پنجشنبه،۹ جون ۲۰۱۱



عبدالصمد ازهر

 

بخش دوازدهم و پایانی

 

 

نتیجه گیری

طرح مسأله:

محمدهاشم میوندوال صدر اعظم سابق افغانستان که با شماری از یارانش به اتهام توطئۀ کودتا بازداشت گردیده بود، بعد از اعترافش در شبانگاه روز ۸ میزان، در سحرگاه ۹ میزان ۱۳۵۲ در محبس دهمزنگ دست به انتحار زد. این واقعه بنا بر شناخت تاریخی مردم از خصلت نظام های استبدادی، مورد شک اذهان عامه قرار گرفت. سالها بعد سیاست بازانی که در مخالفت با ح.د.خ.ا. (بعداً حزب وطن) قلم برداشته بودند، آن حادثه را علیه آن حزب، خاصتاً علیه جناح پرچم و شخص خودم که رئیس هیأت تحقیق میوندوال بودم، طرف استفاده و تبلیغ قرار دادند.

کرونولوژی مختصر:

علاوه بر این که من خودم شاهد زندۀ ماجرا بودم، مطابق به معلوماتی که دکتور محمد حسن شرق، عبدالصمد غوث، غوث الدین فایق، پاچاگل وفادار، میر محمد صدیق فرهنگ، لویی دوپره، عبدالحمید محتاط، . . . و عده ای دگر، در تائید توطئه ارائه داشته اند، محمد هاشم میوندوال با دو تن از همراهانش- خان محمد خان معروف به مرستیال و عبدالرزاق خان قوماندان عمومی سابق قوا و مدافعۀ هوایی، بر بنیاد اطلاعات و تعقیبات، و بالخصوص بعد از دستگیری و اعترافات مولوی سیف الرحمن وکیل سابق ولسوالی نازیان لویه ولسوالی شنواردر ولسی جرگه، به اتهام توطئۀ کودتا دستگیر گردیدند. ابلاغیۀ ۳۱ سنبلۀ دولت، تاریخ بازداشت را روز پنجشنبه (۲۹ سنبلۀ ۱۳۵۲خ) اعلام داشت. شمار دگر نیز بعداًعمدتاً بر بنیاد اعترافات مولوی سیف الرحمن و مرستیال، گرفتار گردیدند.

بنا بر حلول ماه صیام، تحقیقات از متهمین شبانه به عمل می آمد. مفصل ترین و مشرح ترین اعتراف از مرستیال و در درجۀ دوم از سیف الرحمن بود.

میوندوال که به تاریخ ۸ میزان در اثر شهادت حضوری نهایت غضب آلود، احساساتی، آتشین و عاطفی اکرم پیلوت و شنیدن اعترافات شمار دگر، در حالت اضمحلال مشهود روانی قرار گرفته بود، بعد از تفکر و سنجش ِ تصمیم گیری در فرصت درازی که در تشناب سپری کرد، در اوراق شماره ۱۵، ۱۶، ۱۷ و ۱۸ تاریخ ۸ میزان اعترافات کتبی به عمل آورد.

موصوف با پیش کشیدن معذرت بحران شدید روانی تقاضای التوای تحقیق تا فردا شب را مطرح ساخت که بر مبنای احترامی که از جانب هیأت تحقیق در برابر وی معمول بود، فوراً پذیرفته شد.

با تأسف که وی بعد از بازگشت به زندان و صرف سحری قرار اظهارعیسی نورزاد- مدیر زندان، دست به خودکشی زد که مطابق به ابلاغیۀ دولت با استفاده از پارچۀ نیلونی، کمربند کوت خواب و نکتایی خودرا در کلکین حلق آویز نموده بود. خودکشی وی علاوه بر تصدیق مدیر و سایر موظفین محبس، هم درمشاهدات و معاینات کرمنال تخنیک و هم در معاینات و نظریۀ طب عدلی، تائید گردیده بود. مطابق به معلومات داده شدۀ دکتور شرق، این خودکشی از طرف جنرال غلام فاروق لوی درستیز سابق که به ریاست محکمۀ نظامی برگزیده شده و برای بررسی چگونه گی مرگ میوندوال از طرف رئیس دولت موظف گردیده بود، نیزمورد تائید قرار گرفته بود.

همان طوری که در بخش اول این نبشته توضیح گردیده، بنا بر فقدان اعتماد برکردار و گفتار دولت، هر مرگی که در زندان اتفاق می افتاد - به شمول خودکشی و مرگ ناشی از مریضی – در جامعه به نظر شک دیده شده نتیجۀ قساوت های حکمرانان دانسته می شد. ذهنیت های روشنفکرانه برای آن، تفاسیری در مطابقت با خط های فکری و سمت های سیاسی شان، مطرح می ساختند. قضیۀ خودکشی میوندوال نیز کدام استثنایی نبوده، به فوریت مورد شک و گمانه زنی ها قرار گرفت. گیر وگرفت های وسیع که شماری از افراد غیر دخیل و بیگناه را نیز در بر میگرفت، گرچه عدۀ زیادی بعداً رها هم گردیدند؛ بر تقویت چنین ناباوری ها می افزود.

هم پیمانان سیاسی، دوستان و اقارب میوندوال و همراهان، و همچنان مخالفین سیاسی رژیم، با استفاده ازهمین ناباوری ها و بدبینی ها نسبت به عدم شفافیت اجراآت اداری، عدلی و قضایی؛ در پی پخش شایعات مبنی بر کشته شدن میوندوال از طرف ایادی دولت، برامدند. انگشت اتهام دران برهۀ زمانی مستقیماً رژیم و قدیر را نشانه گرفته بود. چنانچه در ادعاهای (ولو توخالی و غیر مستند) نجیم آریا، این یار و همکار نزدیک سیاسی میوندوال، اتهام قتل و خشونت بر "عبدالقدیر نورستانی قوماندان عمومی امنیه"، وارد گردیده است. به همین دلیل، مدتی بعد از انکه چپی ها از دستگاه دولت تصفیه شده بودند، قدیرنورستانی به منظورانحراف جهت گیری این اتهام ازخود درافکارعامه، به دستگاه استخباراتش دستور داد شایعاتی در زمینه بر ضد چپی های تصفیه شده، پخش نماید.

بعد از حوادث پسا ثور ۱۳۵۷ و پس از انقطاب های سیاسی ناشی از آن که تب تبلیغات ضد ح.د.خ.ا. بالا گرفته و ماشین تبلیغات مدرن باختر زمین درجۀ این تب را به حد غلیان بالا برده بود، به هر کذب، جعل و افترا علیه منسوبین آن حزب متوسل شدند. این خیلی پسان، حتی بعد ازسقوط دولت دکتور نجیب الله بود که کتاب "داؤدخان د کی جی بی په لومو کی" از ا. هارون، که ادعاهای دور از منطقش در بخش نهم قست الف زیر بحث آورده شده، در سنبلۀ سال ۱۳۷۳خ منتشر گردید. او تلاش نموده است با دروغ های احساساتی، لبۀ تیز اتهام را از داؤد و قدیر، سوی پرچم و صمد ازهر انحراف دهد. حتی چنانچه در مورد عکس های سکسی مربوط به دربارهم دیدیم، در پی آبروخری برای دربار نیز به هذیان گویی پرداخته بود. بعد از آن کسان زیادی بر بنیاد دلایل سیاسی به نحوی از انحا قدم روی جای پای هارون گذاشته به جای قدیر، ازهر را به خاطری که منسوب به یک سازمان سیاسی حریف بود و کوبیدن و بدنام ساختن آن سازمان برای شان اهمیت داشت، نشانه گرفتند.

قلم بدستانی که در دوران "جهاد مقدس" (آنچه امروز تروریزم خوانده میشود)، به دلایل مخالفت های سیاسی با رژیم حاکم و در تلاش خوش خدمتی به پشتیبانان پرقدرت جهانی و منطقوی آن "جهاد مقدس"، به جای برخورد نقادانه، دست به خلق جعلیات و شایعه سازی های رسوا زدند؛ در دوران بعد از جهاد نیز، حتی بعد از مشاهدۀ ثمرات نا میمون آن "جهاد"، با الهام از جبین و آبروی قدرت هایی که آن سالاران جنگ و خون را بر اریکۀ قدرت نشانده و هنوز هم از آنها پشتیبانی میکنند، در ادامۀ خصومت و دسیسه سازی علیه نیرو های چپ عدالت خواه در مسابقه قرار دارند.

ادعاهای قبل از مهرین همان گونه که در قسمت های الف و ب بخش نهم این مبحث – در کتب و مقالات- به تفصیل تحت بررسی و دقت قرار داده شدند، به وضاحت دیده شد که چیزی جز تبلیغات و دشنام های مفت سیاسی فاقد هرگونه مدرک، دلیل و بنیاد نبوده حتی بی سوادترین سیاست بازهم نمی توانست آنها را جدی بگیرد. بسیاری ازآن ادعاها چنان بازاری و دور از اصول تاریخ و سیاست چه که به فرسخ ها از نزاکت ها و آداب سُچۀ قلم زنی نیز فاصله داشته اند، که درخواننده بیطرف احساس اشمئزاز و تحقیر ایجاد می نمودند.

اتهاماتی که این قلم بدستان وارد می نمودند، با حفظ ماهیت، متنوع و بعضاً متناقض نیز بوده متکی بر کدام سند و مدرک نبوده اند و برای خواننده سوال بر انگیز بود که چگونه تمامی دستگاه دولت از رئیس جمهور گرفته تا کابینه و کمیته مرکزی، دستگاه های عدلی و قضایی آن وقت، وزارت داخله، قو ماندانی عمومی ژاندارم و پولیس با تمام شعبات مرکزی آن، ادارۀ محبس با تمام کارمندانش که مسئولیت بازگرفتن بازداشتی ها را در ختم تحقیق هر شبه داشتند، مسئولین جنایی مرکزی و جنایی ولایت کابل؛ در خواب طویل المدت رفته بودند که صمد ازهر، شخصیتی با آن تشخص را در اثنای تحقیق(در وزارت داخله) در زیر شکنجه می کُشت واز هیچ کدام آنها نه صدایی، نه اعتراضی و نه بازخواستی به ظهور رسید؟ بالنتیجه، برای خواننده انتباهی جزاین که همه را تبلیغات سیاسی میان تهی بداند چیز بیشتر داده نمی توانستند. علاوه بر این خلای بزرگ، چون انتقال صحیح و سالم میوندوال از وزارت داخله به محبس و پایان زنده گیش نیز در محبس با دلایل متعدد به اثبات رسیده است، تمام آن اتهامات کشته شدن میوندوال در زیر شکنجه در اثنای تحقیق باطل گردیده به صفر ضرب خورده بودند.

با توجه به همین نقیصۀ تبلیغاتی، آقای نصیر مهرین اولین کسی است که برای رفع همین خلای تبلیغاتی، به جای کشته شدن میوندوال در زیر شکنجه در اثنای تحقیق، شرکت همه دستگاه دولت را درتصمیم کشتن میوندوال مطرح نموده، با استفاده از سند سازی های داؤد ملکیارو به کار برد نبوغ خودش در تزویر تاریخ ها و ارقام، در صدد آن برامده است که باعلمی وتحقیقی نمایاندن کارش همان افتراهای مکرر را صبغۀ مستند داده، اکاذیب را تحت پوشش حقایق به نام تاریخ، به ثبت رساند. با آنکه به صراحت نام از قاتل نمی گیرد اما نه از ازهر دست بردار است و نه از پرچم. چون مرگ میوندوال در محبس مسجل و انکار ناپذیر است، مهرین در نتیجۀ به اصطلاح "تدقیق و موشگافی های علمیش" با پذیرش مرگ او در محبس، ادعا میکند که او کشته شده است. اما او فراموش نمی‌کند که آن کسی که در هدف اتهام زنی وی و دوستانش قرار دارد، در محبس حضور ندارد. برای موجه ساختن اتهام مورد نظر، تیوری چنانیی وضع میکند که در حالیکه مدیر محبس در خواب بود، کسی دزدانه آمده میوندوال را به قتل رسانیده است. اگر خواسته باشد این ادعا را منطقی توجیه نماید باید این را هم بیفزاید که همه افسران و کارمندان محبس به شمول محافظین و پهره داران نیزهمه در خواب بودند وهمه درها از دروازۀ عمومی گرفته تا بخش ها، دهلیزها و اتاق ها نیز باز گذاشته شده بودند. در غیر آن باید مدعی شود که به کدام طریقۀ جیمز باندی با استفاده از هلیکوپتر، طناب ها و بام ها خود رارسانیده قتل را انجام داده است.

چگونه گی تهیۀ مدارک و به کار گیری آنها:                                       

در بررسی دقیقی که از شیوۀ تدارکِ مدارک وتفاسیر و احکام صادره از جانب آقای مهرین- این مدعی تاریخ نگاری تحقیقی علمی- و مددگار دوسیه سازی هایش آقای داؤد ملکیار، در درازای این نوشتاربه عمل آمد، با ماهیت و عمق خصومت تهیه کننده گان این "مدارک"، تفاسیر و استنتاج ها، آشنایی کامل حاصل آمد. به شیوۀ به کار رفته طور فشرده، اشاره میکنم:

- جهت دادن تحقیق و کاوش، نه برای دریافت حقیقت، بلکه برای غنی ساختن دوسیۀ مد نظربا انواع جعل و افترا برعلیه اهداف تعیین شده؛

- تحریف اظهارات و استخراج التقاطی نقاط غیر مربوط، به غرض سوء استفاده؛

- حذف مطالب نامطلوب از نظر دوسیه سازان از مصاحبه ها، از طریق مونتاژ نمودن آنها.

