جواب به چند سئوال «فرهنگ توسعه»

 در رابطه با مساله فلسطین و امپربالیسم

بهرام رحمانی

اخیرا مطلبی تحت عنوان «درگیری لفطی اردوغان و پرس با چه هدف و انگیزه ای» نوشته و آن را چنین جمع بندی کرده بودم:

«حکومت سرکوبگر و نژادپرست اسراییل که بیش تر نظامیان و نژادپرستان در راس آن قرار دارند و هم چنین نیروهای ارتجاعی مذهبی هم چون حماس و جهاد اسلامی و حزب الله، مانع بزرگی بر سر راه صلح بین مردم فلسطین و اسراییل هستند. زمانی مردم آزادی خواه و سکولار و چپ فلسطین می توانند از شر این گروه های ارتجاعی اسلامی و دخالت های حکومت اسلامی ایران و غیره نجات پیدا کنند که ارتش اسراییل، از کلیه سرزمین های فلسطینی خارج شود و مردم فلسطین را در تعیین سرنوشت خویش آزاد بگذارد.

چرا که در زیر غرش توپ و تانک و هواپیما و هلیکوپترهای جنگی اسراییلی در فلسطین، نه صلحی برقرار می شود و نه مرتجعین و تروریست های حماس و غیره از تب و تاب می افتند. بنابراین، اولین راه برقراری صلح واقعی در این منطقه، خروج بی قید و شرط کلیه نیروهای اشغالگر اسراییلی از سرزمین های فلسطینی است که مردم فلسطین در آرامش خاطر بتوانند حکومت دل خواه خود را به وجود بیاورند تا مردم اسراییل و فلسطین در کنار همدیگر در صلح و آرامش زندگی کنند.»

 این مطلب از جمله در سایت اینترنتی «فرهنگ توسعه» درج شده بود که دست اندرکاران این سایت با برجسته کردن این پاراگراف از مطلب من «زمانی مردم آزادی خواه و سکولار و چپ فلسطین می توانند از شر این گروه های ارتجاعی اسلامی و دخالت های حکومت اسلامی ایران و غیره نجات پیدا کنند که ارتش اسراییل، از کلیه سرزمین های فلسطینی خارج شود و مردم فلسطین را در تعیین سرنوشت خویش آزاد بگذارد.*» علامت ستاره در مقابل ان گذاشته در زیر مطلب یاد شده سئوالات زیر را مطرح کرده بودند.

 * [فرهنگ توسعه: چند خطی برجسته شده تا چند سوال مطرح شود: ارتش اسرائیل چگونه از کلیه سرزمین‌های فلسطینی خارج خواهد شد؟ آیا شرایط آشفته‌ی موجود، واکنش طبیعی در برابر رژیم نژادپرست وابسته و عامل امپریالیسم نیست؟ آیا می‌توان از آن رژیم فاشیستی «درخواست» نمود تا مردم آزادی‌خواه و سکولار و چپ فلسطین را از شرّ این گروه‌ها نجات دهد؟ آیا همه‌ی این گروه‌ها را باید سیاه و یا سفید دید؟ آیا این حرکت به جوش آمده‌ی ملل منطقه را که ناشی از مجموعه‌ی ترفندها و فشارهای امپریالیسم آمریکا و عامل او، اسرائیل و دیگر عواملش به‌وجود آمده، باید همه و همه را با یک معیار سنجید؟ آیا نباید فرق ایده‌آل، واقعیت و حقیقت را متوجه شد؟

قطعا شما نه، اما آنان که برای امپریالیسم تعریفی تازه ارایه می‌دهند و برایش وجه لطیف نیز قایل هستند، پاسخ روشنی برای آشفتگی افسار گسیخته‌ی این جهان پر از نفرت و جنگ و فقر و گرسنه دارند؟ آنان جای علت و معلول را عوض نکرده‌اند و برای پدیده‌ای به نام تروریسم، یک هویت انتزاعی و مستقل نمی‌سازند؟ آیا هیچ چیز در حال دگرگونی و جابجایی نیست؟]

 قبل از هر چیز از طرح این سئوالات از سوی دست اندرکاران سایت «فرهنگ توسعه» استقبال و تشکر می کنم. چرا که با طرح سئوال و جواب و نقدهای صممیانه در فضایی سالم و سیاسی است که مباحث همدیگر را بارور می کنیم و اگر هم اشکال و ابهامی وجود دارد برطرف کرده و در صورت اختلاف نظر، آن را شفاف تر و روشن تر نماییم.

 و اما جواب به سئوالات فرهنگ توسعه:

 - ارتش اسراییل چگونه از کلیه سرزمین‌های فلسطینی خارج خواهد شد؟

دولت اسراییل، قبل از هر مساله ای مجبور است سرزمین های فلسطینی را ترک کند و به مرزهای قبل از اشغال آن کشور برگردد. شهرک هایی که دولت اسراییل در سرزمین های فلسطینی به زور ساخته است می توانند زیر نظر مثلا سازمان ملل قرار گیرند و در یک زمان بندی ساکنان آن ها به جای دیگری در اسراییل انتقال داده شوند و یا این که اگر فلسطینیان بپذیرند در این شهرک ها زندگی کنند. اگر هم مساله خفظ امنیت ساکنان شهرک های اسراییلی در میان باشد باز هم سازمان ملل می تواند نیرویی را به عنوان تامین امنیت آن ها در این شهرک ها مستقر کند. اساسا بدون خروج نیروهای اشغالگر اسراییلی از سرزمین های فلسطینی ها، هرگونه بحثی درباره صلح بی نتیجه خواهد بود.

برای مثال، براساس طرح صلحی كه در بيروت توسط عربستان سعودی در سال ۱۳۸۱ پيشنهاد شد، چنانچه اسراييل تا مرزهای اشغالی سال ۱۳۴۶ عقب نشينی نمايد آن گاه كشورهای عربی برای عادی سازی روابط با اسراييل آمادگی خواهند داشت. هم چنين براساس اين طرح موضوع بازگشت آوارگان فلسطينی نيز بايد براساس قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل حل و فصل شود. اما حکومت اسراييل، بلافاصله اين طرح را رد كرد و تجاوز گسترده ای را در كرانه باختری و نوار غزه و هم چنین محاصره مقر ياسر عرفات، ریيس متوفی تشكيلات خودگردان فلسطين انجام داد تا از اين طريق مخالفت هم جانبه خود را با طرح دولت های عرب اعلام نمايد. بعلاوه اسراييل، خود را برای مرحله بعدی حملات خود آماده کرد و به دنبال فرصت مناسب ماند. حمله به لبنان و سپس به عزه طرح های بعدی دولت اسراییل بود.

 - یا شرایط آشفته‌ موجود، واکنش طبیعی در برابر رژیم نژادپرست وابسته و عامل امپریالیسم نیست؟

قطعا جنگ و خشونت، جنگ و خشونت را تولید می کند. اما هر جنگی نیاز به پیش زمینه هایی دارد. پیش زمینه های جنگ همه جانبه حکومت اسراییل علیه مردم فلسطین به بیش از نیم قرن می رسد. اما در این میان جریاناتی هم چون حماس و غیره جاده صاف کن و توجیه گر حملات وحشیانه هوایی و زمینی ارتش اسراییل هستند. موشک هایی که حماس به سوی اسراییل پرتاب می کند ضربه چندانی به اسراییل نمی زند و چهار شهروند بی گناه اسراییلی هم در اثر این موشک پرانی ها جان خود را از دست بدهد هیچ تاثیری در جنایایت دولت اشغالگر اسراییل ندارد. در همین جنگ اخیر حکومت اسراییل علیه مردم غزه، ارتش اسراییل در مقابل کشته شدن ۱۳ اسراییلی، بیش از ۱۳۰۰ شهروند فلسطینی را قتل عام کرد. در واقع این موشک پرانی های حماس، زمینه را برای حملات همه جانبه ارتش اسراییل فراهم می سازد. از سوی دیگر، جنگ غیر از کشتار و ضایعات انسانی و تخریب اماکن عمومی و شاهرگ های اقتصادی نتیجه دیگری ندارد. بر این اساس، باید بر علیه جنگ بود و خواهان پایان دادن به آن شد؛ نه این که طرف یکی از این جنگ طلبان را گرفت.

 - آیا می ‌توان از آن رژیم فاشیستی «درخواست» نمود تا مردم آزادی‌خواه و سکولار و چپ فلسطین را از شرّ این گروه‌ ها نجات دهد؟

قطعا نه! تنها با مبارزه مشترک کارگران و مردم آزادی خواه و ضدجنگ و ضداشغال اسراییلی و فلسطینی با پشتیبانی حامیان جهانی شان است که می توانند خواست بر حق و عادلانه مردم رنج دیده فلسطین را به دولت اسراییل تحمیل کنند.

 - آیا همه‌ این گروه‌ها را باید سیاه و یا سفید دید؟

سیاه و سفید کردن اصولی نیست باید به موقعیت طبقاتی و اهداف و افق و چشم انداز مبارزه آن ها توجه کرد.

