دوشنبه،۷ فبروری ۲۰۱۱

 
 

نگاهی به نوشته محترم فقیرودان


استاد شهید میر اکبر خیبر

 

اخیراً نوشته مبسوطی در مورد ترور استاد میر اکبر خیبر یکتن از از اعضای ارشد رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (جناح پرچم) که در شامگاه  ۲۸ حمل ۱۳۵۷ صورت گرفت از دوست فاضل ما فقیر محمد ودان مطالعه نمودیم. ایشان با طرح این پرسش که چرا کسی تا حال در مورد ترور استاد میر اکبر خیبر تحقیق نه نموده و کسی هم تا حال سالگرد شهادتش را تجلیل نه کرده است نوشته شانرا آغاز نموده اند و خود شان با تهیه نوشته جالبی همانطوریکه ادعا نموده اند خواسته اند آغاز گر این تحقیق شوند تا باشد دیگران در زمینه ابراز نظر کنند و به این ترتیب زمینه دسترسی به حقایق بوجود آید.

حقا که در طی بیست و هفت سالیکه از آن شامگاه سیاه ترور استاد خیبر میگذرد همه در مورد آن سکوت اختیار نموده اند و کسی به فکر وی نبوده است. و تا هنوز هم آنهایئکه باید در این زمینه معلومات هایشان را به آگاهی ملت و مخصوصاً اعضای سابق حزب وطن میرسانیدند، نرسانیدند.

ترور استاد میر اکبر خیبر از این زاویه مطرح است که با این ترور کشور وارد مرحله کیفی جدید گردید و سنگ بنای خون ریزی های بعدی گذاشته شد. به این سبب تحقیق در این مورد به زحمت آن می ارزد.

در مورد بحران سه دهه اخیر کشور ما صد ها کتاب و مقاله توسط افغانها و خارجی ها به رشته تحریر در آمده که در آن جمله از رهبران حزب وطن سلطان علی کشتمند، دستگیر پنجشیری، نبی عظیمی، قدوس غوربندی و دیگران در نوشته هایشان رویهمرفته در مورد زوایای تاریک زندگی گذشته حزب روشنی انداخته اند.

در تمام نوشته ها به ترور میر اکبر خیبر اشاره شده و اکثریت نویسنده ها ترور استاد خیبر را کار حفیظ الله امین و وابسته های او دانسته اند، به استثنای نوشته مرحوم غوربندی.

حالا وقتی این مسئله را میشکافیم باید ایماناً و وجداناً تمام جوانب  آنرا مورد مطالعه قرار دهیم و حقایق را کما حقهُ بر ملا سازیم.

نسل دوم حزب دیروز (حزب وطن) وظیفه دارد علاوه بر تحقیق و تجسس آنچه چشمش دیده و گوشش شنیده نیز صادقانه انعکاس دهد و سعی نکند دیده ها و شنیده های خود را نیز در سیاه مشق های دیگران جستجو کنند.

هشتاد در صد نوشته محترم ودان باز نویسی و تکرار نتیجه گیری های مرحوم غوربندی است. در مورد ترور صد در صد بالای همین کتاب تکیه شده است. در نوشته هیچ اشارۀ به نتیجه گیری های دیگران و یا چشم دید های دیگران صورت نگرفته است. در این مقاله هیچ مصاحبه ای با هیچ کس صورت نگرفته است. نویسنده گویی هیچ شنیده و دیده شخصی ندارد به این سبب حضورش اصلاً حس نمیشود.

پس از ترور و حادثه هفت ثور که فاصله میان آن ده روز بود دو سوال نزد بسیاری از اعضای حزب منجمله من از همان آغاز مطرح بوده است اول آنکه در همان شامگاه  سیاه استاد خیبر قبل از ترور، توسط همین قدوس غوربندی از منزلش واقع مکروریان اول کشیده شد و پس از یک گردش، در قتلگاه یکه و تنها رها شد. دوم آنکه همین مرحوم غوربندی که یکی از اعضای ارشد کمیته مرکزی بخش پرچمی ها و یکی از سخنوران این حزب بود پس از هفت ثور با تغیر دراماتیک ۱۸۰ درجه در موضع گیری سیاسی اش به حفیظ الله امین پیوست و تا تحریر کتابش که با مرگش فاصله چندانی نداشت به او وفادار باقی ماند.

