بزرگ مردی که در زندان زيست و
 در غربت جاودانه شد


دکتر عـاصم شـــرار

 

مثل بذر، من واژه هایم را روی زمین افشانده ام،

یکی در خاک اودسا، یکی در استانبول و ان دیگری در پراگ،

میهن محبوب من تمام زمین است،

و به هنگامی که نوبت من در رسد،

بر گور من تمام زمین را بگذارید. (حکمت)

(حکمت شاعر بزرگ و مرد انقلابی ترکيه)

آیا انسان وطنش را می فروشد؟
آب ونانش را خوردید
آیا در این دنیا عزیزتر از وطن هست
؟
آقایان چگونه به این وطن رحم نكردید؟
پاره پاره
اش كردند
گیسوانش را گرفتند و كشیدند
كشان كشان بردند و تقدیم كافر كردند
آقایان
، چگونه به این وطن رحم نكردید؟
دست ها و پاها بسته در زنجیر،
وطن
، لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینه
اش دشمنان تكزاسی.
آقایان چگونه به این وطن رحم نكردید؟
می
رسد آن روز كه چرخ بر مدار حق بگردد
می
رسد آنروز كه به حساب های شما برسند
می
رسد آن روز كه از شما بپرسند:
آقایان چگونه به این وطن رحم نكردید؟(حکمت)

ناظم حکمت شاعر مبارز و بزرگ ترک را تقريبا کسی نيست که نشناسد و ميدانيم که اين شاعر زيبايی آفرين بيش از ۱۰ سال در زندان بود و سپس به تبعيد رفت و تابعيتش باطل شد. اين تبعيد برای وی زیاد بد نبود چون در اسپانيا به نرودای بزرگ و ديگر بزرگان برای مدتی پيوست. حکمت در وصيت نامه اش می نويسد، اگر من تا فردای روشن، زنده نماندم يعنی اگر قبل از طلوع آزادی مردم، جسد مرا ببريد و در روستايی در ناحيه ی اناتولی به خاک سپاريد.

در سال ۲۰۰۰ بود که احزاب چپ گرای ترکيه خواهان به عمل اوردن اين خواسته وبرگرداندن تابعيت وی شدند، حزب کمونيست فعلی و در ان زمان اقتدار سوسياليست شروع به جمع اوری امضا در کوچه ها وخيابانها وپخش ونصب پوستر وتصوير کردند. دوستداران شاعر بزرگ با قرار دادن ميزهای جمع اوری امضا در کوچه ها از مردم می خواستند که برای برگرداندن تابعيت شاعر امضا ميکردند و مردم با وجود تهدید پوليس باز هم آمده امضا می دادند.

من در دنیای ممنوع زندگی می کنم

بوئیدن گونه دلبندمپ

ممنوع

ناهار با فرزندان سر یک سفره

ممنوع

همکلامی با مادر و برادر

بی نگهبان و دیواره سیمی

ممنوع

بستن نامه ای که نوشته ای

یا نامه سربسته تحویل گرفتن

ممنوع

خاموش کردن چراغ، آنگاه که پلکهایت به هم می آیند

ممنوع

بازی تخته نرد

ممنوع

اما چیزهای ممنوعی هم هست

که می توانی گوشه قلبت پنهان کنی

عشق، اندیشه، دریافتن،

مرد روی برانکارد مرده است،

بیرونش می برند

دیگر نه امیدی، نه اندوهی

نه نان، نه آب

نه آزادی، نه زندان

نه تمنای زن، نه نگهبان، نه ساس

و نه گربه ای که بنشیند و در تو خیره شود،

همه چیز تمام شد

اما من. . .

هنوز عاشقم، می اندیشم، می فهمم

خشم درمانده ام هنوز وجودم را می خورد

و از سر صبح، درد کبدی که با من بود

هنوز ادامه دارد. . .

