21.05.2007

 

 

 

 

 

 

  

                                 

)بخش هفتم)

سخنان جاودانه

                                                                        

نیچه : غم خودش ما را پیدا می کند باید دنبال شادیها گشت.

مارسل پروست : شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد.

هوارد فاست : بزرگترین شادی تولد است و بزرگترین غمها مرگ.

ساموئل امایلز : عشق و سختی بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است

بتهوون : بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم.

گوته : عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است.

رومن رولان : دوستی که شما را درک می کند، شما را می سازد.

کریستوفرمورلی : موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید.

آنتوان چخوف : انسان همان چیزی است که خود باور دارد.

تئودور روزوست : در هر جا که هستید و با هر چه که در اختیار دارید کاری بکنید.

ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود ،  در دیگری را جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید.

آنتونی رابینز : زندگی خود را بصورت شاهکاری بی همتا در آورید.

آلبرت انیشتین : در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.

اُرد بزرگ : آنکه نصیحت پذیر نیست در حال سقوط در چاله ضعف و زبونی است.

جرج الیوت : برای ارواح بشری چه چیزی بالاتر از این است که در هر رنج و محنتی غمخوار یکدیگر و در هر شادی شریک خنده های هم و در خلوت خاطرات یکدیگر تنها تصاویر ماندگار و ابدی وجود هم باشند.

آنتونی رابينز : اگر از نیروی عشق استفاده نکنیم تدریجا فراموشمان می شود.

گوته : هر کسی که راه می رود ، می تواند گم شود.

کیم وو چونگ : شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.

مارکز  : اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

برایان تریسی  : بهترین راه پیش بینی آینده، ساختن آن است.

گوته : در درون جسارت، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است.

ناشناس : هر کجا می روی، با تمام قلبت برو.

تاگور : آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند.

ناشناس : سرمایه های هر دلی، حرفهایی است که برای گفتن داره.

الکساندر دوما : زنانیکه می خواهند مرد باشند، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند.

اندرو ماتیوس  : شانس هرگز کافی نیست.

مارکز : دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .

آنتونی رابینز : قانون احتمالات یادت نره ، بالاخره یک نفر خواهد گفت بله.

آنتونی رابینز : اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید، در هر دو صورت درست فکر کرده اید.

لارو شفکو : وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است .

امرسون  : در تاریخ جهان ، هر لحظه عظیم و تعیین کننده ، پیروزی نوعی عشق است.

ناشناس : دنبال کسی نگرد که بتوانی با او زندگی کنی، دنبال کسی باش که بدون او نتوانی زندگی کنی.

ناشناس : عشق، فراموش کردن خود در وجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.

ضرب المثل ایتالیائی  :عشق یعنی ترس از دست دادن تو.

توماس ادیسون : یک درصد نبوغ ، 99 درصد عرق ریختن.

هولمز : مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم، مهم این است که در چه مسیری گام بر می داریم.

مارکوس گداویر : سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم.

ویلیام جیمز : مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم.

ناشناس : تنها بنائی که هر چه بیشتر بلرزه، محکمتر می شه، دل آدمی است.

آنتونی رابینز : برای اینکه تغییری ارزش واقعی داشته باشد باید پایدار و ماندگار باشد.

کاترين پاندر : یکی از عظیم ترین اسرار عشق و محبت این است که بیاموزید: چگونه آرمان ها و اندیشه های ناهماهنگ را از ذهن خود بزدائید و همواره آرزوهایی کنید که صادقانه می خواهید نه آن چرا که فکر می کنید شاید بتوان بدست آورید.

برتراند راسل :  کار اخلاقی آن کاری است که در دور دست ، منافع ما را تامین می کند و کار غیر اخلاقی یعنی کاری که انسان ، فقط همان نزدیکش را ببیند .

برتراند راسل : تمام آنچه را ما در این جهان می بینیم دارای علتی است و اگر زنجیر علت ها را دنبال کنیم سر انجام به نخستین علت می رسیم و این نخستین علت را  خدا می نامیم .

