سلیمان راوش 

{افزون ِ بر نبشتۀ جناب پروفیسور داکتر لعل زاد و جناب سیدی}

 

نه آریانای وجود داشته

و نه آریایی بوده است

هزاره و تاجیک، ازبیک و پشتون

همه مردمان بومیی شانزده شهر اهورایی اند

 

من در جلد اول کتاب "نام و ننگ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در رابطه به نامهای افغانستان امروزی در استوره و تاریخ یادداشت های مفصلی را ارائه نموده ام. بر اساس آن یادداشت ها ی تاریخی، ثابت می گردد که کشور ما هرگز بنام آریانا یاد نگردیده و به چنین نام در تاریخ جهان کشوری نیز وجود نداشته است. همچنان در رابطه به نژاد آریایی نیز یادداشت هایی در همانجا به نقل آورده شده که نشان می دهد، نژاد آریایی آن گونه که پارسیان و برخی از تاریخنگاران سرزمین ما مدعی مهاجرت و حضور چنین نژادی از ناکجا آباد در استوره و تاریخ سرزمین {ایران = افغانستان امروزی} پارس {= ایران امروزی} و سند و خوارزم دیگر جاها می باشند، اصلاً نه چنین مهاجرت صورت گرفته و نه چنین نژاد در استوره و تاریخ به ویژه کشور ما وجود دارد.

در همینجا لازم می آید که یاد آورشوم که در کتاب دوجلدی "سیطرۀ ۱۴۰۰ سالۀ اعراب بر افغانستان" از این قلم، در برخی از موارد از کلمه آریانا و آریایی استفاده برده شده است. مسلماً هنگامی که کتاب یاد شده را می نوشتم تمام تحقیقات و پژوهشهای مرا تاریخ تجاوزات اعراب بر افغانستان (خراسان) تشکیل میداد و هنوز تحقیق و پژوهش را در بارۀ تاریخ هویتی مردمان سرزمین خراسان یا افغانستان امروزی آغاز نکرده بودم. بنا براین اگر در برخی از موارد نام سرزمین مان را آریانا و یا از نژاد آریایی یاد کرده باشم دلیلی بر کم اطلاعی و تقلید از تفکر دیگران بدون توجه به حقیقت و گوهر مسله بوده است. در این زمینه امید صاحبان اندیشه و تحقیق کوتاهی مرا به من ببخشند. هر چند که این کوتاهی را در کتاب چهار جلدی "نام و ننگ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در جلد اول آن جبران نموده ام.

به هرحال، در این جستار "بحث" چند نکتۀ دیگر را که بعداً به آن برخوردم که به اثبات می رساند که نژاد آریایی یک افسانۀ و آنهم جعلی چیزی دیگری پیش نیست خواستم به عرض برسانم. سعی می کنم تا هرچند فشرده و بدور از تکلفات کلامی و حایشه روی و بغرنج نگاری موضوع را مطرح نمایم.

همه آگاهیم که اوستا و ریگ ویدا دو گنجینه تاریخی اند که قدامت هزاران ساله دارند. گذاراز مرحلۀ استوره به مرحلۀ تاریخ در واقعیت با نبشتن این دو اثر در کشور ماآغاز می یابد. متکای اکثر از پژوهشهایی استاتید تاریخ باستان را نیز، در شرق و غرب همین دو اثر بیشتر تشکیل می دهد.

حالا، در هردوی این گنجینۀ های تاریخی ازهجرت قوم و یا نژادی به نام آریایی و کشور آریانا وجود ندارد. بر علاوه، بعد از هجوم و ایلغار اعراب بر کشور ما در تواریخ که اعراب و غیر اعراب نوشته اند، در هیچکدام آنها ما به کشوری به نام آریانا و مهاجرت نژادی بنام آریایی بر نمی خوریم. معمولاً تاریخ طبری را ام التواریخ می خوانند. در تاریخ طبری نیز با آنکه بحث و گزارش مفصلی در باره شاهان پیشدادی بلخی و کیانیان بلخ تا به یزدگرد ساسانی در تیسفون دارد. از کشور آریانا و نژاد آریایی مهاجر گزارشی به عمل نیامده است.