ناظم حکمت شاعر سرشناس ترکیه نخستین ضربات مهلک را بر تن درخت زمان خورده و موریانه در دل شعر عثمانی وارد آورد. بلافاصله با استقبال از نوآوری او، تازه نفسان دیگری پا به میدان گذاشتند. از میان این شاعران، سه تن سرشناس شدند: توفیق فکرت، ملیح جودت و اورهان ولی. این سه شاعر در عین گام نهادن در جادهی شعری ناظم، خود راه های جدیدی گشودند و از شعر ناظم فاصله گرفتند. در میان این سه نفر، اورهان ولی جنجالی تر و مطرح تر بود. او محبوبیت بسیاری کسب کرد و این محبوبیت هنوز در جامعهی ادبی ترکیه ادامه دارد.

حکمت، با سلیقه و اندیشهای کاملا" متفاوت به میدان آمد. شعرهای او برای جامعهی ادبی محافظهکار آن زمان که آرام-آرام از خواب چند صد ساله چشم میگشود، حیرت انگیز و حتی غیر قابل پذیرش بود. بی اعتنایی مطلق اورهان ولی به ملزومات شعری و حتی زبان شعری مألوف تا جایی پیش رفت که هم از سوی محافظه کاران و هم نوپردازان و هم انقلابیون زیر ضربات شدید انتقاد قرار گرفت. او در مقدمهای بر نخستین کتاب شعر خود که همراه اشعار دو دوستش ملیح جودت و اوکتای رفعت در ۱۹۱۴ به چاپ رسید مینویسد:

«تئوری های مشخص را در قالبهای شناخته شده ریختن به پیشبرد هنری منجر نمی شود. باید ساختارها را از پایه دگرگون کرد. برای رهایی از تأثیرات کبره بستهی ادبیاتی که سالهای دراز، سلیقه و ذوق ما را قالببندی کرده است، باید هر آنچه را که از این ادبیات آموختهایم به دور بریزیم. کاش میشد حتی زبان را دور ریخت تا در سرودن شعر، واژگان خود را با آن همه محدودیت بر ما تحمیل نکند. . .».

با این دید انقلابی و تا حدی افراطی بود که حکمت وارد عرصهی شعر شد و جنجال آفرید. اما گذشت زمان ثابت کرد که جنجال او از نوع گرد و خاک راه انداختنهای مرسوم توسط بی مایگان نیست که فقط چند صباحی نام خود را بر سر زبانها میاندازند و بعد با اردنگی زمان از صحنه خارج میشوند. اورهان ولی در اندیشه و سلیقهی هنری خود جدیتر از آن بود که مینمود، و شعر او ژرفتر از آن است که می نماید.

محافظه کاران ادبی سرسختترین منتقدان او بودند. آنها شعر اورهان را توهینی به ساحت مقدس شعر میدانستند. از نظر آنان چند جملهی ساده و پیش پا افتاده را با تقطیع شعرگونه زیر هم نوشتن، کاری بود که هر خواندن و نوشتن آموختهای قادر به آن است، بی آنکه نیازی به استعداد و خلاقیت داشته باشد.

نوپردازان نیز که خود به دو دستهی طرفداران شعر ناب و طرفداران شعر اجتماعی تقسیم میشدند، شعر اورهان ولی را به تازیانهی انتقاد کوبیدند. طرفداران شعر ناب اعتقاد داشتند که اورهان ولی بسیار افراطی است و از نقش موسیقی در شعر غافل شده و کاملا" به وزن و آهنگ بی اعتنایی کرده است. جالب این جاست که ناظم حکمت چندین بار در این زمینه از اورهان ولی دفاع کرده و معتقد بود که او اوزان قدیمی شعر را بسط داده و به وزن و آهنگ پیچیدهای دست یافته است که گوش بسیار حساس آنرا در خواهد یافت. طرفدارن شعر متعهد نیز اورهان ولی را از حملات خود بی بهره نکردند. از نظر آنان مضامین شعرهای اورهان مسئولانه نبود و بی اعتنایی او به تحولات اجتماعی، شعر او را تزئینی و بی ثمر و فردگرایانه کرده است.

