به مناسبت صدمین سالگرد ۸ مارچ

بهار

هیچ (فرخاری) نیابی فصل میمون در زمان
تا نافتد همچو دروحدت به گوشت گوشوار

میچکد لولو به روی سبزه از ابر قهار
گر نسیم مشک بیز آید ز طرف جویبار
میدرخشد لاله در دشت و دمن خورشید وار
در مقام هر شهیدی شمع میسوزد مزار
سرخی چشم شفق را ارغوان آیینه دار
خرم آن دشتیکه دارد چشم تر ابر بهار
دست فطرت بین که میگیرد ز گردون اعتبار
جامه ی  زر کوب دوزد زندگی بر روزگار
مل خورد بر فکر جنت صوفی پرهیز گار
کشور ما را نباشد لیک این فضل و وقار
مژده نوروز نارد یک پرستو در دیار
مرغ کوچی را گلون افسرده جنگ نابکار
دود باروت و تفنگ افگنده در میهن غبار
کشت دهقانم به بار آرد درخت کوکنار
ای مبارک نسل روشن بین چرا نایی بکارپ
خنده گل را دلیل رفتن گل می شمار

دختر شوخ چمن آبستن ازباد بهار
بر مشامم مشک تر دارد هوا در آستین
صبح روشن میشود شام سیه در آسمان
زاسمان استاره میبارد تو گویی نیمه شب
سرخ رویی در چمن دارد که میجوشد ز خاک
آه مرطوبم دهد دل را جلال و روشنی
کهکشانی فرش سقلاطونزمین را نقش بست
هر کجا بینی جهان افتیده در آغوش گل
میله دارد در شب نوروز چون حور و پری
خرمی یابد ز بام آسمان فرش زمین
عندلیب خوشنوا عمریست ناید طرف باغ
گلبن صلح و صفا خشکیده در باغ و چمن
فیض نوروزی فرار از مامن ما سالهاست
از زمین دیگران بیرون جهد فضل و نعم
از تبار تیره نتوان دید ره روشنی
غنچه گیرد در دهان بسته مضمون سکوت

مولانا عبدالکبیر(فرخاری)
ونکوور- کانادا

۸  مارچ  ۲۰۰۸