شنبه، ۲ اگست  ۲۰۰۸

ظاهر دقیق

قسمت سوم

هزاره ها چگونه و چه وقت مسلمان شدند؟

 

 

"با طلوع خورشيد فروزان اسلام درپهنه تاريك و ظلماني جهان، بارقه‏هاي آن تشعشع نوراني با سرعتي خيره كننده سرزمينهاي پهناوررا ازشرق تا غرب درنورديد و تا پايان قرن هفتم در بخش بزرگـي از آسياي ميانه و آفريقاي شمالي پيش رفت. اما در خصوص نحوه ورود اسلام به افغانستان، تاريخ اين گـونه حكايت مي ‏كند كه اسلام از دو مسير كاملا جداگـانه وارد افغانستان گـرديد: مسير شمال از طريق هرات و مرو و مسير جنوب از طريق سيستان.

در جبهه شمال، اولين نبردهاي اعراب و ساكنان محلي به وسيله عبداللّه بن عامر در سالهاي ۲۸ الي ۳۳ هجري فرماندهي مي ‏شد. بعضي از نواحي با درگيري و جنگ و بعضي‏ نيز با قرارداد صلح به سرزمينهاي اسلام ملحق مي‏شدند. از آن جمله شهرهاي چون پوشنگ، بادغيس و هرات در غرب افغانستان كنوني با امضاي قرارداد صلح و با اين فرمان عبداللّه در شمار سرزمينهاي شرقي اسلام در آمدند.

 بسم اللّه الرحمن الرحيم اين فرماني است كه عبداللّه بن عامر به سوي مهتر هرات، پوشنگ و بادغيس فرستد، وي را فرمان دهد كه از خداي بترسد و مسلمانان را ياور رهنمون باشد و سرزمينهايي كه در دست خويش دارد، آبادان كند.

شهر مرو نيز بر اثر صلح و در ازاي پرداخت هزار هزار درهم و دويست هزار جريب گـندم و جو فتح شد. پس از تسخير مرو، احنف بن قيس به دستور عبدالله، عازم باقي نواحي طخارستان شد. او در پي جنگـهاي مداوم سرانجام در سال ۳۳ هجري شهر باستاني بلخ پايتخت تخارستان را فتح نمود. در همان ايام دروازه‏هاي تالقان و فارياب نيز به دست امير بن احمر گـشوده شد. تمامي اين فتوحات در عصر عمر و عثمان رخ داد.

در روزگـار معاويه عبداللّه بن عامر بار ديگـرعامل بصره شد و از آنجا كه دارالحكومه بصره بر خراسان نيز حكومت داشت، وي ابتدا قيس بن هيثم را در سال ۴۱ هـ / ۶۲۱ م بر خراسان گـمارد؛ اما ورود قيس با شورشهاي مردم بادغيس، هرات، پوشنگ و بلخ همزمان بود.

به دستور قيس آتشكده نوبهار بلخ كه معبدي مورد احترام بود ويران شد و بلخ بار ديگـر مجبور به صلح گـرديد. پس از بازگـشت قيس، عبدالله بن عامر شخص ديگـري به نام عبدالله بن خازم را عامل آن نواحي كرد. عبدالله با مردم هرات، پوشنگ و بادغيس از در صلح درآمد و بار ديگـر اين نواحي به سرزمينهاي اسلامي ملحق شدند.

در ابتداي همين بحث اشاره كرديم كه اسلام از دو مسير جداگـانه به افغانستان وارد شد. از راه شمال، پس از فتح تخارستان و از راه جنوب، پس از فتح قندهار در زمان صفاريان. شايدعلت اينكه تخارستان در همان نيمه قرن اول هجري در قلمرو اسلام درآمد، وجود مراكز مهم تمدن و آباداني در آن مناطق بود كه اعراب را به دستيابي آن ديار تشويق مي‏نمود.