قانون دوم ترمودینامیک : اگر اشیا جهان به حال خود وا گذاشته شوند ، به بی نظمی می گرایند و هیچ وقت سامان اولیه ی خود را باز نمی یابند .

یانیس ریتسوس : شعر، حافظه ی آینده است.

ویل دورانت : بخش عمده ی تاریخ حدس است و بقیه تعصب.

فردریش نیچه : به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن !

برتراند راسل : (در مورد جمله بالا) سخن خوبی است اما افسوس که از ده زن نه زن پیش از بکار بردن تازیانه آنرا از دست مردان می گیرند .

فردریش نیچه : رسالت جوانان است که پایه های فساد کنونی تندرستی و فرهنگ را بلرزانند و تنفر و استهزاء را به جای این عقاید انبوه خالی از لطافت بر پا سازند. در انجام این کار ممکن است جوانان نافرهیخته بنمایند ولی تخریب و ویران سازی نخستین مرحله ی لازم در علاج و مداوای ِانسانیت جدید است.

بودلر : شعر راستین ، انکار بی داد است.

یانیس ریتسوس : زبان شاعر، تنها برآیند یک کار نقد یا تحلیل نیست. سنتز واقعیت است با خیال و افسانه. سنتزی که توسط حواس – در رابطه ی متقابل با عقل – صورت می گیرد.

گوته : درهنر باید تیرگی و ابهام، بر روشنی و صراحت بچربد.

دیده رو : هنرمند، اشیا را با خورشیدی روشن می کند که از آن طبیعت نیست.

اورفیسم : نغمه ای هست که کیهان بر آن می گردد.

مانی : انسان  تکامل یافته ترین اجزای جهان مادی است.

ژان پل سارتر : من در تن همه ی مردم رنج می کشم، من روی همه ی گونه ها سیلی می خورم، من با مرگ همه ی بی چارگان می میرم.

اوبالدیا : جهان را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم.

شیلر : جهان برای مغز فراخ آدمی تنگ است.

لائوتزه : اول اندیشه، وانگهی گفتار

مثل  لاتینی : اندیشه ی گوینده از گفتارش مهم تر است.

مولانا : علت عاشق زعلت ها جداست  *** عشق اسطرلاب اسرار خداست.

آلبرت کامو : ایستاده مردن بهتر از زانو زده زیستن است .

آلبرت کامو : احترام به خویشتن  بالاترین نعمت است .

آلبرت کامو : سکوت اختیار کردن یعنی که ما به خود اجازه ی این باور را بدهیم که عقیده ای نداریم ، که چیزی نمی خواهیم .

آلبرت کامو : طغیان بنیادی است مشترک که هر انسانی نخستین ارزش های خود را بر آن بنا می کند .

آلبرت کامو : من طغیان می کنم پس وجود دارم .

آلبرت کامو : طغیان ، هر چند چون چیزی نمی آفریند ، در ظاهر منفی است ، اما چون آن بخش از انسان را که باید همواره از آن دفاع شود، آشکار می کند ، عمیقا مثبت است .

برتراند راسل : شور و شوق سه گانه ای بر زندگی من فرمانروا بود : شور و شوق عشق ، شوق راه جویی به دانش و شوق از میان بر داشتن رنجهای آدمیان . این شورها چون بادهای توفنده مرا به این سو و آن سو کشانده ، به سر کشی و طغیان خوانده ، به ژرف دریاهای دلهره و به سوی پرتگاه یاس و نومیدی رانده اند . آرزومندم از رنج بکاهم ، اما نمی توانم و از این بسیار در رنجم .

برتراند راسل : قدرت جدید علم به نسبت خردمندی انسان برای او سودمند است و به نسبت نادانی او زیان بار خواهد بود ، از این رو اگر بنا باشد تمدن علمی تمدن سودمندی باشد ، ضرورتا باید با افزایش علم ، خردمندی نیز باید افزایش یابد .