علاوه از این کتب جغرافیایی که ابن حوقل، اصطخری، ابن خرداد، یعقوبی و مهم از همه ابوزید بلخی نوشته است در هیچ کدام از این آثار از آریانا و نژاد آریایی خبری نیست.

در تواریخی مانند تاریخ یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی (روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر (عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی (ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (حمدالله بن ابی بکر)، مروج الذهب (ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا (محمد بن خاوند شاه بلخی) و چند تاریخ از متقدمین دیگر هیچ کدام ذکری از قوم مهاجر بنام آریایی و یا کشوری بنام آریانا نه نموده اند.

اما آنچه که در اوستا آمده است و نیز ریگ ودا "ریگ ویدا" از آن یاد می کند، آن عبارت از شهریست بنام [ائیرین وئج] نه کشوری. در اوستا از این شهر چندین بار یاد شده است که صورت مفصل آن در [وندیداد] آمده است.

به موجب وندیداد اهورامزدا (= خداوند بزرگ) در نخست شانزده شهر را یکی پی دیگر می آفریند که نخستین آن [ائیرین وئج] می باشد. در وندیداد چنین می خوانیم: « نخستین از جاها و شهر های بهترین را آفریدم من که اهورامزدا [هستم] ائیرین وئج [بود] با دائیت یای نیک.»۱

در اینجا دو مساله را باید بررسی کرد.

یک: معنی ائیرین وئج، مطابق به گزارش اوستا ائیرین وئج (که بعد ها در اثر تکامل و تغییر گفتار و لهجه به اریه – آریه – ایرین - آرین – اریا و آریا ویج تبدیل یافته) اسم مکان است و دلالت بر مکان خاص دارد. در این صورت جایی که اکثری از تاریخنگاران و زبان شناسان کلمۀ آریا و آریایی را مأخذ از این نام میدانند و آن را به معنی نجیب و نجیب زادگان و سرزمین نجبا ترجمه و تفسیر نموده اند، غلط مشهورو ناشی از بینش های نژادگرایانۀ جعلی به حساب می آید.

دو: ائیرین وئج گفته شد که اسم مکان است. دراین صورت باید روشن ساخت که این مکان در کجا واقع بوده و هست؟. متکی بر پژوهشهایی گیگر Geiger، تیل، Tiele کیپرت kiepert، آندراس Andreas و غیره، ائیرین وئج عبارت از سرزمین چشمه گاه های رود آمو و سرزمین های دو سوی آمو می باشد که این مناطق شامل بدخشان و تخارستان و اطراف آن نیز می گردد. به موجب اوستا مرکز ائیرین وئج باید بدخشان بوده باشد. در وندیداد فرگرد یک گفته می شود که «آنجا ده ما زمستان است و دو ماه تابستان» در اوضاع و احوال جغرافیایی آن روزگار این ده ماه زمستان درست بوده است. امروز نیز مشاهده می شود که سرد ترین منطقۀ در جغرافیای کشورما همان بدخشان است. که تابستانهای کوتاه و زمستانهای دراز دارد.

گذشته از این، وجود رود آمو که یونانی ها در آن هنگامی که مجموعۀ از شانزده شهر اهورایی را به نام باختر یاد می شناختند، این رود را بنام اکسوس یاد می گردند و قبل از آن بر طبق روایت اوستا این رود [ونگوهی دائی تیا] یاد می شده است. وجود آمو می رساند که ائیرین وئج، بدخشان تا خوارزم و کاشغر ماوراءالنهر می باشد. شاید سوال گردد که چگونه میتوان اثبات کرد که رود ونگوهی دائی تیا که در اوستا اختصاراً "دائی تی" یاد می گردد همین رود آمو می باشد؟.