ولي در جنوب، اين علاقه به فتوحات جديد به شدت كم بود تا جايي كه مناطق جنوبي و جنوب شرقي افغانستان كنوني تا اواخر سده سوم هجري همچنان بر آيين و رسوم اجدادي خود و بدون حكومت اعراب پابرجا بودند. وجود محدوديت در آب و آبادي و مهم‏ تر از آن، جدايي از بخشهاي شمالي به دليل وجود كوهستانهاي صعب العبور مركزي و بيابانهاي خشك جنوبي علت اين امر بود. البته بايد متذكر شد كه از دوران معاويه تا سالهاي ۲۵۷ ـ۲۶۰ هجري جنگ و گـريزهاي موقت بين حاكمان كابل و اعراب انجام مي‏ شد. اما اولين حملات مسلمانان به مناطق جنوبي افغانستان كنوني كه منجر به تسليم شدن كامل ايشان به اعراب و پذيرش اسلام شد، در حوالي سالهاي ۲۵۷ هـ توسط صفاريان صورت پذيرفت؛ مقر اصلي صفاريان سرزمين سيستان بود، شهرهاي اصلي سيستان آن روزگـار، زرنج و بُست ناميده مي‏شدند. مردم مسلمان سيستان پس ازيك دوره آرامش نسبي در دوران طاهريان، دچار لشكركشيها و جنگـهاي ممتد يعقوب ليث صفاري، بنيانگـذار سلسله صفاريان، گـشتند. در همان جنگـها و درگـيريهاي يعقوب ليث با حاكم غزني، پسر ژنبيل، بود كه اسلام براي اولين مرتبه وارد ساحات كابل و قندهار شد و همين يعقوب بود كه بتهاي طلايي به غنيمت گـرفته شده از كابل را به عنوان هديه به سوي دربار خليفه عباسي فرستاد.

بدين ترتيب، تقريباً تمامي خاك افغانستان، به استثناي دومنطقه كه نام خواهيم برد، تحت بيرق اسلام درآمدند. يكي از آن دو منطقه كه تا سال ۱۳۱۴ هـ / ۱۸۹۶م همچنان بر آيين بودايي خود باقي مانده بود، منطقه فعلي نورستان است كه با شمشير اميرعبدالرحمان به دين اسلام در آمد و نام آن از كافرستان به نورستان تغيير نام داد.

منطقه ديگـر كه اتفاقاً بخش عمده‌اي از مباحث شيعه، در افغانستان را به خود اختصاص خواهد داد، منطقه غورباستان است. شرح روشن و واضحي از نحوه ورود اسلام بدين منطقه و تاريخ اسلام آوردن آن وجود ندارد.

هزاره ها دومين يا سومين گـروه بزرگ قومي محسوب مي ‏شوند كه از قضاي روزگـار قوم اصلي شيعي در افغانستان‌ اند. بنابر اين، هر محققي بخواهد در تشيع و موضوعات شبيه آن تحقيق كند، به ناچار بايد توجه خويش را به سوي هزاره‏جات و هزاره ها معطوف نمايد.

پروفيسور عنايت الله شهراني درتاریخچه اقوام ونژاد در مورد هزاره چنین می نویسد:

هزاره ها يكي از شاخه هاي بسيار مهم و قديم تورك ميباشند كه در قاطبه تواريخ موثق آنها را از جمله هون هاي سفيد و يا توركان توكيو ها آورده اند. مرحوم عبدالحي حبيبي ميفرمايد: «در نصف اول قرن هفتم ميلادي در شمال هندوكش و ولايت تخارستان تا بلخ و ميمنه امرايي از نژاد توه كيو (بقاياي كوشاني هفتلي “يفتلی“) حكمراني داشتند كه مركز ايشان قندوز بود “ص ۱۰۷ تاريخ افغانستان“.

در فرهنگ آنندراج هزاره را قومي از افاغنه آورده اند و گفته اند از عشاير شيعه مذهب. منظور مولف افاغنه اينست كه در افغانستان زيست دارند و نه اينكه خودشان پشتون باشند و در قسمت شيعه بودن مردم هزاره بارها گفته ايم كه مركز و اطراف هزاره جات شيعه اند ولي يك اكثريت بسيار بزرگ شان در سرتاسر افغانستان اهل سنت والجماعه ميباشند.

معني كلمه “هزاره” در فرهنگ دهخدا “حصهً پائين ديوار“ آمده است. همچنان در تشابه تلفظي كلمه هزاره لغت “هزاله” را آورده اند كه “هزلي” به معني شوخي و ظريف طبعي ميباشد و شايد هم حرف لام به حرف زآ در اثر كثرت استعمال تبديل شده باشد. تا هنوز در بين اوزبيگ هاي اعم افغانستان و اوزبيكستان آدم هاي شوخ و ظريف طبع را “هزل گوي” ميگويند.