برتراند راسل : خرد مندی ، درک راستین از غایت های زندگی است و این حاصلی است که علم فی نفسه بر نمی آورد . بنا بر این اگر چه افزایش علم یکی از عناصر ضروری پیشرفت آدمی است ، ولیکن به خودی خود هیچ ترقی راستینی را ضمانت نمی کند .

برتراند راسل : آنچه به تجربه رسیده خیلی کمتر از مقداری است که در تصور انسان بگنجد . مثلا شما مدعی می شوید که دوستتان آقای ایکس رادر حال قدم زدن می بینید ، ولی این حرف شما خیلی فراتر از آن است که حق گفتنش را داشته باشید  . آنچه شما می بینید لکه های رنگین متوالی است که بر زمینه ای ساکن می گذرد . مجموع این کلمه ها کلمه ی ایکس را در ذهن شما تداعی می کند و از این رو می گویید آقای ایکس را می بینم .

برتراند راسل : اگر شناخت درست باشد ، در عمل نتیجه می دهد .

پاسکال : شما دو راه در پیش دارید یا به خدا اعتقاد ورزید یا بدان معتقد نباشید ، کدام را بر می گزینید ؟  عقل بشریتان پاسخ نمیتواند داد اما بازی ادامه دارد . مثل این است که شما با طبیعت امور عالم شرط بندی می کنید تا سرانجام در روز قیامت یا شیر را رو کند یا خط را . بسنجید و ببینید آیا هر آنچه را دارید بر سر شیر ، یعنی وجود خدا شرط ببندید بیشتر سود خواهید کرد یا زیان : اگر شرط راببرید ، آنچه بدست آورده اید سعادت ابدی خواهد بود ، اگر شرط را ببازید ، در واقع چیزی از دست نداده اید . اگر بیشمار احتمال در کار باشد و در این قمار ، تنها یکی از آنها وجود خدا را تایید کند باز هم شما هر آنچه را دارید بر روی خدا شرط ببندید ، زیرا اگر چه با این کار یقینا خود را در معرض زیانی محدود قرار می دهید ، معالوصف هر زیانی که محدود باشد ، حتی اگر قطعی باشد ، باز هم معقول خواهد بود به شرطی که در مقابل ، رسیدن به سود نا محدود در کار باشد . پس برخیزید و ایمان آورید چرا که در قمار ایمان شما فقط برنده اید ، باختی در کار نیست ، پس چرا معطلید ؟ می ترسید چه را از کف دهید ؟

زرتشت : در آغاز دو نیرو بود –  زندگانی و نه زندگانی زندگانی نیک را انتخاب کرد و نه زندگانی شر را و این دو نیروی ایزدی و اهریمنی در وجود انسان نبردگاهی دارند . و تو نیک را برگزین .

هانری برگسون : حواس وسیله ی کشف نیست بلکه فقط وسیله ی ارتباط عملی پیدا کردن با عالم خارج است و همین طور عقل .آن همان مایه ی دانشی است که در جانوران ، غریزه و در انسان ، عقل را به وجود می  آورد . از آن مایه ی دانش در انسان قوه ی اشراقی به ودیعه گذاشته  شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد تا آنجا که شخص متوجه شود که آن اصل اصیل در او نفوذ کرده مانند آتشی که در آهن نفوذ و آنرا سرخ می کند . به عبارت دیگر اتصال خود را با مبدا در می یابد و آنش عشق در او افروخته می شود ، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می گردد ، هم علاقه اش از جزئیات سلب می شود .

سقراط : نمی توان غرایز را رها کرد چون عقل مجبور است از غرایز پیروی کند و به آنها کمک نماید.