- زیر زدن مصاحبه هایی که در جهت پلان وهدف تعیین شده نبودند(چون مصاحبۀ اول عیسی نورزاد)؛

- مصاحبه های فرمایشی با اعضای خانواده، با مخالفین سیاسی ِهدف مورد نظر و با آدم های جبون معامله گری که صرفاً دروغ های آشکار و دور از منطق را برای گریز از سوء ظن، خیلی نازیبا سُفته بودند؛

- به کارگیری منطق معکوس در ارزیابی تناقضات در مصاحبه ها و نوشته ها؛

- گواهی یگان معلوم الحالی ازاعضای خانواده (مثل ضیاء ناصری معروف)؛

- بازی تقلب آمیز با تاریخ ها و شماره ها، که نمایانندۀ نبوغ مهرین در جعلکاری و تحریف حقایق تاریخی میباشد؛

- نادیده گرفتن قطعی اسناد و مدارک مادی و علمی (چون آثار جمع شده و به تحلیل گرفته شده و نظریۀ کرمنال تخنیک، نظریۀ طب عدلی، ابلاغیۀ دولت در مورد وسایل به کار رفته در خودکشی،...)؛

- دروغ گویی دیده درایانه (مثل پرسیده شدن آدرس خانۀ میوندوال از اکرم پیلوت وعجز وی از بیان آن)

- درهم آمیزی قضایای مربوط به زمان مشخصی با قضایای زمان های متفاوت و غیر مرتبط، به خاطر مغشوش ساختن خواننده (چون استناد غیر مربوط و غیر مشخص برادعا هایی راجع به مسائل پسا ۷ ثور۱۳۵۷، برای توجیه ادعای مربوط به ۱۳۵۲ زمان داؤد خان و کودتای میوندوال) ؛

- تحریک عواطف خواننده؛

- تخطی از پرنسیپ های عام و جهان شمول حقوقی، اتیک نویسنده گی و روش علمی تاریخ پژوهی.

- با بیان فشرده: تبلیغات خصمانۀ سیاسی، شایعات و روایات نادرست، فریبکاری، بهتان، افترا، دسیسه و توطئه؛

- و استفاده از نفوذ در رسانه ها، برای بر کرسی نشاندن آن ادعاها و افتراها و به منظور سانسور و جلوگیری از افشای اکاذیب و بیان حقایق.

سازماندهی ادعاها معمولاًبرابر با میل، سلیقه، قریحۀ ادبی، موضع سیاسی، درجۀ گستاخی و سطح و پهنای خصومت مدعی با مدعی علیه صورت گرفته است. این دسایس در تمام بخش های این نوشتار و علی الخصوص در بخش هشتم و دهم قاطعانه رسوا گردیده اند.

آیا محمد هاشم میوندوال واقعاً دست به کودتا میزد؟

با مطالعۀ آنچه در طول این نوشته آمد، با حفظ شکاکیت بیطرفانه، به فاکت های ذیل برمی خوریم:

- اعتقاد نویسنده گان متعددی چون صدیق فرهنگ، لویی دوپره، صمد غوث، دکتورشرق، . . . به این نظر که میوندوال در دوران صدارت محمد موسی شفیق، در صدد آماده گی برای راه اندازی کودتا بود؛

 به استثنای صدیق فرهنگ که با تذکر از مسافرت میوندوال به مسکو و سپس به بلگراد، و تقاضای همکاری برای براندازی نظام دولتی افغانستان، در ملاقات دو به دو با وی که در آن زمان سفیر افغانستان در یوگوسلاویا بود، دلیلی پیش کرده است؛ بقیۀ نویسنده گانی که در بالا از آنها نام گرفته شد، کدام دلیل و مدرکی ارائه نه نموده اند.

- بازگشت عاجل میوندوال بعد از کودتای ۲۶ سرطان علی رغم توصیه خلیلی، چنین نیز توجیه شده میتواند که به منظور استفاده از عدم استواری و تازه گی رژیم جمهوریت با عجله خودرا به کشور رسانیده، با همان کسانی که قبل از جمهوریت آماده گی برای یک کودتا را سازمان داده بودند، تجدید پیمان کرده در صدد راه اندازی کودتا بوده باشد؛

- اطلاعات و تعقیبات استخباراتی؛

- اعترافات مولوی سیف الرحمن؛

- اعترافات سایر متهمین، بالخصوص اعترافات تفصیلی و شرح کامل ماجرا از جانب خان محمد خان مرستیال؛

- شهادت حضوری و تأثیر گذار اکرم پیلوت؛

(درین مورد نیز آقای مهرین با تمثیل اینکه: برادرها این نه جادو است نه چشم بندی، بلکه صفایی دست است؛ خواسته بود با صفایی دست، با دور نگه داشتن توجه خواننده از تاریخ ها و تسلسل شماره ها، ثابت نماید که میوندوال اکرم پیلوت را قبلاً نه دیده و بار اول با او در وزارت داخله آشنا شده بود. یا این ادعای جعلی و من دراوردش که گویا میوندوال از اکرم نشانی خانۀ خودرا پرسیده بود که اکرم از ذکر آن عاجز مانده بود)

- و بالآخره، اعترافات خود میوندوال.

تمام این مدارک گواهی برآن دارند که فعالیت ها و تلاش ها در راستای آماده گی برای راه اندازی یک کودتای نظامی، وجود داشته اند و فعال ترین و زیرک ترین مهره دران جمله مرستیال بوده است.

این نقطه هم از نظر بنده قابل تذکر است که آن آماده گی ها هنوز در مرحله ای قرار نداشتند که دولت با عجله دست به گیر و گرفت بزند. به عقیدۀ بنده هنوز فرصت کافی برای تعقیبات و سره ساختن حقایق و تفصیلات موضوع وجود داشت.

آیا میوندوال واقعاً خودکشی کرد؟ یا کشته شد؟

خصومت سیاسی اساس آن گردیده که شماری از نویسنده گان از قضیه، پیرهن عثمان ساخته در محکومیت مخالفین سیاسی ازان سود برند. ایشان درابتدا یک فرضیۀ قتل واتهام زدن بر "پرچم" را پیش از پیش در برابر خواننده قرار داده سپس تمام تلاش را در جهت گویا اثبات (؟) آن و این که مرتکب آن ازهر بوده، به خاطری که او منسوب به پرچم است، و نیکنامی است که باید بدنام ساخته شود، به کار برده اند.

آنهایی که مدعی قتل میوندوال اند، در رأس آقای مهرین، دلایل ذیل را پیش می کشند:

- خواست مشترک داؤدخان، پرچم و اتحاد شوروی برای از میان برداشتن میوندوال؛

- خصلت استبدادی نظام؛

- شکنجه و بدرفتاری در برابر شماری از متهمین، که به عقیدۀ این مدعیان در موردمیوندوال نیز استثنایی تصور شده نمی تواند؛

- و اعتقاد میوندوال بر حرام بودن و مستوجب کیفر بودن اخروی انتحار.

فاکت ها و مدارک قابل اعتمادی که دلالت بر صحت خودکشی و رد قتل میکنند، چنین اند:

- انتقال از لحاظ روانی بس مضطرب واز لحاظ جسمانی سالمِ میوندوال از صحنۀ تحقیق در وزارت داخله، به محبس دهمزنگ؛

- شهادت نورزاد مدیر محبس مبنی بر بازگشت او به محبس و حتی صرف سحری؛

- دریافت جسد حلق آویز شده اش در کلکین اتاقش، با استفاده از پارچۀ نیلونی، کمربند کوت خواب و نکتایی؛

- نظریات تخنیک جنایی مبتنی بر مشاهدات علمی و تخنیکی- برداشت و حفظ آثار،عکاسی ها و تحلیل و تجزیۀ آثار و مواد جمع شده - ؛

- نظریۀ طب عدلی توسط دکتور بالمکنداس- شخصیتی که معروف به امانت کاری و رعایت قدسیت مسلکی اش بود.

خوانندۀ ارجمند با وضاحت یافته می تواند که ادعاهای انکار خودکشی همه بر تصورات و ذهنی گرایی استوار اند و استدلال تائید خودکشی همه بر مدارک و دلایل عینی و ملموس، بنا یافته اند.

تمام این فاکت ها، دلالت بر خودکشی میوندوال در سلول خودش در زندان میکند، در غیر آن باید تمام دستگاه از وزیر داخله و قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس گرفته تا مدیر و موظفین محبس، مسئولین و کارمندان جنایی مرکزی و جنایی محل، متخصص یا تیم طب عدلی، به دستور یا تائید داؤد خان؛ دست به دست هم داده مرتکب چنان جنایت شده باشند. این گزینه نه تنها غیر محتمل بلکه به هیچ وجه پذیرفتنی هم نیست. ولی اگر کسی بر آن اصرار دارد، پس باید سراغ قاتل را در همین ردیف های یاد شده بگیرد، نه در هیأت تحقیق. آقای مهرین تلاشش در همین جهت بوده وقتیکه او تاریخ 8 میزان را ۷ میزان ساخته است، آنهم صرفاً در ورق شماره ۱۷ تحقیق؛ و وقتیکه از احتمال آمدن کسانی از خارج زندان میان ساعات ۴:30 و ۸:30 صبح ۹ میزان به منظور کشتن میوندوال حرف میزند؛ اما سراغ قاتل را نه در طول و عرض منطقی یاد شدۀ بالا بلکه در جای دگر، آنجا که هدف قرار دارد، می گیرد.

همان گونه که نوشته ام باز هم تاکید میکنم که اگر رژیم میخواست میوندوال را از بین ببرد، راه های زیاد به مراتب بی درد سر برایش وجود داشت. اما اگر تصور شود کسی خودسر به آن جنایت دست زده است، باید بداند چنانکه قبلاً هم نوشته‌ام داؤد خان جبار تر ازان بود که در برابر چنان حرکت های خودسر- آنهم به این ثقلت، گذشت نماید. او اگر کسی را میکشت، به فرمان میکشت یا ازمحکمه حکم اعدامش را صادر میکرد و یا در زندان می پوسانیدش. اما خودسری کسی دگر را تحمل نموده نمیتوانست

اگر میوندوال به قتل رسیده، چه کسی می توانست اورا بکشد؟

- گزینۀ یک: همان تصمیم رژیم و همدستی و همکاری تمام آن دستگاه ها و اشخاص ذکر شده در بالا است، که نه محتمل، نه ممکن بوده و نه چون راز سر به مهر تا امروز مخفی مانده میتوانست.

- گزینۀ دوم: قتل او در نتیجۀ شکنجه در اثنای تحقیق در وزارت داخله می باشد. این گزینه هم با دلایل متعددی، از آن جمله - پیش آمد احترام کارانه که هم از چند منبع تائید شده و هم یکی از جواب های خود میوندوال بر آن دلالت دارد، انتقال سالمش به محبس، صرف سحری، موجودیت جسد گلو آویز شده اش در سلول زندانش، تائید خودکشی از جانب هیأت های جنایی و طب عدلی؛ رد میگردد.

- گزینۀ سوم: همان تصورات جیمزباندی یا چشم بندی های است که بنده از توضیح آن عاجزم؛

در هر حالت، سوال اساسیی که باید اولاً طرح و جواب دریافت گردد این است که چرا باید کسی میوندوال را می کشت؟ یا چه کسی یا قدرتی از زنده ماندن بعد از اعترافش در هراس بود؟

آن تیوریی که مهرین به خاطر اثبات آن اینهمه زحمت کشیده بود و دولت داؤد، پرچم و اتحاد شوروی را در نبود او ذینفع و کشتن اورا با رایزنی و فیصلۀ اراکین دولت عنوان کرده بود، چنانکه دیدیم با افشا شدن جعلکاری هایش رسوا و ناچل گردید. این را هم تفصیل دادیم که اگر دولت میخواست او را از صحنه بدر کند و یا به زنده گیش خاتمه دهد راه ها، وسایل و امکانات متعددی در اختیارش بود که ازآنها استفاده کرده میتوانست. خاصتاً با اعترافات به عمل آمده، ازان جمله اعتراف خود میوندوال، همه امکانات از حبس طویل و ابد تا صدور حکم اعدام، در اختیار دولت قرار داشت و ضرورتی به کشتن وی در تاریکی وجود نداشت. آن محاکمۀ علنی و امکان راه اندازی سر و صدا از جانب میوندوال، که مهرین آن را دلیل کشتنش از جانب دولت تبلیغ میکند، نیز درمتن همین نوشتار نفی گردید و چنانکه دیدیم در قسمت های پایانی نوشتۀ خود مهرین هم به طور ضمنی نفی گردیده است. پس چه کسی یا چه نیرویی در صدد قتل وی به علت اعترافش بوده می توانست؟

- گزینۀ چهارم: در پاسخ به همین سوال بالا است که، آنهایی که میوندوال را با سی آی ای پیوند میدهند، بر احتمال قتلش ازجانب سی آی ای برای بازداری وی از افشاگری، تأکید دارند. درین صورت باید اجنت در داخل محبس وجود داشته باشد تا پیوست به اعتراف میوندوال، هم به سرعت دست به کار شده توانسته باشد و هم با ورود غیر عادی از بیرون محبس و عبور از موانع و کشیک های متعدد، در آن ساعات متأخر آن شب یا آغاز بامدادان، جلب توجه ننموده باشد.

- گزینۀ پنجم: هرگاه با وجود این استدلال های عینی و منطقی باز هم بر دیدگاه ذهنی گرایانۀ کشته شدن میوندوال اصرار می ورزند، دران صورت باید این را بپذیرند که خلاف قرینه تراشی های ملکیار و مهرین، مدیر و کارمندان محبس نباید همه در خواب بوده باشند، بلکه در بیداری، آن دستور تصوری کذایی دولت را عملی ساخته باشند.