نخست به موجب اوستا، در آبان یشت – یشت پنجم می خوانیم که (زریر) برادر کی گشتاسب هنگام رفتن به نبرد تورانیان در کنارۀ رود دائی تیا مراسم ستایش اهورامزدا را بجا می آورد. در همین یشت همچنان (زرتشت) پیغام آور خدا در کنار رود ونگوهی دائی تیا درخواست میدارد که در تبلیغ دین به کی گشتاسب موفق شود. در دین یشت – یشت شانزدهم می خوانیم که: «زرتشت در ایرانویج، کنار رود دائی تیا، آشی (فرشتۀ راستی) را می ستاید و می خواهد تا در تبلیغ "هوته اُسا" همسر کی ویشتاسب به آیین نیک مزدایی توفیق یابد و موفق می شود

آخرین درخواست کننده شاه گشتاسب است که وی نیز در ایرانویج، کنار رود دایی تیا ایزد را ستوده و می خواهد تا بر رقیب نیرومندش، "آشته ائورونت" غلبه کند و ارجاسب تورانی را بر اندازد و بر عده ای دیگر از دیویسنان تورانی پیروز شود و در همه آرزو هایش چون دیگران موفق می شود»۱

ما آگاهیم که به موجب شهادت همۀ تواریخ کی گشتاسب شاه بلخ بود. زریر برادر گشتاسب نیز از بلخ به سمت توران حرکت نموده است.

و نیز آگاهیم که زرتشت پیغام آور خدا، در بلخ بوده و آیین خدا پرستانۀ خود را در بلخ در زمان "کی گشتاسب" به مردمان از سوی خداوند به ارمغان آورد. بنا براین به موجب اوستا و ریگ ویدا و نیزشاهنامۀ فردوسی و خدای نامک های دورۀ ساسانیان و سایر پژوهشها ازمستشرقین غربی، رود ونگوهی دائی تیا رود آمو می باشد. هر چند که اگر گفته شود که گشتاسب در بلخ بوده چگونه در بدخشان قربانی داده است. ما آگاهیم که رود آمو از کنارۀ بلخ نیز می گذرد.

بعد از شهر ائیرین وئج، اهورا مزدا پانزده شهر دیگر را نیز برای زیست "کیومرسیان" معرفی میدارد. این شهر ها عبارت اند پس از ائرین وئج، دوم شهر سغد ۳- مرو ۴ – بلخ ۵- نیسایه (نسا) [فاریاب] ۶ – هرات ۷ – وئکرته [کابل] ۸ – اوروی. {این شهر در اوستا نامعلوم است اما نیبرگ آن را عبارت از ترکستان چین می داند.}. ۹ – شهر خنته می باشد. {هاشم رضی و احمد علی کهزاد آن را گرگان نوشته اند. اما به نظر می رسد که باید "ختلان" باشد. ۱۰ – هرخوئی تی [هروئی تی = اراخوزیا = رخج = وادی ارغنداب] ۱۱ – هئتومنت [هیلمند = هیرمند] ۱۲ – ری ۱۳ – چخره می باشد [کهزاد آن را کخره نوشته است و از زبان دارمستتر آن را غزنی می نویسد اما به گمان این قلم باید چخچران باشد. ۱۴ – ورنه است. [این شهر نیز نامعلوم است اما نیبرگ آن را اطراف جیحون می خواند اما کهزاد بدون ذکر موخذ آن را بامیان می نویسد]. ۱۵- هئته – هیندو " پنچاپ، هفت رود". ۱۶ – رنگها است. [نام این شهر که در کناری رود قرار دارد که معلوم نیست اما نظریات مختلف ارائه گردیده است گیگر، یوستی نیبرگ آن را با سیحون و سیر دریا یکی دانسته و مارکوارت آن را رود زرفشان میداند هارله آن را جیحون می خواند. به هر حال از این رود چندین بار در اوستا یاد گردیده است.] ۱

بدینگونه ملاحظه می شود که باشندگان این شانزده کشور اهورایی همه آنهایی اند که امروز بنام هایی هزاره و تاجیک و ازبیک و پشتون یاد می شوند. در استوره و تاریخ همۀ اینها یکجا زندگی کرده اند و از ائرین وئج بر اساس استوره کوچ را به سایر شهر ها آغاز نموده اند.