این سوالها را بسیاری از نویسنده ها مطرح کرده اند. مرحوم قدوس غوربندی در کتابش "نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان" سعی نموده است به همین دو سوال پاسخ بگوید.

وضع روانی نویسنده کتاب را از لابلای نوشته اش به روشنی میتوان درک کرد. مرد کهنسالی که سالهایی را بقول خودش در حالت محکوم به اعدام در زندان سپری کرده. با سابقه سیاسی و تلاش و مبارزه معینی که بازهم، بقول خودش، بخاطر ترقی کشورش داشته بالاخره به رژیمی منسوب شده که ناقض حقوق بشر و متهم به قتل بیش از بیست هزار نفر از بهترین فرزندان کشور است و حالا باید به این اتهام نیز پاسخ میگفت که در آغاز توطئه دخیل بوده است. به این سبب مانند پلنگ زخمی که در سه کنجی گیر آمده باشد خواسته است با چنگ و دندان انتقادات را دفع نماید. و در این راستا گرچه مستقیم مرحوم ببرک کارمل منشی عمومی سابق ح.د.خ.ا. و رئیس جمهور سابق افغانستان را از همان آغاز تدویر کنگره اول مورد حمله قرار داده است، از توهین دیگران چون سلطان علی کشتمند صدراعظم سابق افغانستان و نور احمد نور سابق عضو دفتر سیاسی ح.د.خ.ا. و غیره نیز دریغ نکرده است و چیز هایی را باز گو نموده که در بسیاری حالات نگفتن آن بهتر از گفتن آن است. در قضاوت های خود تا سرحد درک عامیانه و غیر سیاسی سقوط کرده است. مثلاً مینویسد که داکتر نجیب الله بعد از ده سال روس ها را شناخت و از آنها فاصله گرفت. در حالیکه فکر میکنم عکس آن درست است. این روس ها بودند که داکتر نجیب را رها کردند.

در این شکی نیست که استاد خیبر گوهر گرانمایه ای بود که همه ما آنرا از دست دادیم، اما بیش از دوهزار نفر از شایسته ترین کادر های حزب توسط رژیمی تیر باران شدند که غوربندی عضو کابینه آن بود. در کتابش حتی اشارۀ به آن نکرده است. او اختلافات خود را با مرحوم ببرک کارمل از قبل از تدویر کنگره اول وانمود میکند اما نمی گوید که چرا مدت بیش از ده سال عضو کمیته مرکزی حزبی بود که ببرک کارمل منشی عمومی آن بود.

او به نقل از غبار مینویسد که گویا خطاب به کارمل گفته بود "جای پای تو داغ است من در جای پای تو پا نمیگذارم" یعنی کارمل آدم تند رو و به اصطلاح دو آتشه بود. اینکه غوربندی چه نوشته میگذاریم به خودش سوال اینجاست که محترم ودان نتیجه گیری شخص جناب عالی چیست؟ واقعاً چنین بود؟ در خاطرات سلطان علی کشتمند میخوانیم که طرح اساسنامه پیشنهادی بوسیله خلقیها غیرعلنی بود، و ماده اول آن چنین اظهار میداشت: "حزب دموکراتیک خلق افغانستان عالیترین شکل سازمان سیاسی و پیشآهنگ طبقه کارگر و تمام زحمتکشان افغانستان است. ح.د.خ.ا. جهان بینی علمی مارکسیستی را منحیث اید یالوژی خود قرار داده . . ." در ادامه مینویسد: "در اساسنامه بحیث یکی از شرایط عضویت باید تیوری مارکسیستی – لیننیستی را فرا گیرد، نسبت به دشمنان طبقه کارگر آشتی ناپذیر باشد . . . اندیشه های سوسیالیزم علمی وطنپرستی و انترناسیونالیزم پرولتری را در بین توده ها تبلیغ نماید" در ادامه آمده است: "طوریکه به ملاحظه میرسد متن اساسنامه خیلی ها رادیکال و چپروانه تنظیم گردیده بود و از لحاظ محتوی خود انعکاس دهنده شرایط و واقعیتهای جامعه افغانی نبود. همین اساسنامه آخرین امکانات سازش را میان هردو از بین برد . . ."