دلایل جعل، افترا، اتهام زنی، دروغ گویی و برف اندازی بر بام دگران:

- انقطاب های سیاسی؛

- تلاش های بدنام سازی حریفان سیاسی تا سرحد بُهتان زنی و افترا؛

- پرچم دشمنی و مقابلۀ تبلیغاتی علیه محبوبیت حزب وطن؛

- جانبداری های کور بر بنیاد حب یکی و بغض نسبت دگر؛

- انتقام از مناسبات ذات البینی در زمان سابق؛

- تبرای ذمت خود شان از همکاری با دولت ِ داؤد، یا دولت به اصطلاح خود شان" کمونیستی" و یا هردو؛

- انتساب سازمانی یا فامیلی این مدعیان با متهمین کودتا؛

- تکاپوی یافتن جای پایی برای خود شان در میان حلقات سیاسی- مافیایی مسلط و در پیشگاه جلوداران بیرونی اوضاع افغانستان؛

- کمایی شخصیت کاذب با دشنام دادن و راه انداختن سرو صدای میان تهی؛

- پیاده کردن تعهد سازمانی و گروپی؛

- تلاش اعادۀ شخصیت میوندوال به مثابۀ مرد معتقد مذهبی و قوی الاراده ای که گاهی تسلیم عواطف یا ضعف های روانی نشده و دست به خودکشی نمی زد؛

- انحراف توجه عامه از جنایاتی که بعد از تسلیمی قدرت به "مجاهدین"، تا به امروز ادامه دارند؛

- و انحراف توجه عامه ازپشتیبانی ها وهمکاری های شماری از قلم به دستان از فعالیت های تروریستی و تخریبی نیروهای سیاه عقبگرای ضد ترقی و ضد دموکراسی، که تحت پوشش جهاد، در تبانی با دشمنان کشور، میهن و مردم مارا از هست و بود ساقط نمودند.

کی ها و چرا انگشت اتهام را به سمت معینی نشانه می گیرند؟

با شرح دلایل افترا و دروغ پردازی در بالا، به این پرسش کی ها و چرا، پاسخ دقیق ارائه شده است. بیایید موضوع را در گسترۀ "روشنفکران" کمی بیشتر به مطالعه گیریم:  

از مبارزات خیابانی و رسانه یی دورۀ دموکراسی، سه نیروی مبارز (militant) برازنده تر از دگران تبارز نمودند که عبارت اند از ح.د.خ.ا. (بعداً حزب وطن)، دموکراسی نوین (مائوئیست ها یا شعله جاویدی ها) و اخوانی ها (مسلمانان بنیادگرای سیاسی). در کنار آنها از وجود محسوس ناسیونالیست های متشکل (عمدتاً در وجود افغان ملت و آنچه بنام ستم ملی خوانده می شد) و یک قشر غیر متشکل ولی دارای منافع همگون از تکنوکراتان و روشنفکران مستقل یا وابسته به دربار، را نیز نمی توان از نظر افگند. این نیروها از همان دهۀ دموکراسی باهم در کشمکش و نزاع بوده اند. گاهی هم اتفاق نیفتاده که کسی از آنها باری برای یافتن نقاط مشترک، یا به خاطرنزدیک ساختن فکری ویا در ابتدایی ترین حالت یک گفتگوی مهذبانه ومیهن پرستانه، حتی فکر هم نموده باشد. اگر گاهی چنین امکانی به ندرت میسر هم شده باشد، خود محوری وفقدان اتیک سیاست سالم و عدم تحمل دگر اندیشی، باعث آن گشته که تمام توجه و اهتمام، نه به خاطر رسیدن به یک تفاهم، بلکه برای کشانیدن جانب دگر به موضع خود یا تابعیت از خود، صرف گردد.  

داشتن مفکوره و راه مشخص عقیدتی یا سیاسی از حقوق حقۀ هر فرد است. چرا باید کسی را که مثل ما فکر نمی کند، کاملاً نفی نماییم یا دشمن بدانیم؟! چرا به دور یک میز یا روی یک گلیم یا بوریا نشسته نتوانسته و صمیمانه درجهت یافتن راه نجات مردم ازبدبختی ها و بیعدالتی ها صحبت نموده نتوانسته ایم؟! چرا کسی که با ما نیست باید دشمن تلقی گردد ؟ چرا باید در برابر کسی که بر اعمال یا افکار ما انگشت انتقاد می گذارد، به خصومت برخیزیم؟

رقابت‌های سیاسی و تبلیغات سیاسی یک امر معمول در بازی سیاست است. اما همان گونه که به تکرار گفته آمد، با تأسف در کشور عقب افتادۀ ما این رقابت ها و این تبلیغات حد و مرزی نمی شناسند و برای بدنام ساختن حریف از به کاربرد کریه ترین و کثیف ترین وسایل نیز صرفه نمی کنند.

در دورۀ جمهوریت داؤدخان، یکی ازاین سه نیروی مبارز درتائید پروگرام مترقی دولت، در همکاری غیر مکتوب با آن قرار گرفت. در حالیکه آن دو نیروی دگر در مخالفت موضع گرفتند. از آن جمله همان گونه که همه شاهد بوده اند، بنیادگرایان مذهبی با راه اندازی تلاش های وسیع از درون و بیرون اردو، در صدد براندازی رژیم برامدند؛ که با مقابلۀ شدید دولت مواجه شده صلاح دیدند خود را به دامن دشمن سنتی کشور- دولت پاکستان- انداخته با کمک و پشتیبانی آن دولت به حملات مسلحانه و تخریب کارانه علیه رژیم داؤدخان بپردازند.

این انقطاب ها در دوران "جهاد" اشکال تازه ای اختیار نمودند که حتی چپی های افراطی و راستی های افراطی در کنار هم قرار گرفتند و بخش هایی از چپ افراطی در راست افراطی ممزوج، یا دران حل گردیدند. این هم نتیجۀ منطقی جنگ سرد و وابسته گی ها ی نیروهای داخلی با قدرت های بیرون مرزی بود. همان گونه که دولت کمونیستی چین در همدستی با غرب امپریالیستی در ضدیت با دولت افغانستان و حامی خارجی آن – اتحادشوروی- در تمویل، تجهیز و حمایت از تروری به نام جهاد، علم برافراشت؛ مائویست های افغانی نیز علی الرغم ادعاهای چپ و ماورای انقلابی شان، در کنار "مجاهدین" قرار گرفتند. در حالی که منطقی آن بود که با روحیۀ انقلابی شان در کنار نیروهای دگر چپ در دفاع از دولت و ارزش های مردمی و مترقی آن می ایستادند. آن دو بخش دگر( ناسیونالیست ها و تکنوکرات ها و روشنفکران مستقل یا مربوط به دربار) نیزبه پشتیبانی و حمایت از "مجاهدین" برخاستند. این گروه ها که شوربختانه خود فاقد ظرفیت لازم برای به هم آیی و طرح راه بیرون رفت ازان اوضاع بودند، پیشنهادهای دولت افغانستان را نیزبرای تفاهم و راه یابی رد کردند.

جداً معتقدم که روشنفکران و اقشار آگاه جامعه، بالخصوص آنانی که با قلم یا رسانه های قلمی، صدایی و تصویری سروکار داشتند یا دارند، مسئولیت ها و مکلفیت های بیشتر از تائید "جهاد" بالخصوص در سال های بعد ازخروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان داشتند و دارند.

به هرحال مقصد از این شرح این بود که همین انقطاب ها اگر به رویارویی های شدید و دوامدار نظامی انجامیده در ساحۀ تبلیغاتی نیز بازتاب این خصومت به همان شدت محسوس بوده است.

سوگمندانه شاهدیم که شماری از روشنفکران و قلم به دستان، چنانکه گفته آمد، با تائید اعمال تخریب کارانه و تروریستی آن "جنگجویان مقدس"، با راه اندازی تبلیغات گسترده، در خدمت آنها و حامیان بین المللی شان قرار گرفتند.

همین ها اند که هنوز هم با گذشت آن زمان طولانی و رغم مشاهدۀ نتایج ناگوار و بنیاد برانداز آنچه آن " فاتحین جهاد " بر سر کشور و مردم ما آوردند، در همان موضع آن روزی قرار دارند. بدون آنکه از این تاریخ زنده ای که همه با چشم سر شاهد آن بوده ایم، درس عبرتی بگیرند، و مرزمیان ترقی، دموکراسی وعدالت اجتماعی را با عقب گرایی، سلب آزادی ها، نفی حقوق انسانی و ضدیت با دموکراسی؛ تشخیص ومحک قضاوت های شان قرار دهند، هی در پی جعل و افترا درضدیت با آنانی برامده میروند که با گرفتن سرهای شان به کف به خاطردگرگونی و اعتلای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ و به خاطر نجات مردم سخت حرمان دیده و مظلوم کشور؛ دلیرانه به میدان برامدند و بدون چشم داشت به مال و متاع، با وقف تمام، در راه آرمان های مقدس شان جانبازانه رزمیدند و حماسه ها آفریدند.

شماری از روشنفکرانی که خود را در خدمت تنظیم های "جهادی" قرار داده بودند، امروز نیز در تائید مستقیم و علنی آنها جا دارند و شماری دگر با کشیدن نقاب فاصله گیری از آنها، عملاً در انجام همان خدمات، از طریق کوبیدن مخالفین ِ تروریست های دیروزی، مصروف اند. هر نقابی که بر رخ بکشند این حقیقت را که آنها در پشتیبانی از تاریکی در مقابل روشنی قرار دارند، نمی توانند بپوشانند. ایشان در واقعیت امر در کنار همان نیروهای اهریمنی و تاریک اندیشانی موقعیت دارند که در ضدیت و تقابل با برنامه های نسبی مترقی داؤد خان، از دامن دشمن سلاح برداشتند و در ادامۀ خصومت با پروگرام های مترقی و عدالت پسند، در دوره های بعد از داؤد خان به شمول سال هایی که نیروهای شوروی در کشور حضور نداشتند (قبل از ورود و بعد از خروج آن نیروها)، نیز تحت شعار کذایی جهاد علیه کفر، تمام زیربنا و رو بنای اقتصادی و اجتماعی افغانستان را با خاک یکسان کردند. آنهایی که سرک ها، پل ها، لین های تلفون و برق، فابریکه ها و تأسیسات صنعتی، مکاتب، موزیم ها و مراکز هنری را تخریب؛ دانش آموزان، معلمان، استادان، علما، متفکرین، هنرمندان، سیاست مداران، کارمندان دولتی و حتی اهل حرفه و بازار را هم کشتند؛ کاریزها و سیستم های آبیاری را متلاشی کردند؛ ذخایر مواد ارتزاقی را آتش زدند؛ هزاران زن را بر اعراب فروختند یا تحفه دادند؛ و هزاران فجایع و اعمال تروریستی را مرتکب شدند؛ به نام مبارزین آزادی تقدیر و تحسین گردیدند. تمام رسانه های سمعی، بصری و نوشتاری دنیا از مدح و ثنای آنها نمی آسودند. آن قلم به دستان مدعی روشنفکری که دران زمان در تائید آن تروریستان نوشتند و پول و اعانه گرد آوردند، فعالانه به آتش سوزان و ویرانگر جنگ ارتجاعی هیزم کشیدند و روغن ریختند.

 نتیجه ای که با سپرده شدن زمام امور کشور به آنها، به ارمغان آورده شد، عبارت بود از: اسقاط مؤسسۀ دولت با تمام عناصر متشکلۀ زیربنایی و روبنایی آن، نابودی کامل اردوی نهایت درجه مجهز و آبدیده، جنگ های بین التنظیمی بر سر قدرت، چپاول دارایی های عامه و انفرادی، دستبردهای گسترده بر گنجینه های تاریخی و ثروت باستانی کشور(۱)، غارت معادن بسیار قیمتی – از آن جمله زمرد و لاجورد (۲)، تخریب شهر زیبای کابل و شهادت ده ها هزار باشنده گان آن (۳)، قحطی و گرسنه گی، محرومیت فرزندان نوباوۀ کشور از نعمت سواد و دانش، کشانیدن زنان به زندان های ورای پرده ها و دیوارها، خموشی ساز و طرب، طرد هر آنچه در قالب هنر می گنجید، و بالآخره با رویکار آمدن نسل دگر آنها تحت نام طالبان، از حلال کردن انسان ها تا سنگسار و کشتار در ستادیوم ورزشی و از میان بردن تندیس های غرور آفرین بامیان – این نمادهایی از تاریخ و تمدن باستان کشور، تا مسلط ساختن القاعده بر سرزمین ما و فراهم آوری محیط مطمئن برای راه اندازی اقدامات تروریستی در سطح جهان. در عین حال آنچه برای جهان و در درجۀ اول برای قدرت های ایجادگر، تربیت دهنده، تجهیز و تمویل کنندۀ این "قهرمانان آزادی"، به بار آورد، عبارت بود از به هستی آمدن تروریزم بین المللی تربیت یافته، مجرب و مجهز- با ابعادی که روز تا روز گسترده تر و تباه کن تر میشود.

از لحاظ باورها و موضعگیری های سیاسی- اجتماعی، "مجاهد" و "طالب" هردو یکی اند. جنگ میان شان بر سر قدرت بود. امروز هم در حالتی که بخش "مجاهد" به پشتیبانی نیروهای امریکا و یارانش بر سریر قدرت تکیه زده اند، بخش "طالب" برای باز ستانیدن قدرت در جنگ و ستیز است.

"مجاهدان" این برادران "طالبان" (به مفهوم سیاسی کلمات نه به معنی مبارز و طالب العلم)- این عقب گرایان ضد ترقی و ضد دموکراسی برخاسته از بینش های قرون وسطایی، با استفادۀ ناجایز از معتقدات سُچۀ مردم مسلمان کشور، در قریب ده سال اخیر در پناه لشکر امریکا، ناتو و همراهان – همان حامیان دیروزی شان - در فروریزی شالودۀ ملت افغان، در تحکیم پایه های بنیادگرایی، در نقض رسوای حقوق بشر و در دمار کشی از روزگار این ملت رنج کشیده و تا مغز استخوان سوخته، دست اهریمن را نیز از پشت بسته اند.