 - آیا این حرکت به جوش آمده‌ ملل منطقه را که ناشی از مجموعه‌ ترفندها و فشارهای امپریالیسم آمریکا و عامل او، اسرائیل و دیگر عواملش به‌ وجود آمده، باید همه و همه را با یک معیار سنجید؟

باید حساب مردم حق طلب را از دولت های مرتجع جدا کرد. دولت هایی منطقه چه ان هایی که ظاهرا مخالف امپریالیسم آمریکا و حکومت اسراییل هستند و چه آن هایی که طرفدارش، هر دو در کشورهای خود، به سرکوب های وحشیانه شهروندان دست می زنند. از سوی دیگر، با وجود درآمدهای کلان به ویژه کشورهای عضو اوپک نفتی، شدیدا کارگران را استثمار و فقر و فلاکت فزاینده ای را بر اکثریت مردم این منطقه تحمیل می کنند. هر حرکت به جوش آمده ملل منطقه نیز، حرکتی برای آزادی، برابری، صلح و انسان دوستی نیست و بخشا ارتجاعی هم هست. از این رو، نباید مرعوب دولت ها و جریاناتی شد که علیه آمریکا و اسراییل شعار می دهند اما با تمام قدرت و با اتکا به نیروهای سرکوبگر کارگران،زنان،دانشجویان، روشنفکران و مردم محروم را سرکوب و استثمار می کنند.

 - آیا نباید فرق ایده‌آل، واقعیت و حقیقت را متوجه شد؟

قطعا شما نه، اما آنان که برای امپریالیسم تعریفی تازه ارایه می‌دهند و برایش وجه لطیف نیز قایل هستند، پاسخ روشنی برای آشفتگی افسار گسیخته‌ی این جهان پر از نفرت و جنگ و فقر و گرسنه دارند؟

شکی نیست که هر انسان آگاه و مبارز بین ایده آل ها و واقعیت های موجود فرق می گذارد. اما اقدامات تاکتکیکی هر جریانی نمی تواند مغایر با اهداف استراتژیک آن باشد. یعنی نمی توان نان به نرخ روز خورد و به سیاست بازی پرداخت. امروز بنا به مصلحت با گرایشات بورژوایی هم گام شد و فکر کرد فردا می توان از منافع کارگر دفاع کرد. یا نمی توان امروز به مبارزه کارگران برای اضافه دست مزد بی توجه بود و فردا مدعی لغو کار مزدی شد. باید در مبارزه روزمره و کوتاه مدت دخالت پیگیر داشت تا زیربنای مبارزه درازمدت را پی ریزی کرد.

در مورد تعریف جدید از امپریالیسم، اگر این تعریف جدید با در نظر گرفتن معیارهای امروزی سرمایه داری و انحصارات و شرکت های چند ملیتی امپریالیسم از موضع مارکسی مورد نقد قرار گیرد گامی به پیش است. اما اگر تعریف جدید از امپریالیسم، در مورد علمکردها و سیاست های امپریالیستی توهم آفرین باشد در راستای منافع سرمایه داری است که باید آن را عمیقا مورد نقد قرار گیرد. در پایین بیش تر به این مساله برمی گردیم.

 - آنان جای علت و معلول را عوض نکرده‌اند و برای پدیده‌ای به نام تروریسم، یک هویت انتزاعی و مستقل نمی‌سازند؟ آیا هیچ چیز در حال دگرگونی و جابجایی نیست؟

پدیده تروریسم، یک پدیده قدیمی و محدود به برخی گروه ها و سازمان های اپوزیسیون هم نمی باشد. اگر تروریسم برخی از این سازمان ها جان تعداد معدودی از افراد را می گیرد اما تروریسم دولتی دسته دسته مردم را قتل عام می کند. مثلا در واقعه عزه، اگر تروریسم حماس منجر به کشته شدن ۱۳ نفر شد اما تروریسم دولتی اسراییل نه تنها بیش از ۱۳۰۰ نفر را به قتل رساند، بلکه با بمباران های هوایی، زمینی و دریایی نیز منابع طبیعی و منازل مردم و حتا مدارس و بیمارستان ها و مراکز تولیدی را ویران کرد. البته تروریسمی که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا عروج کرد در تاریخ بی سابقه بود. اما به نظر من، تروریسم در هر سطحی غیرانسانی است و باید آن را محکوم کرد. قطعا شرایط در حال تغییر و دگرگونی است. در پایین مجددا به این مساله برمی گردیم.

***

امپریالیسم قبل از آمریکا، كشورهایی هم چون امپراتوری عثمانی، آلمان، انگلستان، اسپانيا، پرتقال، فرانسه، روسیه و بلژيك و... تلاش کرده اند سلطه و جنگ های خود را با توجه به توان و ظرفیت های اقتصادی و نظامی به کشورهای دیگر جهان تحمیل کنند اما، در اثر مبارزات اجتماعی مردم محروم و آزادی خواه و رقابت با همديگر، فروپاشیده و از صحنه خارج شده اند؛ و به درون مرزهای خود برگشته اند.

هنگامی که بحث از امپریالیسم به میان می آید برخی چنین تصور می کنند که امپریالیسم در آمریکا و در چند کشور بزرگ سرمایه داری غرب خلاصه می شود. آن هم مثلا اگر سفارت آمریکا را تعطیل کنیم؛ یا با این کشور رابطه نداشته باشیم و همواره مشت های خود را به سوی آمریکا گره کنیم و مرگ بر آمریکا و اسراییل بگوییم رادیکال و چپ هستیم؛ نه تنها یک خطای بزرگ سیاسی، بلکه امر طبقات داراست و ربطی به موضع کمونیسم و طبقه کارگر ندارد. امپریالیسم، عالی ترین شکل سرمایه داری است. از این رو، کسانی که امپریالیسم را در ضدآمریکایی خلاصه می کنند و کاری به سوخت و ساز و عملکردهای سرمایه داری جهانی و استثمار آن ندارند طیف های مختلفی از برخی گرایشات چپ تا راست را شامل می شود. امروز جریانات مرتجع اسلامی و برخی از جریانات به اصطلاح چپ ضدآمریکایی هستند نه ضدسرمایه داری. بنابراین، در مبارزه طبقه کارگر برای رهایی از کار مزدی و برقراری مالکیت خصوصی باید این دو جنبه از مبارزه طبقاتی را از همدیگر تفکیک کرد. اساسا به منظور پی بردن به چشم انداز کمونیسم در قرن بیست و یکم، ضرورت دارد با مبارزه طبقه کارگر بر علیه همه اشکال سرمایه داری تاکید گردد. اساسا مذهب و ناسیونالیسم گرایشات عقب مانده بورژوازی هستند. کمونیسم علم رهایی هیچ طبقه ای غیر از طبقه کارگر نیست. امروز بسیاری از سازمان و احزاب ایرانی و غیرایرانی فقط اسم کارگر و کمونیسم را با خود یدک می کشند اما مشغله روزمره شان چیز دیگری غیر از مشغله طبقه کارگر است. اگر این تفاوت های اساسی در مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری در نظر گرفته نشود، به مخدوش کردن مرزهای طبقاتی منجر می گردد.

باید تاکید کنیم استراتژی کمونیستی، برای رسیدن به زندگی مادی بهتر و انسانی با استانداردهای بالاتر زندگی، تامین آزادی های فردی، اجتماعی، آزادی اندیشه و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و فراتر از همه لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی و برقراری یک جامعه اشتراکی کمونیستی است. در این راستا عزت، منزلت و همبستگی طبقاتی و انسانی را می توان با این اهداف بنیادین مادی ملزم دانست. از این جهت، عزت و منزلت انسانی را نمی توان با جنگ، سرکوب، شکنجه و اعدام، ریاضت کشی مردم، مذهب، ناسیونالیسم و... پیگیری کرد. حکومت هایی که تحت لوای سوسیالیسم چه در شوروی سابق و چه در برخی از کشورهای آمریکایی لاتین بر سر قدرت هستند آزادی، برابری، عدالت و رفاه عمومی طبقه کارگر و مردم محروم را قربانی «مبارزه» با «امپریالیسم» کرده اند که ربطی به سوسیالیسم پویای طبقه کارگر ندارد.

سرمایه داری، نابرابری اجتماعی را در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی،فرهنگی و جنسیتی مدنظر دارد، در حالی که برعکس کمونیسم از طریق برابری در همه این عرصه ها مبارزه خود را در جهت لغو کار مزدی و مالکیت خصوصی دنبال می کند. از این رو، هم سرمایه داری و هم کمونیسم پایگاه اصلی شان طبقه کارگر است اولی برای استثمار شدید و کسب سود بیش تر، و دومی برای باز کردن زنجیرهای اسارت از دست و پای کارگران و کل جامعه.

چنین نظریه ای نه امپریالیسم را از زیر ضرب درآوردن، بلکه دقیقا دست بردن به عمق روابط و مناسبات سرمایه داری و مبارزه برای سرنگونی آن و برپایی یک جامعه آزاد، برابر و انسانی و مرفه است.