در فرهنگ دهخدا كلمه ديگري را به وزن “هزاره” به شكل “هزاوه” ميآبيم كه ميگويد : «قصبهً دهستان فراهان سادات از بخش فرمهين شهرستان اراك داراي ۲۷۶۳ تن سكنه و آب آن از قنات، محصول عمده اش انگور، غله و ميوه است. اين قصبه از قرار قديمي اين ناحيه و داراي چشمه سار هاي متعدد و آبهاي گوارا و تاكستان هاي فراوان است . . . جلوس اباقاخان بن هلاكو به تخت سلطنت بعداز پدرش بسال ۶۶۳ درين قصبه بوده است» از شرح بالا منظور ما تنها از هم وزن بودن كلمات است كه شايد به شكلي از اشكال در افغانستان و پاكستان به مردم هزاره نسبت يافته باشد.

اوبه ادامه در مورد هویت هزاره می نویسد:

ولي بي ترديد ميتوان گفت كه مردمان تورك هاي هزاره بيش از هزار سال قبل از ميلاد در افغانستان زيست داشتند و آسانترين و ساده ترين دليل ما حكومت داري بني اعمام شان كوشاني ها در افغانستان ميباشد كه در قبل از ميلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزني و بعدها تا مناطق دور نيم قاره هند حكم راندند. و از روي مطالعات غلجائي ها “خلجي ها” و تاريخ تورك هاي هزاره چنان پيداست كه غزني يكي از قديمي ترين مركز تورك ها در كنار بلخ بامي بوده است.

در مقاله “كابل در پرده هاي تاريخ” به تحقيق اين نگارنده چنين آمده است كه در قديم ها پيش از ميلاد مسيح فرزندان يكي از خوانين و رئيس قبيله تورك هاي توكيو در كاشغرستان و ساحه ختن و ياركند “ياركنت“ و اورومچي بنام آچيل خان بعد از شكست در مقابل ژوان - ژوان ها جانب تخارستان ميآيد؛ ولي ناگهان در راه بدار بقآ مي شتابد و دو پسر و يك دختر او بنامهاي قابول خان، جابول خان و غزنه جان (دخترش) در سرزمين هاي كابل و زابل و غزني آمده صاحبان آن ولايت ها ميگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزني بنامهايشان نامگذاري شده است. اما يك تعداد محققين مغرض و متعصب غزني را بمعني هاي گوناگون تعبير مينمايند تا ازين تحريف ها سوء استفاده هاي سياسي نمايند. در حاليكه غزني از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ايست كه به لفظ توركي نسبت داده ميشود، و غزنه دختر آچيل خان افسانوي است، گفتيم و پيشتر هم ذكر رفت كه يگانه دو ولايتي كه به پسوند نسبتي “چي” مطابقت داشته و استعمال ميگردد همانا ولايت غزني و باميان است كه باشندگان شانرا بنام غزنيچي و باميانچي ميگويند. درقسمت باميان و نسبتي “چي” به كتاب پژوهشي در تاريخ هزاره ها مراجعه شود (در قسمتهای اول ودوم بطور مفصل درمورد بحث نموده ایم).

سوال ازینجا مطرح میشود، چگونه و چه وقت هزاره ها مسلمان شده اند؟ چرا آنها پیروی مذهب شیعه هستند؟

غور نام ولايتي است نزديك به غزنين و غرجستان كه اهالي آن در ايام خلافت حضرت علي (ع) شرف اسلام يافتند و به خط مبارك حضرت حكم گـرفتند.علي اكبرتشيد دركتاب خود، هديه اسماعيل در خصوص تشيع بلاد غور گـفته است: غور از ابتدا مركز شيعيان بوده است، زيرا ايشان بين سالهاي ۳۵ ـ ۴۰ ق در زمان خلافت حضرت علي (ع) به اسلام ايمان آوردند و حضرت علي (ع) نيز خواهر زاده خود، جعدة بن هبيرة مخزومي، را به ولايت خراسان گـماشت. به علت كردار و رفتار اسلامي جعده با مردم خراسان و غور، ايشان از مواليان و محبان حضرت گـشتند و اطاعت خود را از آن حضرت اعلان نمودند. حضرت نيز در مقابل، حاكمان سنتي آن ديار، يعني آل شنسب، را با فرمان دست ‏نويس خود بر حكمراني آن مناطق ابقا كرد. آل شنسب نيز آن حكم را همچون ميراثي پرافتخار از نسلي به نسل ديگـر انتقال مي ‏دادند تا اينكه سر انجام در سال ۴۰۱ ق همزمان با حمله سلطان محمود غزنوي به غور، آن سند نيز ناپديد شد.