ما میدانیم که استوره پیش گذشته هایی تاریخ می باشد که به تاریخ می پیوندد. بر پایۀ این اصل نه در استوره و نه در تاریخ، نه کشوری به نام آریانا یاد گردیده و نه نژادی را به این نام می یابیم. در تاریخ هایی یونان باستان به ویژه پس از ایلغار و تجاوز الکسندر (سکندر) کشور ما به نام باختر یاد گردیده است. این عنوان نیز از سوی یونانی ها داده شده است. مقارن تجاوز سکندر، کورش شاه پارس به بلخ حمله نموده بود. آن زمان بلخ مرکز شانزده کشور اهورایی بود که بلخ را بلیکا می گفتند. شاه آن "بسوس" بود که کورش را شکست داد و او را کشت و لشکریانش متجاوزش را تارومار کرد. در همین زمان اسکندر به بلخ حمله می کند و جسد کورش را به پارسیان می سپرد.

در این زمان وقتی به تاریخ رجوع می شود کشورما یعنی همان شانزده شهر اهورایی که دامنۀ وسیع تا سند و چین و دجله دارد به نامهایی بومی خود یاد می گردد. اما یونایان آن را بنام باختر می نامیدند که قرنها به همین نام نیز باقی ماند. بعد ها در زمان کوشانیان این نام به خراسان تبدیل یافت و تا زمان شاه شجاع درانی نماینده انگیس از سوی انگلیس ها بنام افغانستان یاد گردید. اینها همه واقعیت های صریح تاریخ اند که جز با تعصب و تنگ نظری نمی توان آن را رد نمود. تمام اسناد به اثبات می رساند که فقط ائیرین وئج نام شهری بوده است. چون این اولین شهربود و اولین مسکن انسان اولیۀ سرزمین ما.

بنا بر این نسل های بعدی بنا به روایت های نیاکان، این سرزمین را به نام اولین شهر آن [ائیرین وئج] یاد می کردند و مطابق به لهجه خود ایشان "اری ها"، "اریه" و غیر می گفتند. چنانکه در ریگ ویدا نیز بنام اریه خوانده شده اند. در سرود اندرا و اندرانی در بند ۱۹ چنین نوشته شده است: «"داسه" و آریه" را از یک دیگر تشخیص داده نظر کرده می رویم» یا در سرود ۱۲۹ بند ۵ می خوانیم که:

«حتی آن فرد آسمانی که برای همراهی آمد، ویشنو به اندرا خدائی به خدائی تر که سازندۀ صاحب تخت و در سه جهان مردم آرین را کمک می کند و بپرستنده سهمش را از قانون مقدس می بخشد»۱

در سه سرود دیگر نیز آریه و اریا آمده است که همه در معنی باشندگان سرزمین معین و مشخص می باشد، نه در معنی قوم و یا نژاد خاص. ما بنا بر شهادت تاریخ و استوره آگاهیم که هوشنگ که از نواده های کیومرث می باشد مرکز سلطنت خود را از بلخ و یا بدخشان به هند می برد. در مروج الذهب مسعودی می خوانیم که «و هوشنگ به هند اقامت داشت»۱

فردوسی بزرگ هوشنگ را شاه هفت کشور معرفی میدارد:

چو بنشست بر جایگاه مهی

چنین گفت بر تخت شاهنشهی

که بر هفت کشور منم پادشاه

جهاندار و پیروز فرمانروا

سایر تاریخ ها نیز شهادت می دهند که هوشنگ پایتخت را مدتی به هند انتقال داد. بنا براین، مردم سرزمین هند آنها را که با هوشنگ به هند رفته بودند بنام شهر آبایی شان یعنی اریه - اریا که همان ائرین وئج می باشد یاد می کرده اند، که حتی نهرو نیز در کتاب نگاهی به تاریخ جهان از همین معنی استفاده می کند. بدون شک پس از آنکه دوباره پایتخت به بلخ انتقال می یابد عده از ائیرین وئجی ها در انجا باقی می مانند و اختصاراً به نام اریه یا اریا ها یاد می شوند. از این رویداد نیز معلوم می گردد که ائیرین وئج همان بدخشان و حول و حوش آن می باشد.