میبینیم که جناح کارمل بخاطر طرح های تند روانه و غیر واقعبینانه بخش خلقی ها از آن فاصله گرفت.

بی ارتباط نبود که از همان بدو تأسیس حزب تا کنون بخش خلقی ها جناح پرچمی ها را (اشراف زاده ها) و (آماتور ها) به زبان خود شان خود را (شکته طبقه) و جانب پرچمی ها را (پورته طبقه) گفته اند.

لویس دوپری در کتاب معروف خود "افغانستان" که چاپ اول آن در سال ۱۹۷۲ صورت گرفت در تصنیف احزاب سیاسی افغانستان بخش پرچم را حزب چپ میانه و بخش خلق و شعله جاوید را چپ افراطی قلمداد میکند.

میبینیم که گفته فوق غوربندی در مقایسه با روند انکشافات رویدادهای بعدی چندان بجا معلوم نمی شود.

به همین ترتیب ادعای ملی بودن و یا انترناسیونالیست بودن که در کتاب غوربندی عنوان شده و در نوشته محترم ودان انعکاس یافته و بازنویسی شده است.

مرحوم غوربندی از آغاز کتاب تا آخر این تیوری را در ذهن خواننده تداعی میکند که گویا استاد میر اکبر خیبر یک شخص ملی بود و مرحوم داود خان نیز شخص ملی گرا بود و اینکه استاد بار، بار گوشزد کرده بود که باید از حزب غورځنګ ملی داود خان تا سر حد انحلال حزب دموکراتیک خلق افغانستان حمایت صورت میگرفت. در این راستا گفته استاد میر اکبر خیبر خطاب به کارمل و دیگران را باز گو میکند که "بروید بر نامه حزب را مطالعه کنید". "حزب یک حزب انقلاب اجتماعی است نه حزب کودتا" . . . اما خودش عملاً همدست و همداستان کسی میشود که داود خان را تا آخرین طفل خانواده اش از دم تیغ کشید. راستی قابل بحث و پرسان است که به نظر مرحوم غوربندی هفت ثور چی بود؟ کودتا یا انقلاب؟ اگر کودتا بود چرا خودش خلاف اراده استاد خیبر از آن با دل و جان حمایت کرد و با قاتل داود خان و خانواده اش همدست و همداستان شد؟ و اگر انقلاب بود چرا دیگران را سرزنش میکند.

از این تناقض گویی های آشکار در این کتاب فراوان است که نماینده گی از شخصیت دو پهلو و مشکوک نویسنده میکند. به این ترتیب کتاب هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ اخلاقی در سطحی نیست که به آن در چنین مورد حساس تکیه یک جانبه صورت گیرد حتی استناد به آن خالی از ریزک نیست. در بسیاری کتابهای که مسئولین دیروز در سالهای اخیر نوشته اند در مجموع انتقاد از خود کمتر دیده میشود تقریباً همه سعی نموده اند گرد تقصیر شکست ها را بدامن دیگران جستجو نمایند. دیگران این کار را آرام تر ودیپلوماتیک تر انجام داده اند. مگر مرحوم غوربندی با کمال زشتی به حریفان خود تاخته است و حتی یکبار  سر به گریبان خود ننموده است.

حالا میپردازیم به این مسئله که استاد خیبر را چه کسی ترور کرد.

طوریکه بسیاری از نویسنده ها اشاره نموده اند داود خان پس از یک رشته فعل و انفعالات داخلی و بین المللی خواست روابط عنعنوی با شوروی را قطع و خود را از طریق کشور های ثروت مند خلیج با غرب وصل کند. طوریکه از اسناد و مدارک (بخصوص خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا) پیداست و تجربه نیز نشان داد داود خان شیفته شخصیت جمال عبدالناصر رئیس جمهور فقید مصر بود و عملاً در جای پای او پا گذاشت.