بعضي از مورخان بر اين اعتقادند كه اين ناحيه در زمان سلسله صفويان و علي‏الخصوص دوران پادشاهي شاه عباس، همراه با ديگـر نقاط ايران آن روز، مذهب شيعي را به واسطه حاكميت صفويان پذيرفته‌ است. ولي تاريخ اين مطلب را بر اساس دلايل و شواهد بسيار رد مي‌كند كه در اينجا به يكي از آنها اشاره مي‏كنيم.

هنگـامي كه بخواهيم اولين نشانه‏ هاي ورود سادات به افغانستان را جست و جو كنيم، خواهيم يافت كه ايشان اغلب بعد از سركوب قيام سربداران، در حد فاصل سالهاي ۷۳۷ الي ۷۸۸ ق از سبزوار به سوي ديگـر مناطق مهاجرت نموده‏اند.

با توجه به اوضاع و شرايط زماني آن روز، آنان مسلماً نمي‏توانستند در هر جا و مكاني كه بخواهند سكنا گـزينند و به ناچار به مناطق شيعه نشين كوچ مي‏كردند

گـذشته ازهمه اين مطالب، هزارستان، سرزمين شيعيان غيور، از همان اوان پذيرش اسلام و قبول ولايت و محبت اهل بيت (ع) تا دوران حاضر گرفتار غيض و كين دشمنان آل رسول الله واقع شده‌اند.

اولين برخورد فيزيكي منجر به جنگ و خونريزي مربوط به زماني است كه معاويه سپاهي را به فرماندهي حكم بن عمر بدين ناحيه فرستاد. در آن جنگ معاويه به زعم خود تصميم داشت كه اين رافضيان را خاموش كند، ولي با مقاومت دليرانه غوريان تن به شكست داد. از آن پس، هر حاكمي كه از سوي سنيان بر خراسان گـماشته مي‌ شد، حتماً در طول دوران فرماندهي خود يك يا چند بار با ساكنان و امراي اين ناحيه به همان اتهام رافضي بودن درگـير مي‏شد. بزرگ‌ ترين اين زد و خوردها مربوط به حمله سنگـين سلطان محمود غزنوي در سال ۴۰۱ ق به غور (هزاره‏ جات) است. شعار اصلي نبرد سلطان، همچنان كه از تاريخ بر مي‌ آيد، جنگ با كفار بود. وي حملات شديدي هم به آنجا نمود كه باعث تضعيف بسيار سلسله شنسب شد، ولي نتوانست آن خاندان را به كلي نابود كند. در نهايت هم همين غوريان زخم خورده‏، در سال ۵۸۲ ق سلسله غزنويان را از بين بردند.

باساس نظر ارسطو، هزاره ها اسلام را از مردمان محلی و بومی این سرزمین یعنی تاجکان قبول کرده و گفته میشود آنها شیعه بودند. واقعا درست بودن این فرضیه مورد سوال و جر و بحث است.( ۲۸۶:۱۸۹۵)

در قدم اول ارسطو نتوانسته هیچ نوع اسناد در مورد حقانیت تیوری اش ارائه نماید. ثانیا سنیزیزم دین خدائی خراسان (نام اصلی افغانستان) قرنها پیش ازآمدن شیعه بمثابه دین رسمی ایران سابقه اسلام سنی بود. سنیزیم مذهب حکمفرما و رسمی در تمام منطقه بود.

تیوری دوم فرضیه میدهد که هزاره ها مذهب شیعه را در زمان شاه عباس سفوی (۱۵۸۹-۱۶۲۹) قبول کرده است. این تیوری برای اولین بار توسط وام بیری ۱۸۹۵ ارائه شد و این تیوری بر این عقیده است که شاه عباس هزاره ها را جبرا به قبولی مذهب شیعه مجبور ساخته است (۱۳۲:۱۸۶۴)

بعد از مدت و زمان واضح گردید که ایسخورمان بدون معرفت با نکات اساسی تیوری وامبیری تیوری معادلی را ایجاد کرد:

"شیعه ایزم فقط در هزارستان از طرف غرب فارس که یگانه فورم ویا شکل اساسی ملت شیعه در د نیای اسلام بود میتوانست وارد شود. شیعه ایزم هزاره مانند شیعه ایزم سرزمین پارس (ایران کنونی) Isna-Ashari ایسنا آشاری (twalver) دوازده گانه ای است. شیعه ایزم در تاریخ به همان اندازه عمر دارد که خود اسلام دارد. شیعه فقط با پیدایش سفاویدیها (قرن ۱۶) بود که بمثابه ای فورم و یا شکل مکمل از مذهب پا بوجود گذاشت و مردم فارس به طور مکمل شیعه شدند. اما پیش از قرن ۱۶ شیعه ایزم به مثابه ای بخشی از مذهب وجود داشت و ازمناسبات کم و یا زیادی و دشوار با سنیزم مسلط لذت می بردند. پس مردم میتواند به این نتیجه برسد که شیعه ایزم در بین هزاره ها چند وقت بعد از آمدن صفویها و یا بعد از قرن ۱۶ وارد شده باشد" (۱۲۰:۱۹۶۲).

این تیوری که هزاره ها در دوران شاه عباس به شیعه ایزم پیوسته اند , توسط خود هزاره ها نیز تصدیق گردیده است. این نظریه را علمائی معتبری مانندی محمد اسمعیل مبلغ و محمد علی مدرس نیز تصدیق نموده اند. ولی این تیوری همچنان واقعا بدون داشتن نقاط ضعیف نیست.

اسکندر بیگ ترکمنی به ادامه یکی از تکست های بسیار با اعتبار تاریخی دوران شاه عباس و تاریخ امیرعباسیدیان می نویسد:

"هزاره ها در دوران شاه عباس حالا دگه شیعه بودند ;سه هزار سربازان هزاره تحت قومانده ای دین محمد خان ازبک در مقابل اروی شاه عباس قیام کردند." (1916:567-9).

یک تیوری سوم فرضیه میدهد که هزاره ها شیعه ایزم را به مجردی که آنها خود را به طرف اسلام بازسازی میکردند پذیرفته بودند. و این تیوری برای اولین بار توسط تیمور خانوف ارائه شده است. باساس نظر او هزاره ها خدایان دروغین داشتند یعنی بت پرست بودند. و این سی سال بعد از مرگ هلاکو خان بود که پیروان او تغیری سیستم به اسلام کردند.(32،1980:31). طبق نظر  راشیدودین فضل الا ,غازان خان از همان ابتداء تغیر عقید ه به اسلام و تمائیل به شیعه ایزم نشان داده بود. غازان خان اکثرا به زیارت مولا علی (ع) و فرزاندانش سفر میکردند. گازان خان همیشه تمائیل و علاقه ای زیاد به سادات و شیعه های معتبر داشت و بطور متواتر هزینه , پول و سرمایه برای مساجد هدیه میکرد. بعد از گازان خان پسر او ابو سعید عنعنات پدری خود را دوام دادند.(راشید , 985997,1959:984).

پس طبق فرضیه ای این تیوری، شیعه ایزم برای اولین بار درافغانستان توسط گازان خان و پسر او ابو سعید استقرار و تشویق گردیده است.

به نظر رشيد الدين فضل اللّه، غازان خان، فرزند بزرگ هولاكو خان و هفتمين فرمانرواي ايلخاني ايران (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۵)، اولين خاني بود كه در سال (۱۳۹۴ م) به اسلام گـرويد و ده هزار سرباز مغول نيز از او تبعيت كردند. گـفته مي‏شود او از همان آغاز به مذهب شيعه تمايل داشت پس از مرگ او ابوسعيد (۱۳۱۷ ـ ۱۳۳۵ م) سنت وي را ادامه داد. بدين ترتيب، مذهب شيعه توسط غازان خان، برادرش اولجايتو و فرزندش ابوسعيد در افغانستان كه در آن موقع بخشي از امپراتوري ايلخاني بود، ترويج و تشويق شد.

حال در مواجهه با اين آراي متفاوت ولي مهم، تنها راه حلي كه باقي خواهد ماند، جمع نمودن هر سه نظريه است.