اساسا در مبارزه طبقاتی باید مستقیما به خود مارکس رجوع کرد و نه این که به دنبال کشف مارکس های تخیلی زمان گشت. تاريخ مبارزه طبقاتی و انقلابات جهانی، حقانیت نظریات مارکس را نشان داده است. همین نظریه نشان داد که سوسیالیسم کشورهایی هم چون شوروی، سوسیالیسم طبقه کارگر نبوده است. حزبی که حاکمیت خویش را به نام حاکمیت طبقه کارگر به جامعه غالب کرده بود. حاکمیتی که نسل هایی از طبقه کارگر را در رقابت با «امپریالیسم آمریکا» نابود کرد و سر آخر نیز در این رقابت شکست خورد. پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، در حالی که شور و شوق و امید بزرگی را نه تنها در طبقه کارگر روسیه، بلکه در جهان به وجود آورده بود. اما این امید، به دلایل خیلی زیاد داخلی، منطقه ای، بین المللی و به ویژه در اثر عملکردهای حزب کمونیست شوروی، دوام چندانی نیاورد و به یاس تبدیل شد. بنابراین، حکومت شوروی، نه تنها ربطی به کمونیسم نداشت، بلکه در سطح نظری و عملی نیز لطمات زیادی به کمونیسم مارکس زد و عملا سرمایه داری دولتی را احیا کرد. این واقعیتی است که باید همواره توسط کمونیست ها نقد شود تا بار دیگر، مبارزه طبقاتی از مسیر اصلی خود منحرف نشود و طبقه کارگر پیروز، مستقیما حکومت خودش را تشکیل دهد و به هیچ حزبی اجازه ندهد به نام وی بر جامعه حاکم شود.

كارل ماركس، تحولات اروپا و دنيای جديد را بر خلاف نظریات اقتصادی ریکاردو و آدام اسمیت، از زاويه ديگری مورد تحليل قرار می ‌داد. ماركس، سیستم اقتصادی جديد و در حال گسترش سرمايه ‌داری را شكل جديدی از استثمار طبقاتی مورد بررسی و تاکید قرار می داد كه به‌ رغم پيشرفته ‌تر بودن آن، نسبت به سیستم اقتصادی، سياسی و اجتماعی پيشين، يعنی فئوداليسم و برده ‌برداری، به دليل تضادهای درونی خود و به فلاکت كشاندن اكثريت عظيم مزدبگیر و محروم، محكوم به فنا است. ماركس، بر اين عقیده بود كه با رشد و گسترش روابط و مناسبات سرمايه ‌داری، اكثريت توليدكنندگان كوچك و متوسط در جريان رقابت ورشكست شده و به نیروی عظيم توده‌ ‌های فاقد ابزار توليد خواهند پيوست و اقليت سرمايه ‌داران استثمارگر با تمركز هر چه بيش تر سرمايه در دستان خود، رفته رفته به انحصارگران قدرتمند تبديل خواهند شد. براساس نظر مارکس، شدت گرفتن اسثتمار و فقر توده‌ های محروم و گسترش شكاف طبقاتی سرانجام به انقلاب و سرنگونی سیستم سرمايه‌ داری منجر خواهد شد.

سال ‌های پايانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، جامعه جهانی شاهد اوج گیری بی ‌سابقه سرمایه داری جهانی و در عين‌ حال گسترش وسيع مراکز صنعتی پیشرفته و ادغام کارتل ها و بنگاه ‌های بزرگ بود. در همين دوره هاست كه برخی از ماركسيست ‌ها شكل‌ گيری سرمايه‌ داری جهانی يا امپرياليسم را مورد بحث و بررسی قرار می دهند. هابسون، در كتاب «امپرياليسم» (۱۹۰۲) نوشت كه سرمايه ‌داری رقابتی و ملی جای خود را به سرمايه‌ داری انحصاری در سطح جهانی داده است. هيلفردنيگ، در كتاب «سرمايه مالی» (۱۹۱۰)، امپرياليسم ‌ها را به عنوان مرحله نهايی سرمايه ‌داری مطرح می کند و می ‌گويد با در هم آميختن سرمايه صنعتی و بانكی، بنگاه ‌های بزرگ بين ‌المللی به صورت انحصارات عظيم مالی شكل می ‌گيرند. او تاکید می کند كه در دوران امپرياليسم، صدور سرمايه برای استثمار توده ‌های مستعمرات، صدور كالاها را تحت‌ الشعاع قرار می دهد.

اساسا کل گرایش کمونیستی و حتا بخش هایی از گرایشات مرکز و راست در بین الملل دوم، بحث هایی در ریشه یابی اقتصادی امپریالیسم داشتند بنابراین، این مساله تنها به لنین محدود نمی شود. هیلفردنیگ، تلاش کرد در این مورد ائوری اقتصادی جدیدی ارائه دهد و رزالوکزامبورگ، ای این هم فراتر رفت «تئوری فروپاشی سرمایه داری» را فرموله کرد. به هیمن دلیل در اگوست ۱۹۱۴ و مدت ها پس از آن، لنین در نقد و نگرش به جنگ جهانی، پیشگام انترناسیونال دوم بود. اما نظریه امپریالیسم لنین، گسترده تر و عمیق تر از نظریه های هیلفردنیگ و رزا و به ویژه بست تئوری بازتولید سرمایه داری مارکس نبود.

لنين، در سال ۱۹۱۶، براساس مطالعات هابسون، هيلفردنيگ، رزالوکزامبورگ و بوخارين، كتاب «امپرياليسم، واپسين مرحله سرمايه ‌داری» را می ‌نويسد و در آن خاطرنشان می شود كه امپرياليسم مرحله توسعه ‌يافته ‌تر و نهايی سرمايه‌ داری است كه به ‌صورت سلطه انحصارها و سرمايه‌ مالی ظهور می کند. جوهر امپرياليسم از ديدگاه لنين، تقسيم ملت ‌ها به ملل ستم گر و ملل ستم‌ ديده است. از نظر لنين، بخشی از طبقه كارگر در كشورهای پيشرفته با مشاركت در استثمار توده‌ های ملل تحت استعمار به «اشرافيت كارگری» تبديل شده و ماهيت انقلابی خود را از دست داده‌ است، بنابراين، پيروزی سوسياليسم در آينده اساسا از طريق انقلاب ‌های ضدامپرياليستی در كشورهای تحت ستم و مستعمره تحقق خواهد يافت. در اين چارچوب فكری، راه رهايی و توسعه كشورهای توسعه ‌نيافته در مبارزه با امپرياليسم و بيرون آمدن از سلطه روابط سرمايه‌ داری جهانی است. به بیان دیگر، توسعه اقتصادی راهی جز مبارزه سياسی و انقلابی برای رسيدن به استقلال و سوسياليسم ندارد.

بدین گونه، کتاب «امپریالیسم» لنین، تداوم نقد مارکس در کاپیتال و ادامه توضیح جایگاه واقعی کارگر و نیروی کار در پروسه تولید، نیست. بحث لنین، در مورد تضادهای سرمایه داری در «عصر امپریالیسم»، تمرکز تولید و نقش سرمایه مالی و سفته بازی و بازار بورس و نیز بحث رشد ناموزون و مرحله گندیدگی و آخرین مرحله تولید سرمایه داری، و «سرمایه داری در حال احتضار» به اعتبار خود و به ویژه از نظر سیاسی و متدهای حزب کمونیست شوروی را نمایندگی می کنند. به ویژه پس از مرگ لنین، گرایشات اپورتونیستی و تجدنظر کنندگان از آن به عنوان مخدوش کردن مرزهای طبقاتی سوء استفاده کردند و لطمات زیادی به مبارزه طبقه کارگر در سطح جهانی وارد نمودند.

جامعه سرمايه داری جامعه توليد کالايی و برپايه کار مزدی بنا شده است. مارکس روشن ساخته است که مناسبات توليد سرمايه داری، مبتنی بر کار مزدی، مرزهای تاريخی بازار سرمايه داری را تعيين می کند. مارکس، توسعه دایمی بازار را امری اجتناب ناپذير و شرط اصلی انباشت سرمايه می بیند: «بنابرين بازار بايد پيوسته گسترش يابد به طوری که مناسبات بازار و شرايط تنظيم کننده آن بيش تر شکل يک قاتون طبيعی را به خود می گيرد که مستقل از توليدکنندگان بوده و پيوسته بيش تر غيرقابل کنترل می گردد. تضاد درونی در تلاش است که به وسیله گسترش ميدان خارجی توليد به راه حلی دست یابد. ولی هرچه نیروی بارآوری پیشرفته تر باشد با شالوده تنگش که مناسبات مصرف برآن قرار دارد به تعارض می افتد. بنابراین ضد و نقیض نیست که بر اين شالوده پراز تضاد، مازاد سرمایه با مازاد رو به رشد جمعییت همراه باشد زيرا درست است که اگر این دو را با يکديگر ادغام کنیم حجم اضافه ارزش توليد شده افزايش می يابد ولی بدین ترتیب تضاد بين شرايطی که اين اضافه ارزش را توليد می کند و شرايطی که آن را متحقق می سازد افزايش می يابد.» (مارکس، کاپيتال جلد ۳ ص ۳۵۳)

«بدين سبب شيوه توليد سرمايه داری در عين اين که وسيله ایست تاريخی برای تکامل نيروهای مولده و ايجاد بازار جهانی متناسب با آن، در همان حال تضاد پيوسته ای بين وظيفه تاريخی اش و مناسبات توليدی اجتماعی متناسب با آن بر قرار است.» (مارکس، کاپيتال جلد ۳ ص ۳۵۹)

او، تشکيل بازار جهانی را وظيفه اساسی تاريخی بورژوازی می ديد: «نياز به یک بازار دائم التوسعه برای فروش کالا های خود، بورژوازی را به سراسر گيتی می راند. بورژوازی ناچار است همه جا رخنه کند، همه جا مستقر شود و با همه جا رابطه برقرار کند.» (مانيفست کمونيست)

برداشت گرایشات غیرکارگری از امپریالیسم و سرمایه داری، اساس به سرمایه داری نفع می رساند و به ضرر طبقه کارگر است و نتیجه به این می رسد که در رقابت های بورژوازی «آمریکا شیطان بزرگ» لقب می گیرد؟!