فردریش نیچه : هر چه ریشه های طبیعت باطنی (شناخت درست تاریخ و گذشته )یک مرد عمیقتر باشد خواهد توانست گذشته را به خود جذب کند و بزرگترین و قدرتمندترین طبیعت ها را توسط عدم وجود محدودیتها در آن معنای تاریخی اش که موجب زیان زدن به کار سازنده است خواهد شناخت و گذشته را اگر چه بیگانه باشد در خود جای داده و هضم خواهد کرد. افزونی دانش گذشته، افزونی تاریخ انسان را پژمرده خواهد ساخت و بزدل. در حالیکه انسان  باید قادر باشد گذ شته را در خد مت حال دربیاورد. البته اگر بتوانیم خوب یاد بگیریم که تاریخ را وسیله ای برای زندگانی قرار دهیم .

فردریش نیچه : آن اندیشه هایی را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند.

يوهان ولفگانگ فون گوته

اى انسان ها، با تغيير، با تازه شدن، خود را احيا كنيد، وگرنه سخت خواهيد شد .ژان پل سارتر
زندگى انسان آن طرف يأس شروع مى شود .شوپنهاور
وقایع خوش زندگي مثل درختان سبز و خرمي است که وقتيکه از دور نظاره شان می کنيم خيلي زيبا به نظر می رسند ولي به مجرد آنکه نزديکشان شده و در داخلشان می رويم زيبائيشان هم از بين می رود ، شما در اين موقع نمی توانيد بفهميد زيبائیش به کجا رفته ، آنچه می بينيد چند درخت خواهد بود و بس. ويليام شكسپير
هرگز از شنيدن آنچه شرافتمندانه انجام داده اى، شرم نداشته باش .ميستر اكهارت
تمام چيزى كه خدا از بشر مى خواهد يك قلب آرام است .آبراهام لينكلن
مصمم شويد كه كارى بايد صورت گيرد، سپس راه انجام آن را خواهيد يافت .سارتو
انسان همان جايى است كه تصميم مى گيرد باشد . باربارا استراسيند
هرگز نمى خواهم به واسطه محدوديت هايم، محدود شوم .مترلينگ
نبايد آنقدر دست بزانو بنشينيد و فكر كنيد تا پاهاي شما قدرت راه رفتن را از دست بدهند ونبايد آنقدر در تفكر فرو رويم كه قدرت همه چيز از ما سلب شود واگر منظور تحقيق ، صحت تفكرات ما باشد بايد بدانيم كه اغلب فكرهاي ناصحيح و غلط در عمل جبران و اصلاح خواهد شد . راسل ايکاف
از آنجايي که مي توانيم آينده را کنترل کنيم نبايد آن را پيش بيني نماييم ( درست همانطوري که هواي درون خانه را پيش بيني نمي کنيم زيرا آن را کنترل مي کنيم).تا آنجايي که مي توانيم به تغييراتي که نه برآنها کنترل داريم نه انتظارشان را داريم (مثل راندن اتومبيل) واکنش فوري و موثر نشان دهيم ، به پيش بيني آن نيازمند نيستيم.هرچه بيشتر بتوانيم خود را با چيزي که کنترلي بر آن نداريم سازگار کنيم ، نيازمان به کنترل آن کمتر می شود. اديسون
آنانکه از زندگي پيروز و کامياب شده اند ، اول از نظر فکر و روح پيروز و کامياب بوده اند .شیلر
کسیکه بیش از اندازه فکر مي کند کمتر نتيجه بدست مي آورد .علی ابن ابیطالب
در شرافت علم همین بس که کسی هم که لیاقت آنرا ندارد، ادعای داشتن علم می‌کند و اگر علم به او نسبت داده شود خوشحال می‌شود، و در زشتی و بی‌ارزشی جهل همین بس که حتی جاهلان نیز از جهل و نادانی برائت می‌جویند و اگر جهل به آنان نسبت داده شود به خشم می‌آیند .