اما هیچ کدام از این سه گروه، به ظرایف شعری او نپرداختند. شعر اورهان ولی، علیرغم همهی آن حملات، به سرعت همه گیر شد و امروز پس از بیش از نیم قرن از مرگ او، کتابهایش به چاپهای متعدد میرسد و همچنان پر خواننده است. شعر حکمت در نگاه اول تکان دهنده و گاه مأیوس کننده است:

سنگی به سوی درخت پرت کردم.

درخت نیفتاد،

نیفتاد.

درخت سنگ مرا خورد،

سنگ مرا خورد.

من سنگم را می خواهم.

ظاهر شعر ساده است؛ عاری از هرگونه آرایهی شعری. میشود آنرا سریع خواند و گذشت و پوزخند زد: «که چه؟» اما میشود هم لحظهای ایستاد و کودکی را دید که سنگی به درخت زده تا آنرا بیندازد و در این مبارزه، درخت نه تنها نیفتاده بلکه سنگ او را هم خورده و درست مانند یک همبازی قویتر و قلدر، نه تنها از ضربهی حریف صدمهای ندیده، بلکه اسلحهی او را هم ظبط کرده و پس نمیدهد تا او را گوشمالی دهد.

حکمت (اورهان ولی) در انتخاب واژهها، سراغ شفافترین آنها میرود تا مانعی برای رسیدن به معنی ایجاد نکند. مهر بی مسئولیتی زدن بر شعر او بی انصافی است. شعر اورهان ولی آیینه ی خود اوست؛ فردی عمیقا" انسان گرا، ساده دل، به دور از تظاهر و دو رویی، اغلب کودکی غمگین و گاه عاشق و مستی لایعقل و در مجموع حیران و سرگردان. او هرگز شعار نمیدهد. شعر او زندگی اوست، بدون ملاحظه مخاطب ویژهای. گاه شعرش سیاسی است:

ای وطن من

چه کارها که برای تو نکردند.

برخی برایت جان دادند

و بعضی برایت سخنرانی کردند.

و یا

. . .

تو گربهی قصابی، من گربهی سرگردان کوچهها.

تو از ظرفی لعابی میخوری

من از دهان شیر،

تو خواب عشق میبینی، من خواب استخوان

اما کار تو هم چندان آسان نیست. . . عزیز

دشوار است هر روز خدا دم جنباندن!

او دلبستگی مادی به زندگی ندارد. ارزشهای موجود و عامه برای او بی اعتبار است. او همه چیز را به شوخی و طنز میگیرد و کار را به جایی میرساند که با مرگ تراژیک خود حتی زندگی را هم به شوخی میگیرد. او مانند صادق هدایت خود را در میان رجالهها میبیند. اما اعتقاد دارد آن نظمی که این رجاله ها را به وجود آورده است، پایدار نیست. او هیچ گرا نیست. عمیقا" اعتقاد به پاکی و نیکی دارد. دلش برای زیبایی میتپد و دنبال معصومیتها و پاکی هاست. در بیشتر شعرهای او کودکی را میبینیم که با ظرافت و بی گناهی دلپذیری به پیرامون خود و روابط آن مینگرد و پناه نهایی را در آغوش مادر یا مادربزرگ میجوید:

مادربزرگم

از روزی گرامیترین دوستم شد

که کوشیدیم

رابینسون کروزوه را از آن جزیره نجات دهیم

و بر شوربختی گالیور

در سرزمین لی لی پوت ها

گریه کردیم.

این فرار از رجالهها و پناه بردن به پاکیها و معصومیت ها در شعر اورهان، نه به صورت شکایت و نه به شکل زنجموره درمیآید. او از ضربهی طنز کمک میگیرد و در طنز بسیار قوی و دلچسب خود، هر آنچه را که زشت است و معوج به سخره میگیرد.