به قول استاد سيد عسكر موسوي مي‏توان چنين گـفت كه همه ای اين نظريات صحيح ‌اند؛ يعني ممكن است بعضي از هزاره ها توسط غازان خان و ابوسعيد به مذهب شيعه گـرويده باشند، و اين با آن نظريه كه صفويان عامل ترويج بيشتر اين مذهب بودند، الزاماً در تضاد نيست. افزون بر اين، از همان آغاز تكوین شيعه در افغانستان و ديگـر بلاد اسلامي، كساني بودند كه به دليل محبت علي (ع) و آل او، با سنيهاي حاكم مخالفت داشتند. تبعيدهاي سياسي شيعيان و تمركز آنها در زمان امام رضا (ع) در خراسان آن روز هم مي تواند دليل محكمي بر وجود شيعيان قبل از ايلخانان و صفويان‏ باشد.

خلاصه مي‏توان گـفت كه گـرويدن افغانها و به خصوص هزاره ها به مذهب شيعه در دوره مشخصي اتفاق نيفتاده است. در واقع چنين تجزيه و تحليل‏هاي ميكانيكي‌ از هر پديده تاريخي و اجتماعي كاري نادرست است. هر تغيير در جامعه انساني در طول يك دوره زماني نه چندان كوتاه به وقوع مي‏پيوندد كه طي آن فرايند توسعه را خود را مي‌پيمايد. شيعه شدن اين مردمان نيز مانند ديگـر پديده‏هاي اجتماعي و تاريخي، طي يك دوره زماني طولاني صورت گـرفته است.

درینجا بجا است که اضافه نمائیم ,تیوریهائی اسخور مان schurman وTemorkhanov تیمور خانوف هردوی شان درست میباشند. باید علاوه کرد که گمان آن میرود, عده ای ازهزاره ها توسط گازا خان و ابو سعید به مذهب شیعه کشانیده شده باشند. بنا بر این میتوان بیان کرد که شیعه در میان هزاره ها از همان دوران گازان خان شروع شده , اما این پروسه تا به مرحله ای سفویدی که در آن شیعه ایزم بحیث مذهب رسمی ایران بود تکمیل نگردیده بودند. البته شیعه در افغانستان و کشورهای دگر اسلامی پیش ازین زمان بمثابه یک اپوزیسون تاریخی در مقابل سنی ها وجود داشتند.(ارزگانی 1913:69:72; یزدانی ,1989:38-56).

مگر صفویها قدرت و توانائی آنرا داشتند که این اپوزیسیون را بیک قدرت سازمان یافته ,رسمی و سیاسی تبدیل نمایند.

شیعه های اصلی و اساسی در ایران و افغانستان از شاخه ای حضرت علی (ع) بوده که آنها بنام سادات و آلویها مشهور می باشند. قسمت اعظم آنها در فرار و یا در حالت تبعید سیاسی از دست امویها و بعدا عباس الدین بسر می بردند.(حبیبی - 869,1988:868; یزدانی 1989 39-44).

پس پیروان اصلی شیعه ایزم در افغانستان بسیار قبل از مغولها ;احتما لا در دوران امام رضا (امام هشتم شیعه ها) داخل شده بود، تغییر هزاره ها به شیعه ایزم در یک مرحله ای مشخص صورت نگرفته و این غیر ممکن است که ادعا شود که هزاره ها در یک مرحله ای مشخص تاریخ به شیعه ایزم در آمده اند ,البته تحلیل میخانیکی همچو پدیده ای تاریخی و اجتماعی نا درست است ,هر تغیرات در زندگی مشترک انسانی در جریانی مرحله معین رشد خود انجام می پذیرد.

شیعه شدن هزاره ها ما نند دگر پدیدههائی اجتماعی در جریانی مراحل طولانی صورت گیرفته است. پس میتوان این فزضیه را پیشنهاد کرد که هزاره ها در آغاز به شیعه ایزم در دوران گازان خان و همچنان در دوران حکومت فرزند او ابو سعید و بعد ها رشد وگسترش داده شد. . .  و رشد و شگوفه ای کامل آن در دوران شاه عباسی صفوی صورت گرفت.

اکثریت هزاره ها شیعه بوده، در صورتیکه بعضی ها مانند هزاره های شیخ علی و فیروز کوهی سنی باقی ماندند. شیعه ایزم خودش به شاخه هائی خوردتر تقسیم گردیده است. اکثریت شیعه ها دوازده امامی می باشند. در حالیکه اسماعلیه ها اقلیت را تشکل میدهند در اصل در هند و پاکستان زندگی مینمایند. اسماعلیه ها خود شان نیز به شاخه های کوچک تقسیم گردیده و این انشعاب نیز در افعانستان و خاصتا در بین هزاره ها یافت گردیده است.(طبق نظر کانفیلد canfield).

