين مى‏رسانند.

·       هر صاحب خردى از امت مرا چهار چيز ضرورى است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل كردن.

·       مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى‏شود.

·       من براى امت خود،از بى‏تدبيرى بيم دارم نه از فقر.

·       خداوند زيباست و زيبايى را دوست مى‏دارد.

·       خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.

·       تملق، خوى مؤمن نيست.

·       نيرومندى به زور بازو نيست، نيرومند كسى است كه بر خشم خود غالب آيد.

·       بهترين مردم، سودمندترين آنان به حال ديگران‏اند.

·       بهترين خانه شما آن است كه يتيمى در آن به عزت زندگى كند.

·       چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نيك.

·       رشته عمل، از مرگ بريده مى‏شود مگر به سه وسيله: خيراتى كه مستمر باشد، علمى كه همواره منفعت برساند، فرزند صالحى كه براى والدين دعاى خير كند.

·       پرستش كنندگان خدا سه گروهند: يكى آنان كه از ترس عبادت مى‏كنند و اين عبادت بردگان است، ديگر آنان كه به طمع پاداش عبادت مى‏كنند و اين عبادت مزدوران است، گروه سوم آنان كه به خاطر عشق و محبت عبادت مى‏كنند و اين عبادت آزادگان است.

·       سه چيز نشانه ايمان است: دستگيرى با وجود تنگدستى، از حق خود به نفع ديگرى گذشتن، به دانشجو علم آموختن.

·       دوستى خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكم تر شود.

·       آفت دين سه چيز است: فقيه بدكار، پيشواى ظالم، مقدس نادان.

·       مردم را از دوستانشان بشناسيد، چه، انسان هم خوى خود را به دوستى مى ‏گيرد.

·       گناه پنهان به صاحب گناه زيان مى ‏رساند، گناه آشكار به جامعه.

·       در بهبودى كار دنيا بكوشيد اما در كار آخرت چنان كنيد كه گويى فردا رفتنى باشيد.

·       روزى را در قعر زمين بجوييد.

·       چه بسا كه از خود ستايى،از قدر خود مى‏كاهند و از فروتنى، بر مقام خود مى‏افزايند.

·       خدايا! فراخ ترين روزى مرا در پيرى و پايان زندگى كرامت فرما.

·       از جمله حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكو بر او بگذارد و نوشتن به او بياموزد و چون بالغ شد، براي او همسر انتخاب كند.

·       صاحب قدرت، آن را به نفع خود به كار مى‏برد.

·       سنگين‏ ترين چيزى كه در ترازوى اعمال گذارده مى‏شود، خوشخويى است.

·       سه امر، شايسته توجه خردمند است: بهبودى زندگانى، توشه آخرت، عيش حلال.

·       خوشا كسى كه زيادى مال را به ديگران ببخشد و زيادى سخن را براى خود نگاه دارد.

·       مرگ، ما را از هر ناصحى بى‏نياز مى ‏كند.

·       اين همه حرص حكومت و رياست و اين همه رنج و پشيمانى در عاقبت!

·       عالم فاسد، بدترين مردم است.

·       هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند، بايد منتظر بلايى بود.

·       نفرين باد بر كسى كه بار خود را به دوش ديگران بگذارد.

·       زيبايى شخص در گفتار اوست.

·       عبادت هفت گونه است كه از همه والاتر طلب روزى حلال است. نيز نشانه خشنودى خدا از مردمى، ارزانى قيمتها و عدالت حكومت آنهاست.

·       هر قومى شايسته حكومتى است كه دارد.

·       از ناسزا گفتن، به جز كينه مردم سودى نمى‏برى.

·       پس از بت پرستيدن، آنچه به من نهى كرده‏اند در افتادن با مردم است.

·       كارى كه نسنجيده انجام شود، بسا كه احتمال زيان دارد.

·       آن كه از نعمت سازش با مردم محروم است، از نيكيها يكسره محروم خواهد بود.

·       از ديگران چيزى نخواهيد گرچه يك چوب مسواك باشد.

·       خداوند دوست ندارد كه بنده‏اى را بين يارانش با امتياز مخصوص ببيند.

·       مؤمن خنده‏ رو و شوخ است، و منافق عبوس و خشمناك.

·       اگر فال بد زدى، به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى، فراموش كن و اگر حسود شدى، خود دار باش.