ناظم حکمت بيشتر اثارش را در تبعيد ود در زندان خلق کرد، او برای دومين بار در سال ۱۹۸۳ به اتهام ترويج شورش دردانشگاه نظامي که شعر های وی را می خواندند به زندان افتاد و درعفو عمومي سال ۱۹۵۰ آزاد شد و بدون خانواده بطور مخفيانه از كشور خارج شد. در سال ۱۹۵۹ تابعيت او باطل وی را خائن خواندند، وی در مسکو خاموش شد، اکنون شاعران ترکيه به اين قضيه تکيه دارند که ناظم حکمت در تمام جهان شناخته شده است واحتياج به قدر داني و شناسايی ندارد.

چهار کبوتر

جهار کبوتر آمدند
برای شست و شو.
آب توی کاسه سنگی زیر شیر زندان بود
و آفتاب
روی چشم ها، بال ها و پاهای سرخ کبوتر ها.
چهار کبوتر
برای شست و شو
داخل آب شدند
و روی زمین خاکستری
چهار انسان
به چهار کبوتر نگاه کردند.
کبوتر ها درست با هم
روی پاهای سرخی که نشان آفتاب را دارند
می توانند پرواز کنند
آهن و دیوار نمی توانند آنها را متوقف کند.
کبوتر ها بال های نرمی دارد
و بال ها
لحظه یی اینجا، لحظه یی بعد روی پشت بام هستند.
آدم ها بال ندارند
بال آدم ها در قلب شان است.
چهار کبوتر
برای رسیدن به خورشید
شست و شو کردند و پریدند. (
۱۹۳۸ – درزندان استانبول. )

جهان رؤياهاى شاعر، جهانى است پنهان، جهانى كه نمى توان آن را به سادگى ديد، لمس كرد يا بر آن نامى گذاشت. اما نمودهاى اين «جهان» وقتى در نوشتار (شعر) او حس و ديده مى شود، ديگر دور از دسترس نيست، رؤياهاى ما، دلگرمى ها و اميدهاى ما هستند و دريچه هايى كه مى توانيم با آن به اطراف بنگريم و اميدوار باشيم. اما جهان شاعر، هميشه به يك شكل پديد نمى آيد، رويدادها و حوادث، غم ها و شادى ها، بودها و نبودها، حسرت ها و. . . مجموعه عواملى هستند كه بخش هايى از جهان شاعر را تشكيل مى دهند. در جهان شعر معاصر و در همسايگى سرزمين مان شاعرى متولد مى شود كه روزگار زيستن اش را صرف رسيدن به هدفش مى كند، او مى نويسد براى آزادى و استقلال سرزمين اش.

استعمار و استبداد، سلطه فاشيزم، ديكتاتورى و فضاى خفقان كشورش را اشغال كرده اند و ناظم حكمت نمى تواند از اين پديده ها به آسانى بگذرد و آن را ناديده بگيرد. پس مى نويسد و اين نوشتن حوصله زمامداران وقت سرزمين اش را سرمى برد. از اين به بعد بارها او را به دلايل مختلف دستگير مى كنند. در يكى از اين بازداشت ها كه متعلق به زمانى است كه او بيكار بوده و تازه در مجله «ماه مصور» كارى پيدا كرده بود او را به اعدام محكوم مى كنند. ناظم حكمت از زندان، نامه اى به خواهرش مى نويسد و مى گويد كه در ادعا نامه دادستان برايش حكم اعدام تقاضا شده اما جرم هايى كه به او نسبت داده اند به او ربطى ندارد. در واقع مسأله اصلى همان است كه يك روز «ناظم حكمت» به مادرش مى گويد. ناظم در نامه اى به مادرش مى نويسد: «بزرگترين مشكل اين است كه نام من «ناظم حكمت» است، اما من به اين نام افتخار مى كنم. » آرى اين گونه است كه نام ناظم حكمت ديگر اين قدر اعتبار اجتماعى دارد كه دولت كشورش نمى تواند او را ناديده بگيرد. ناظم حكمت هم شاعرى نيست كه با استعمار و استبداد كنار بيايد.

