مادر

ای مادر دردمند ناتوانم

ز کرانه های دور، دور

پیام می فرستم

به رو و دستت بوسه زنم

خاک قدمت به سرمه کشم

به مقامت سر تعظیم فرو آرم

روزت مبارک درد هایت دور باد

عمر من به عمر تو فزون باد

مهر تو در جان من فسون کند

ناز پرور و امید غم هایم توئی

مونس شب های تار من توئی

شهد روزگار تلخ هایم توئی

زره، زرۀ قصه هایت طنین انداز گوشهایم

حالیا دانم شکوه های دردت را

سال ها آغوش پر نیانی تو بود پناه من

صبر و شکیبائئ تو درس ارامش ما

دانم ز درد بی شمار تو

مائیم غافل از روزگار تو

در ظلمت و جهالت روز گار

مائیم گرفتار و سرگردان

زمانی رنج بردی از برای ما

من بی همت ناتوانم در کوله بار غم

ما پیرو راه و طریق تو

خانه ساختیم ز نقش بوریا

هر ستون ان بسته به دلبند ما

رسم و آیین زندگی ز تو اموختیم

چکنم مادر

به دست پای من زنجیر بسته اند

چرخ فلک مرا ز تو دور انداخته

اشک حسرت ریزم بیاد تو

با دل غمین نوائئ ز درد گویم

روز ات مبارک باد

صالحه (رشیدی)

۸ می ۲۰۰۸

 

مادر

به یادِ خوشی هر سال به دوکان تکه فروشی رفتم تا هدیهء روزِ مادر را بخرم

دکاندار پرسید چه کار داری، گفتم هدیه برای مادرم، گفت : نه، نه.

تکهء که ارزش محبت های مادر را داشته باشد ندارم.

به مغازۀ سامان آرایش رفته تا تحفهء روزِ مادر بخرم، اما فروشنده سوال کرد چه کار داری، گفتم تحفه برای مادرم، گفت: نه، نه، متاسفم، مادرت آنقدر زیباست که ضرورت به آراستن ظاهری را ندارد.

بی اختیار به مغازۀ جواهر فروشی رفتم، حیران به نگین قیمتی دیدم، فروشنده پرسید، چه می خواهی، گفتم انگشتر زیبا برای مادرم، فریاد زد برو، برو، نگینی که ارزش درخشش نگاه های مادرت را داشته باشد ندارم.

در شهر بزرگ و کوچه های پُر خم و پیچ سرگران خرید هدیه برای روز مادر بودم اما همه جا و همه کس تحفهء که ارزش همه شب زنده داری ها و محبت های مادرم را داشته باشد نیافتم.

نا چار به دکان گل فروشی رفتم تا دسته گلی زیبای را بخرم، گل فروش پرسید: سرگردان چه هستی و چه می خواهی؟ گفتم دسته گلی برای مادرم.

آه کشید و گفت: گلی برایت می دهم که در قدم های مادرت بگذاری اما فریاد بر آورد، نه، نه، گل زود پر- پر می شود.

در دنیای پُرعظمت هدیهء که ارزش محبت مادرم را داشته باشد نیافتم و کلمهء که قلبم را تقویه کند به جز کلمهء "مادر" دیگر کلمهء نیافتم، اما دیر شده است، مادرم دیگر در بین مادران نیست فقط با دسته گلی به مزارش التحاف دعا می کنم

و با سیلی از اشک به همه مادران این روز را تبریک می گویم.

 

صالحه (رشدی)

۱۰ می ۲۰۰۹

 

امروز هر جا حرف از مادر و روز مادر است،

تصوری از ذهن یک مادر افغان بکنید.

ازدواج های اجباری، سنت های قبیلوی و خشونت های ناشی از خصوصیات جامعه مرد سالاری اثری در عاطفه و محبت مادری ندارد، با همه پرابلم های موجود مادر تا آخرین رمق حیاتش به فرزندش عشق می ورزد و زندگی اش را صادقانه فدا می نماید با وجودیکه از لحاظ بیولوژیکی هر طفل ثمرۀ یک مرد است اما زن فدا کارانه در خدمتِ مرد وطفلش قرار می گیرد.

مادران افغان روز تا روز مادر بودن و احساس شانرا فدای بازی های سیاسی میکنند و زحماتی را که سالها در تربیه و پرورش اطفال شان در فقر و فاقه کشیده اند برای دولتمردان امروز به هیچ گرفته در شیندند هرات، لغمان و بالا بلوک فراه چند تن را به سوگ فرزندانشان سیاه پوش کرده

نمیدانند این رقم را؟

از آه سوزناک مادری که بالای تابوت گلپوش فرزندش مویه کننان نفرین میکنند نمی دانند ؟

مادری فراهی که گوشت های پارچه، پارچۀ فرزندش را در گوشهء چادرش جمع می کند ناله وگریه دارد نمی شنوند؟

مادری که در لابلای خاک و دیوار های از هم ریخته فرزندش را نمی یابد

این دولتمردان سیاه رو و سنگ دل نمی دانند ؟

مادری که با اشک چشم جسد فرزندش را جستجو می کند این ها دردش را نمی دانند؟

مادری که با خون جگر و شب زنده داری فرزندش را بزرگ ساخت تا صید تیر نوکران خارجی ها شود ؟

این ها همه تحایف دولتمردان ما به مادران افغان است که روز تا روز افزون شده می رود.

روز مادر و یا روز ماتم مادر را در سوگ فرزندش تبریک بگویم من نمی دانم؟

صالحه (رشیدی)

۱۰ می ۲۰۰۹

بازگشت