همان گونه که قلم بدستان و "روشنفکران" ممد و پشتیبان آن جنگجویان ضد ترقی، در زمان "جهاد" برعلیه نیروهای ترقی و عدالت اجتماعی قلم و زبان به کار بردند، و به جای آنکه عدم موافقت خود را با راه و رسم رژیم حاکم آنوقت، از طریق مدنی و پیش کشیدن الترناتیف دگر که کم از کم رُخ به سوی دموکراسی، مدرنیته و تحول می داشت، مطرح میکردند؛ از سیاه ترین ارتجاع در برابر پیشرفت و ترقی حمایت نمودند. هنوز هم به جای آنکه با مشاهدۀ اوضاع رقتبار و نابسامان کشور، به خود آیند و با پشیمانی از موضع غیر مسئولانۀ دیروزی در پی تصحیح جایگاه فکری خویش برایند، مصرانه در همان راهی طی طریق میکنند که به بیراهه میرود. به جای سمت دادن پژوهش ها و تحقیقات در جهت رهیابی بیرون رفت از ورطۀ خطرناکی که هستی و بقای این ملت و این کشور را تهدید میکند، و به جای کنار گذاردن خصومت های میان تهی و تلاش در جهت یک وفاق همگانی روشنفکران آگاه، به خاطر باز گرداندن جریان مدهش سقوط قهقرایی و حفظ سلامت ملتی که بایستی به سوی ساخته شدن برود نه متلاشی شدن؛ تلاش ها و تبلیغات زهرآگین شان را علیه ح.د.خ.ا. (بعداًحزب وطن) به کار برده میروند. بلی این تلاش ها علیه یک کتلۀ عظیم انسان های روشنفکر، روشن ضمیر، وطندوست، ترقی پسند و عدالت خواه که با ایمان و عقیدۀ راسخ در مبارزۀ شان به خاطر وطن و رهایی انسان این وطن از فقر و بیعدالتی و به خاطر انسانیت، رزمیدند و درپیکار شان بر ضد اهریمنان سیه دل، سیه اندیش قرون وسطایی – این تروریستان بی فرهنگ، هزاران جان شیرین شان را قربان نمودند، کارنامه آفریدند، تاریخ ساختند و برای نسل های آینده الگو ایجاد کردند؛ به کار برده میشود. این کتله که همۀ شان تحصیل کرده گان و گل های سر سبد جامعه بودند،راه برگزیده را نه احساساتی بلکه بعد از تعمق دقیق و سنجش علمی پذیرفته بودند. آنها با ایمان بر حقانیتِ راه عدالت خواه شان، بیباکانه و قهرمانانه علیه تروریزم عقبگرای بنیادگرا رزمیدند. همان وقف و قوت ایمان بود که آنها را قادر می ساخت در برابر پشتیبانی بی حد و حصر جهانی ازآن تروریزم، پایداری نمایند. (مکرر میکنم که دفاع من از این کتلۀ سراپا شرف و وجدان، به معنی دفاع از جنایاتی نیست که از نام ح.د.خ.ا. ارتکاب گردیده اند)

در ده سال دور اول سلطۀ جهادی- طالبی، چنان دماری از روزگار مردم افغانستان براورده شد که تاریخ بشریت به یاد ندارد؛ و بعد از قریب ده سال دور دوم سلطۀ جهادی، با دادن مشروعیت به قدرت آدم کشان و چپاول گران از جانب نیروهای خارجی ؛ روزگار مردم چنان تلخ و از تحمل خارج گردید که رغم خسته گی از جنگ، به اعتراف مکرر رئیس جمهور و جامعۀ جهانی، راهی جز برداشتن سلاح و پیوستن با مخالفین برای شان نمانده بود. امروز در کشور ما از سنگ و چوب هم صدای ذکر خیر، دعا و شاد باش روان داکتر نجیب بر می خیزد. این حقیقت در کام خونتای مسلط – مرکب از جنگ سالاران وطنی و نظامیان و نظامی گرایان بیرونی- شرنگ تلخی میگذارد. به همین دلیل هر چند گاهی تیغ های تیز جوهردار ضدیت و دشمنی با حزب وطن (سابقاً ح.د.خ.ا.) از نیام کشیده میشوند. به خاطر انحراف افکار عامه به جای جواب دهی از کرده ها و سیاست های ضد مردمی، تمام مهره های دولت و شبکه های تبلیغاتی، به شمول رسانه های مطبوع، تلویزیون ها- در داخل و خارج از کشور- و سایت ها و وبلاگ ها، بسیج میشوند تا بار ملامتی را بر دوش دولت سابقۀ چپی بگذارند و برای منسوبین آن دولت دوسیه سازی کنند.

هرگاه با دقت نگریسته شود، تشدید تبلیغات علیه نیروها و عناصر دادخواه مترقی، در تنگاتنگ با ازدیاد درجۀ نارضایتی و واکنش های شدید مسالمت آمیز و مسلحانۀ مردم زجردیدۀ کشور (با در نظر داشت این که شمار زیاد جنگجویان، نه مؤیدین بنیادگرایی، بلکه قیام کننده گان ضد مظالم و اجحافات دستگاه حاکمه و کشتار و تخریبی که از نام مبارزه با تروریزم صورت می گیرد، میباشند)، شدت وسرعت تعجیلی می گیرد. زمانی که فشار افکارعامه در گسترۀ ملی و بین المللی در مطالبۀ به محاکمه کشیدن جنایت کاران جنگی وضد بشری بالا می گیرد، دستگاه های تبلیغاتی نوشتاری، صدایی و سیمایی مربوط به جنایت کاران وطنی و دستگاه های استخباراتی بیرونی حامی شان به پیمانۀ گسترده بسیج می شوند و کارزار تبلیغاتی ناروای گسترده ای را علیه نیروها و عناصری که میهن و مردم خودرا همواره دوست داشته اند و به خاطر نجات شان از فقر، مرض، جهل، ظلم، تبعیض و بی عدالتی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رزمیده اند و قربانی های بی شمار داده اند، راه می اندازند.

اگر ازجنایت کاران جنگ سالار، که تحت پوشش جهاد در راه خدا و اسلام مرتکب شنیع ترین جنایات ضد بشری شده اند، بپرسید که در زمان به اصطلاح جهاد چرا با فیر راکت های کور به کشتار مردم بیگناه ملکی می پرداختید و یا سرپرست ها و نان آوران خانواده ها را که گناهی جز عرق ریزی به خاطر به دست آوردن لقمه نانی برای فرزندان شان نداشتند، به اتهام همکاری با دولت سر می بریدید؟! در جواب می گویند که آنها جهاد در راه خدا را گذاشته قیادت کفار را پذیرفته در خدمت نفس اماره بودند و لذا خون شان مباح بوده است.

اگر بپرسید که چرا تأسیسات عامه را اعم از سرک ها، سیستم مخابرات، شبکۀ انرژی، شبکۀ آبیاری، مکاتب، شفاخانه ها، فابریکه ها و امثال آن که دارایی همه ملت بود تخریب می کردید؟! در پاسخ می گویند که چون اینها در خدمت کفار قرار داشتند، تخریب شان صواب بود.

اگر بپرسید که چرا بر ضد تعلیم و تربیه، ثقافت و هنر بودید و چرا اطفال مکاتب، معلمین، استادان واهل هنر و موسیقی رامی کشتید، آزار می رساندید ویا بر سر و روی دختران دانش آموز تیزاب می پاشیدید؟! می گویند به خاطری که اینها یا مظاهر کفر بوده اند و یا در خدمت کفر قرار داشته اند.

اگر بپرسید که چرا در هنگام جنگ با بوجی ها و جوال ها می آمدید و چرا اموال مردم را غارت و چپاول می کردید؟! می گویند این غارت نبود بلکه غنیمت جنگی بود که بدست آوردن آن در جهاد جایز است به شرطی که با عدالت در میان مجاهدین تقسیم گردد. (ما این عدالت را خوب دیدیم که مجاهدین واقعاً معتقد، در ناداری زیستند و مردند. اما رهبران و قوماندانان از شمارش ثروت و عقار شان عاجز اند)

اگر بپرسید چرا بر زنان و دختران مردم تجاوز میکردید، یا به زور به حبالۀ نکاح تان درمی آوردید، یا آنها را با خود برده مورد استفادۀ نامشروع قرار می دادید و یا بر عرب ها می فروختید؟! می گویند در جهاد سر و مال کفار حلال است. اموال و دارایی شان که زنان نیز دران شامل اند حیثیت غنیمت جنگی دارند. زنان شان به کنیزی برده شده می توانند و همخوابگی با کنیز و فروش شان جواز دارد.

اگر بپرسید چرا به معادن قیمتی وموزیم ها و آثار باستانی که دارایی عامه اند دستبرد زدید؟ می گویند برای پیشبرد زنده گی به آن ضرورت داشتیم. در کتابی که در بارۀ زنده گی احمدشاه مسعود به روایت از خانمش نگاشته شده، خانمش با افتخار شرح میدهد که مسعود هیچگاه از پول جهاد استفادۀ شخصی نه نموده بلکه از طریق تجارت زمرد مصارف شخصیش را تأمین می نمود.(۲)

اگر بپرسید شما که در راه خدا و دین می جنگیدید، چرا در دوران بعد از تسلیمی قدرت به "مجاهدین"، روی همدیگر تیغ کشیدید؟ چرا به نام دین سینه بریدید؟ چرا از نوک پستان ها تسبیح ساختید؟ چرا بر سرها میخ کوبیدید؟ چرا آدم ها را در کانتینرها سوختاندید؟ چرا رقص مرده گان را به تماشا نشستید؟ چرا همدگر را به فجیع ترین اشکال قتل عام و بر زنان و اطفال بی دفاع تجاوز کردید؟ چرا شهر کابل را که دیگر تحت سلطۀ "کفار" قرار نداشت و "جهادیان مسلمان" بران مسلط بودند ویران کردید؟! در جواب، سر پیچی از أولی الأمر را عنوان می کنند و یا اختلافات مذهبی یا اتنیکی را دلیل می آورند.

اگر مطرح کنید که شیعه و سنی هردو مسلمان اند و اسلام تفاوت های اتنیکی را هم به رسمیت نه می شناسد و چه بسا که شیعه با شیعه و سنی با سنی گلاویز شده دمار از روزگار مردم بی دفاع شان دراورده اند. آنگاه که جوابی برای شان نمی ماند گناه را بر دوش به اصطلاح شان "کمونیست ها" می اندازند که گویا نفوذ آنها باعث این مصیبت شده، نه خود خواهی و جاه طلبی خود شان. چه خود ایشان مسلمانانی اند که به دنیای دون پُشت کرده و پیوسته به عبادت خداوندی مصروف بوده اند.

بالآخره اگر بپرسید که این رهبران محترم جهادی و این قوماندانان خورد و بزرگ جهاد که ماشاءالله شمار شان کم هم نیست و جهاد شان هم در راه خدا و به خاطر اعتلای کلمةالله بوده نه کسب منفعت شخصی و گردآوری سود و سرمایه، اینهمه دارائی نقد و جنس اعم از مزارع وباغ های کلان، قصرهای متعدد در داخل و خارج کشور، نقدینه های ملیونی و ملیارد دالری گورکرده گی و در حسابات بانک های داخل و خارج، را از کجا آورده اند؟ آیا این همه از همان "غنیمت مشروع" گرداوری شده اند؟ درین جا است که اعصاب حریفان تاب نیاورده با نثار فحش و ناسزا پرسنده را تهدید میکنند که گویا پا را فرا تر از حد گذاشته کفر میگوید، به رهبران مجاهدین توهین می کند، حتماً کمونیست یا ملحد است که چنین پرسش هایی را مطرح می نماید. ای بسا که در ادامۀ این غضب شان فریاد می کشند که آیا بعد از اینهمه سال ها جهاد و زحمتی که در راه خدا کشیده اند مستحق این چیزها نیستند؟!

اگر عین پرسش ها را به "اهل قلم و دانش" شان مطرح کنید، در پاسخ، گناه همه کاستی ها، بدکنشی ها، جنایات و بدبختی ها را بر دوش رژیم های بعد از سلطنت می اندازند. بدین معنی که اگر مردم بی گناه را به شهادت می رساندند، اگر به اعمال تروریستی دست می زدند، اگر تمام مظاهر مدنیت و انسانیت را از بین می بردند، اگر بر زنان و اطفال تجاوز می کردند و میکنند، اگر غنیمت و کنیز و بَرده بر می گرفتند، اگر آثار باستانی، ماشین ها و پرزه جات فابریک، سیم های هوایی و زیر زمینی را در بازارهای پاکستان می فروختند، اگر مکاتب را به آتش می کشیدند و استادان و شاگردان را می کشتند، و . . .، همه اش از دست داؤدخان و "کمونیست ها" بود.