«حكمت» ۲۷ ساله با دو حبس ۲۰ و ۱۵ ساله به ۳۵ سال زندان محكوم مى شود. بدون جرم قطعى و معلوم! سرانجام با تغييرات در حكم و جابه جايى قوانين اين احكام تا ۲۸ سال تقليل مى يابد و ناظم حكمت شاعر آزادى به زندان مى رود. او در اين ايام روزگار سختى را مى گذراند اما چاره اى نيست پس جهان رؤياهايش را از زندان و ديوارهاى بلندش به بيرون مى فرستد و آزادانه در جهان خارج به كند و كاو و زيستن ادامه مى دهد. پس از مدتى اما با به پايان رسيدن جنگ جهانى دوم كه دنيا شكل ديگر مى يابد و فاشيزم در دنيا به نابودى كشيده مى شود در حالى كه ديگر دشمنان «ناظم حكمت» از مرده متحرك شدن او يقين حاصل كرده اند و در جهان خارج هم به ظاهر نامى از او نيست.

گروه هاى مختلفى تلاش مى كنند تا پرونده او را دوباره به جريان بيندازند و اين اتفاق هم مى افتد. سرانجام با اتفاق هايى كه در مجلس تركيه رخ مى دهد، لايحه اى تصويب مى شود كه به همه مجرمان عفو عمومى بخورد و واضح است كه ناظم حكمت هم شامل اين عفو خواهد شد، با اين كه دشمنان شوكه شده او مشكلاتى بر سر تصويب اين لايحه ايجاد كردند اما سرانجام «ناظم حكمت» پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شد همراه با بيمارى قلبى و ذات الريه اى كه سال ها او را عذاب مى داد.

در اين سال ها ناظم حكمت شعر سرود، شعرهايى براى آزادى و انسانيت. روزگارى كه او در زندان بود وقتش سراسر صرف شنيدن حرف هاى انسان هايى شد كه به دلايل گوناگون در زندان به سر مى بردند، آنهايى كه حرف هاى زيادى براى گفتن داشتند و نمى دانستند چگونه بايد آن را به گوش همگان برسانند، ناظم حكمت حرف آنها را مى شنيد و در جهان رؤياهايش آن را براى ذهن هاى آگاه ديگر مى سرود. دغدغه ضداستعمارى «حكمت» و درون مايه هاى مردمى اى كه شعر او از آنها برخوردار بود، وضعيتى براى نوشته هايش پديد مى آورد كه هم عوام را علاقه مند مى كرد هم خواص را.

يكى از ريشه هاى مردمى شعر «حكمت» ترانه هايى بود كه «عاشيق»هاى ترك مى خواندند، اين عاشيق ها كه بخشى از فرهنگ فولكلور تركيه محسوب مى شوند تأثير بسزايى در شعر «حكمت» داشتند و اين تأثير در شعر او بر مردم عوام است كه نشانه هاى خود را به منصه ظهور مى رساند. بخش ديگرى از تأثيرگذارى شعر «حكمت» بر سبك و سياق ادبى او وابسته است. شعرى كه او مى سرايد ادامه سنت ادبى ادبيات تركيه نيست يا دست كم ادامه تام و تمام آن نيست و سنت ادبى تركيه به نوعى درگير مستقيم با ادبيات ايران و عرب بوده و وجه تمايز قابل توجهى نداشته است اما ناظم حكمت به شعر تركيه تشخص ادبى ويژه اى مى دهد و به نوعى نگاه معاصر جهان شعر را به ادبيات شعرى تركيه تغيير مى دهد. ناظم حكمت شاعرى كه فرهنگ سرزمين اش را با نگاه دقيق و موشكافانه و در عين حال متعهد بارورتر كرد پس از آزادى از حبس دانست كه او را اين گونه آزاد نخواهند گذاشت.