بنظرم رجعت به مارکس، حائز اهمیت است. زیرا تزهای لنین، در مورد مبارزه علیه امپریالیسم و به ویژه کمینترن، در مقایسه با نگرش مارکس، لغزش های جدی دارد که در جنبش کارگری کمونیستی جهانی نفوذ کرده است.

بدین ترتیب، امپریالیسم، یک پدیده اقتصادی و سیاسی است و با حمایت های سیاسی و نظامی، توافقنامه های تجاری و سرمایه گذاری در شرکت های چندملیتی، نفوذ در حکومت های خارجی در راستای پذیرش پایگاه های نظامی و یا تسلیم شدن به حوزه نفوذ آن استفاده می کند. از این رو، امپریالیسم عبارت است از توسعه طلبی قهری و خارجی هم زمان دولت. امروز رسانه های عمومی و فرهنگ، مهم ترین سلاح امپریالیسم محسوب می شوند. بنابراین، نمی توان امپریالیسم را به تقلیل گرایی ساده اقتصادی کاهش داد و بررسی کرد. این مساله به آموزش و پرورش، تفریح و سرگرمی، ادبیات و هنر به عنوان چارچوب روابط و منازعه طبقاتی مرتبط با امپراتوری توجه دارد.

کشورهای امپریالیستی رقیب، سازمان های بین المللی پیچیده ای را به وجود آورده است که با یکدیگر منازعه، رقابت و تبانی می کنند. این سازمان ها در تمامی سطوح از جهانی گرفته تا شهرها و روستاهای جهان تحت سازمان های کمک رسانی، اکتشاف و علمی و خیریه و... فعالیت می کنند. قدرت های امپریالیستی از طریق زنجیره ای از سیستم سرمایه داری وارد شده و به استثمار طبقه کارگر و چپاول اموال عمومی جوامع مختلف و غیره می پردازند.

 دولت های امپرالیستی در طول تاریخ، لطمات بزرگی به جوامع بشری چه از نظر انسانی و چه از نظر اقتصادی و محیط زیستی وارد کرده اند. در ایالات متحده‌ آمریکا، قتل عام و نسل کشی سرخ ‌پوستان آمریکایی که در اواسط قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم به اوج خود رسید. در جنگ جهانی دوم حدود دو میليون تن بمب بر روی كره زمین ريخته شد. در جنگ جنوب شرقی آسيا بر عليه ويتنام، كامبوج و لائوس بيش از سيصد برابر و در جنگ عراق حتا‌ از بمب های ده تنی كه قدرت تخريبی يك بمب اتمی را دارد نيز به کار گرفته شد. در عراق مقدار استفاده شده از سلاح های ‌مختلف و هزينه جنگ قابل مقايسه با جنگ جنوب شرقی آسيا نيست و يا در بمباران يوگسلاوی توسط جنگنده های آمریکا، ‌ميلياردها دلار خسارت به این کوشر وارد شد. این تخریبات نشان می دهد كه قدرت های امپریالیستی، بزرگ ترين خطر برای بشريت و جوامع امروزی است. این نیروها، به تخريب زير بنای اقتصادی كشورها دست می زنند و مخرب ترین سلاح های خود را به آزمایش می گذارند و مردمان این کشورها را به خاک سیاه می نشانند. هر چقدر شدت وحش گری و تخریبات سيستم امپرياليستی بيش تر می شود به همان نسبت نیز تروریسم دولتی و غیردولتی فعال تر می گردد. سرنخ همه گروه های تروریستی به سازمان های مخفی به ویژه سازمان سیا، حتا برای یک دوره معین هم شده، می رسد. ترورسيم دولتی، از سال ۱۹۴۸، یعنی از بدو پيدايش حکومت اسرایيل تا به امروز ماهیت غیرانسانی خود را نشان داده است.

آخرهای عمر امپراتوری عثمانی، سال های ١٨٩٦ـ ١٨٩٤ و در دوران حکومت سلطان عبدالحمید دوم عثمانی که در آن بیش از ٢٥٠٠٠٠ از ارامنه معروف به «کشتار حمیدی یا حمیدیه» قتل عام شدند و در سال های ١٩١٥  تا  ١٩٢٥ کنند. در جنگ بین عثمانی و روسیه تزاری و شرکت در نخستین جنگ جهانی، میلیون ها ارامنه کشتار و آواره شدند. چند سال پیش در رواندا نزدیک به یک میلیون انسان قتل عام شدند.

هر روز در گوشه و کنار این دنیا صدها و بلکه هزاران نفر در اثر جنگ کشته می شوند. در چند سال گذشته، ۲۰۰۰۰۰ هزار نفر در دارفور کشته شده ‌اند. 5/2 میلیون نفر از خانه‌ هایشان رانده‌ شده ‌اند.

بنا بر آمار تهیه شده از جنگ جهانی دوم، این واقعه از نظر مصرف و از بین بردن منابع انسانی و مادی، بزرگ ترین جنگ تاریخ شناخته می شود. بررسی ها نشان می دهد در کل ۶۱ کشور با مجموع 7/1 میلیارد نفر - معادل سه چهارم جمعیت جهان - در این جنگ شرکت داشتند. مجموع ۱۱۰ میلیون نفر برای خدمت وظیفه بسیج شدند که بیش از نیمی از این عده از سه کشور اتحاد جماهیر شوروی (۲۲ تا ۳۰ میلیون)، آلمان (۱۷ میلیون) و ایالات متحده آمریکا (۱۶ میلیون) بودند.

در زمینه هزینه مالی، رقمی بالای یک تریلیون برآورد شده و مشخص شد که این جنگ را از مجموع کل جنگ های دیگر، پر هزینه تر بوده است. تلفات انسانی این جنگ نیز - بدون شمارش واقعه هولوکاست ! - در حدود ۵۵ میلیون کشته که ۲۵ میلیون نفر آن ها نظامی و ۳۰ میلیون تن غیر نظامی بودند، برآورد شده است.

طی جنگ جهانی دوم ایالات متحده با ۳۴۱ میلیارد دلار هزینه برآورد شده به علاوه ۵۰ میلیارد دلار وام و اجاره تسلیحاتی بیش ترین مخارج را متحمل شد. از ۵۰ میلیارد مذکور، ۳۱ میلیارد به بریتانیا، ۱۱ میلیارد به اتحاد شوروی، ۵ میلیارد به چین و ۳ میلیارد به ۳۵ کشور دیگر رفت.

کشورهای بعدی به ترتیب شامل آلمان با ۲۷۲ میلیارد، اتحاد شوروی با ۱۹۲ میلیارد، بریتانیا با ۱۲۰ میلیارد، ایتالیا با ۹۴ میلیارد و ژاپن با ۵۶ میلیارد دلار متحمل هزینه شدند. بااین وجود، به غیر از آمریکا و آن عده از کشورهایی که از لحاظ نظامی کم تر فعال بودند، پولی که توسط کشورهای دیگر خرج شد به رقم واقعی هزینه جنگ حتی نزدیک هم نیست.

بنابر محاسبات دولت شوروی، اتحاد جماهیر شوروی ۳۰ درصد از ثروت ملی خود را از دست داد و از طرفی تاراج و اخاذی آلمانی ها در کشورهای اشغال شده نیز به مبالغ بی حد و حسابی بالغ می شود. هزینه کامل خسارت ژاپن ۵۶۲ میلیارد دلار برآورد شده و در آلمان، بمباران و سلاح های مخرب ۴ میلیارد متر مکعب ویرانه برجا گذاشتند.

اتحاد شوروی، بیش ترین هزینه انسانی این جنگ را پرداخت کرد. مقامات رسمی تعداد کل کشته شدگان نظامی و غیرنظامی را بیش از ۲۰ میلیون تن ذکر کردند. ارتش و غیر نظامیان متحدین ۴۴ میلیون تن و کشورهای قوای محوری (آلمان، ژاپن و ایتالیا) ۱۱ میلیون کشته دادند.

تلفات نظامی در هر دو سمت اروپا ۱۹ میلیون و در جنگ بر علیه ژاپن به ۶ میلیون رسید. در ایالات متحده آمریکا که تلفات غیرنظامی عمده ای نداشت، ۲۹۲،۱۳۱را در میدان جنگ و ۱۱۵،۱۸۷ مورد مرگ به دلایل دیگر به ثبت رسیده است.

جنگ ایران و عراق که از شهریور ۱۳۵۹ تا مرداد ۱۳۶۷ بین نیروهای مسلح دو کشور ایران و عراق جریان داشت، طولاترین جنگ عصر حاضر بود که هشت ساله ادامه داشت. جنگی که پس از جنگ ویتنام، طولانی ‌ترین جنگ تاریخِ جهان قرن بیستم بوده‌است. میلیون نفر در این جنگ جان خود را از دست دادند و یا برای همیشه معلول گردیدند. خسارات اتقصاد هنگفتی بر دو کشور وارد شد.