القصه که اهداف حملات، تبلیغات، ادای شهادت های ناحق، راه اندازی سروصداها و تبلیغات زهرآگین، مستهجن و تحریک آمیز، عبارت اند است از:

- برگرداندن توجه عامه از جنایات شرم آور جانیانی که خاک کشور را به توُبره کشیدند و برای مردم نه لب نانی ماندند، نه عزت و نه هویت؛

- پرده کشیدن روی بیدادگری های حامیان بیرونی شان؛

- جعل تاریخ با استفاده از سکوت صاحب نظران مردمی و پژوهشگران علمی تاریخ - که بنا بر صدمه ای که در اثر شکست نا فرجام مبارزات رهایی بخش و سقوط حاکمیت حزب وطن، عاید حال شان شده بود و ایشان را یا به عزلت یا خوداندیشی و یا به امید باز راست کردن قامت در خط دیگری، به مُهر بر لب زدن یا پُشت کردن به گذشتۀ شان کشانیده ؛

- راه اندازی جنگ تمام عیار روانی علیه عاشقان راستین میهن و خدمتگذاران متعهد توده های ملیونی زجر کشیده، به منظور ساکت ساختن شان، بیرون راندن شان از صحنۀ فعال اجتماعی- سیاسی و به انزوا هل دادن آنها؛

- و بالآخره دست یابی به همه یا یکی از اهرم های قدرت، ثروت و شهرت، از طریق این کارزار.

اما چرا صمد ازهر به طور مشخص، در محراق چنین هدف گیری ها قرار می گیرد؟

قبلاً نوشته ام که صمد ازهر را به خاطری هدف قرار دادند که منسوب به پرچم بود و خوش نامی بود که باید بدنام می شد. یعنی در خصومت با پرچم، این سازمان سیاسی رقیب شان، و در خصومت با کسی که به آن سازمان انتساب داشته و خلاف خواست آنها به نام نیک یاد میشود.

آنهایی که بایست درین مورد حرف می زدند و با اطلاعی که از حقایق و شناختی که از صمد ازهر داشتند، حقایق را روشن می ساختند؛ یا سکوت کردند و یا تا کنون درین زمینه صحبت کردن را مصلحت نه دیدند؛ ناچار باید از خود بگویم. وقتی آدم از خود میگوید، این خطر وجود دارد که آگاهانه یا نا آگاهانه به خودستایی، که بدون تردید زشت ترین پنداری است که کسی از خود تبارز داده میتواند، سقوط کند. هرکسی در طول کوره راه طی کرده اش در زنده گی، مطابق به ایده و آرمانش افتخاراتی می تواند داشته باشد و حق دارد برآنها ببالد. من نه بر فهم، درایت و علمیت، آنچنان که جناب قاضی در وصف من لطف فرموده اند، نازیده می توانم، به خاطری که خودم بهتر از هر کسی دگر از کمبودی هایم واقفم و الطاف والی صاحب را نیز کنایه و "ذم ما یشبه المدح" میدانم، و نه کدام کمال خاص دگری دارم. افتخاراتی که در زنده گی داشته ام و همواره بر آنها می بالم، صرفآً آن اوصاف و موضع گیری هایی اند که هر انسان سالم نورمال باید داشته باشد. هیچ کدام کار خارق العاده ای انجام نه داده ام که مستلزم شادباش باشد. من آن را کرده ام که باید هرکس بکند. هر کس باید وظیفه شناس باشد، هر کس باید با صداقت وجایبش را ایفا نماید، هرکس باید از رشوه و اختلاس پرهیز کند، هرکس باید وطن و مردمش را دوست داشته باشد، هر کس باید بی ادعا بوده بگذارد دیگران در موردش قضاوت داشته باشند، هرکس باید با انواع ستم، ظلم و بی عدالتی های فردی و اجتماعی مخالف باشد و در عین زمان باید در مبارزه با غیر متصفین با این اوصاف، قرار داشته باشد. پاکی وتقوی در حالتی قابل ستایش است که امکانات نفی آن وجود داشته باشند. یعنی در حالتی که امکانات استفادۀ سوء و تخطی از قانون وجود دارند ولی بنا بر حکم وجدان ازان پرهیز بعمل می آید.

چون زیست و معاشرت نورمال و سالم، تقوا و مردم دوستی؛ اوصاف و خصایل ذاتی انسان ها اند که از بدو پیدایش به آن متصف اند و این انحرافات اکتسابی بعدی اند که انسان ها را به کجراهه می برند. پس متصف بودن به آن اوصاف ذاتی یک امر نه تنها طبیعی، بلکه لازمی نیز است. آیا خنده آور نیست اگر کسی بلافد که آنقدر شریف است که دزدی نمی کند یا آدم نمی کشد یا کدام جرم دگر مرتکب نمی شود؟؟؟ بدون شک که مضحک است، نه! آیا رشوه و اختلاس، غصب مال و جان و رجحان منافع خودی بر منافع مردم؛ تفاوتی با دزدی و قتل دارند؟ بدون شک که ندارند! پس متصف بودن به آن خصایل عادی ذاتی نمی تواند موضوع افتخار باشد. اما وقتی انحراف و فساد چنان مسلط گردند که جای اوصاف و خصایل ذاتی انسانی را بگیرند، معیارهای زنده گی و قضاوت تغییر می خورند. تصور وجود آدمی که واجد آن خصایل اصیل انسانی باشد نیز چنان کمرنگ گردیده در زیر لایۀ ضخیمی از شکوک قرار میگیرد، که شخص متصف با آن صفات را یا باور کرده نمی توانند و یا آن شخص را غیر طبیعی و مریض میخوانند. آن یاد آوری بالا از افتخارم ناشی از همین واقعیت تلخ است. خجلت آور است وقتی آدم بگوید افتخار میکند که فاسد نشده است، به خاطری که اصولاً، اخلاقاًو حتی طبیعتاً باید سالم بماند. اما همان واقعیت تلخ، باعث میشود بر سالم ماندن افتخار شود. به خاطری که در کان نمک، نمک نشدن وعلی الرغم طعنه های فامیل و همچشمان، کمی ها و محرومیت ها را پذیرا شدن و از این پل صراط باریک به سلامتی گذشتن، در شرایط و احوالی که ما قرار داشته ایم، بدون شک زور و قوت ایمان می طلبد. تنها و تنها همین احساس افتخار و آرامش وجدان است که از سقوط انسان جلوگیری کرده میتواند.

شاید این یک تصادف محض بوده باشد که بعد از مدت نسبتاً کوتاه استادی مضمون کرمنولوژی در اکادمی پولیس (مضمونی که بار اول مؤسس آن در اکادمی، خودم بودم و به دلیل آنکه با آن محتویاتش، برای مقامات بالا و استادان و مشاورین آلمانی اکادمی، مقبول نیفتاده بود، آن مضمون را کلاً غیر لازمی عنوان کرده از پروگرام تدریسی حذف کردند. امری که باعث وداع من با اکادمی گردید. پسانها مضمونی را با همان نام ولی محتویات کاملاً متفاوت، بار دگر شامل پروگرام درسی ساختند)، مدت دهسال در میدان هوایی بین المللی کابل در ابتدا بحیث آمر انسداد قاچاق و سپس به حیث مدیر امنیه، با همین خصایل یاد شدۀ یک انسان عادی ولی سالم ایفای وظیفه کردم. از خوش قسمتی من در رأس ریاست عمومی هوایی ملکی و توریزم، که مجموع میدان هوایی به شمول بخش پولیس تحت اثر آن بود، جناب سلطان محمود غازی قرار داشت. صرف نظر از قضاوت منفی احتمالی که جناب شان اکنون در بارۀ من خواهند داشت، و صرف نظر از مخالفت عقیدتی من با نظام سلطنتی، به جرأت میتوانم بگویم که اگر در فامیل سلطنتی انسان به تمام معنی خوب وجود داشت، همین سلطان محمود غازی بود. او با وصف ارتباط واعتقادش به نظام سلطنتی و وفاداریش به پادشاه؛ انسان پاک، وطن دوست و مهربان و به اصطلاح عوام یک "شهزادۀ واقعی" بود. زیردستان همیشه مورد حمایت او قرار می گرفتند. او انسان های پاک و وظیفه شناس را دوست می داشت و به حرف ها و ملاحظات آنها توجه می نمود. در چنین فضای کاری با همکاری همکاران شریفم در پولیس میدان هوایی، هم در ایجاد نظم ونسق بهتر در کارکرد شعبات مختلف پولیس و هم در جلوگیری از قاچاق، موفقیت های چشم گیری به دست آمد. گرفتاری های مسلسل دهها کیلوگرام طلا، مقادیر بسیار زیاد آثار بی بدیل و نهایت پرارزش تاریخی وانواع مواد مخدر با انعکاس وسیع آن در رسانه های محلی و بین المللی، توجه عمومی را به پولیس میدان هوایی جلب نمود که این کمینه دران زمره قرار داشت.

همدردی و معاشرت نیک با کارمندان میدان هوایی، اعم از مامورین شعبات مختلف، تخنیکران و حمالان و دادرسی دردمندان، اجزائی از وجایبم بودند. برای من مایۀ مباهات است که یگان حمال آن زمان که در چند سال پیش هنوز هم در سن کهولت به انجام کار حمالی در میدان هوایی ادامه داده بودند، مرا با القاب همان زمان "مدیر صاحب" خطاب کرده با محبت تمام در آغوش می گرفتند. این برای من یک جهان ارزش دارد.

انتشار مضامین در مجلۀ "پولیس د ټولنی خدمتگار" در جنب سابقۀ استادی در اکادمی پولیس، توجه هم مسلکان را نیز جلب می نمود. (این بود علامت و نشانه ای از خوش نامی)

همین ها موجب گردیده بودند که چند روز مختصری بعد از کودتای داؤدخان، قدیرخان که به تازه گی بر مقام قوماندانی عمومی ژاندارم و پولیس تکیه زده بود، دوستانم را واسطه کرده تقاضای همکاری نمود و مرا به حیث رئیس ارکان آن قوماندانی تعیین نمود.

درین پُست نیز باحضور وجدان و با احساس عمیق مسئولیت در برابر وطن و مردم، به همکاری افسران روشن ضمیر وطن دوست دارای تحصیلات عالی، دست به کار شدم. با پیاده کردن یک سیاست کادری دقیق، نه تنها رشوه و فساد نزول تاریخی داشت بلکه شمار زیادی از افسران مشهور بالفساد نیز با اعتراف بر گذشتۀ ناسالم و اظهار ندامت و توبه، آمادگی همکاری نشان دادند که با احتیاط و نظارت دقیق برای بعضی از آنها مسئولیت هایی سپرده شد.(۴) با باخبری از اجراآت دستگاه پولیس و ژاندارم در سراسر کشور و رسیده گی فوری به شکایات مردم، شهرت و حیثیت پولیس به مقیاس غیر قابل باور بالا رفت و برای اولین بار علایم اعتماد مردم بر پولیس، به شکل متبارز مشهود گردید. (این هم علامت و نشانۀ دگر خوش نامی)

از قضای روزگار قضیۀ کودتای میوندوال و همراهانش، پیش آمد. هیأت های سه نفری تحقیق برای هر متهم تعیین گردیدند. مرا در هیأت سه نفری تحقیق از میوندوال گرفته بودند. خواستم با استفاده از روابط سازمانیم با فیض محمد وزیر داخله، خود را ازین جنجال برهانم. وقتی به دفترش رفتم، عبدالقدیر نورستانی قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس نیز با او بود. کثرت کارهای اداری را بهانه قرار داده تقاضا کردم کسی دگر را به جای من به عضویت این هیأت شامل سازند ضمناً علاوه نمودم که میوندوال یک شخصیت بزرگ سیاسی، با دانش و اهل قلم است، بهتر خواهد بود کدام دانشمند حقوق و علوم سیاسی را به این کار بگمارند. هردوی آنها گفتند که ما براین مسأله صحبت کرده ایم و به این نظر رسیده ایم که تو میتوانی از عهدۀ این کار بدر آیی. اصرار ورزیدم که با پرداختن به کار تحقیق، کارهای اداری با سکته گی مواجه میشوند، نه پذیرفتند و قدیرخان گفت تحقیقات را شبانه پیش می بریم و روزانه برای کارهای اداری فرصت دارید. (۵)

به سرگذشت تحقیقات و ادعاها ای که درین ارتباط به عمل آمده و در رد و افشای دسایس مدعیان در سر تا پای این نوشته به تفصیل پرداخته شده است. اما اکنون باز میگردم به همان پرسش که چرا صمد ازهر در محراق هدف گیری قرار میگیرد؟

قدیر خان اگر از یکطرف راضی بود که تمام مسئولیت های رسمی اورا من پیش می بردم و اعتماد مردم بر پولیس روز تا روز بیشتر شده میرفت، از جانب دگر خودخواهی ها و بلندپروازی ها روز تا روز در دماغش قوت گرفته میرفتند واین افواهات و سرگوشی ها که گویا این اصلاحات و پاکیزه گی ها نتیجۀ کار ازهر و تیمش است او را رنج می داد. این یک واقعیت آفتابی است که ما افسرانی که به مثابۀ یک تیم وطن دوست و تحول پسند با صداقت و خلوص نیت کار می کردیم، نتایج ملموس کاری داشته ایم. اما این هم یک واقعیت انکار ناپذیر است که اگر اعتماد و پشتیبانی قدیر خان، که در عقب قدرت او قدرت جبروتی داؤدخان قرار داشت، نه می بود، هرگز قادر به پیاده کردن آنهمه اصلاحات ژرف در سیما و اجراآت پولیس در ظرف مدت چند ماه کوتاه بوده نمی توانستیم.

قدیر خان گرچه در ظاهر امر مرا استاد خطاب کرده احترام می گذاشت، اما خوش نداشت کسی از من ستایش کند. این را من می دانستم و میکوشیدم هر کار مثبتی را به نام او رقم زنم.