پس از آزادى اش به او گفتند بايد به خدمت نظام وظيفه برود و او كه حدود پنجاه سال داشت، دانست كه اين دسيسه اى است براى از بين بردنش و چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگيرى، تصميم گرفت از سرزمين اش كوچ كند. دسيسه دشمنانش اين بود كه او را به خدمت سربازى در منطقه اى بد آب و هوا ببرند و در آنجا او را از بين ببرند يا شايد او خود به خود به دليل بيمارى هايش از بين برود. ناظم حكمت كه در پليس دريايى تركيه خدمت كرده بود و ديگر خدمت سربازى براى او قانونى نبود از همسر و پسرش - محمد - خداحافظى كرد و از تركيه مهاجرت كرد. سفر او سيزده سال به طول انجاميد، سفرى كه از دريا شروع شده بود و سپس با يك كشتى رومانيايى به روسيه ختم شده بود.

ناظم حكمت در اين ۱۳ سال به كشورهاى زيادى رفت، شعر خواند و سخنرانى كرد در همين ايام بود كه در فستيوال جوانان برلين با «پابلو نرودا» شاعر شيليايى آشنا شد همو كه پس از مرگ ناظم حكمت مرثيه اى دردناك براى او سرود، سرانجام شاعر آزادى سرزمين تركيه در سال ۱۹۶۳ در مسكو درگذشت و شعرش سرود جاودانگى او را تا هميشه در جان ها خواهد دميد.

ناظم حکمت، شاعر آزاديخواه جهان سومی است که با کمک بخش فرهنگی کشورهای بلوک شرق سابق، شاعری جهان وطن نام گرفت و دهها جايزه دريافت نمود و درصدها کنفرانس صلح و عدالت و آزادی خواهی شرکت نمود. ودرحاليکه در اروپا خيابانها و مکتبها به نامش گذاشته شد، تاچند ماهی قبل ازمرگ، دارای مليت خاصی نبود و مجبورشد درآخرين لحظات، برای خود و پسرخوردسالش از کشور پولند تقاضای مليت و پاسپورت نمايد.

اودر مقدونيه زمان دولت عثمانی از پدری ترک و مادری با اجداد اروپايی بدنيا آمده بود. سه نسل پيشين مادری وی ريشه : لهستانی، آلمانی و فرانسوی داشتند. ناظم حکمت همچون نيمايوشيج پدر شعر نو ترکيه بود، - همچون صمد بهرنگی کوشيد تا در روستاها به آگاهی نسل جوان بپردازد، - همچون بيژن جزنی، يکی از زندانيان مقاوم، مبارز و روشنگر زندانهای مخوف ترکيه بين سالهای ۱۹۳۸- ۱۹۵۰ گرديد، - و همچون بزرگ علوی، نماينده ادبيات بخشی از رنجبران خاورميانه در کشورهای بلوک شرق سابق شد؛ گرجه او بسيار فعالتر، مشهورتر و مستقيما سياسی تر از علوی بود، - او همچون پاره ای از توده های جهان سوم، بارها ساختمانهای نرم و گرم مسکو را ترک نمود و برای ادامه مبارزه به ترکيه برگشت، و خطر و تحمل زندان، شکنجه و اسارت نمود، و سرانجام براثر ناگواری های سالها ی دوران اسارت، در سن ۶۱ سالگی در تبعيد درگذشت. گرچه اودر نيروی دريايی ترکيه، دوره ناخدايی ديده بود، با اطاعت کورکورانه ارتش غيرمردمی، همکاری ننمود. اودر سال ۱۹۰۲ درشهر سالونکی بدنيا آمد و در ۲ سالگی به شهر آله پو در ترکيه امروزی رفت، جايی که پدر بزرگش، محمدناظم پاشا، فرماندار ايالتی بود. پدر او، حکمت ناظم بای يا( بيگ)، کارمند وزارت امورخارجه دولت عثمانی دراستانبول بود.