 امپراطوری انگلیس، در قرن نوزدهم، تنها امپراطوری در جهان بود که در آن زمان، در تمام جهان حضور داشت. امپراطوری بريتانيا، در دوران اوج خود حدود يک چهارم سطح جهان را در کنترل و اداره خود داشت.

آمريکا برخلاف بريتانيا، تنها در قرن بيستم بود که سياست مداخله نظامی در کشورهای دیگر را در پيش می گیرد. پس از پايان جنگ جهانی دوم، آمريکا به اوج شکوفائی اقتصادی و سياسی خود رسید. بخش اعظم سیاست های امپرياليستی را جنگ افروزی، تجاوز، غارت ثروت های جوامع ضعیف و استثمار نيروی کار هرچه ارزان ‌تر، تشکیل می دهد.

امروز آمريکا، در سايه تغيير شرايط جهان، کنترل مستقيم و غيرمستقيم بسياری از پايگاه ها در سطح جهانی را در اختیار دارد. اسراییل، یکی از این پایگاه های مهم برای آمریکاست.

آمريکا خصوصا از جنگ دوم جهانی به بعد، به درجه ای که در تاريخ بی سابقه بوده برای مسلح ساختن خود کوشيده است و همين امر به بالا آمدن جناحی در هیات حاکمه آمریکا منجر شده است که آيزنهاور آن را «مجتمع صنايع نظامی» می نامید. در طول چهل سال جنگ سرد، آمریکا طوری تبلیغ و وانمود می کرد که انگار در آستانه جنگ است و يا به زودی جنگ آغاز می شود. این چنین تبلیغاتی به مجتمع صنایع نظامی امکان می داد که با افزایش تولیدات خود، موقعیت این جناح را هر چه بیش تر تثبیت کند.

جنگ سرد و تبلیغات آن و بسیاری از عوامل دیگر سبب شد که آمريکا به موقعيت رهبری جهان غرب ارتقا پیدا کرد. در آن دوره، منطق «آمريکا به عنوان يک امپراطوری جهانی» تا حدودی قابل درک بود. اما امروز اتحادیه اروپا به عنوان رقیب آمریکا، ظاهر شده است و این منطق در اروپا در حال رنگ باختن است. بعلاوه ژاپن و چین نیز در این رقابت، به ویژه نقش اقتصادی قدرتمندی دارند و روسیه نیز در حال جمع و جور کردن خود است. بنابراین، امپریالیسم آمریکا دیگر به شیوه سابق نمی تواند بر جهان «آقایی» کند، اجبارا باید تغییر استراتژی دهد.

نخبگان سیاسی که دولت امپریالیست آمریکا را رهبری می کنند خطوط اصلی تاکتیک ها و استراتژی ای که در ایجاد امپراتوری جهانی دنبال می شود را تعیین می کنند. نخبگان از طریق سازمان های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قدرتمندی نمایندگان کمیته های کنگره و حضور قوی در ادارات ارشد اجرایی(پنتاگون، وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، وزارت امنیت داخله، وزارت دادگستری و خزانه داری) خط مشی جهانی و غیره ایالات متحده را تعیین می کنند.

اما در شرایط کنونی سرمایه داری و نیروهای رقیب آمریکا، و فراتر از همه بحران ساختاری سرمایه داری که سال گذشته نخست در آمریکا تشدید شد و سپس تمام جهان سرمایه داری را فراگرفت از جمله هیات حاکمه آمریکا را مجبور کرده است تا به بازبینی سیاست های گذشته خود بپردازد. از این رو، تغییرات جدید در سیاست های آمریکا اجتناب ناپذیر است و مجری آن نیز فعلا به عهده باراک اوباما، رییس جمهور جدید این کشور است.

 يازده سپتامبر ۲۰۰۱ برج های تجارت جهانی در شهر نيويورک با برخورد هواپيمايی ربوده شده، فرو ريخت و مردم آمريکا و جهان را دچار شوک کرد. هیات حاکمه آمریکا به ریاست جمهوری جرج بوش، از این وضعیت برای لشکرکشی به افغانستان و سپس عراق، نهایت بهره را برد. او با گرو گرفتن احساسات مردم و با تبلیغات گسترده جهانی علیه «تروریسم»، سلطه گری گسترده ای را در حاورمیانه آغاز کرد که پایه های آن را بوشِ پدر در سال ١٩٩١، پس از جنگ اول خليج فارس به دنبال فروپاشی شوروی، تحت عنوان «نظم نوین جهانی» پی ریزی کرده بود.

در پی واقعه ۱۱ سپتامبر، كنگره آمريكا يك بودجه ۴۰ ميليارد دلاری در اختيار دولت بوش قرار داد كه از اين مبلغ به گزارش مطبوعات آمريكا، حدود ۱۵ ميليارد دلار مستقيما و فورا در اختيار پنتاگون قرار گرفت.

بن لادن، رهبر القاعده به عنوان طراح این ترور پیچیده که تا آن تاریخ در جهان بی سابقه بود، معرفی شد. فرزند يكی از ثروتمندان عربستان سعودی بود كه روابط بسيار نزديكی با خاندان سلطنتی عربستان داشت و به همين اعتبار به يك سری قراردادهای بزرگ ساختمانی دست يافت (از جمله بازسازي خانه كعبه). خود بن لادن، مهندس ساختمان از دانشگاه جده و يكی از نزديكان شاهزاده فيصل تركی است، فردی كه از سال ۱۹۷۷ تا اگوست ۲۰۰۱، ریيس سازمان امنيت عربستان بود. بنابراین، روابط بین بن لادن و خانواده وی با سازمان امنيت عربستان، پاکستان و سازمان سیا - CIA و با خانواده بوش و مناسبات اقتصادی آن ها قابل پرده پوشی نبود و در مطبوعات غرب نیز طرح شده اند. برای مثال، بوش ریيس جمهوری سابق آمريكا با برادر بن لادن، مشتركا صاحب يك شركت نفتی به نام «اربوستواويل» بودند. 

در سال هايی كه دولت آمريكا، مجاهدين افغان را عليه شوروی تجهيز و سازماندهی می كرد؛ بن لادن، در تمامی اين سال ها به عنوان يكی از نزديكان ریيس سازمان امنيت عربستان و سازمان سیا CIA در جهت پيش برد سياست های آمريكا در منطقه، القاعده را سازمان داد و در کنار مجاهدین افغان وارد «جنگ جهادی» با نیروهای چپ افغانستان و هم چنین نیروی های شوروی مستقر در این کشور شد.

بن لادن، در حالی كه به شدت بيمار بود در مدت ۴ الی ۱۴ جولاي ۲۰۰۱ برای معالجه به بيمارستان آمريكا- دبی (امارات متحده عربی) مراجعه كرد. در طول اقامتش در بيمارستان چندين عضو خانواده اش و افراد سرشناس ديگری از عربستان سعودي و امارات به ديدار او رفتند. در همان روز نماينده محلی سيا در دبی كه فردی سرشناس است ديده شد كه از آسانسور اصلی اتاق بن لادن استفاده كرده است. روزنامه فرانسوی فيگارو گزارش داد. يك خبرنگار سی بی اس (SBS) گزارش داد كه «شب قبل از حملات تروريستی ۱۱ سپتامبر»، اسامه بن لادن در پاكستان بود. بن لادن تحت معالجه ارتشی بود كه روزهای بعد قول داد كه از جنگ ايالات متحده بر عليه ترور در افغانستان حمايت نمايد...

بن لادن در يك بيمارستان نظامی در راولپندی مورد معالجه دياليز كليه قرار گرفت. به قول یکی از نوسندگان، چگونه مردی كه بر عليه آمريكا و اسرایيل، جنگ جهادی به راه انداخت، مردی كه اف.بی.آی برای سرش ۵ ميليون دلار جايزه گذاشت، مردی كه اردوگاه های آموزشي اش در افغانستان مورد حمله موشكهاي كروز واقع شدند، در بيمارستان امريكايی - دبی مورد معالجه واقع شد، با ریيس دفتر محلی سيا گپ زد و سپس تحت حمايت ارتش پاكستان در راولپندی تحت معالجه واقع شد؛ چگونه پیچیده ترین و دقیق ترین و تکان دهنده ترین تاریخ ترور را در خاک آمریکا و در حساس ترین بخش آن یعنی در فرودگاه ها و با ربودن هواپیماها فرماندهی کرد؟!

آنچه كه نشریه فيگارو نقل كرده مربوط به دوره ای است كه دولت آمريكا و پليس بين المللی در تعقيب بن لادن بودند و شورای امنيت سازمان ملل نیز قطعنامه ای درباره دستگيری وی صادر كرده بود و دولت امريكا به همين دلیل پايگاه او در افغانستان را موشك باران كرده بود.