امروز همان فردائیست که دیروز نگران آن بودید .ژوزف روو
کوه‌های عظیم پر از چشمه‌اند و قلبهای بزرگ پر از اشک .کنفوسیوس
به عوض آنکه به تاریکی لعنت بفرستید، یک شمع روشن کنید .باب بارکر
بدگمان کسی است که خیال می‌کند تمام مردم دنیا به بدی او هستند .داستایوسکی
برای کسیکه زندگی درونیش غنی است، اشعه مختصر آفتاب بیهوده می‌درخشد .محمد حجازی
آنکه خیال می‌کند شاید فردا گرفتار شود از آنکه الان گرفتار است بیشتر رنج می‌برد. الیوید کلد اسمیت
ساعاتی که در انتظار خوشبختی هستیم، لذت بخش تر از دقایقی است که به لذت خوشبختی رسیده‌ایم .علی ابن ابیطالب
بدحالترین مردم کسی است که به کسی اطمینان نکند از جهت سوءظن مفرطی که دارد و کسی هم به او اعتماد ننماید از خوی بدگمانی او .فرانسیس بیکن
بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیده‌دم یا هنگام غروب که نور و ظلمت بهم آمیخته است بال‌فشانی می‌کند .لرد آبیوری
بدگمانی و بدبینی پرده‌ایست که میان ما و دیگران حائل می‌شود و هیچوقت نمی‌گذارد رشته دوستی خود را با آنها محکم ساخته و از نعمت وفا و محبت بهره‌مند شویم .محمد حجازی
اگر متوجه بودیم که هر آن ممکن است دست روزگار ما را از هم جدا کند مهربانتر از این باهم رفتار می‌کردیم .ناپلئون
چه بسیار اشخاصی که فقط به صدای طنین انداز کلنگ گورکن از خواب بیدار می‌شوند .ابوالعلاء معری
زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم می‌خورد و می‌آشامد .شوپنهاور
به من بگو قبل از آمدن به این دنیا کجا بودی؟ تا بگویم بعد از مرگ کجا می‌روی .ادیسون
انسان در هر سنی که از کار بازماند، بهتر است که سال بعد بی‌درنگ بمیرد .مارک تواین
تختخواب خطرناکترین جای دنیاست، چون صدی نود مردم در آن می ‌میرند .

ادوارد یانک : تولد چیزی غیر از آغاز مرگ نیست .

وجود انسان واحدی پیوسته است، همانگونه که عشق را به خویش نسبت می‌دهی، نفرت را نیز به خود نسبت بده، زیرا عشق و نفرت دو روی یک سکه هستند .

زمانی که بتوانی آنچه را که هست، چنان که هست ببینی، نه آنچنان که باید باشد، تنها آن زمان است که بیدار شده‌ای، آنگاه هرکجا که بروی برایت بهشت است .

خالی شو، تنها آن زمان که ذهنت خالی شود نجات خواهی یافت. هرچه ذهنت پرتر باشد سنگین‌تر می‌شوی، با چنین بار گرانی امکان حرکت نخواهی یافت .

انسان تا زمانی که به ورای خویش نرود، هیچ چیز با ارزشی برایش روی نخواهد داد. تا زمانی که به چیزی ورای خویش نرسی، زندگی بی معنی خواهد بود .

خودت را سرزنش نکن، دیگران را نیز سرزنش نکن، محکوم کردن بیهوده است و چیزی را تغییر نمی‌دهد.

رشدی خودانگیخته و اصیل داشته باش. مثل رشد درختی در کوهستانی عظیم؛ نه در یک باغچه کوچک .

اگر بتوانی احساس کنی که بدبخت هستی، می توانی خوشبختی را هم احساس کنی .

خشم، طمع و حرصت را سرکوب نکن، فقط نسبت به آنها هوشیار و آگاه باش.

ذهن یعنی تباهی، ذهن منبع تمام شیطنت هاست.

