چهارشنبه، ۱۸ مارچ ۲۰۱۵


دکتور عبدالله نایبی

چند روز پیش دوست گرانقدر شیر صافی از راه فیسبوک پرسشی را مستقیماً به من راجع ساخت که اینک به طور فشرده به پاسخ آن می پردازم. وی چنین نوشت: «"ناتوانی روحانیت در مدیریتِ پیچیده و نوین اجتماعی یک ناتوانی فنی و اجرایی است، اما، ناتوانی روشنفکری به ستیز آگاهانه ولی بی خِردانۀ آنها با مبانی اعتقادی جامعه مربوط می شود و از ناآگاهی آنها نسبت به مردمی حکایت دارد که مدعی راهبری آنان اند." نظر شما در این باره چیست؟»

 

مسایل مطروحه در متن را یکی پیِ دیگر می گسترانم:

۱- احکام مندرج در متن به یقین مربوط جوامعی می شوند که یکسره زیر تسلط دین یا زیر سیادت عقایدی که با بینشهای روشنفکرانه ناسازگار اند، قرار دارند. به دیگر سخن، احکام نامبرده، جوامعی را مفروض می دارند که در آنها، مردمان، زیر سلطۀ ایدیالوژیها (از جمله دین) می زیند. 

"ناتوانی روحانیت در مدیریت" از یک سو و "ستیزِ روشنفکری با مبانی اعتقادی جامعه" از سوی دیگر، وجود چنان جوامعی را مسلم می سازد ورنه احکام نامبرده فاقد زمینۀ منطقیِ درستی یا نادرستی (راست / دروغ یا صحت/ کذب) می شوند. مثلاً اگر گفته شود که در جامعۀ امروزی فرانسه "ناتوانی روحانیت . . . یک ناتوانی فنی و اجرایی است" می شود گفت که این حُکم درست یا غلط نیست، چون اصلاً در چنین جامعه یی قابل سنجش و داوری نیست، زیرا نی روحانیت در این جامعه در مدیریت است و نی مردم دربست در چنبرۀ ایدیالوژیهای ضدِ روشنفکری قرار دارند. پس آشکار است که واگویۀ نامبرده، باید متوجه جوامعیِ زیر سیادت دین چون ایران و افغانستان باشد. 

۲- «ناتوانی روحانیت در مدیریتِ پیچیده و نوین اجتماعی یک ناتوانی اجرایی است». به این حُکم دقیق شویم:

الف: مفهوم "روحانیت" بدون هیچ تعریف مقدماتی، به قشری از مذهبیان اطلاق شده است. این مفهوم بار بسیار مثبت و متعالی به این قشر ارزانی می دارد. "روحانیت" یعنی قشر آنانی که با بَرترین بخشهای هستی انسانها چون معنویات، ارزشها، ایمان، معیارهای اخلاقی، عواطف و عقاید و ده ها عنصر اندیشه یی ـ روانی دیگر سرو کار دارند. اما یک نگرش نقادانه از این مفهوم روشن می سازد که در واقعیت امر، آنان "کارگزاران ایدیالوژیک" اندکه صرف بر پیرویِ بی چون و چرای آدمها از نصوصِ حاکم بر جامعه، نظارت دارند. به دیگر سخن، کارگزاران نامبرده وظیفه دارند تا آدمها را در قالبی که مذهب و ایدیالوژی برای "آدم بودن" از پیش ساخته است، حفظ کنند و هرگونه "پا کج گذاری" از آن قالب را به شلاق تکفیر ببندند.

همین باز گشایی مفهوم "روحانیت" می فهماند که حُکم نامبرده از سوی تجلیل گرانِ مذهب - یا دست کم موافقانِ مذهب - مطرح شده است. بدین گونه باید "مفهوم" روحانیت را که ساخته و پرداختۀ کارگزاران دین است، کنار گذاشت. روحانیت واژه یی از ترمینولوژی مذهبی است که نمی شود از آن در تحلیل علمی جامعه استفاده کرد.

ب: چرا ناتوانی روحانیت صرف ناتوانی فنی و مدیریت باشد؟ به دیگر سخن، ناهنجاریهای موجود در جوامعِ زیر سلطۀ مذهب ناشی از خود مذهب نبوده، بل، از عدم آماده گیِ فنیِ روحانیون (شریف!) برای ادارۀ امور کشور ناشی می شود. مگر این روحانیون زادۀ همین "روحانیاتی" نیستند که خود درمُقام راهبری آنها قرار گرفته اند؟ مگر آنان ریشه در مذهبی که خود از آن سر برآورده اند، ندارند؟ بازهم متوجه می شویم که کم جلوه دادن مسوولیت "روحانیت" (بخوانید: "کارگزاران مذهبی") در بروز معضلات اجتماعی، نمی تواند دیدگاه دینیِ نگارندۀ آن قلم را کتمان کند. من به توضیح درستی یا نادرستی این حُکم نمی پردازم اما خواستم صرف جنبۀ ضعف منطقیِ ابراز آن حُکم را نشان دهم. 