از سوی دیگر، طالبان نیز در جهت سياست دولت آمريكا و منافع برخی شركت های نفتی آمريكايی هم چون «يونيكال» ((UNICAL، به دخالت مستقیم پلیس مخفی و ارتش پاكستان پا گرفت، به طوری که خانم «بی نظير بوتو» كه زمان سازمان دهی طالبان، نخست وزير پاكستان بود، چنین اعتراف می کند: «فكر روی كار آوردن طالبان از انگليسی ها بود، مديريت آن را آمريكايی ها كردند. خرج آن را سعودی ها پرداختند و من اسباب اجرای آن را فراهم آوردم و طرح را اجرا كردم.» (نشريه لوموند ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۱)

در مدت ۱۰ سال، سيا ۲ ميليارد دلار برای كنترل روس ها در افغانستان سرمايه گذاری كرد كه پرهزينه ترين عمليات در تاريخ اين سازمان (سيا) است. اما بعد از شكست اتحاد شوروی در افغانستان، توجه ايالات متحده امريكا به افغانستان نیز کم تر شد و آن کشور را به دست جنگجويان و مجاهدين كه از سراسر جهان اسلام برای جنگ با ارتش شوروی استخدام كرده بودند،.اگذار کرد. سپس اسامه بن لادن، همكاری خود با سيا را قطع کرد، در حالی که اين جنگجويان اسلامی را حفظ کرد.

 جنگ آمریکا و متحدانش در افغانستان، و روی کار آوردن حامد کرزای در این کشور، نه تنها وضع مردم بهتر نشده و جنگ هم پایان نیافته است، بلکه بدتر هم شده است. دولت کرزای، فقط در کابل و برخی شهرهای دیگر در سطح محدودی حاکمیت دارد و بخش اعظم کشور هنوز هم تحت کنترل نیروهای طالبان است. افغانستان در مسير عبور چندين دالان لوله های نفت و گاز، در پروژه «لوله های گازی» از ترکمنستان کشيده شده است، برای آمریکا و پاکستان یک موقعیت استراتژیک دارد و نقش پل ارتباطی را ایفا می کند. همين لوله های گاز در دوران حاکمیت طالبان، موضوع مورد بحث حکومت طالبان با شرکت يونوکال بود. اين لوله ها، پس از طی افغانستان به دريای عمان و سواحل پاکستان می رسند. به دلیل این که جمهوری های سابق شوروی دارای ذخاير عظيم نفت و گاز هستند این منطقه برای آمریکا بسیار حائز اهمیت است. علاوه بر شرکت های نفتی آمريکايی که برخی از سران حکومت آمریکا، از جمله خانواده بوش، در راس این شرکت ها قرار دارند در این جمهوری ها فعالند. هم چنین شرکت يونوکال به يک توافق هشت ميليارد دلاری با ترکمنستان برای صدور گاز طبيعی دست يافته که گاز ترکمنستان را از طريق افغانستان به پاکستان از طريق لوله های گازی که سه ميليارد دلار هزينه تاسيس آن است رسانده شود. بنابراین، دولت آمریکا و متحدانش نه برای مبارزه با تروریسم، بلکه به دنبال همین منافع استراتژیکی اقتصادی، سیاسی و نظامی خودشان افغانستان را به اشغال نظامی خود درآورده اند.

پس از افغانستان نيز نوبت اشغال نظامی عراق رسید. علوه بر نقش استراتژیک عراق در تحولات منطقه به ویژه کشورهای عربی، دخایر عظیم نفتی عراق نیز مدنظر هیات حاکمه و شرکت های آمریکایی بود.

هیات حاکمه آمریکا، تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» که در واقع اسم رمز تروریسم دولتی آمریکا در خاورمیانه بوده و به اشغال نظامی کشورهای اقغانستان و عراق انجامید تجاوزگری سرمایه داری پیشرفته غرب و در راس همه آمریکا و متحدانش را به نمایش گذاشته است. اشغال افغانستان و عراق، نه تنها برای این کشورها دمکراسی و آرامش و امنیت و رفاه به ارمغان نیاورد، بلکه بر عکس، برای مردم این کشورها فلاکت اقتصادی و ناامنی جانی به بار آورده است. در این جنگ ها، برخی از کشورهای منطقه با آمریکا همراه بودند مانند عربستان و مصر و پاکستان و...، برخی هم چون ایران و سوریه و... مخالف بودند. اما اگر عمکردهای داخلی و خارجی همه دولت های منطقه خاورمیانه را در نظر بگیریم آن ها، در سرکوب شهروندان خویش و تشدید جنگ و ناامنی و تحمیل بی حقوقی به کارگران و مردم محروم این منطقه سهیم بودند و کارنامه سیاهی دارند. بنابراین، هر مخالفتی با آمریکا، ربطی به منافع مردم نداشته و در چارچوب رقابت های بورژوازی صورت می گیرد.

تصاویری که رسانه ها، تحلیلگران و ناظران بی طرف از عراق در پایان ششمین سال اشغال نظامی (۱۹ مارچ ۲۰۰۹)، منتشر کردند، هم چنان تکان دهنده است. گوشه هایی از این تصاویر عبارتند از: ترورهای گروه ملی و مذهبی و نیروهای آمریکایی و دولت عراق، هم چنان ادامه دارد و هیچ شهروند عراقی احساس امنیت نمی کند. فساد اداری بی داد می کند. یک سازمان جهانی ناظر (واچ داگ)، عراق را از لحاظ وجود فساد در ادارات و مقامات، در میان کشورهای جهان در ردیف بسیار بالا قرار داده است حال آن که پیش از تعرض نظامی ۲۰ مارس ۲۰۰۳ در ردیف بسیار پایینی قرار داشت. به رفاه مردم توجهی نمی شود. برای نمونه، آب آشامیدنی سالم برای مردم بغداد و شهرهای دیگر که در اثر بمباران های هوایی تخریب و آلوده شده اند، هنوز تامین نشده است. مساله صدها هزار آواره از خانه، محله، شهر و کشور به علت تفاوت نژاد، مذهب و...، به یک معضل بزرگی تبدیل شده است. عراق در این مدت، به جولانگاه تروریستی و آدم کشی قبیله ها و گروه های مختلف مذهبی و ملی تبدیل شده است که روزانه قربانی می گیرند و...

وزارتخانه های دفاع، کشور و بهداشت عراق، روز چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۸، با انتشار گزارشی اعلام کردند: ۲۹۷ نفر در جریان خشونت های ماه مارس ۲۰۰۹ در این کشور کشته شده اند. گزارش منتشره حاکی ست که ۱۸۵ غیر نظامی، ۵۳ نیروی پليس و ۱۴ نیروی نظامی خارجی در خشونت های ماه گذشته در عراق کشته شده اند.

در ادامه این گزارش آمده است که ۴۵ نفر از افراد مسلح در درگیری میان نیروهای پلیس عراق و ارتش آمریکا، در ماه گذشته میلادی کشته شدند و ۶۵۰ نفر نیز بازداشت شده اند.

جورج بوش، رییس جمهوری وقت آمریکا، اصلی ترین دلايل برای توجيه لشکرکشی به عراق را رابطه‌ صدام حسین، رییس جمهوری وقت عراق با تشكيلات القاعده و نيز سلاح ‌ها كشتار جمعی اتمی عراق عنوان كرده بود که تاکنون هیچ کدام از این دو موضع روشن نشده است.

 گاردين، در یکی از شماره های اخیر خود در رابطه با افغانستان، نوشت: پس از دو دهه از پايان مداخله نظامی شوروی سابق در افغانستان، اکنون ناتو در مقايسه با شوروی، در باتلاقی به مراتب عميق تر در اين کشور گرفتار آمده و نه راه پس دارد نه راه پيش. روزنامه گاردين، در تفسيری از اوضاع جنگ افغانستان و مقايسه آن با اشغال نظامی اين کشور توسط شوروی سابق افزود: دو دهه بعد از عقب نشينی ارتش شوروی از افغانستان، اينک با وجودی که همه منابع در جنگ اين کشور ویران شده، اما کم ترين بختی برای موفقيت غرب در اين جنگ قابل پيش بينی نيست.

گاردين، در ادامه تفسير خود، نوشت: ۲۰ سال از خروج آخرين سربازان ارتش روسيه از خاک افغانستان می گذرد، جنگی که جان ۱۵ هزار سرباز روس را گرفت. حال دو دهه بعد از گذشت آن واقعه، همان اشارات و کنايه ها از جنگی که آمريکا در افغانستان به راه انداخته سر زبان هاست.

اوباما، طرح اعزام ۳۰ هزار نيروی تازه نفس به افغانستان را مطرح کرده ضمن آن که شمار بيش تری از اين نيروها را از ناتو خواسته است.

نيروهای ائتلاف هم تقريبا ۱۱۵ هزار نيرو در افغانستان خواهند داشت که معادل مجموع نيروهايی است که شوروی در افغانستان پياده کرده بود. این بار تنها تفاوت در اين است که در زمان تهاجم نظامی شوروی، غرب و پاکستان مجاهدين را حمايت مالی و تسليحاتی می کردند.

براساس گزارش ها، مردم افغانستان در وضعیتی فلاکت باری به سر می برند و با مشکلات عدیده ای روبرو هستند که گرسنگی، فقر، بیماری و ناامنی از جمله آن هاست.

افغانستان تحت کنترل نیروهای ناتو به پرچمداری آمریکا، بیش از ۲۰ میلیون افغانی با فقر و گرسنگی دست و پنجه نرم می کنند. جنگ و گرسنگی مردم را فرسوده کرده است. فقر عمومی به حدی است که کمک های ناچیز نهادهای بین المللی و دولت دردی از آن درمان نمی کند. بودجه های میلیونی دولت آمریکا به نام افغانستان، عموما در پایگاه های نظامی ده ها هزار نظامی آمریکایی هزینه می شود و یا توسط دولت کرزای بر باد می رود. با گذشت هشت سال از ماجرای مبارزه دولت آمریکا با «تروریسم» در این کشور، هنوز هم تداوم جنگ، ناامنی و حملات تروریستی مشکل اساسی مردم افغانستان است. به گفته یک گروه معتبر بین المللی به نام «گروه امداد سازمان ملل»، سال ۲۰۰۸ میلادی پرتلفات ­ترین سال از زمان یورش نظامی آمریکا و متحدانش به افغانستان بوده است. به گفته همین سازمان، در ۱۷ ولایت از ۳۴ ولایت دیگر نیز نیروهای طالبان و القاعده درگیر نبرد با نیروهای ائتلاف بین المللی و دولت افغانستان هستند.