نيكولاس كوپرنيك

 064881.jpg                                                                                                   

نيكولاس كوپرنيك در 19 سال 1473 در شهر تورن واقع در لهستان متولد شد و چون پدرش را از دست داده بود تربيت و پرورش او به دست عمويش انجام گرفت، عمويش كه يكي از كشيشان بزرگ بود او را براي تحصيل به دانشگاه كراكووي فرستاد كوپرنيك در 23 سالگي براي تحصيل در رشته طب به دانشگاه پادو وارد شد و ضمناٌ در دانشگاه بولوني تحصيل نجوم مي كرد طولي نكشيد كه در اثر بروز استعداد خويش يك كرسي تدريس رياضيات را به دست آورد.  كوپرنيك در سن 25 سالگي به شهر رم آمد او در دانشگاه رم استاد اخترشناسي شد و به شاگرادنش علوم آسمان شناسي نقل شده از دورانهاي پيشين را كه اختر شناس يوناني بطلميوس حدود 1370 سال قبل از زمان او بنيان نهاده بود تدريس مي كرد در تصوير يطلميوس از نظام عالم زمين مركز عالم است و سيارات هر يك در دايره اي كه شعاع آن فاصله سياره تا زمين است به گرد زمين مي چرخند. اين نظريه پاكيزه و مرتب بود و مي شد از آن براي محاسبات مداري سياره ها نيز استفاده كرد اما هر چه كه بود نظريه اي غلط بود و بايد 1700 سال مي گذشت و مشاهدات نجومي با دقت كافي امكان پذير و انجام مي شد تا زمينه به زير سؤال رفتن آن فراهم مي گرديد آغازگر انقلاب علمي كه سرانجام علم يونان را از تخت به زير كشيد نيكولاس كوپرنيك بود كه با كار خود انسان انديشگر را در مسير خلاقيت بهتري قرار داد. بر اساس نظريه بطلميوس عالم از شرق به غرب به دور زمين مي گردد ولي كوپرنيك خود از آنچه كه درس مي داد ناراضي بود بسياري از چيزهايي كه او مشاهده كرده بود با اين فرضيه قابل توجيه و بيان نبود و خود فرضيه نيز داراي تضادها و تناقضهايي بود مثلاٌ چرا ستارگاه در مقايسه با ماه سريعتر حركت مي كردند تا در مقايسه با خورشيد؟ به همين جهت تصميم گرفت كرسي استادي خود در دانشگاه را ترك كند تا بتواند عميق تر و اصولي تر به پژوهش در دانش اختر شناسي بپردازد.

او در سال 1501 پس از چند سال تحقيق در ايتاليا به وطن خود بازگشت و در آنجا به عنوان متولي كليساي جامع شهر فرائن بورگ در پروسيا و دبير و مشاور عمويش در منطقه ارم لند به كار پرداخت او به عنوان كشيش كليساي شهر مراسم مذهبي را رهبري مي كرد و به عنوان پزشك به معالجه بيماران مي پرداخت به عنوان مخترع يك سيستم جديد سدبندي و ذخيره آب با يك آسياي آبران اختراع كرد كه بوسيله آن آب آشاميدني از يك رودخانه كه در فاصله 3 كيلومتري قرار داشت به داخل شهر هدايت مي شد و بالاخره به عنوان رياضيدان و حسابدار يك روش پولي سكه اي جديد براي پروسياي غربي و پادشاهي لهستان بنا نهاد. از آنجايي كه نخستين تلسكوپ سالها پس از مرگ او اختراع شد مجبور بود براي پژوهش در زمينه حركات اجرام آسماني تنها به چشمان خود متكي باشد او براي اينكار دستور داد در اتاق مطالعه اش در برج كليسا شكافهايي در سقف ايجاد كنند او مي توانست شبها مشاهده كند كه ستارگان چگونه بر فراز اين شكافها عبور مي كنند وي در سال 1507 دريافت كه اگر به جاي زمين خورشيد مركز عالم فرض شود جداول نجومي موقعيت مكاني سيارات با دقت بس بهتري قابل محاسبه است. ترتيب جديدي كه كوپرنيك براي موقعيت سيارات بر پايه افزايش فاصله آنها تا خورشيد در نظر گرفت - يعني ترتيب:عطارد، زهره، زمين، ماه، مريخ، مشتري و زحل جاي ترتيب قبلي در نظريه زمين مركزي را گرفت بنابر اصل پيشنهادي كوپرنيك چنانچه مدار گردش زمين به دور خورشيد از مدارات مشتري و زحل تنگ تر باشد زمين متناوباٌ‌ از آنها پيش افتاده، سبب مي شود آن دو در آسمان شب در حال چرزخش در جهت معكوس به نظر آيند ديگر اينكه پديده تقديم اعتدالين را اينك مي شد با فرض تكان خوردن زمين(لرزش خفيف شبيه لرزش ژله) حين چرخش به دور محور خود توضيح داد.