ناصر در سال ۱۹۵۸ با استفاده از کمک یکعده افسران چپی مصر به قدرت رسید. پس از تصرف قدرت ابتدا با اخوان المسلمین تصفیه حساب کرد و به مجردی که پایه های حکومتش استحکام یافت روی خود را گشتاند و با یک حمله حزب کمونیست مصر را تار و مار نمود.

داود خان تقریباً با همین برنامه روی صحنه ظاهر گشت. اما با این تفاوت که در مصر اصلاً مؤسسه دولت مدرن و قوی بود و ناصر توانست با استفاده از آن مانور کند و به هدف برسد. و اما در افغانستان اساساً حکومت ضعیف و پوشالی بود و قدرت مانور را نداشت به این سبب بجای دفاع از خود سقوط کرد.

وقتی حکومت داود خان در مواضع سیاسی اش تغیر وارد نمود چنانچه دیگران هم نوشته اند، نیرو های چپ در وجود حزب دموکراتیک خلق افغانستان (خلق و پرچم) متحد ساخته شدند. لازم به تکرار نیست که در رهبری تازه متحد شده جریانات طوری سیر کرد که حفیظ الله امین باید از کمیته مرکزی اخراج میشد. وی شاخه نظامی بخش خلقی ها را هنوز با خود داشت. داود در همدستی با نیرو های دست راستی داخل رژیم در کمین وارد آوردن ضربه بالای حزب بود.

در بحبوبه همین انکشافات در کشور و در داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که علی احمد خان خرم وزیر پلان حکومت محمد داود در روز روشن به قتل رسید. قاتل، شخصی بنام مرجان، گفته میشد که از نزدیکان حفیظ الله امین بود. چندی بعد از این واقعه، کپتان گران یکتن از پیلوت های شرکت هوایی آریانا بقتل رسید. در مورد وی گفته شد که از لحاظ هیکل ظاهری اش با ببرک کارمل شباهت داشت به این سبب در تاریکی شام ضارب (ضاربین) او را بجای کارمل بقتل رسانیدند. بعد از آن در شامگاه ۲۸ حمل استاد میر اکبر خیبر به قتل رسید. بلا فاصله پس از پخش خبر قتل استاد همچنان نام عارف عالمیار بحیث قاتل بر سر زبانها افتاد.

جریان پس از ترور را همه نوشته اند و لازم به تکرار نیست. در جریان روز هفت ثور سال ۱۳۵۷ چنانچه محمد صدیق فر هنگ می نویسد قدیر نورستانی وزیر داخله داود خان زخمی شد و در حالیکه هنوز زنده بود از داخل شفاخانه گفت "به حفیظ الله امین اطلاع بدهید که من زخمی شده ام" خوب توجه کنید!! وزیر داخله حکومت داود خان زخمی میشود به عوض رئیس جمهور به حفیظ الله امین اطلاع میفرستد.

و هفت ثور با سقوط حاکمیت داود خان و بقدرت رسیدن ح.د.خ.ا.(خلقی ها) صفحه جدیدی در تاریخ وطن ما آغار گردید. چیزی که در مورد هفت ثور همه میدانند این است که این قیام بر نامه رسمی حزب متحد شده نبود. رهبران زندانی از آن اطلاع نداشتند. در میان بخش های نظامی جناح ها هم آهنگی و مرکزیت واحد وجود نداشت.

چیزی دیگری که در موردش هم نوشته شده است و هم فیلم های مستند از دوران امین بجا مانده اینست که گویا بخش خلقی ها قبلاً به شاخه نظامی آن حزب اطلاع داده بودند که هرگاه رهبران حزب دستگیر شدند شما دست به قیام بزنید.