 جنگ ها در تاریخ، علاوه بر تحمیل لطمات انسانی به جوامع، همواره مانع بزرگی بر سر راه رشد و توسعه بشریت بوده اند. بر این اساس جنگی که دولت اسرائیل با حمایت دولت های غرب و در راس همه امپریالیسم آمریکا به مردم فلسطین تحمیل کرده اند مانع بزرگی بر سر راه رشد و پیشرفت مردم فلسطین و حتا تا حدودی مردم اسراییل به وجود آورده اند. مسلما اگر بخشی از این پول های کلانی که تاکنون صرف میلیتاریسم و جنگ ها شده است به رفاه و آسایش مردم محروم اختصاص داده می شد هیچ شهروند جهانی گرسنه و بی خانمان نمی ماند!

بدین ترتیب، لشکرکشی آمریکا به خاورمیانه و اشغال افغانستان و عراق، موضع حکومت سرکوبگر و نژادپرست اسراییل را بیش از پیش تقویت کرد و به این حکومت جانی نه تنها امکان داد از توافقات دهه ها قبل زیر نظر سازمان ملل دست بکشد، بلکه به اشغال و جنگ خود علیه مردم فلسطین ادامه دهد. صعف دولت های منطقه و بی تفاوتی دولت های غرب و حمایت های بی چون و چرای آمریکا، همگی سبب شده است که حکومت اسراییل، همواره متجاوز و جنگ طلب باشد. البته ناگفته نماند که هیات حاکمه آمریکا، دلش برای مردم اسراییل نمی سوزد، بلکه از این کشور، به عنوان پایگاهی برای کنترل و فشار به کلیه کشورهای منطقه بهره می جوید. بنابراین، حکومت اسراییل، برای ادامه سلطه خود در منطقه، به حمایت و پشتیبانی مالی و نظامی و دیپلماتیک آمریکا نیاز دارد. بر این اساس، بدون تغییر سیاست های آمریکا و به طور کلی سیاست های سرمایه داری جهانی، نباید به تغییرات اساسی در روابط اسراییل و فلسطین خوش بین بود. هر چند که زود است اما نشانه هایی در سیاست آمریکا با تغییر ریاست جمهوری در این کشور، به چشم می خورد. یعنی به احتمال قوی ما در دور آتی با سیاست های جدیدی از سرمایه داری جهانی روبر خواهیم بود. این سیاست ها ناشی از بحرانی است که دامن سرمایه داری جهانی را گرفته است. دولت های سرمایه داری و در راس همه دولت آمریکا مجبور هستند برای جواب گویی به نیازهای این دوره سرمایه داری، تغییراتی در سیاست های جهانی خود بدهد. از جمله این احتمال وجود دارد که گشایشی در مداکرات اسراییل و فلسطین زیر نظر سازمان ملل به وجود آید.

مسلم است که تغییرات اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیستی، نه به نفع مردم محروم و کارگران، بلکه برعکس صرفا برای جواب گویی به نیازهای سرمایه داری و بحران هایش صورت می گیرد. اما در این تغییرات فضایی به وجود می آید که طبقه کارگر نیز می تواند از آن، به نفع خود بهره برداری کند. در این میان، کارگران اسراییل و فلسطین و مردم آزادی خواه این منطقه می توانند در همبستگی با همدیگر صلح پایداری به حکومت اسراییل تحمیل کنند و جلو ماجراجویی های جریانات ارتجاعی مذهبی هم چون حماس و جهاد اسلامی و حزب الله را نیز بگیرند. از جمله اولین اقدام در این مورد می تواند خروج نیروهای اسراییلی از کلیه سرزمین هایی فلسطینی باشد. این اقدام فضایی را به وجود می آورد که مردم فلسطین نه در زیر سرنیزه و جنگ نیروهای اسراییلی، بلکه در فضایی غیرجنگی دولت دلخواه خودشان را انتخاب کنند. حال در این فضا کارگران فلسطینی تا چه اندازه توان طبقاتی خواهند داشت تا آلترناتیو طبقاتی خود را در مقابل جریانات ارتجاعی مذهبی و ناسیویالیستی قرار دهند مساله دیگری است و امر مستقیم کارگران این کشور است.

اساسا حکومت اسراییل، در معادلات اقتصادی، سیاسی، نظامی امپریالیسم آمریکا، مهم ترین پایگاه محسوب می شود. به همین دلیل دولت آمریکا، همواره به لحاط اقتصادی، سیاسی، نظامی و دیپلماتیک اصلی ترین حامی حکومت اسراییل در تاریخ این دولت بوده است. این حمایت های همه جانبه و دایمی و بی دریغ دولت آمریکا، قدرت فوق العاده ای به سران حکومت سرکوبگر و نژداپرست اسراییل داده است که به جنگ و اشغال خود در فلسطین ادامه دهد و حتا لبنان را نیز هر از چند گاهی مرود تهاجم قرار دهد و به کشتار بی گناه و تخریب منابع این کشور دست بزند.

آخرین جنگ وحشیانه و تمام عیار حکومت اسراییل بر علیه مردم غزه، روزهای اخر سال گذشته میلادی آغاز شد. ظهر شنبه ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸، ارتش اسرایيل، حملات زمینی و هوایی و دریایی خود را به غزه آغاز کرد، در ۱۶ ژانويه ۲۰۰۹، پس از مذاکراتی ميان مقامات دولتی آمريکا و اسرایيل و بر اساس توافقاتی ميان اين دو دولت، قرارداد آتش بس موقت يک جانبه ای در غزه توسط حکومت اسرایيل اعلام شد. اعلام این به اصطلاح آتش بس از سوی حکومت اسرایيل پس از حملات وسیع ارتش اسرایيل به غزه و قتل عام بی رحمانه مردم بی دفاع فلسطینی و ویرانی خانه و کاشانه هزاران فلسطینی و بیمارستان ها و مدارس و مراکز تولیدی صورت گرفت. در شرایطی که در طول این جنگ نابرابر و خانمانسوز حکومت اسرایيل علیه مردم عزه، افکار عمومی جهان این جنگ را محکوم می کردند، در حالی که هیات حاکمه آمریکا، در مقابل این جنایات حکومت اسراییل مهر سکوت به لب زده بود. هم چنین دولت اسراییل به خواست افکار عمومی جهانی، سازمان ملل و دیگر نهادهای بین المللی که خواهان قطع جنگ بودند شانه بالا می انداخت، هنگامی اقدام به آتش بس کرد که تقریبا نیروهای نظامی اسراییل به اهداف خود در این جنگ دست یافته بودند. براساس گزارش وزارت بهداشت غزه، بيش از ۱۳۰۰ نفر (از جمله ۴۱۰ کودک و ۱۰۴ زن و ۴ خبرنگار) در اثر حملات ارتش اسرایيل، به قتل رسيدند و حدود ۵۳۰۰ نفر (۱۸۵۵ کودک و ۷۹۵ زن) زخمی شدند. هرچند که پيش از حملات اخير نيز مردم غزه تحت محاصره نيروهای قرار داشتند. پس از پایان جنگ، بيش از ۴۰۰ هزار خانواده بدون آب آشاميدنی و برق بودند؛ بيش از ۱۰۰ هزار نفر خانه هايشان را از دست داده و در شهر خود آواره شدند؛ سيستم فاضلاب شهری نابود شده بود. طبق هشدار سازمان بهداشت جهانی، جاری شدن فاضلاب در خيابان ها و ماندن اجساد در زير آوار منجر به افزايش خطر گسترش بيماری های مسری شده است. در حالی که امکانات بهداشتی و پزشکی مورد نياز برای مقابله با اين گونه بيماری ها نيز (به علت بمباران و ويران شدن بيمارستان ها توسط ارتش اسرایيل و يا به علت محاصره نوار غزه) در اختيار ساکنين اين منطقه قرار ندارد. به عنوان مثال، ۳۴ مرکز بهداشت از جمله ۸ بيمارستان، توسط ارتش اسرایيل بمباران شده و ۱۶ نفر دکتر و پرستار و کارکنان بيمارستان کشته و ۲۲ نفر زخمی شدند. «بن کيمون»، ریيس سازمان ملل، پس از بازرسی شخصی از غزه اعلام کرد که تنها برای رفع نيازهای ابتدايی مردم غزه هم چون آب آشاميدنی و برق و قابل زيست کردن خانه های ويران شده، به بيش از ۳۳۰ ميليون دلار کمک مالی نياز هست. او گفت که بازسازی ۵۰۰۰ ساختمانی که کاملا نابود شده اند و تعمير ۲۰ هزار ساختمانی که صدمه ديده اند، بيش از ۲ ميليارد دلار هزينه در بر خواهد داشت.