ترویج اسماعلیه در افغا نستان به گفته های در سال ۷۵۵ بعد از عیسوی شروع شده و در همین دوران افغانستان از ایران نیز جدا شده بود (۸۷۳:۱۹۸۸).

سنی و شیعه تفاوت اساسی و تهدابی ندارند، مگر در پراکتیک و ریالیستیک تائید نمیگردد. موجودیت هستی این دو بخش به جنگ های خونین منجر گردیده است. پیدایش و طلوع سرحدات سیاسی جدید و مذاهب طبقات اجتماعی را مشخص می سازند.

تا به سال ۱۹۱۹ عده ای هزاره ها هنوز به مثابه ای برده ها در افغانستان نگهداری میشدند. با وجودیکه شاه امان ا لله برده داری را در زمان حکومت خویش ممنوع قرارداده بود، اما این عنعنه غیر رسمی سالهای زیادی وجود داشت.

رژیم مستبد در دوران عبدالرحمن خان بین سالهائی (۱۸۸۰-۱۹۰۱) به حیث بد ترین وحشت انسانی در تاریخ بشریت شمرده شده است.

عبدالرحمن خان با استفاده از پشتیبانی روحانیون سنی، هزاره ها را به حیث بی دین و کافر اعلان کردند و بالای آنها جهاد را روا داشتند (کاکر،۲۱۳:۱۹۷۱). گناهی بزرگ آنها این بود که آنها آماده نبودند امام علی (ع) را به حیث خلیفه چهارم بشناسند. اما حقیقت آن است که حضرت محمد (ص) یگانه ادامه دهنده ای راه خود او را نامیده بود و این بطور خلاصه واقعیت تفاوت بین دو رسالت اسلام، شیعه و سنی است.

قیام مردم هزاره در برابر بیدادگری و استبداد سلاطین، شاهان و امیران مستبد در طول تاریخ نشان دهندهء روحیه ضدستمگری و بی عدالتی و ضد افکار برتری جویانه میباشد. محمد عظیم بیگ سه پای رهبر و پیشوای قیام کننده گان مردم هزاره و برگزار کننده اولین جلسه یا جرگه عمومی میران هزاره در هزاره جات که در مقابل قوای مهاجم امیر عبدالرحمن خان فدا کارانه رزمید و بخاطر منافع مردمش از امتیازات لقب سرداری و معاش مستمری صرفنظر نمود. در تاریخ مردم هزاره صفحاتی بی عدالتی و بیرحمی بی مانندی علیه آنان نیز وجود دارد که نمیتوان آنها را بدون احساس درد مرور کرد.

پس از آنکه عبدالرحمن و دولتش با نسل کشی، قتل عام هزاره ها و اشغال خونین هزارستان موفق گردیدند؛ آن وقت بود که جهت نابودی کامل این مردم از طریق غصب اراضی، علفچرها و ملکیت شان نیز متوسل شدند.

با شكست مقاومت هزاره ها در برابر امير عبدالرحمان، دوره ي انزوا و گم شدگی سياسی هزاره ها آغاز گرديد. دوره ای كه يك قرن طول كشيد و طی آن، نه تنها هويت تاريخی و اراده سياسی، بلكه آن «رؤياي تاريخی» نيز از هزاره ها گرفته شد. بعد ازین جنگ نا برابر مردم هزاره با گرسنگی، برده گی و آواره گی زندگی ميکرد.رهبران مقاومت هزاره، تلاش كردند تا به نحوی از جامعه ی هزاره در برابر سياست های ويرانگر حكومت هاي خاندانی و فاشيستی، دفاع نمايند و از فروپاشي كامل موجوديت و هويت اين جامعه، جلوگيري كنند.