 اما راجع به توطئۀ نژادی آریایی:

ما در بالا ثابت کردیم که آریا ها همان مردمان بومی شانزده کشور اهورایی اند که تا به امروز در سرزمین خویش زندگی دارند.

اما از هجرت نژادی به نام آریایی تا کنون هیچ یک از تواریخ و جغرافیه نویسان نتوانسته اند که بگویند این نژاد رویایی از کجا به کشور ما مهاجرت نموده اند. همه گفته ها در حد حدس و گمان اند. اما چرا من آن را توطئه نامیده ام. واقعیت این است که این توطئه ساسانیان و پهلوی ها پارس می باشد. به موجب شهادت تاریخ، پارس ها یک قوم کوچک از مردم شانزده کشور اهورایی بوده اند که مانند بسیاری از قبیله های دیگر در زمان پیشدایان بلخی به هرسویی کوچیده اند، اینها نیز بسوی غرب کوچیدند.

در طی زمانه ها آنها دولت جداگانۀ را تشکیل دادند بنام دولت و کشور پارسها. پس از تشکل دولت، اینها به تجاوزات گستردۀ از جمله به کشور ما اقدام نمودند ولی همیشه با مقاومت مواجه شده اند با آنکه مدتی توانستند کشور ما را اشغال نمایند. ولی اشغال آنها هیچگاهی پایدار نبوده و مردم سرزمین خراسان با ایشان دست و پنجه نرم نموده و حتی گاهی پارس جزی از ولایت های کوشانیان و یفتلیان به شمار آمده و در دوره اسلامی، پارس همیشه یکی از ولایت های خراسان به شمار می آمده است که این موضوع را داکتر شجاع الدین شفا در مقدمۀ کتاب ارزشمند و گرانبهای خویش "تولد دیگر" به درستی یاد می نماید.

اما توطیه در کجاست؟ پارسیان به منظور این که خود را {خود تافتۀ جدا بافته} نشان بدهند. خویشتن را به نژاد نا پیدایی پیوند زده اند. در حالیکه قبیلۀ از مردمان شانزده شهر اهورایی اند که از بلخ و یا بدخشان به طرف غرب کوچیده اند و زبان و دین ایشان نیز همان زبان و دین است که در بلخ و بدخشان رواج داشت که بعداً آن زبان را بنام کشور خود زبان پارسی {یعنی زبان پارسیان} یاد نمودند. زبان مردم خراسان را به نام زبان دری خواندند.

در این زمینه باید گفت که "همای بنت بهمن" شاه بلخ در زمان شاهیی خود مرکز سلطنت را از بلخ به بغداد "تیسفون" انتقال داد. میدانیم که وقتی مرکزیت از یک شهر به شهر دیگر انتقال پیدا نماید تمام خدم و حشم نیز به آنجا می روند. چون دربار در آنجا اسقرار یافت. درباریان به لهجۀ بلخی سخن می گفتند، بنا بر این، لهجۀ بلخی (خراسانی) مشهور به زبان دری شد. یعنی زبان "دربار". در واقعیت لهجۀ پارسی همان زبان بلخی می باشد که به آن مردمان شانزده شهر اهورایی صحبت می کردند. آنجا که دری را از "دره" میدانند نیز توطئه پارسیان است که میخواهند شکوه و عظمت این زبان را کوچک جلوه داده و به دره و ده منسوب سازند، نه شهر و دربار و کشور. مثلاً ترفند دیگر پارسیان که برخی از اساتید ما نیز از آن تقلید نموده اند اینست که زبان بلخی را زبان اوستایی می گویند. در حالیکه اوستا نام کتاب است و این کتاب به یک زبان نوشته شده است. ما میدانیم که کتاب اوستا را پیغام آور خدا زرتشت در بلخ نوشته نموده، بنا بر این اوستا به زبان مردم بلخ نوشته شده است. چرا نمی گویند زبان بلخی. برای اینکه سعی کرده اند که زرتشت و اوستا را نیز منسوب به خویش بسازند.

به هر حال من این موضوع را در جلد اول کتاب "نام و ننگ" مفصلاً به بررسی گرفته ام. خواننده عزیز می تواند به آنجا مراجعه نماید.