·       دست يكديگر را به دوستى بفشاريد كه كينه را از دل مى‏برد.

·       هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد، مسلمان نيست.

·       خوشرويى كينه را از دل مى‏برد.

·       مبادا كه ترس از مردم، شما را از گفتن حقيقت باز دارد!

·       خردمند ترين مردم كسى است كه با ديگران بهتر بسازد.

·       در يك سطح زندگى كنيد تا دلهاى شما در يك سطح قرار بگيرد. با يكديگر در تماس باشيد تا به هم مهربان شويد.

·       هنگام مرگ، مردمان مى‏پرسند: از ثروت چه باقى گذاشته؟ فرشتگان مى‏پرسند: از عمل نيك چه پيش فرستاده؟

·       منفورترين حلالها نزد خداوند طلاق است.

·       بهترين كار خير، اصلاح بين مردم است.

·       خدايا مرا به دانش توانگر ساز و به بردبارى زينت بخش و به پرهيزگارى گرامى بدار و به تندرستى زيبايى ده .



 

سخنانی از حضرت علی

 

شكست عدم پيروزي نيست بلكه شكست پيروزي آدم را به تأخير مي اندازد.

هر كه همتش كوچك باشد، فضيلتش از بين برود.

هر گاه جنايتها آشكار شود، بركت ها از ميان برود.

ثمره حسادت، بدبختي در دنيا و آخرت است.

تو اگر نيكي كني خود را گرامي داشته اي و به خودت نيكي كرده اي، اگر بدي كني خودت را خوار كرده اي و به خودت زيان رسانده اي.

گنجايش هر ظرفي با آنچه در آن نهند، تنگ مي شود جز ظرف دانش كه (هر چه در آن نهند) گسترش مي يابد. بدهكاري زياد، راستگو را دروغگو مي كند و خوش قول را بد قول مي كند.

هر كه اطمينان داشته باشد كه آنچه خدا برايش مقدر كرده است به او مي رسد، دلش آرام گيرد.

زهد و بي اعتنايي به دنيا، بزرگترين آسايش است.

چه بسيارند عبرتها و چه اندك اند عبرت گرفتن ها!

در انتظار فرج باشيد و از رحمت خدا نوميد نشويد.

انصاف، برترين خصلت هاست.

هر كه خوراكش كم باشد، انديشه اش زلال گردد.

شنونده غيبت، مانند غيبت كننده است.

هر كس پاك دامني و قناعت ارمغان او شد، سرافرازي با او هم پيمان گشت.

برترين بخشندگي بخشش در تنگدستي است.

محبوب ترين مؤمن نزد خداوند كسي است كه مؤمن فقيري را در تنگدستي دنيا و گذران زندگي ياري رساند.

خوشا به حال آنكه به بندگان خدا نيكي كند و براي آخرت خود زاد و توشه برگيرد.

از گردش روزگار، گوهر مردان آشكار مي شود.

از طمع كاري است كه مردان گردن به ذلت و خواري نهند.

قناعت پيشه كردن، از عزت نفس است.

احمق ترين خلق كسي است كه خود را عاقلترين خلق بداند.

آفت وقار و هيبت مرد، شوخي است.

اگر چشم دل بينا نباشد، شنوائي گوش سودي ندهد.

با نيكان بدي مكن، چه آنان را از نيكي باز مي داري.

بالاترين بخشش آن است كه پيش از خواري خواستن باشد.

با پدران خود نيكي رفتار كنيد، تا پسرانتان به شما نيكي كنند.

انسان در زير زبان خويش پنهان است.

انسان را پس از مرگ خانه اي نيست، مگر خانه اي كه قبل از مرگ بنا كرده است.

بد ترين رفيق كسي است كه تو را به معصيت خدا تشويق كند.

ترسو را توفيق و كاميابي محال است.

پوزش طلبيدن نشان خردمندي است.

به هر چيز در دنيا بيشتر انس داري، زيادتر از آن بترس.

بلاي آدمي در زبان اوست.

كسي كه در كار كوتاهي كند به غم و اندوه دچار مي شود.

كسي كه خودخواهي و اسراف پيشه كند، از برتري و بزرگواري مي افتد.

بزرگوار كسي است كه در كيفر بدي نيكي كند.

مؤمن را شادي در جبين است و اندوه در دل.

ناداني دردناك ترين دردهاست.

هنگامي كه هوس ها بر عقل چيره شوند، انسان به پرتگاه ها كشيده مي شود.