عدالت اجتماعی برای مردم هزاره به مفهوم پایان چند قرن تبعیض قومی، زبانی ومذهبی است وحق مشارکت سیاسی زمینه را برای اعاده هویت و شخصیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آنان در جامعه افغانستان فراهم میکند. در حالیکه دیگر گروه های قومی کشور ممکن است از یک یا دو نو ع تبعیض رنج ببرند، دعوت به عدالت اجتماعی و مشارکت سیاسی برای مردم هزاره نه صر فأ یک شعار و یا خواست سیاسی است، بلکه برای بقاء به عنوان یک گروه مشخص قومی، مذهبی بوده است. در افغانستان هیچ قومیتی به اندازهء جامعهء هزاره تاریخ خفته در خون نداشته است. قتل عام های پیاپی، تبعید، زندان، مهاجرت های اجباری، فرار دادن ها، غصب ملکیت ها و زمین های مزروعی هزاره ها، سرکوب قیام های محلی و سراسری از سوی حاکمیت ها، به مثابه یک جریان مسلط در پالیسی دولت ها عمل کرده است.

ترویج سیاست "هزاره ستیزی" به صورت آشکار از دوران امیر عبدالرحمن آغاز گردید و نواده هایش ـ به استثنای دوران امیر امان الله - این پالیسی را در اشکال مختلف آن ادامه دادند، اما در سالهای بعد، بخصوص در زمان صدارت محمد هاشم خان، نابرابری اجتماعی و ملی- محرومیت سیاسی غیر قابل تحمل گردید.

 شاه امان الله و هزاره ها

توجه شاه امان الله به مسایل اجتماعی – سیاسی مردم هزاره و نفی سیاست گذشته و اهمیت نقش این مردم برای حصول استقلال و پشتیبانی از حکومت او مهم دانسته میشد. امیر امان الله خان که مرد نیک اندیش و طرفدار وحدت در میان اقوام و قبایل و هوا خواه اعتلای کشور بود، راه مصالحه و روابط حسنه را با مردم هزاره در پیش گرفت و نظام برده گی را از بالای مردم هزاره رفع کرد. گرچه مردم هزاره در زمان شاه امان الله خان از غلامی نجات یافتند، اما با رویکار شدن خاندان مصاحبین و سلطنت محمد نادر خان و بخصوص در زمان صدارت هاشم خان وضعیت تحمل ناپذیری را بخود اختیار کرد، درین دوره استبدادی، سیاسیون هزاره زیر عناوین و بهانه های مختلف راهی زندان ها، سیاه چال ها و تبعید گاه ها شدند که آنها درینجا ها قبل از سپری نمودن سالهای طولانی زندان - شکنجه های از قبیل قین و فانه کردن ها، تیل داغ کردنها- واسکت بریدنها – بی خوابی ها و انواع دیگری از عذابها را متحمل گردیند. از طرف هاشم خان فرامینی برای ممنوع ساختن شمولیت جوانان مردم هزاره در موسسات تحصیلی ملکی و نظامی، اکادمی پولیس و ادارات نظامی، استخبارات، پولیس، وزارت خارجه و بورسیه های خارجی، صادر گردید و بلند ترین رتبه و مقام تحصیلکرده های هزاره در دولت وقت موقف، سرمعلم، معلم در مکاتب محلات خود شان و یا به حیث مامور احصائیه در ولسوالی های شان بودند، بالا تر از آن اجازه ارتقا در رتبه های دولتی را نداشتند.

 

ادامه دارد . . .

 

منابع:

 

1.             تاريخچه اقوام و نژادها در افغانستان پروفیسور عنایت الله شهرانی

2.            آثار علمی محترم همایون سهرابی "سیاستها وتاریخ معاصر هزاره ها و سیاستهائی فرقوی " درمتن انگلیسی (Humayun Sarabi 2006)

3.            a bout hazara people of Afghanistan

4.            غلام يحيي حسيني تحقيقي درباره‌ي تاريخ تشيع-هزاره ها در افغانستان

5.             محمد عوض نبی زاده هویت تاریخی و اتنیکی جامعه هزاره در دراز نای تاریخ

6.            Mousavi.S.A:The Hazara of afghanistan ;An historical,cultural Of Dost Mohammad with notices if Ranjit Singh

7.            دكتورهمت فاريابي هزاره نسلي از سلسله توركتباران

8.            سراجالدین ادیب (فلسفه و واقعهء جانسوز دومجسمه بودا در افغانستان بامیان و بند امیر

9. محمد عوض نبی زاده سهم مردم هزاره درجنبیشهای ملی وحفظ استقلال افغانستان سایت کاتب هزاره

 10. یاد داشت ها ومقالات شخصی نویسنده ای این مقاله

 ایمیل :

Bamyan_7@hotmail.com

مورخ 2008 - 08 -02

 

 

 

توجه !

کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !

  

 

www.esalat.org