به منظور کاستن از قدرتم به تدریج عمل کرد:

 در قدم اول، تشکیلات را تغییر داد و ریاست ارکان را به نه آمریت عمومی تقسیم کرد. مرا به حیث آمر عمومی امنیت، که یکی آز آن آمریت های عمومی بود، تعیین نمود. چون کار من به نه بخش تقسیم شده بود از فشار کار بالایم کاسته شد. ولی وقتی سیل مکتوب ها و دوسیه ها به دفتر خودش سرازیر گردید و متوجه شد که از عهدۀ آن برآمده نه میتواند، در ابتدا بصورت شفاهی تقاضا نمود کما فی السابق به امور رسیده گی نمایم و سپس با صدور مکتوب رسمی به آمریت های نوتأسیس هدایت داد دوسیه ها و مکاتیب خود را جهت امضا و اخذ هدایت نزد آمر عمومی امنیت ببرند.

در قدم دوم، در بحبوحۀ تغییر جهت سیاست داؤد خان، فرصت مساعد یافت. گردهم آئی محدودی از همان تیم قبل الذکر مارا در اتاق عقبی دفترش تدویر نموده سوالی را با این مضمون و محتوی (که کلمات آن از من است) مطرح نمود:

شما که از ابتدای اعلان جمهوریت با این رژیم نو، از دل و جان همکاری صادقانه نموده وفاداری تان را به جناب رهبر به اثبات رسانیده اید، آیا حاضرید این فداکاری و وفاداری را در آینده نیز در هر نوع شرایط ادامه دهید؟

طرح چنین سوالی، در آوانی که هنوز تغییر جهت سیاسی داؤدخان محسوس نبود ولی یقیناً بعد از موافقت دو برادر ( داؤد و نعیم) حلقۀ خاصی مرکب از قدیر نورستانی، حیدر رسولی، وحید عبدالله و سید عبدالاله، در جریان گذاشته شده هدایاتی برای شان داده شده بود؛ برای ما ابهام به همراه داشت. چون روی صحبت با من بود، با ژست استفهام آمیزی مقصودش را پرسیدم.

قدیرخان گفت: اگر در سیاست ها ته و بالایی بیاید یا در پروگرام های دولت تغییراتی حادث شود و یا هر اتفاق دیگری پیش آید، در هر حالت و هرنوع شرایط در تائید و وفداری به رهبر ایستاده گی خواهید داشت و به هر سویی که رهبر برود با او خواهید ماند؟

زنگ خطری در درون مغزم نواخته شد. برق آسا افکار مختلفی در دماغم رسوخ یافتند. در میان این تصورات، دو تای آن در مغزم برجسته تر گشتند:

۱- میخواهد مارا به مثابۀ گروپ مربوط به خود در وفاداری پروپاقرص به داؤدخان، به او معرفی نموده امتیاز بگیرد.

۲- تغییرات ژرفی در سیاست داؤدخان در پیش است.

ذهن من بیشتر به سوی احتمال اولی کشش داشت بخاطری که تصور چنان تغییر ۱۸۰ درجه یی با شناسایی گذشتۀ داؤدخان محتمل نبود. در حالی که نگرانی در چهرۀ همۀ حاضرین که در ضمیر خود در جستجوی پاسخ مناسب بودند، محسوس بود، در اذهان خود پاسخ هایی را که من ارائه خواهم نمود نیز سنجش می نمودند. با احساس مسئولیت در برابر معتقدات خود و در برابر همکاران باشرف حاضر در مجلس، چنین جواب دادم:

همکاری من با داؤد خان بر اساس شناخت دقیقی است که از او بحیث یک شخصیتی که وطنش را دوست دارد، برای اعمار و پیشرفت کشور آرزوهای بلندبالایی دارد و بر برنامه و اصولی معتقد است که در "خطاب به مردم" اعلام داشته است. در حالی که مطمئنم رهبر همین راهش را ادامه میدهد با صراحت میگویم تا زمانی که درین راه استوار است من هم استوارانه با او خواهم ماند. من داؤد خان را در راهی که در پیش گرفته و آن را راه مردم و راه ترقی و پیشرفت وطن میدانم، پشتیبانی میکنم.

قدیر خان، مثل اینکه انتظار چنین پاسخ را نداشت، بدون تبصره رو بسوی دیگران نموده عین سوال را بروی هرکدام گذاشت. پاسخ ها کوتاه و عمدتاً در تائید نظر من بودند. صرفاً یکنفر به موضع قدیرخان تمایل نشان داد، که کرسی و مقامش راحفظ کرد و یک نفر دیگر مطابق عادتش با تذبذب حرف زد که او هم با موقف لرزان شامل تصفیه نه گردید.

بزودی تصفیۀ عمومی در دولت، از دستگاه پولیس در وزارت داخله آغاز شد.

قدیر خان اولین تصفیه را از شخص من آغاز کرد. مرا به حیث قوماندان امنیۀ ولایت هرات تعیین نمود. گرچه احساس کرده بودم که این یکی از مراحل دور ساختنم از موقعیت های فعال است، با آنهم برای جمع و جور کردن امور امنیتی و نظم عامه به تلاش فوری آغازیدم. نتیجه و انعکاس اقدامات عاجل راه انداخته شده، خیلی مثبت بود و مردم روشن ضمیر هرات به زودی قضاوت شان را در مورد من نموده بودند. با وجود مراعات سلسلۀ هیرارشی و حفظ مناسبات نزدیک و احترام کارانه با جناب تواب آصفی والی هرات، به جای آنکه از شیوه و نتایج کارم راضی باشد، شایعات مثبت در میان شهریان هرات نسبت به من بر دماغش خوش نه خورده، نزد داؤد خان شکوه برده بود که ازهر به مرکز مراجعۀ مردم و مرکز قدرت تبدیل شده، صولت مقام ولایت در خطر است. با همین سفر والی به کابل، پروگرام تدریجی تنزیل من به تنزیل تعجیلی مبدل و قدیر خان به زودی بعد از نزده روز از تاریخ آغاز وظیفه، مرا سبکدوش نموده بعد از چندی با تنزیل بزرگ مقام به حیث آمر پوستۀ سرحدی شیرو اوبه در ولایت هلمند تعیین نمود. من که سوء نظر را دقیقاً دریافته بودم، تصمیم به استعفا گرفتم. آسان ترین طریقۀ مستعفی شدن، ترک وظیفه بود. مطابق به قانونی که خود ما ساخته بودیم، بعد از مدت بیست روز غیابت از وظیفه مستعفی شناخته می شدم. همان بود که بنا بر پیشنهاد قدیر خان و منظوری رئیس دولت به استعفا سوق گردیدم.

اما برخلاف نوشتۀ شخصی که به نام مستعار ا. ش درسایت خوشه، که گویا درهنگام وداعم کسی حضور نداشت، نوشته است، در موقع وداع، تمام افسران و کارمندان مربوط آن قوماندانی و عدۀ زیادی از شهریان هرات در میدان مقابل قوماندانی امنیه تجمع نموده بودند و در سخنان وداعیه علاوه از یادآوری پلان های عملی ناشده ای که در سر داشتم، اظهار داشتم که مروج این بوده است که شخص از وظیفه سبکدوش شده، معمولاً از همکاران و مردم تقاضا میکند که اگر در جریان وظیفه داریش سهو یا خطایی از او سر زده یا کسی متضرر شده باشد، او را مورد عفو قرار دهند. اما من با جهر اعلام میدارم که اگر کار غلط انجام داده ام یا بر کسی ظلم روا داشته ام، تقاضای عفو نه بلکه خواستار آنم که همین حالا که من فاقد هرگونه مقام و صلاحیت استم با جرأت تمام و بدون ترس از یخنم گرفته در مقابل این جمعیت مرا محکوم و شرمنده ساخته به بازخواست بکشاند.

این صحبت من نیز بر جناب والی صاحب، که از آن اطلاع یافته بود، خوش نه خورده بود. چنانچه در روز دگر درموقع وداع و صرف نهار در منزلش آن صحبت مرا با برداشت وارونه بر رخم کشید. البته من اصل صحبت را برایش حکایت نمودم، که بازهم خوشش نیامد.

 بعد از مستعفی شدن، تلاش کردم به خاطر زنده ماندن کار دیگری پیدا کنم، ولی از نظر فتاده گان را هیچ کسی نه می پذیرفت. بعد از آموختن تایپ انگلیسی، در دو جا امکان کار به حیث تایپست میسر گردید که با تأسف در هردو جا قبل از آغاز کار، معذرتم را خواستند. من احساس میکردم که کارفرمایان بعد از نظر خواهی از وزارت داخله در مورد من تصمیم میگرفتند. مدت چهار سال بعدی را تا زمان سقوط داؤدخان با حق الزمۀ ناچیز از نشر مضامین و ترجمه هایم با نام مستعار"الف" در نشرات آنوقتی خاصتاً در روزنامۀ هیواد، و کمک در حد توان پدرم، بسر بردم.

قدیر خان به این بسنده نکرد و بمثابۀ مهرۀ برجسته و نزدیک به داؤدخان و نعیم خان، خواست ازین تغییر با یک تیر دو فاخته شکار کند. به آمریت استخباراتش وظیفه سپرد تا از طریق شبکۀ وسیع استخباراتی، شایعات شک بر انگیزی را با احتیاط تمام در ارتباط به میوندوال پخش نماید. از این طریق می خواست هم خودش را از سوء گمانی که در ارتباط مرگ میوندوال نسبت به او دهن به دهن می گشت، تبرئه دهد و هم ازهر را که نه پیش از تصفیه می پسندید و نه بعد از آن توانست او را به تبعیت بدون قید و شرط با داؤدخان بکشاند، ضربه زند. من در همان زمان ازین اقدامات و تبلیغات اطلاع حاصل کردم، ولی قادر به انجام هیچ کاری نبودم. نه رسانه ای و نه محکمه ای که صدا یا دعوای خودرا دران مطرح می ساختم. قدیر خان نمی ‌توانست از نام وزارت داخله چنین ادعایی را طرح کند، به دلیلی که بازهم تمام ملامتی بر خودش، که بالا بین لحظه به لحظه و مسئول مستقیم همه اجراآت بود، وارد میگردید. همچنان نسبت اینکه تمام قضایا و جریانات به همه معلوم بود، و قدیر هیچ دلیلی علیه من نداشت، دران زمان به اقدام بیشتر ازین نمی توانست متوسل شود، ورنه با استفاده از فضای مسلط ضد چپی در دولت، از وارد آوردن ضربات کاری تر صرفه نمی کرد. (این یکی از قراین و نشانه های دسیسه و دوسیه سازی به علت انتسابم به چپ است)

از جانب دگر، به اضافۀ خصومت های سابقۀ سیاسی از جانب سیاست بازان رقیب در برابر ح.د.خ.ا.؛ اوضاعی که بعد از ۷ ثور ۱۳۵۷ بنا بر دلایل متعدد به میان آمد، باعث تشدید جنگ سرد و مداخلات اجانب گردید که به کار افتیدن ماشین تبلیغاتی جهان شمول را با خود داشت. عقب گرایان سنتی و رقیبان سیاسی سابقه، در همین بُرهۀ زمانی، بیش از پیش اصول قلم زنی را کنار گذاشته به هرگونه بهتان و افترا متوسل گشتند.

با وجود تلاش های بعدی دولت برای تصحیح اشتباهات و انحرافاتی که متصل ۷ ثور از اصول ح.د.خ.ا. به عمل آمده بود و با وجود جستجوی فعال راه های رفع سوء تفاهمات و جلو گیری از فاجعۀ جبران ناپذیر که به سهولت در چند قدمی قابل رویت بود، روشنفکران ما به جای آنکه با پیش بینی عواقب ماجرا و احساس مسئولیت، تلاش های تصحیح موضع و رفع سوئ تفاهمات از جانب دولت را یاری رسانیده، با نظریات سازنده از مصایبی که درک پیش از پیش آن چندان دشوار نبود، جلوگیری نمایند؛ مصلحت درآن دیدند که جزئی از همان ماشین تبلیغاتی بمانند و به جعل و افترا صرفاً به خاطر کوبیدن رقیب سیاسی و نه به خاطر میهن و مردم، شدت بخشند.

آن خصلت عدم پابندی به اصول و اخلاق نویسنده گی، دران جمله تاریخ نگاری دوران"جهاد" و جنگ سرد، با همان شدت و حدت، به دوران بعدی نیز به میراث آورده شد. عده ای در این کار چنان آستین ها را بالا زده اند که گویی استفاده از هرگونه جعل و دروغ برای جای سالم نماندن برای ح.د.خ.ا. (بعداً حزب وطن) را به مسابقه گذاشته اند. هر نشانی از خوشنامی و محبوبیت آن را باید با به کارگیری انواع دسایس، مورد ضربه قرار دهند. (این نشانۀ دگر دسیسه سازی به علت انتسابم به حزب وطن (سابقاً ح.د.خ.ا. است)

البته نمی توان انکار ورزید که شماری، و لو اندک، از روشنفکران مستقل یا مربوط به تنظیم ها یا احزاب و سازمان های راست و چپ، به واقع بینی روکرده، در تحلیل ها و پژوهش های شان تا حدی کوشش به حفظ بیطرفی نموده اند که سرمشق خوبی برای دگران شده میتوانند.

یک نقطۀ با اهمیت دگر دردلایل این اتهام زنی همانا امضای خوانای من در پای سوالات تحقیق است.

در بحث مشرح بالا با علل و دلایل خصومت مخالفین سیاسی وهمچنان با علل و دلایل خصومت قدیر نورستانی آشنایی حاصل و روشن گردید که افترای علیه من ناشی شده بود از:

- انتسابم به ح د خ (بعداً حزب وطن) - چه در موضعگیری قدیر نورستانی و چه در موضعگیری رقیبان سیاسی این حزب -؛

- نام نیک من در جاهای کارکرده گیم – در اکادمی پولیس، در میدان هوایی و در وزارت داخله -؛

- شایعه پراگنی استخبارات قدیر نورستانی؛

- خوانا بودن امضای من در پای سوالات تحقیق؛

به دو دلیل اولی باید بدنام ساخته می شدم و دو فکتور بعدی برای توجیه نام گرفتن، کمک شان میکرد.