ج: اما حُکم دوم که در بارۀ روشنفکری است و گمان می برم که پرسندۀ گرامی عمدتاً مرا به پاسخگویی به این حُکم فرا خوانده است، مسایل جدی تر را در بر دارد. بخوانیم: «...اما، ناتوانی روشنفکری به ستیز آگاهانه ولی بی خردانۀ آنها با مبانی اعتقادی جامعه مربوط می شود. . . »

نخست باید روی این "اما" درنگ کرد. میدانیم که "اما" واژه یی است که دو جملۀ مستقل را در رابطۀ نفی یا تقابل با هم پیوند می زند. یعنی وقوع یکی، وقوع آن دیگری را نفی میکند. مثلاً «در کار شتاب باید کرد، اما، احتیاط لازم است.» (مثال از دستورِ زبانِ داکتر خانلری ، ص ۲۴۹) کار بُرد "اما" در بین دو جمله یا دو حُکمی که در ادعای فوق آمده است، به این معناست که "ناتوانی روحانیت، عقلانی و خِردورزانه است" اما "ناتوانی روشنفکری غیر عقلانی و بی خِردانه است". می بینیم که تسلسلِ دو حُکم در یک جملۀ مرکب با کار بُرد "اما"، چگونه یک داوریِ ناگفته و پنهان شده را علیه روشنفکری و به سود "روحانیت" انتقال می دهد. پس از این تحلیلِ دستوری، با خوانش دوبارۀ آن متن کاملاً در می یابیم که دو جملۀ کاملِ جداگانه که در جملۀ مرکب به وسیلۀ "اما" با هم پیوند خورده اند، اصلاً با هم هیچ گونه رابطه یی ندارند، به ویژه رابطۀ تقابل یا رفع که به وسیلۀ "اما" تبارز می کند. به ساده گی می توانیم جمله ها را از هم جدا کنیم و به حیث جمله های مستقل (بدون رابطه) بخوانیم؛ بدین گونه جملۀ اول: «ناتوانی روحانیت در مدیریتِ پیچیده و نوین اجتماعی یک ناتوانی اجرایی است.» جملۀ دوم: «ناتوانی روشنفکری به ستیز آگاهانه ولی بی خِردانۀ آنها با مبانی اعتقادی جامعه مربوط می شود و از ناآگاهی آنها نسبت به مردمی حکایت دارد که مدعی راهبری آنان اند.» در این شکلِ اصلی، پرداخت ایدیالوژیکِ نگارندۀ آن جملۀ مرکب (که در واقع یک مرکبِ ناقص است) واضح می گردد. حال دیده می شود که جملۀ اول فاقد کوچکترین استدلال است. معلوم نیست چرا این ناتوانی صرف فنی و اجرایی است. در جملۀ دوم معلوم می شود که هیچ گونه منطقی برای حکم کردنِ "بی خردانه بودن روشنفکری" دست و پا نشده است. به این نوع پرداختهای شبه منطقی می گویند "شارلاتانی"! 

حال که رازِ شکلِ پرداخت نگارشی را گشودیم، برویم به سراغ محتوای جملۀ دوم:

مفهوم روشنفکری را در قیدِ "ستیز آگاهانه و بی خردانه با مبانی اعتقادی جامعه" آوردن کاملاً بی بُنیاد است و شاید هم از ژرفای ذهن روشنفکری - ستیزانۀ نگارندۀ آن واگویه برخاسته باشد. در اینجا نمی شود به همه مسایلِ مربوط به روشنفکری یک دوران در یک جامعۀ معین پرداخت، اما تلاش می کنم نکته های اصلی را در رابطه با متنِ مورد نظر روشن سازم. 

روشنفکری به چنان قشری از آگاهان یک جامعه (در یک مقطع معینِ زمانیِ سرگذشت آن جامعه) گفته می شود که به روشن ساختن علمی یا/ و فلسفیِ ریشه ها و چراییهای وجود اعتقادها، اندیشه ها و تصورات ایدیالوژیک و غیر علمی در جامعه می پردازند.

روشنفکری چونان مشعلی است که بیغوله های تاریکِ زنده گی اجتماعیِ بازسازی شده در ذهن آدمها را (در وجود ایدیالوژیها، از جمله دین) روشن می سازد. بدینگونه، روشنفکری به بازگشایی و بازنمایی می پردازد، نی به ستیز. روشنفکری آگاهانه و بسیار هم خِردمندانه و عقلانی به مبارزۀ اندیشه یی در برابر تاریک اندیشی می پردازد. مثلاً چگونه خواهیم توانست بر اندیشه های علمی و فلسفی ذکریای رازی و ابن سینا، که روشنگران عظیمِ نی تنها خاورِ مسلمان ساخته شده، بل، چراغداران همۀ بشریت بودند، برچسپِ "نابخردانه" بزنیم. این کارگزاران ایدیالوژیک و مذهبی اند که عقل و خِرد را در پای ایمان قربان می کنند. مگر خِرد ستیزیِ امام غزالی را در برابر خِرد ورزی و فلسفۀ ابن سینا از یاد برده ایم؟ مگر در آتش انداختنِ جیوردانو برونو (Giordano Bruno) فیلسوف ایتالیایی را توسط حُکام کلیسا فراموش کرده ایم؟ مگر جام شوکران سقراط را همراه با آن دفاعیۀ جانانه اش در برابر بیداد و تاریک اندیشی میتوان به دیدۀ تحقیر نگریست؟ در سراسر تاریخ روشنگری بشر، خِرد ستیزی و کُنشهای بی خِردانه به اردوگاه قدرتمندان و کارگزاران ایدیالوژیهای عقبگرایانه تعلق داشته است، نی به صف روشنفکری. این روشنگری نیست که عقاید ایدیالوژیک و باورهای دینیِ مردم را به بازی می گیرد، بل، همان کارگزاران دین اند که با سؤ استفاده از آن عقاید، مردمِ در تاریکی نگهداشته شده را علیه روشنفکری و اشاعۀ بینشهای علمی تحریک میکنند.