نام تنها خواهر او، سميه و نام مادرش، سليله يا جليله بود. مادر وی آنزمان يک پلانتاژ درخت های بيد و سپيدار به ارث برده بود. درسال ۱۹۰۸ جنبش “ترکهای جوان“ خلاف خواسته عبدالحميد دوم، پادشاه وقت، موفق شدند که قانون مشروطه ۱۸۷۶ را دوباره عملی نمايند. بعداز سقوط عبدالحميد دوم در سال ۱۹۰۹، پدربزرگ ناظم حکمت، بازنشسته و به استانبول فرستاده شد. ترکهای جوان بعد از دوسال شکست خورده و حکومت رااز دست دادند.

ناظم حکمت اولين اشعارش را در سن ۱۱ سالگی سرود. از ديگر حوادث دوران کودکی او جنگ جهانی اول و پيروزی انقلاب اکتبر، و جدايی پدر و مادراش از همديگر بودند. اودر۱۶ سالگی وارد نيروی دريايی ترکيه شد ولی بدليل بيماری و سرکشی، دائم تحت نظر بود. اولين مجموعه شعر او ( جنگل سروها)درسال ۱۹۱۸ منتشر شد. در اين سال ترکيه از طريق نيروهای خارجی تقسيم گرديد و دولت عثمانی تا سال ۱۹۱۹ قدرت خودرا از دست داد. در اين سال آنکارا به تسخير مصطفی کمال آتاتورک درآمد. و در سال ۱۹۲۰ نخستين نمايشنامه اويعنی ( کرسی) منتشر گرديد. در همين سال اولين گنگره حزب کمونيست ترکيه به رهبری مصطفی صوفی در باکو تشکيل شد. بعد از آشنايی ناظم حکمت با کمونيستها، او از طريق ترابوزان و باکو به مسکو رفت و در دانشگاه “ زحمتکشان خاورميانه“ به تحصيل پرداخت.

در ۲۸ جنوري همين سال، مصطفی صوفی و ۱۴ عضو حزب کمونيست ترکيه در دريای ترابوزان از طرف ماموران دولت ترکيه بقتل رسيدند. در سال ۱۹۲۲ يونان در جنگ با ترکها شکست ميخورد و مرزهای امروزی ترکيه تثبيت ميگردند، و آخرين سلطان عثمانی يعنی محمد ششم، از کاربرکنارميشور. حزب کمونيست ترکيه از آن تاريخ تاکنون يعنی ازسال ۱۹۲۲ ممنوع اعلان ميشود. درسال ۱۹۲۴ از ناظم حکمت دعوت ميشود که بعنوان نماينده خلقهای خاورميانه بطور سنبليک چند روزی به نگهبانی از جسد لنين بپردازد. در بازگشت به ترکيه او با زنی بنام نزهت آشنا ميشود. کتاب “ترانه خورشيد نوشان “ او منتشر ميگردد. با آغاز اصلاخات مصطفی کمال آتاتورک، نظام خليفه گری ممنوع اعلان ميشود. ناظم حکمت بدليل خطرهای ترور و دستگيری به شوروی فرار ميکند و بعد از آشنايی با ماياکوفسکی و ديگر فوتوريستها، ۲ نمايشنامه خود يعنی : ۲۸ ژانويه و اهرام را منتشر مينمايد. دوستی او با زنی بنام لنا آنوشکا آغاز ميشود. در سال ۱۹۲۸ حين بازگشت ناطم حکمت به ترکيه، او در مرز دستگير شده و۸ ماه درزندان بسر ميبرد. نامزد او لنا آنوشکا چون ويزا دريافت نميکند در آنطرف مرز براثر ابتلا به بيماری وبا ميميرد.