چنانکه گفته آمد آغازگر این کار ا.هارون بود، که با جانشین ساختن نام من به جای نام قدیر نورستانی، - که در کتاب نجیم آریا مورد اتهام قرارگرفته بود - به گونۀ غیر مسئولانه و غیراخلاقی به استفادۀ ناجایز سیاسی دست یازید. بعد از هارون پیروانش همین ادعا را به توالی به تکرار گرفتند.

اکنون که ریشه های این چرا، هم دریافت گردید، میخواهم سه نقطۀ با اهمیت ذیل را نیز روشن سازم:

۱- آیا در این نوشته در موقف دفاع از داؤدخان بوده ام؟

۲- آیا در بست در دفاع از همه آنچه از نام ح.د.خ.ا. صورت گرفته، بوده ام؟

۳- آیا در موقف دفاع از اتحاد شوروی قرار داشته ام؟

در مورد نخست، درک من از داؤدخان چنان است که او یک انسان وطن دوست و ترقی خواه بود.

خیلی دلش می خواست کشور را به مدارج عالی انکشاف اقتصادی و اجتماعی برساند. اما با انکشاف سیاسی و آزادی های دموکراتیک میانۀ خوب نداشت. هر انکشاف و قدم نو را با مهر و نشان خود میخواست و حاضر نبود شریکی برای افتخاراتش داشته باشد. او شخصی را که در هوشیاری و ابتکار میتوانست بر او پیشی گیرد نمی پسندید. از لحاظ خصلت و روش، یک دیکتاتور تمام عیار بود. به همین جهت اگر خواسـته بود که افتـخار تحول نظام سلطنتی به جمهوری نیز مهر و نشان وی را داشته باشد، رغم وعده های اولیش، همان خصلت استبدادیش او را از پیاده کردن اجزای قانونمند یک جمهوری دموکراتیک، باز داشت.

عده ای او را یک دیکتاتور سالم میخوانند و وجود چنین شخصی را برای تکامل دادن جامعۀ همه جانبه عقب افتاده متشکل از قبایل و ملیت های متعدد، در جهت ملت سازی، مفید تر از دموکراسی زودرس قبل از مهیا شدن زمینه ها و زیربناهای آن، میدانند.

با تائید جهات مثبت بینش ها و اقدامات انکشافی داؤد خان، هیچگاه نمی توان بر خصایل تک تازی و استبدادیش، مهر تائید نهاد.

اما در رابطه به قضیۀ میوندوال، با حفظ انتقادی که از سراسیمه گی و عجلۀ رژیم در گرفتاری مظنونین توطئۀ کودتا به عمل آورده ام؛ و با تاکید بر امکانات متعدد و توانایی مستبدانه اش در از میان برداشتن رقبایش؛ این اتهام را که گویا او برای کشتن میوندوال زیر نام خودکشی، توطئه نموده است، با ارائۀ دلایل مقنع رد نموده ام. ضدیت یا عدم موافقت با خصایل مشخص کسی، نمی تواند بهتان و افترا را بر ضد او جواز دهد یا توجیه نماید.

قبلاً هم نوشته ام که اگر ازهر در صدد دفاع از حقیقت نبوده صرفاً در صدد دفاع از خود می بود، آسان ترین راه همین تائید "دستیابی های" جعلی آقایون ملکیار و مهرین بود. زیرا اگر به جای خودکشی، قتل در محبس پذیرفته شود، اتهام به شکل خود بخودی به ادارۀ محبس و کسانی که با زندان و زندانیان سروکار داشتند، راجع میگردد. اما ازهر از آن قماش نیست که با پذیرش تشویه حقایق در صدد تبرئه باشد. پذیرش چنان یک ادعا که تمام اراکین دولت با هم نشسته فیصله کردند میوندوال را بکشند، دور از منطق و وجدان ازهر است.

با آنکه مورد ضربۀ داؤد خان قرار گرفته و چهار سال بعدی را با بیکاری و مشکلات اقتصادی گذراندم، نمی توانستم در برابر جعلیات و دروغ ها در حق وی، ساکت بمانم و از حقیقت دفاع نه نمایم.

در مورد خان محمد خان مرستیال نیز با آنکه در هیأت تحقیقش شامل نبودم و می توانستم بگویم نه از آن اطلاع دارم و نه مسئولیت، اما خموشی من به معنی پوشانیدن حقیقت می بود. بناءً دانستنی ها و دیده گی هایم را صادقانه بیان داشتم.

در مورد دوم یعنی ح.د.خ.ا.، نمی توان انکار نمود آسیب هایی که بنا به دلایل متعدد، متصل قیام ۷ ثور ۱۳۵۷ به کشور و مردم ما رسید، موجبات بدبینی نسبت به ح.د.خ.ا. را فراهم آورد. اما اگر قرار باشد دور از بدبینی های سیاسی، یک قضاوت سالم در زمینه داشته باشیم، بایست از یکطرف میان مراحل مختلف حاکمیت آن حزب تفاوت قایل شد و از جانب دگر، انتباه بدبینانه از اقدامات نادرست رهبری آن حزب را در مرحلۀ معینی، نه باید بر تمام اعضا و هواخواهان آن حزب تعمیم بخشید. بارها در متن این نوشته متذکر شده ام که دفاع من از ح.د.خ.ا. به معنی دفاع از جنایاتی نیست که از نام این حزب ارتکاب گردیده اند.

ایستادن این حزب در تائید داؤد خان در مرحلۀ آغازین جمهوریت، را به دلیل برنامۀ مترقی اعلان شده اش، نه تنها دفاع نموده ام بلکه در چنان حالتی، آنرا وجیبۀ هر سازمان و هر انسان ترقی خواه و تحول طلب دانسته ام.

با استفاده از فرصت میخواهم یک نقطه را برای اعضای سابق ح.د.خ.ا. در بارۀ کودتا یا انقلاب نامیدن تحول ۷ ثور، که کودتا نامیدن آن برخی از دوستان را رنجیده خاطر می سازد، روشن گردانم که این کمینه را عقیده بر این است که آن پدیده، تمام عناصر متشکلۀ کودتا را دارا بوده از لحاظ شکل کودتا، ولی از لحاظ محتوا و ماهیت، که در راستای جهت دادن قدرت دولتی در سمت منافع توده های زحمتکش و پیشروی به سوی یک جامعۀ مبتنی برعدالت اجتماعی قرار داشت، تلاشی در جهت پیاده‌ کردن انقلاب دانسته میشود.

اما این که آن انقلاب چه گونه بلند پروازانه، خود محورانه و با عدول جذری از مرام و برنامۀ حزب، به بیراهه کشیده شد و با آرزو های پاک صفوف گسترده و مصمم حزبی چه گونه بازی شد، چه زحمات و از خودگذری ها برای تصحیح آن اشتباهات به عمل آمد و چه قیمت گرانی برای آن پرداخته شد و بالآخره چه انسان های نازنین با وقف و با ایمانی که درتلاش در مسیر درست قرار دادن اوضاع و دفاع از روشنی در برابر تاریکی تا پای جان رزمیدند و در پای آرمان های والای دادخواهانۀ شان سر نهادند؛ آن دگر "قصۀ ما" است که از بحث موجود ما خارج است.

در مورد سوم مربوط به اتحاد شوروی، میخواهم با صراحت اظهار نمایم که در حالیکه اهمیت شایان کمک ها و سهم گیری اتحاد شوروی را از آغاز نیمۀ دوم قرن بیست در ایجاد زیربناها و انکشاف اقتصادی و بنا نهادن یک اردوی مدرن و مجهز نمی توان نادیده گرفت؛ و اهمیت و ارزش پشتیبانی و مساعدت آن کشوررا به جمهوری دموکراتیک افغانستان، در دفع و طرد ترور و مداخلات اجانب نیز نمی توان از نظر انداخت؛ لشکرکشی آن (به جای تقویه و تجهیز بیشتر اردو و مساعدت های سخاوتمندانه) اگر در تطابق با پلان های دراز مدت خود شان صورت گرفت یا در اثر اصرار و تقاضای مکرر دولت آنوقت افغانستان، در هر حالت نمی تواند تبرئه گردد. آن مداخله با ظاهر حمایت از جمهوری دموکراتیک و یاری رساندن به آن، عملاً بنیان اعتبار آن دولت را صدمه زده زمینۀ دست درازی ها و مداخلات آشکار و تقویت همه جانبه و جهانی تروریزم را دامن زد.

تصور نشود که حزب ما در بست در طرفداری از مداخله و موجودیت نیروهای مسلح و یک لشکری از مشاورین آن کشور قرار داشت. در واقعیت امر چنین نبود. اکثریت نزدیک به اتفاق علیه آن بودند. اما در برابر شان صرف دو اختیار وجود داشت: یا باید همین وضع را می پذیرفتند و یا به ارتجاع سیاه قرون وسطایی سر تسلیم فرود می آوردند. بنا بر تعهداتی که اعضا و پیروان این حزب در برابر مردم و میهن داشتند، نمی توانستند تسلیم اهریمن های عقب گرای سیه پندار گردند و مجبور بودند واقعیت زهرآگین تحمل نیروهای نظامی و مشاورین را که در مقابله با تروریزم بنیادگرادر کنار شان قرار داشتند، پذیرا گردند.

عکس العمل ها و مقاومت هایی نیز به شکلی از اشکال در برابربعضی از اجراات آن نیروها وجود داشت. نامۀ رسمی ذیل که به مراجع متعدد ذیدخل افغانی دارای مشاورین شوروی و همچنان به سرمشاوریت زون فرستاده شده، و تصادفاً سواد آن در جملۀ ورق پاره هایی با من سفر کرده اند، حکایتگر عدم موافقت و اعتراض صاحب این قلم، در دورۀ کوتاه مدت عهده داری مسئولیت آمریت عمومی زون جنوب غرب، با نحوۀ کارکرد و اجراآت آنها، میباشد.

توصیه هایی که درین نامه وجود دارند به این مفهوم اند که در عمل خلاف آنها اجراآت صورت میگرفت. معمول چنان بود که اعتراضات، مشوره ها و نظر دادن ها به صورت شفاهی در ملاقات ها تذکر داده می شد. نوشتن چنین مطالبی آنهم به آدرس های مهم و مراجع متعدد، نشانۀ بالا گرفتن عدم رضایت و به مثابۀ عکس العمل جدی در برابر خودسری ها بوده است.


 

 

این نامه توسط همکار ارجمند آنزمانم محترم احمدشاه حمیدی که فعلاً در شهر اوفنباخ آلمان اقامت دارد، تایپ گردیده بود.

همان ‌گونه که موجودیت آن نیروهای نظامی شوروی، به خاطر مقابله با تروریزم بنیادگرا و مداخلۀ خارجی تحمل میگردید. هجوم نظامی امریکا و شرکا نیز، با آنکه با آن لشکرکشی اتحادشوروی تفاوت ماهوی دارد، در ۲۰۰۱ از جانب روشنفکران به شمول روشنفکران چپ به دلیلی با خوش بینی نگریسته شد که در یک مقطع زمانیی صورت پذیرفت که کشورچنان منهدم، مردم چنان بیچاره و عقبگرایی عصر حجر چنان مسلط شده بود که هیچ بارقۀ امیدی به مشاهده نمی رسید. تصور می شد با آن شعارهای بلند بالایی که سر داده بودند، حتی به خاطر منافع خود شان هم که شده، بنیادگرایان عقبگرا را از صحنۀ فعال سیاسی دور نموده کم از کم یک دولت بوروکراتیک نسبی سالم و پراگماتیک را با پیاده کردن دموکراسی مطابق نسخۀ جهان غرب، به وجود خواهند آورد، خودسری ها، اجحافات، غصب مقامات دولتی و دارایی های عامه پایان خواهد یافت و با رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال، مردم از رمق افتادۀ ما مجال زنده ماندن و تنفس خواهند یافت. یعنی پذیرش و تحمل این تجاوز و اشغال هم به امید مقابله و بر اندازی بنیادگرایان عقبگرا صورت پذیر گردیده بود که با کمال تأسف به جای براندازی، همانها را بر سرنوشت کشور حاکم ساختند و در جنگ با بخش رقیب آنها هزارها انسان ملکی غیر دخیل و بیگناه رابه خاک و خون کشانیده رفتند. تازه در تلاش اند آن بخش یاغی را نیز به آشتی آورده شریک حاکمیت سازند.

اما رد اتهامات آقای مهرین علیه اتحاد شوروی در دخیل بودن یا ذینفع بودنش در کشتن میوندوال موضوع به کلی متفاوت است که برای رسوا سازی دروغ پراگنی و قرینه سازی های دور از منطق وعقل سلیم، به عمل آمده است. یا به عبارۀ دگر اساس قضیه را نه دفاع از شوروی بلکه دفاع از حقیقت و راستی و افشای دسایس تشکیل داده است - دقیقاً مانند تمام موارد دگر.

ختامیه:

بعد از آن سفر دراز در ردیابی پاسخ درست، صحیح، دقیق، علمی و منطقی به پرسش هایی که در آغاز بحث مطرح شده بودند؛ آن پاسخ های دریافت شده درهمین بخش دوازدهم، در پیشگاه خواننده گان ارجمند، دانش پژوهان و تاریخ نگاران محترم گذاشته شدند. آن پاسخ ها به اختصارچنین اند:

- دلایل کافی گواه براین که میوندوال در صدد راه اندازی کودتا بوده است وجود دارند؛

- دلایل و مدارک علمی در تائید خود کشی میوندوال وجود دارند؛

- با بطلان جعل کاری ها، بازی با تاریخ ها و شماره ها و تصورات ذهنی گرایانه، قتل میوندوال توسط کسی جز خودش، رد گردیده است؛

- اصرار کسانی دایر بر این که میوندوال به قتل رسیده، رد گردیده توجه مدعیان به این نقطه جلب گردیده که چه کسی می توانست از نابود شدن او بعد از اعتراف، نفع برد؟؛

- دلایل جعل و افترا و این که چه کسانی و چرا انگشت اتهام را به سمت معینی می گیرند، توضیح گردیده اند؛

- به این پرسش که چرا صمد ازهر طور مشخص هدف اتهام قرار میگیرد، پاسخ ارائه شده است؛

- به این سؤال ها که آیا در دفاع از داؤد؛ در در دفاع هر آنچه از نام ح.د.خ.ا. صورت گرفته؛ و در دفاع از اتحاد شوروی؛ بوده ام؟ جواب داده شده است.