حالا تمام این ورق ها را کنار هم میگذاریم و آنرا از سر مطالعه میکنیم. امین که در حالت اخراج و سقوط از حزب قرار داشت در همدستی با عناصر دست راستی داخل حاکمیت خواست که حزب را در حالت نظامی با دولت مواجه سازد. برای اینکار باید اقدامی صورت میگرفت که دولت رهبران حزب را زندانی میکرد. ترور های پیهم به همین سبب سازماندهی شد تا حزب تحریک شده واکنش نشان دهد. امین خوب میدانست هرگاه انگشت نظام حاکم بالای ماشه می رسید، چنانچه دیگران هم نوشته اند، امروز در گورستان رهبران و فعالین حزب دموکراتیک خلق بنام قبر کهنه مردم مرده های تازه دفن میکردند. اما چنانچه قبلاً هم تذکار بعمل آمد، دولت اصلاً پوشالی شده بود و نتوانست از خود دفاع کند.

بنابر آن حکم این مسئله که گویا استاد خیبر را ببرک کارمل به قتل رسانیده و یا در اثر تحریکات او به قتل رسیده از نظر من منتفی است.

سخن آخر

کتاب مرحوم غوربندی را بلافاصله پس از نشر مطالعه کرده بودم. اول آنکه در کتاب تناقض گوئی های فراوان وجود دارد که آسمان به ریسمان گره زده شده که نمایندگی از شخصیت مشکوک و دو پهلوی آن مرحومی مینماید. ثانیاً نویسنده کتاب و دیگر باز مانده های دوران حاکمیت امین به گفته جلال آل احمد به چوب های سیاه سوخته کنج آشپز خانه شباهت پیدا کرده اند که نه چوب اند و نه بدرد آتش میخورند به این سبب از بررسی آن صرف نطر نمودم. حالا که محترم ودان این اثر را به یک سند مرکزی، آمده از لوح محفوظ، در مرکز تحقیق خود قرار داده است مجبور شدم نگاه مجدد و گذرا به آن بیاندازیم.

آنچه میتوان از این کتاب نتیجه گرفت این است که جریان سیاسی دموکراتیک خلق بروی درک واحد و یگانه از مسایل داخلی و بین المللی روی کار نیامده بود. بخش های مختلف آن تحلیل های مختلف از زنده گی و سیاست داشتند، بنابر آن انشعاب و شاخه شاخه شدن آن حتمی بود. وحدت مجدد آن نیز میکانیکی و غیر واقعبینانه و در تحت فشار های خارجی صورت گرفت که محکوم به پارچه شدن بود که شد.

تجربه زنده گی اینست که حزب واحد را فقط از فکر واحد میتوان ساخت. جمع هندسی گروپ ها الزاماً به حزب واحد نمی انجامد. لذا گناه این معضله را به گردن این و آن انداختن خود خطا و گناه دیگریست.

نوشته محترم ودان چیزی فراتر از مرده ریگ اختلافات پس از پلنوم هژده کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. نیست. شاید با بسیاری اشخاص اختلاف نظر داشته باشیم و یا از بسیاری ها خوش ما نیاید، اما حق نداریم کشت ناشده ها را بنام شان درو کنیم.

به همه آنهایی که در باره شهادت میر اکبر خیبر معلومات دارند لازمی است تا سکوت را شکستانده و دانستنی های شان را با انصاف و امانت داری در اختیار مردم قرار دهند. تا باشد دیگر بالای آن تجارت سیاسی صورت نگیرد.

 

یاسین بیدار

 

منبع: زنده گی

 

مطالب مرتبط:

 

    *    قتلی که کودتا در پی داشت! - وحید مژده نویسنده و پژوهشگر افغان

    *    سخنرانی هیجان انگیز، انقلابی و تاریخی رفیق ببرک کارمل در مراسم تشییع جنازۀ رفیق شهید میراکبر خیبر بتاریخ ۱۹ اپريل ۱۹۷۸ در شهر کابل

    *    بیانیهء تاریخی رفیق ببرک کارمل در مراسم جنازۀ رفیق شهید میراکبر خیبر - سال ۱۳۵۷

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

ww.esalat.org