اما در مورد نژاد آریایی باید گفت که در تمام تواریخ و استوره هایی بجا مانده، پادشاهی در شانزده شهر اهورایی از کیومرس "کیومرث" آغاز می گردد. کیومرس اولین شاه است که در استوره اولین انسان روی زمین بوده که خداوند خلق کرده و یهودیان، عیسائیان و مسلمانان آن را "آدم" می گویند.

در تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی (روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر (عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی (ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (حمدالله بن ابی بکر)، مروج الذهب(ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا (محمد بن خاوند شاه بلخی) همه از کیومرث یاد می آیند و بعد از او همه شاهان را پسران کیومرث می نویسند که به سلطنت می رسند. همه خانواده های که در بلخ و بدخشان به شاهی رسیده اند و بعد که دارالسلطنت به بغداد در زمان همای بنت بهمن کوچ می کند، تا به زمان ساسانیان به این طرف یعنی در {ایران = افغانستان امروزی} کوشانیان و یفتلیان، همه و همه از نسل کیومرث اند. هیچگونه انقطاع در سلسلۀ شاهان تا به یفتلیان به وجود نیامده است. طبری در تاریخ طبری می نویسد که: «و گبران طوفان را ندانند {منظور از طوفان نوح است. از مؤلف} و گویند: از روزگار کیومرث پادشاهی داشته ایم و کیومرث همان آدم بود و پادشاهی از سلف به خلف رسید تا به دوران فیروز پسر یزدگرد پسر شهریار. گویند: اگر طوفانی بود می باید نسب قوم بریده باشد و پادشاهی از میان رفته باشد.»۱

ببینید که چگونه واقعیت به گونه بسیار قشنگ و مقبول آن در تاریخ ثبت گردیده است.

به هر حال، صورت مفصل تسلسل شاهان سرزمین ما را ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه به صورت بسیار مفصل و جامع می نویسد. چنانکه در همین کتاب زیر عنوان "مردم و آغاز خلقت" می خوانیم که:

«کیومرث، تا زمان مشی و مشیانه که ایشان را مادر پسران و دختران می دانند و در نزد ایرانیان [= خراسان و افغانستان امروزی. از مؤلف] به منزلۀ آدم و حوا هستند تا زمان ازدواج مشی و مشیانه تا هوشنگ»۱

 

بیرونی بعد از خلقت انسان که از تخمۀ کیومرث به وجود می آید و "میشی و مشیانه" "آدم و حوا" خلق می گردد تا هوشنگ را دورۀ آغاز خلقت می نامد و از هوشنگ به بعد را دورۀ پیشدایان بلخی می خواند. جدولی را که بیرونی ترتیب داده چنین است:

«کیومرث که انسان نخستین محسوب می شود، هوشنگ، طهمورث، جم، جمشید . . . والخ» ۱

 

پس از آن از کیانیان بلخی و واشکانیان و بعد ساسانیان و کوشانیان و یفتلیان نام می برد. بیرونی از همه ملوک در جغرافیایی شانزده شهر اهورایی یاد می کند. با قرائت این بخش از کتاب ابوریحان، گذشته از آن که تمام اقوام کشور امروزی افغانستان واقعیت های گذشتۀ تاریخی خود را در می یابند به این نتیجه نیز می رسند که نژاد آریایی یک افسانۀ تخیلی چیزی پیش نیست.

از جانب دیگر برای اینکه ما توانسته باشیم اسناد دیگری دال بر رد نژاد آریایی را ارائه دهیم خوانندۀ عزیز را به مطالعه تمام آن تواریخ که در بالا نام برده شده دعوت می نمایم. مثلاً در زین الخبار گردیزی فهرست شاهان سرزمین ما بدون انقطاع از کیومرث تا به آخر در شش طبقه ردیف گردیده است که طبقۀ اول را از طهمورث پسر کیومرث آغاز می کند. اما اینکه چرا گردیزی از کیومرث نام نمی برد جایی سوال است. شاید به خاطری مسایل مذهبی باشد زیرا اگر از وی نام می برد باید می گفت که کیومرث همان انسان اول است. باب اول را از طهمورث تا به زو بن طهماسب، طبقۀ دوم را به نام کیانیان یاد نموده و از کیقباد تا دارا تشریح می دهد و طبقۀ سوم را ملوک طوایف " اشکانیان" از اشک اردوان می نویسد و طبقۀ چهارم را ملوک ساسانی می خواند و از اردشیر می آغازد و به قباد بن فیروز ختم می کند و طبقۀ پنجم را زیر عنوان اکاسره از انوشیروان تا به یزدگرد بن شهریار به پایان می رساند. ۱