از روزی که قضیۀ کودتای میوندوال اتفاق افتاده تا کنون با وجود صراحت داشتن میان تهی بودن ادعاها و اتهامات، کسی را سراغ ندارم که ادعاها و افتراها را به چالش کشیده نقد عینی گرایانه نموده باشد. این سوال پیش می آید که چرا پژوهنده گان تاریخ خود شان به نقد تاریخ نویسی دگران و خاصتاً جعل و تزویر دران، نمی پردازند؟

سوگمندانه شاهد آنیم که بسیاری از کسانی که بر دانش و قلم خود فخر می فروشند، به علت چشمداشت کف زدن ها و شادباش ها از جانب دگران، به جای نقد سالم و افشای نوشته های غیر مستند و غرض آلود دگران، برای هر فراوردۀ آنان کف میزنند. این به اصطلاح همدگر را "حاجی صاحب" گفتن میتواند فاجعه آفرین باشد.

نصیر مهرین خودش در مقاله ای زیرعنوان "یادی از میر علی احمد شامل" نوشته است: "گاهی بعضی چهره ها با نام و شهرت مکملۀ ناقص خانوادگی معرفی شده اند. یک تعداد در سیماهای متناقض ترسیم شده اند. و در بارۀ تعدادی هم برخلاف واقعیت زندگی و افکار و آمالی که دارای آن بوده اند، نگاشته اند." (۶)

آقای مهرین در دل هوشیار است. اگر دلش بخواهد قضاوت های سالمی هم تبارز میدهد. اما باید پرسید که این قضاوت آقای مهرین صِرف بر سَکه هایش صدق میکند یا اَندَرها را نیز در بر میگیرد؟

چنین قضاوتی را در مورد کسی که اینهمه برای محکومیتش زحمت متحمل شده، تعمیم بخشیدن مشکل است و دل و گرده میخواهد. ولی باری اگر مهرین ما سر مهر آمده، آنچه را در درازا و پهنای این نوشته از حقایق و فاکت ها تقدیم گردیده، بیطرفانه و با مغز تهی از حُب و بُغض، به سنجش و رأی زنی گیرد، مطمئنم که بر قضاوت سابقش مهر بطلان کشیده صفحۀ نوی در زمینه، در ذهنش می گشاید.

اگر واقعاً در قضیۀ میوندوال شکوکی وجود داشته یا به صورت تصنعی خلق گردیده بودند؛ با این بر رسی، تجزیه و تحلیل گسترده، دقیق و عمیق یافته ها و داده ها؛ و نتیجه گیری علمی و منطقی از آن؛ جایی برای بقای این شکوک باقی مانده نمی تواند. با اطمینان کامل معتقدم که دانشمندان، پژوهنده گان، مورخین و ژورنالیستانی که در پی کشف حقایق اند، اکنون مواد و حقایق کافی و مستند به خاطر به تصویر کشیدن چهرۀ درست و واقعی قضیۀ کودتا و خودکشی میوندوال، در دست دارند و بیشتر از این شکار فریب کاری ها و شایعات دسیسه آمیز توطئه گران نخواهند شد. مبلغین سیاسی و شایعه پراگنان، چنان خلع سلاح شدند که هیچ امکانی برای پافشاری بر مواضع سابق برای شان نمانده است.

با لفاظی و دشنام میتوانند مانند گذشته به اتهام زنی و بهتان بستن ادامه دهند. ولی قادر نیستند این تحلیل و نتیجه گیری را به طریقۀ علمی و منطقی رد نمایند و یا برای جعل کاری های رسوا شدۀ شان توجیه و مَـفــَری داشته باشند.

اکنون مدعیان حقیقت جویی با آزمون بزرگی روبرو اند: در برابر حقیقت گردن می نهند و ثابت میکنند که واقعاً حقیقت جو بوده اند و یا بر مواضع اشتباهی خود پافشاری میکنند؟!  

 مطابق به تصورات بنده، قضاوت های اشتباهی تا کنون نگاشته شده را میتوان به دو بخش تقسیم نمود:

 - آثار و مقالاتی که نگارنده گان آنها احتمالاً سوء نیتی نداشته اند، اما بنا برفقدان مدارک، شکار شایعه پراگنی ها و تبلیغات سیاسی شده اند.

- نگاشته هایی که با قصد و ارادۀ تشویه حقایق، با خلق تیوری های خود ساخته، پخش شایعات، روایات جعلی و حتی دستبرد زدن به ابلاغیه ها، تاریخ ها، شماره ها و نظریه های علمی، با سمت دادن اتهام سراسر افترا، به سوی هدف قبلاً تعیین شده، بر روی صفحات آمده اند.

گروه اول نویسنده گان و دانش پژوهان، که اصولاً باید در پی حقیقت یابی باشند، بدون شک با دستیابی بر اینهمه مدارک و داده ها، به تصحیح اشتباهات خواهند پرداخت. اما سیاست پیشه گان ناسالم سوگند خورده در خصومت ورزی – آنهایی که در برابر راستی و حقیقت، سر فرود آورده نمی توانند، و قبول حرف های راست برامده از زبان و قلم حریف را کسر شأن میدانند، کما کان بر مواضع شان مانده به نثار دشنام، افترا و بهتان ادامه خواهند داد.

این را میدانم که با ختم این کاوش ها و تحلیل ها، با سیلی از لفاظی ها، ناسزاها و دروغ بافی های معمول، استقبال می شوم. سوگند خورده گان، مقالاتی آماده در آستین دارند که مفهوم شده از همان فابریک ها و قماش هایی خواهند بود که چلوصاف شان درین نوشته، از آب کشیده شده و اعتبار شان را از دست داده اند. به علتی که این دشنام نامه ها، طبیعتاً در همان مسیر معمول و فاقد مدارک علمی قابل پذیرش، ادامه خواهند داشت، ارزش ضیاع وقت پاسخ دهی را نداشته، عدم ارائۀ پاسخ در برابر آنها نه به معنی پذیرش افترا، بلکه به معنی سکوتِ معنی دار و توقف بوق و کرنا در گوش های از بنیاد ناشنوا، خواهد بود.

همان گونه که قبلاً گفته ام، دشنام ها، ادعاها و اتهام بندی های این نوعی را هرکسی به هر نحوی که خواسته باشد، عرضه داشته میتواند. اگر چنین مهملات را با این تصور روی کاغذ می آورند که آنها را جزء تاریخ گردانند، طبل رسوایی خود را میکوبند. به خاطری که مورخ راستین مغز و منطق دارد و نمی تواند هر سیاهۀ روی کاغذ را به مثابۀ مدرک و سند مورد استفاده قرار دهد. بالعکس چنان مورخی در تحلیل و تجزیۀ اوضاع یک بُرهۀ مشخص زمانی، چنین نوشته ها و تبلیغات را به مثابۀ تلاش های مذبوحانه برای انحراف اذهان عامه و جعل تاریخ، محکوم و رسوا خواهد کرد. احتمالاً اگر بعضی از این تبلیغات بنا بر همکاری های چند جانبه و جهانی، موقتاً اذهان بی سوادانی را منحرف نموده باشند – همان گونه که باری اذهان عامۀ مردم مارا علیه شاه امان الله شوراندند یا دزدی را با لقب "خادم دین رسول الله" بر سریر شاهی نشاندند، ولی به زودی مردم قضاوت سالم خود را باز یافتند و مورخین نیز حکم راستین تاریخ را بازتاب دادند؛ این تحریف حقایق نیز دیرپا مانده نتوانسته محکوم به شکست و بدنامی گردیده اند. از سالها به اینسومردم در کوچه و بازار، دهات و قصبات، قضاوت سالم خود را ا بیباکانه نمودار ساخته اند. اکنون نوبت تاریخ نگاران است که حقایق را بدون دلواپسی درج صفحات نمایند.

مشروطه خواهان اول و دوم نیز اگر دران زمان از جانب دولت یا از جانب مخالفین فکری شان محکوم گشتند، تاریخ راستین جایگاه بلند آنها را به رسمیت شناخت و امروز اکثریت قریب به اتفاق در تائید آن جایگاه عالی آنها قرار دارند.

با اطمینان کامل در آینده تاریخ واقعی و مردمی کشور نگاشته میشود و مبارزین راه رفاه و سعادت مردم – آنهایی که در راه عدالت اجتماعی و اقتصادی فداکارانه رزمیدند، جایگاه طرف استحقاق شان را دران با درخشش تمام خواهند داشت و سرودهای انقلابی شان در نسل های بعدی همچون سرود مارسییز سر زبان ها خواهد بود.

در پایان از حوصله مندی خواننده گان ارجمند در پیگیری مطالعۀ این نوشتار طولانی و از تشویق و حوصله افزایی پیوستۀ شان در زمینه، ابراز امتنان می نمایم.

همچنان خدمت مدیران مسئول و گرداننده گان سایت های انترنتی پیام وطن، گفتمان، «اصالت»، مشعل، سپرغی، مصالحۀ ملی و پیک وحدت؛ که با ارج گذاری به اصول زرین رسانه یی و رهگشایی برای آفتابی گشتن حقیقت، به عالی ترین وجه به ادای رسالت روشنگری پرداخته، با خونسردی و تحمل، در نشر و پخش این نوشته با صحافت و دیزاین زیبا همکاری فرموده اند، سپاس فراوان تقدیم میدارم.

حق بر باطل و روشنی بر تاریکی پیروز شدنی اند!

پایان

 ۱۰ جون ۲۰۱۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- جنرال سید عبدالقدوس سید:

  ـ موزیم ها گنجی که مجاهدین نصیب شدند

  ـ سرنوشت شگفت انگیز گنجینه های طلا تپه – بر گرفته از جلد دوم "جنگ های کابل" منتشر شده در تارنمای آریایی.

 ۲- در تفسیری در سایت انترنتی خراسان، پیرامون کتاب احمد شاه مسعود، روایت از صدیقه مسعود ( پری گل) خانم مسعود، گرد آورنده گان: شکیبا هاشمی و فرانسواز کلومبانی، ترجمۀ افسر افشاری، از انتشارات مرکز نشر، چاپ اول ۱۳۳۸ تهران، در زیر عنوان کوچک "تجارت زمرد" چنین نگاشته شده است:

 {در بخش های دیگری از کتاب پیرامون وضعیت اقتصادی مسعود صحبت شده است: "ثروتمند نبود، اما هیچ وقت مایل نبود حتی غیر مستقیم، از پول مقاومت بر داشت کند. قسمت اعظم مخارجش را از طریق تجارت زمرد تامین می کرد." }

 ۳- جنرال عبدالقدوس سید : جنگ های کابل جلد اول.

 ۴- ازان جمله غنی صافی (جنرال عمرزی) بود، که برایش موقع دوبارۀ خدمت در پُست نسبتاً مهم داده شد ولی بعد از مدتی دوباره به مردم آزاری، رشوه و فساد رو آورد و بناءً ازان وظیفه سبکدوش گردید. وی پسانها قرار ادعای خودش به درون ح.د.خ.ا. نیز رخنه کرده بود. موصوف بعد از حادثۀ تسلیمی قدرت به "مجاهدین"، مواد کاملاً نادرستی را به دکتور حسن کاکړ داده و به همکاری دکتور مذکور رساله ای بنام "شب های کابل" به منظور ندامت از پیوستن به ح.د.خ.ا.، جلب توجه "مجاهدین" و حامیان بین المللی شان و گرفتن انتقام از کسانی که چند گاهی دست او را از فشردن گلوی مظلومان کوتاه ساخته بودند، نوشت.

 ۵- قدیر خان تمام کارهای قوماندانی عمومی ژاندارم و پولیس را برای من رها کرده و خودش همواره به هریک از اعضای کمیته مرکزی سر ی میزد و یکی یا دوتای آنها را با خود در موتر گرفته از اکناف شهر دیدن میکرد و بنا بر سابقۀ کار و علاقه اش به امور ترافیک، از وضع ترافیک شهر وارسی و هدایاتی صادر می نمودد. بنا به علاقۀ مفرطی که به دیدن فیلم های هندی داشت، شبانه برای مشاهدۀ فیلم های نو هندی به سینما میرفت. اما من به خاطری که کسی از زیر ریشم خرسوارنگذرد هر مکتوب، هرسند و هر جدول مالی را با د قت میخواندم، که این کار وقت زیادی را میگرفت و باعث می گردید سر آن میز بزرگ کارم همیشه پر از دوسیه باشد و بخاطر رسیده گی به همۀ آن مجبور بودم تا دیر وقت شب در دفتر بمانم. پرداختن به مراجعات، شکایات، اطلاعات و امور دیگر درجریان روز، معمولاً مجال دست زدن به آن دوسیه های قطوررا نمی داد. هدایت قدیر خان مبنی بر اشتغال در تحقیق شبانه، بار سنگین دیگری بود که بر دوشم گذاشته می شد.

۶ – نصیر مهرین: یادی ازمیر علی احمد شامل، سایت کابل نات، شماره ۱۲۵، اول اگست ۲۰۱۰م

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org