در واگویۀ مورد نظر ما تقابل و تضاد بین روشنفکری و عقاید مردم به حیث مسألۀ اساسی مطرح شده است، در حالی که مسألۀ اساسی تناقض و تضاد بین روشنفکری و اربابان قدرت و ایدیالوژی است. می بینیم که حتا در مطرح کردن مسألۀ رابطه بین روشنفکری و مردم، ایدیالوژی و دین حضور دارد.

نگارندۀ آن "واگویه" میخواهد بین "کارِ روشنفکری" و "دفاع روشنفکری از مردم" گونه یی تناقض برقرار کند به این صورت: "کسی که علیه اعتقادات کس دیگری است چگونه می تواند از این یکی دفاع کند؟" 

در اینجا هم اشتباه منطقی (که البته از سوی نگارنده بسیار عمدی به این گونه آورده شده است) را مشاهده می کنیم:

در این طرح، بسیار ماهرانه "اعتقادات مردم" با "خود مردم" یکی و همسان انگاشته شده است و این انتباه نخستین را در ذهن بر می انگیزد که اگر با اعتقاد کسی مخالف باشی، الزاماً با منافع او در تضاد قرار داری و نمی توانی از منافع او دفاع کنی! اما حقیقت این است که مخالفت با یک عقیدۀ ایدیالوژیک (نادرست و غیر علمی) خود گونه یی دفاع از دارندۀ آن عقیده است. "یکی" انگاشتن آدمهایی که در شرایط معین تاریخی زنده گی می کنند با عقایدی که ایدیالوژیِ مسلط در آنان کاشته و پرورش داده است، یک خبط منطقی است.

اگر این گشتِ تحلیلی را در همینجا متوقف سازیم می شود نتیجه گرفت:

۱- مفهوم "روحانیت" نمی تواند به کارگزاران ایدیالوژیک اطلاق شود. در واقعیت امر، روحانیتِ حقیقی، روشنفکری است. 

۲- ناتوانی "روحانیت" (به گفتۀ نگارندۀ آن واگویه) در حل معضلات اجتماعیِ امروز، به هیچوجه یک ناتوانیِ فنی یا ناتوانی در مدیریت نبوده، بل، یک ناتوانی تاریخی است. بینش و عملکرد آنان با منافع مردمِ زیر سلطه ایدیالوژی در تضاد قرار دارد. 

۳- عملکرد روحانیت نامبرده، بسیار آگاهانه و خِرد ستیزانه است و در برابر منافع مردمی قرار دارد که آنان میخواهند از آن دفاع کنند. دشمنی روحانیت نامبرده با روشنفکری، یک دشمنی طبقاتی در عرصۀ ایدیالوژی او از طریق ایدیالوژیست. آنان نمی خواهند موقفِ مسلط خود را از دست بدهند.

۴- موقف روشنفکری در تاریخ همیشه با منافع واقعی (نی واهی) مردم سازگاری داشته است و ناگزیر چنین خواهد بود، چون مفهوم "روشنفکری" در برگیرندۀ مفهوم "منافع انسان" است. روشنفکری، یک هومانیزم عملی است.

۵- مردمان به خودی خود در برابر فرزندان روشنفکر خود قرار نمی گیرند؛ مردمان به حیث وسایل زندۀ اجتماعیِ ایدیالوژیِ مسلط و تاریک اندیشی، از روشنفکری فاصله می گیرند؛

۶- بازنمایی و افشای ماهیت طبقاتی و سلطه جویانۀ قشر کارگزاران دینی و ایدیالوژیک، جزیی از کار روشنفکری است که باید به طور پیگیر، متودیک و بدون تحریکاتِ آسیب رسان، در همه شرایط و همه جا ادامه داده شود. تناقض بین روشنفکری و منافع مردم نی، بل بین روشنفکری و منافع آن قشر کارگزاران دینی و ایدیالوژیک وجود دارد.

اینها بودند، دوست گرامی شیر صافی، نکته هایی که خواستم در بارۀ آن واگویه بگویم. امیدوارم که به پرسش تان پاسخ داده باشم.

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org