هيچ مالي پر فايده تر از عقل نيست.

دانائي ميراثي است شريف و گرامي.

هر كه مرا حرفي بياموزد، مرا بنده خود گردانيده است.

هر كس ميدرود آنچه را ميكارد و جزا مي بيند آنچه را عمل مي كند.

خوبي سخن در كم گفتن است.

دانشي كه تو را اصلاح نكند، گمراهي است.

هر كس از خدا بترسد، ترسش از مردم كمتر مي شود.

سه كار شرم برنمي دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.

دين مرد خرد اوست، كسي كه عقل ندارد، دين ندارد.

رشكبر هميشه بيمار است.

درباره آنچه از آن شناختي نداري، سخن مگوي.

سينه عاقل، صندوق اسرارش مي باشد.

يا دانشمندي زبان دار و گويا باش و يا شنونده اي علم نگهدار، مبادا جز اين دو، شخص سومي باشي.

علم با عمل مقرون است پس هر كه مي داند، بايد عمل كند، و علم عمل را صدا زند اگر او پاسخش را نداد از نزد او برود.

بخل، گردآورنده همه عيبهاي زشت است و افساري است كه بهر كار بدي انسان را مي كشد.

از بخل و نفاق اجتناب كنيد كه از مذمومترين اخلاقهاست.

بخيل پيش عزيزان خود خوار است.

بخل ورزيدن به آنچه در دست داري، بدگماني به معبود است.

بخشندگي آدمي او را محبوب مخالفانش مي كند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور مي سازد.

چند حکایت از گلستان

 

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت : ماری تو، که هر که ببینی، بزنی یا بوم، که هر کجا نشینی، بکنی.
زورت ارپیش می رود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود
حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و بر او التفات نکرد. تا شبی که آتش مطبح در انبان هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقا، همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همی گفت : ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟
گفت : از دل درویشان!
حذر کن ز درد درون های ریش
که ریش درون عاقبت سر کند
به هم برمکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم برکند .
با طایفه ی بزرگان به کشتی در نشسته بودم. زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که : بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم.
ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد. گفتم : بقیت عمرش نمانده بود. از این سبب، در گرفتن او تاخیر کرد و در آن دگر تعجیل . ملاح بخندید و گفت : آنچه تو گفتی یقین است و دگر، میل به رهانیدن این بیش تر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم، مرا بر شتری نشانده و از دست آن دگر، تازیانه ای خورده بودم در طفلی.
گفتم : صدق الله، من عَمَل ِ صالحاً فـَلـِنـَفسِهِ و مَن اَساءَ فَعَلیها
تا توانی درون کس مخراش
کاندر این راه خارها باشد
کار درویش مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد .
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز کردی. صحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نان بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل تر بودی.
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی .
توانگر زاده ای را دیدم، بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که : صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین، و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده، به گور پدرت چه ماند؟ خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده . درویش پسر، این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگ های گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بُوَد.

در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
ملک پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟
يكى از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن.اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك.

چند حکایت از بوستان

 

سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید شب از درد، بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خُرد پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟! پس از گریه، مرد پراکنده روز بخندید،« کـای بابک دلفروز
مرا گرچه هم هست سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید زمردم، سگی .


یکی طفل، دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تا زن او، چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد
هم آن کس دندان دهد، نان دهد .


زبان کرد شخصی به غیبت دراز
بدو گفت داننده ی سرفراز
زیاد کسان پیش من بد مکن
مرا بدگمان در حق خود مکن
گرفتم زتمکین او کم نمود
نحواهد به جاه تو اندر فزود .


شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود
یکی بنده ی حویش پنداشتش
زبون دید و درکار گل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت
به سالی سرایی زبهرش بساخت
چو پیش آمدش بنده ی رفته باز
زلقمانش آمد نهیبی فراز
به پایش بیفتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان کخ پوزش چه سود؟
به سالی ز جورت جگر خون کنم
به یک ساعت از دل برون چون کنم؟
ولی هم ببخشایم ای نیکمرد
که سود تو ما را زیانی نکرد
تو آباد کردی شبستان خویش
مرا حکمت و معرفت گشت بیش
غلامی است در خیلم این نیکبخت
که فرمایمش وقت ها کار سخت
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار دل.

 

   www.esalat.org