علاوه بر این، شاهنامۀ فردوسی که همۀ جهانیان آن را به دیدۀ قدر می نگرند و مردم پارس و خراسان {ایران و افغانستان امروزی} از آن به مثابۀ سند هویت ملی خویش یاد می نمایند. در همین اثر پرمایه، فردوسی بزرگ از کیومرث در یکی از شانزده کشور اهورایی یاد کرده و بدون انقطاع تا به یزدگر ساسانی فهرست وار تاریخ را بیان می نماید.

در شاهنامۀ فردوسی از همۀ شاهان بنام شاه ایران زمین یاد می شود. شاهنامه شهادت می دهد که ایران همان خراسان و افغانستان امروزی می باشد. در شاهنامه اصلاً از فارس به مثابۀ پایتخت شاهان در دورۀ پشیدایان، کیانیان و اشکانیان هیچگونه ذکری به عمل نیامده است. دورۀ ساسانیان را نیز در تسیفون بغداد نشان می دهد نه در فارس.

بنا بر این وقتی تمام تاریخ و اسناد تاریخی مبتنی بر این واقعیت است. پس این آریایی ها کی ها اند. معلوم می شود که این یک جعل است. جعلی که پافشاری روی آن در واقع بی هویت ساختن مردمان سرزمین ما را در بر دارد. از کیومرث تا به آخر همه مردمان بومی همین سرزمین اند که روزی در ادبیات ما ایران و بعد باختر و خراسان و امروز خلاف تمام صریح تاریخ به نام افغانستان یاد می شود، می باشند. اگر اقوام کوچکی در این سرزمین مهاجر هم شده باشند اینجا هویت خویش را باخته و جز مردمان این سرزمین گردیده اند. اما هیچگاهی مردمان این سرزمین جز اقوام مهاجر نشده اند. به هر روی، مسلۀ جعلی بودن نژاد آریایی و کشور آریانا را ما در کتاب نام و ننگ مفصل یاد نموده ایم این مختصر فقط در حاشیۀ نوشته جناب پروفیسور داکتر لعل زاد و جناب سیدی نگاشته شد

  خرد یار و مددگار همه

 

پینوشتها:

 

۱ – وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، ج ۱، ص ۱۹۳، انتشارات فکر روز، چاپ اول ۱۳۷۶ تهران

۲– اوستا، ترجمه و پژوهش هاشم رضی، ص ۴۳۲

۳– وندیداد، جلد اول، ص ۱۹۴ – ۲۴۴

۴– گزیده سروده های ریگ ودا، ترجمۀ دکتر محمد رضا جلالی نائینی، چاپ سوم، ۱۳۷۲، نشر نقره، ص ۳۵۷ – ۳۷۷

 ۵ – ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج ۱ ص ۲۱۷

۶– محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۱ ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص، ۱۴۳

۷– ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، چاپ ۴، ص ۱۴۵

۸– رجوع شود به کتاب آثارالباقیه، از ص ۱۴۲ تا ۱۵۹

۹- رجوع شود به تاریخ گردیزی از ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی از ص ۳۱ تا به ۱۰۴

یادداشت:

 خوانندگان عزیز جهت معلومات بیشتر در بارۀ بلخ و ایرانویج میتوانند در وبلاک من به این آدرس مراجعه نمایند:

www.satavez.blogfa.com

http://www.satavez.blogfa.com/

 

.

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org

 

 

تاریخ ارسال به «اصالت»:

Wednesday 13 january 2010 12:43:54