پس از آتش بس، روزنامه نگاران، و سازمان های بین المللی مانند سازمان ملل، سازمان بهداشت جهانی، سازمان عفو بين الملل و هم چنین سازمان های غیردولتی مدافع مردم فلسطين که برای بازرسی به منطقه رفتند، مدارک و شواهد متعددی در اثبات جنايات ضدانسانی حکومت اسرایيل جمع آوری و منتشر کردند. براساس این گزارشات رسمی، ارتش اسرایيل، حتا پس از اعلام آتش بس نيز به بمباران های پراکنده در محلات مختلف غزه ادامه می دهد. به عنوان مثال، در ۱۶ ژانويه ۲۰۰۹، خانه يکی از پزشکان بيمارستان غزه که گزارشاتی را در رابطه با تعداد قربانيان بمباران به خبرگزاری های بین المللی داده بود، بمباران کردند و ۳ دختر او کشته شدند. کانال های تلويزيونی گزارشی از اين دکتر در حال تلاش برای نجات جان دخترهايش منتشر کردند که بسيار دردناک و تکان دهنده بود.

سازمان عفو بين الملل، پس از بازرسی از غزه، دولت اسرائيل را به دليل استفاده از سلاح شيميايی از جمله فسفر سفيد، متهم به ارتکاب جنايات جنگی کرد. فسفر سفيد مانند بمب ناپالم عمل کرده و در تماس با پوست بدن، به تدريج پوست و گوشت و استخوان را سوزانده و به مرگ زجرآور و يا نقص عضو فرد منجر می شود.

حکومت اسرایيل، نه تنها نزديك ‌ترين متحد غيرعضو ناتو آمريكا در خاورميانه است، بلکه خاک اسراییل به عنوان پایگاهی مهم و استراتژیک در اختیار هیات حاکمه امریکا قرار دارد. از این رو، براساس گزارشات منتشر شده حکومت اسرایيل، از پايان جنگ جهانی دوم، بيش ترين كمك را از آمريكا گرفته است. از ۱۹۴۹ تا ۲۰۰۶، آمریکا بيش از ۱۵۶ ميليارد دلار كمك مستقيم به حکومت اسرایيل داده است.

تا سال ۲۰۰۳، اسرایيل نزديك به يك سوم بودجه كمك خارجی سالانه آمريكا را دريافت می ‌كرد. در سال ۲۰۰۵، آمريكا بيش از 6/2 ميليارد دلار به اسرایيل داد.

آمريكا، وام هایی نيز به اسرایيل می ‌دهد كه تقريبا همه آن ها پيش از شروع بازپرداخت بخشيده می ‌شوند. در «گزارش واشنگتن درباره امور خاورميانه»، برآورد شده است كه اسرایيل از ۱۹۴۷ تا ۲۰۰۳، بيش از ۴۵ ميليارد دلار از اين‌ گونه «وام‌ های» آمريكا برخوردار شده است.

هیات حاکمه آمريكا، همواره به طور مستقيم از حکومت اسرایيل حمايت سياسی می کند. برای مثال، دولت آمریکا در ۱۹۷۲، مانع از تصويب قطعنامه در شورای امنيت سازمان ملل شد كه حملات اسرایيل به جنوب لبنان و سوريه را محكوم كرده بود.

آمريكا، از سال ۱۹۷۲، از قدرت وتوی خود برای جلوگيری از تصويب ۴۲ قطعنامه سازمان ملل كه اقدامات اسرایيل را محكوم يا از آن ها به شدت انتقاد كرده بودند، استفاده كرده است. برای مثال، آمريكا در سال ۲۰۰۶، مانع از تصويب قطعنامه ۸۷۸ شورای امنيت سازمان ملل شد كه خواستار آتش ‌بس دوجانبه در نوار غزه شده بود.

متخصصین و کارشناسان صنایع نظامی آمریکا، به اشكال گوناگون، از جمله در ساخت و تولید سلاح های نظامی پیشرفته و در زمينه ‌های فناوری تولید صنایع نظامی، به اسراییل یاری می رسانند. فقط بين سال های ۱۹۹۸ و ۲۰۰۶، اسرائيل ۲۴ ميليارد دلار كمك مالی نظامی از آمريكا دريافت كرده است. حدود نيمی از بودجه كنونی «تامين مالی نظامی خارجی» به اسرایيل اختصاص داده شده است كه حق دارد 3/26 درصد كمك سالانه دريافت خود را كه درصد بسيار بالایی است، صرف خريد سلاح ‌های ساخته شده از توليدكنندگان تسليحاتی داخل اسرایيل كند.

در ماه اوت ۲۰۰۷، يادداشت تفاهم تازه ‌ای درباره كمك نظامی بين اسرایيل و آمريكا به امضاء رسيد كه تضمين می كند آمريكا طی دهه بعد، از طريق «تامين مالی نظامی خارجی» ۳۰ ميليارد دلار كمك نظامی در اختيار اسرایيل قرار دهد.

علاوه بر این ها، دولت اسرایيل، به عنوان نزديك ‌ترين متحد دولت آمريكا در خاورميانه، دسترسی ويژه به فناوری نظامی آمريكا دارد به طوری كه بودجه مربوط به پژوهش و توسعه بسياری از سيستم ‌های نظامی اسرایيل را آمريكا تامين می ‌كند. هر دو طرف، طرح ‌های نظامی مشتركی را به اجرا درآورده ‌اند كه از جمله می توان به ايجاد سيستم موشكی پيكان اشاره كرد كه از سال ۲۰۰۰ فعال بوده است.

حکومت اسراییل، تاكنون پيمان عدم تكثير سلاح‌ های هسته ‌ای را كه در سال ۱۹۶۸ منعقد شده امضاء نكرده است. آمريكا و اسرایيل در این مورد همکاری نزدیکی دارند. ايهود اولمرت، نخست وزير وقت اسرائيل، روز ۱۲ دسامبر ۲۰۰۶، در مصاحبه با شبكه تلويزيونی ماهواره ‌ای آلمان، رسما تاييد كرد كه اسرایيل دارای سلاح‌ های هسته ‌ای است.

از زمان موجودیت اسرایيل در سال ۱۹۴۸، جهان تاکنون شاهد قتل عام مردم بی دفاع فلسطين و اشغال سرزمين آن ها توسط حکومت اسرایيل، با حمايت آشکار قدرت های امپرياليستی و در راس همه دولت آمریکا بوده است.

بی جهت نیست که رونالد ريگان، ریيس جمهور وقت آمریکا، از اسرایيل به عنوان «ناو هواپيما بر آمريکا در منطقه» نام برد و جرج بوش، ریيس جمهور قبلی آمريکا نیز در جريان حمله اسرایيل به لبنان در سال ۲۰۰۶، گفت: «آنچه در حال حاضر در لبنان و فلسطين می گذرد، يک عمليات اسرایيلی مورد حمايت آمريکا نيست؛ بلکه يک عمليات آمريکایی ست که به وسيله اسرایيل انجام می پذيرد.»(تيری ميسان، روزنامه نگار فرانسوی)

تجربه تاريخ مبارزات و مقاومت مردم رنج دیده فلسطین در مقابل تهاجمات دولت اسراییل، در شصت سال اخير و هم چنین تجربه مبارزات در جهان، نشان داده است که تحقق خواست های تاکتیکی و استراتژیکی انسانی، تنها با رهبری طبقه کارگر آگاه و متحد و متشکل امکان پذير است. مبارزه پیگیر و دایمی که سلط سرمایه داری و سلطه امپرياليسم را در هم بشکند و آلترناتیو طبقاتی خود را در مقابل جوامع بشری قرار دهد. به همين دليل، هر کس و جریانی که خواهان تحقق رهایی مردم فلسطین و حق تعيين سرنوشت این مردم ستم دیده است، باید موضع محکمی علیه دولت اشغالگر و نژادپرست اسراییل و همه قدرت های امپریالیستی و در راس آن ها دولت آمریکا از موضع طبقه کارگر باشد.

 اکنون حدود صد سال از یکه تازی دولت آمریکا، شصت سال از موجودیت دولت اسراییل و سرکوب و کشتار مردم فلسطین و ادامه اشغال سرزمین های آن ها، حدود هشت سال از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و متعاقب آن بیش از هفت سال از اشغال نظامی افغانستان و شش سال از اشغال نظامی عراق می گذرد و اکنون در مرکز نيويورک، محل برج های دو قلو به پارک تبدیل شده است. اما، ویرانه هایی که هیات حاکمه آمریکا و متحدانش در ویتنام، آمریکای لاتین و به ویژه شیلی، آفریقای سیاه، افغانستان، عراق، لبنان، فلسطین و...، به بار آورده اند هنوز هم برای ساکنانش ناامن است و تغییرات در این کشورها، به نفع کارگران و مردم محروم، به کندی پیش می رود. سئوال اساسی این است که در تحولات آتی جهانی، طبقه کارگر با استراتژی کمونیستی خود، در مقابل این بحران فزاینده سرمایه داری و جنگ و ستم و استثمار آن چگونه ظاهر خواهد شد؟

 

پانزدهم حمل ۱۳۸۸ - چهارم اپریل ۲۰۰۹

 

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با کسب مجوز کتبی از «اصالت» مجاز است !

کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد.

Copyright©2006 Esalat

 

 سه شنبه، ۷ اپریل  ۲۰۰۹

www.esalat.org