اعتدالين به هنگام عبور خورشيد از صفحه مدار بر استواري زمين رخ مي دهند و برابري طول شب و روز در سراسر كره زمين را سبب مي شوند اعتدال بهاري حوالي اول فروردين ماه و اعتدال پاييزي در حوالي آخر شهريور رخ مي دهد مشكل در آن زمان اين بود كه اعتدالين هر سال اندكي زودتر رخ مي دادند و نظريه قديمي بطلميوس قادر به توضيح آن رويداد نبود پيدايش فصول سال نيز اگر زمين در سال يكبار به دور خورشيد مي چرخيد و محور آن با راستاي قرار گرفتن خورشيد زاويه مي ساخت، بهتر قابل توضيح بود كوپرنيك تقريباٌ‌ چهل سال براي تكميل پژوهشهاي اختر شناسي خود وقت صرف كرد با پايان يافتن پژوهشها ثابت كرد كه تصوير جهاني بطلميوس اشتباه است خورشيد و ساير ستارگان فقط در ظاهر به دور زمين مي گردند كوپرنيك ثابت كرد كه در حقيقت اين خورشيد است كه در مركز جهان ما قرار دارد و زمين - مانند معدودي از اجرام آسماني بزرگ ديگر كه او مشاهده كرده بود - به دور خورشيد در گردش است او اين سياره ها را پلانت ناميد كه از واژه اي يوناني به معناي مهاجر گرفته شده است كه شامل سياراتي است كه پيش از اين ذكر شد. كوپرنيك در باره ماه فرضيه بطلميوس را تائيد مي كرد و به اين باور بود كه ماه واقعاٌ‌ به دور زمين مي چرخد در حاليكه زمين به دور خورشيد مي گردد و ماه به عنوان قمر زمين به همراه آن به دور خورشيد مي گردد كوپرنيك تا اواخر مر خود از چاپ كامل نظرات خارق العاده خويش خودداري كرد و تنها در سال 1543 بود كه گفتار در باره چرخش كرات سماوي او انتشار يافت.

افكار آماده در كتاب كوپرنيك بنيادي تر از آن بود كه بتوان آنها را جدي گرفت يك نسخه چاپ شده از آثارش درست قبل از مرگ در بستر بيماري به دست او رسيد چون او در اين آزمايش بيش از 70 سال سن داشت و مفلوج و تقريباٌ‌ نابينا بود بعيد به نظر مي رسيد كه موفق به ديدن اين اين اثر بزرگ چاپي شده باشد اثر ي كه او براي خلق و ايجاد آن تمام عمرش را صرف كرده بود. كوپرنيك در 24 مه سال 1543 هنگامي كه فقط چند روزي از انتشار كتابش مي گذشت وفات يافت. گوپرنيك بدون آنكه بداند چه خدمت ارزنده اي به جهان بشريت كرده دار فاني را وداع گفت. سرانجام پس از گذشت 150 سال از مرگش دانشمندان انديشه هاي او را پذيرفتند. كوپرنيك امروز بيش از چهار سده پس از مرگش، يكي از بزرگترين ها در قلمرو دانش به شمار مي رود.

 

 

   www.esalat.org