درباکو اولين مجموعه شعر ناطم حکمت منشر ميگردد. در بين سالهای ۱۹۲۹- ۱۹۳۱ نمايشنامه “اسکلت سر“ و دو کتاب: شهر لال و ۸۳۵ جمله، از او منتشر ميگردند. . در سال ۱۹۳۲ بعد از مرگ پدر، او با زنی بنام پيرايه ازدواج ميکند. دو کتاب “ چرا بنريه خودکشی نمود؟“ و “ تلگراف شبانه“ و نمايشنامه “ خانه مرده“ او به زير چاپ ميروند. او درسال ۱۹۳۳ مجددا دستگير وتاسال ۱۹۳۵ در زندان مشهور بورسا، به بند کشيده ميشود. کتاب شعر حماسی او يعنی “ شيخ بدرالدين، مبارز و عدالتخواه “ منتشر ميشود. ۱۹۳۵ بر اثر عفو عمومی آزاد ميشود. سه کتاب : نمايشنامه فراموش شده، نامه هايی به تارانتا- بانو، و خون سکوت ميکند، به زير چاپ ميروند. ناظم حکمت در سال ۱۹۳۷ بدليل جنگ داخلی اسپانيا به حمايت و گردآوری کمک برای مبارزان جمهوريخواه ميپردازد. و در سال ۱۹۳۸ دستگير و به اتهام پخش اشعارش درميان ملوانان نيروی دريايی، به ۲۸ سال زندان! محکوم ميشود.

او در اين سال از پيرايه طلاق گرفته و از منور صاحب پسری بنام محمد ميشود. با اينکه ناظم حکمت به بيماری قلبی دچار است، دعوت به ارتش ميشود و لی حکمت احتمال توطئه ای برای قتل خود را درآن دعوتنامه ميبيند و واز طريق دريای سياه دوباره به شوروی فرار ميکند، دولت ترکيه از او سلب مليت نموده و در شوروی از او به عنوان قهرمان خلقها و زندانهای مرگ آورآسيا، استقبال ميشود. اودر شهر پراگ به دريافت جايزه صلح مفتخر ميشود و در چند کنگره ادبی، فرهنگی و صلح خواهی شرکت مينمايد. درسال ۱۹۵۳ نمايشنامه - آدمی عجيب- او جايزه صلح لنين را از آن خود ميکند.

او در سال ۱۹۵۸ به پاريس سفر مينمايد؛ جايی که قبلا پاره ای از اشعارش منتشر شده و سارتر و آراگون اورا ميشناسند. قبل از فرار از ترکيه، کتابهای : حماسه جنگ آزادی بخش، کتاب ۵ جلدی چهرههای انسان، نمايشنامه افسانه عشق، يوسف در مصر، و ترجمه جنگ و صلح تولستوی، از او منتشر شده بودند. ناظم حکمت در سال ۱۹۵۹ با زنی بنام ورا تولياکوا ازدواج ميکند. نمايشنامه شمشير دموکلس او در اين سال به زير چاپ ميرود. در سال ۱۹۶۳ او رمان اتوبيوگرافيک “ آدم رمانتيک“ را به پايان ميرساند. بعد از مرگ در اين سال، اورا در قبرستان مشاهير تاريخ، در مسکو به خاک می سپارند. استفاده از- زيست نامه حکمت ونشريه صلح وسوسياليزم شماره هشت سال ۱۹۸۷.

زیباترین دریا

هنوز ناشناخته مانده

زیباترین کودک

هنوز در حال بزرگ شدن است

بهترین روز هاي مان

روزهاییکه هنوز نرسیده اند

و بهترین حرفی که میخواهم برای تو بگویم

حرفی است که هنوز بر زبان نیاورده ام. (حکمت)

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org